ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
بعد از خبر هولناکی که در شهر پیچید یا بعد از هر اضطراب کلافهکننده از مبهم بودن آنچه بر سرمان خواهد آمد، یکی میپرسد: کاری از دست علوم انسانی برمیآید؟ گفته میشود عموماً آن که دهانش پر از حرف است، دستهایش خالی از عمل است. عمل؟ علم؟ تحلیل؟ سیاست؟ نظریه؟ داستان؟ حال کدام یک به کار میآیند؟ هر پاسخی به این سؤال میتواند مخاطرهآمیز باشد و از ادراک مستقیم و خودآگاهی گوینده و شنوندهاش رهزنی کند. پیش از هر انتخاب و پاسخ بله و خیر باید مراقب سرریز شدن احساسات شد. احساسات که سرریز شود، فوران کردنش مداوم شود؛ به این میماند که قرص رخوتآوری بالا انداختهایم و همینطور بیهدف چشم دوختهایم به آینده؛ بی اینکه مسئولیتی برای انسان بودنمان داشته باشیم.
آن کنترل و مراقبت از احساسات که گفته شد با ابراز احساسات نکردن یا سرکوب کردن و فروخوردن احساسات یکی نیست. معنیاش فقط این است که نسبت به تمام واکنشهای اولیه و ابراز انزجارها و خشم و ترس و تأسفِ خود، آگاه باشیم و زیر سیلان احساسات و پاسخهای آماده مدفون نشویم. آنها تبدیل به اولین موانع فهمیدن و انسان بودن ما خواهند شد. یادمان باشد هنوز اولین قدم را هم برنداشتهایم و بیدفاع بر سر راه پدیدههایی فجیعتر و دهشتناکتر نشستهایم. احساس زجرآور «ناکافی بودن» و «نشنیده شدن» تا ابد با ماست.
تجربهی تاریخی انسان و حاصل تمام تلاشهای اصیل انسان میگوید، قدمی که میتواند این غول را در شیشه کند و حرکاتش را مهار کند، شناختن و فهم دقیق آن است. فهمیدن میتواند ریشهها و بنیادها را به ما نشان بدهد. ما خیال میکنیم که میاندیشیم و عمل میکنیم... اما به راحتی فراموش میکنیم دیگران یا دیگرانی در ما هستند که عمل میکنند. عادت دیرپا به الگوهای کهنی تبدیل شده است که قدرت اغواگر عظیمی را حمل میکند. آیا انسان سزاوار این نیست که از اغواشدگی رها شود؟
همچنین «شناخت» میتواند در برابر خوی نابودنشدنی انسان بایستد. همان خوی و عادت آزاردهندهای که انسان را وا میدارد، فوری و بیوقفه دست به داوری بزند. داوری پیش از« فهم» یا حتی داوری در غیاب فهم.
این به تعلیق درآوردن داوریهای اخلاقی که به تمامی از چاه گذشته تغذیه میشوند، به معنی غیراخلاقی بودن و زیستن بیاخلاق نیست. قضاوت نکردن مطلق و کرختی و بیتفاوت بودن هم نیست. به یک معنی هیچ یک از اینها نیست. پذیرفتن و تن دادن به تعلیق داوری، فقط نوعی «گشودگی» خودآگاه انسانی ماست. این تعلیق ما را کمی رهاتر و آزادتر میکند؛ که اوج بگیریم و بتوانیم سرزمینهای بیشتری از ناخودآگاه تودرتوی خودمان را ببینیم. در ابراز احساسات متوقف نشویم. از آستانهی تضادها و آوارگیهایمان در جهان عبور کنیم و هویت انسانی بگیریم.
ما در شرایط خطرناکی زندگی میکنیم. آن چه که ساختهایم و آنچه که تاکنون به آن نیندیشیدهایم، قدرت و شدت گرفته و خطرناک شده است. اگر نتوانیم پیچیدگی و وسعت ناخودآگاهمان را ببینیم، ناگهان تکلیف همه چیز روشن میشود. پیچیدگیها از بین میروند. انسانها دیگر انسان نیستند، دسترسی به آزادی و انتخاب فردی ندارند. نماد خیراند یا نماد شر. یکسره معصوم و پاک و سفید یا به تمامی روانی و قاتل بالفطره و سیاه. دیگر انسان آن وجود خود انگیختهای که میتواند بهتر یا بدتر شود نیست. راه برای هر تغییری در پایانبندیِ داستان بسته شده است. یک داستان بیشتر وجود ندارد. چه دنیای تاریکی!
راستی چرا مدرن شدن گاهی این قدر خودش را جدی میگیرد؟ بدتر از آن چرا ادای مدرن شدن، کمی نمیتواند به خودش بخندد؟ شاید خندیدن به آن راهی باشد برای فرونشاندن عطش و آتشی که به پا میکند. آتش که خاموش شود و انسان در فرصت صلح و ثبات به دست آمده مرزهای خودآگاهیاش را بزرگتر کند و در نتیجه آزادتر باشد، میتواند دربارهی دیگران کنجکاو باشد. میتواند برای درک کردن حقایقی متفاوت از چیزی که خودش باور دارد تلاش کند. هر انسان میتواند روایت و داستان خود را بگوید و ضمن گفتن آن داستان دیگری را هم بشنود. راستی اگر برای همین گفتوشنود متقابل با دیگری نبود برای چه از غارها بیرون آمدهایم؟
بیتاب میشود این دل، که میبینمت تن به درد دادهای.
درماندهات میبینم، در میمانم.
پس ابری تار پیش چشمم میتند
و نالهای زار گوشم را میآکند و آنگاه اشک چو بارانم.
« آیسخولوس»
شما و قلمتان که از هم جدا نیستید ، عالی هستید
ممنونم از خوانش پر مهر شما
سلام
مدت زمانی که یک خبر هولناک میتواند ذهن ما را به خود مشغول کند بسته به هولناکیاش میتواند کم و زیاد باشد اما در اینجا پارامتر دیگری هست که فارغ از هر چیزی ناگهان وارد میشود و آن خبر را با تمام هولناکیاش از رده خارج میکند! این رقیب جدید همانا خبر هولناک بعدی است!!
این از رده خارج شدن طبعاً به منزله حل شدن آن نیست... اینها همگی در همان ناخودآگاهی که اشاره کردید در هم میلولند و خلاصه خدا به داد ما برسد!!!
مثلاً ببینید از آن خبر هولناک مورد اشاره در جمله اول هم اکنون دیگر هیچ اثری نیست
سلام
دقیقاً به خاطر این که ما انسان هستیم و احتمالاً بیشتر از یک ماموت یا دایناسور یا جغد در مقابل اتفاقات هولناک، ذهنمان مشغول میشود. شاید بتوانیم با همان مشغولیت ذهنی کاری کنیم که در نوبت بعدی آسیب کمتری از هولناکی آن ببینیم... بازهم گمانم این است که منطقهی خودآگاهمان را هر چه میتوانیم بزرگتر و روشنتر کنیم و جای ناخودآگاه را تنگتر کنیم ... البته من هم در نهایت ترجیح میدهم کسی به دادمان برسد.
خوشحالم که انقدر آروم و متین هستید
و
در برخورد با نظرات زاویه دار مثل عصا قورت داده های متفرعن رفتار نمی کنید
فکر میکنم استاد خوبی برای شاگردان آینده تون بشید
فکر میکنم چون اینجا مخاطب عام تری دارید تا مثلا در یک ارایه در گروه فلان دانشکده فلان میتونیدمطالب رو ساده تر بیان کنید
یعنی
برای نتیجه گیری از شرایط موجود به وضعیت نهایی
مراحل رسیدن به خروجی رو که در ذهن شما بوده برای کمک به درک بهتر مخاطب حذف نکنید
مثلا توضیح شما در مورد رخوت جامعه بعد از ابراز و فوران احساسات به نظرم قابل قبول اومد ولی در متن چون مطلب رو با حذف مراحل میانی گفتید مطلب گنگ و حتی غیر مستدل به نظر می اومد .
قاعدتا مراحل باید به این صورت باشه :
بروز ماجرا
فوران احساسات اجتماع
گذشت زمان و کاهش احساسات
تکرار ماجرا
فوران احساسات اما کمتر از دفعات قبل
....
...
تکرار ماجرا
عدم توجه اجتماع و کرختی در مورد مساله واقع شده
که شما از بند اول با یک پرش بلند -احتمالا با رکوردی بالاتر از رکورد پرش طول در المپیک - به بند آخر رسیده بودید !!!
پدیده برون یابی در درس محاسبات عددی - بطور معادل در علوم انسانی پیشبینی رفتار بعدی شخص یا اجتماع برمبنای وضعیت فعلی - یادتون مونده که بیان میکنه
بعضی اوقات خروجی های یک سیستم فقط به ورودی های سیستم مرتبط نیستند بلکه تابعی از مسیر هم هستند
یعنی اگر ازنقطه A به سمت نقطه B حرکت کنیم خروجی ما بسته به مسیر حرکت متفاوت خواهد بود
شباهتی با تابع بیان کننده انرژی مصرفی کوهنوردی داره که از مسیر های مختلف به قله واحدی صعود کنه
به نظرم در علوم انسانی این مساله کاربردهای زیادتری داره چون انسان و بالطبع اون اجتماع پیچیدگی های زیادی دارند اگر با مفروضات مشخص و با پاک کردن مسیر استدلال صرفا جواب و خروجی رو عرضه کنید شبیه یک برون یابیه که مراحل میانی رسیدن به نقطه بعدی رو حذف کرده باشید فهم اون خروجی و یا قبول صحتش برای شنونده سخت و یا غیر ممکن میشه حداقل برای مخاطب عام
چیزی شبیه به وحی که گفتید.
مشروب؟ نخورید.
دزدی ؟ نکنید
و امثاهم
امیدوارم پرگویی و تکرار مکررات نشده باشه
منم خوشحالم که شما با ذوق و نکتهسنجی میخوانید و مینویسید ... راستش ترجیح میدهم تا آخرش همین طور بین شاگردها بمانم. این طوری بهرهام از «بودن» بیشتر است.
اگر چه کلمات گاهی برای بیان و انتقال دقیق مطلب هرگز کافی نیستند و بدتر ازآن تفسیر بردارند و مخاطب هم متنوع، ولی توصیهی خوب شما در مورد ترسیم مسیر استدلال را حتماً جدی میگیرم و سعی میکنم برای نوشتههای بعدی استفاده کنم.
ممنون
سلام خانوم مقدم
چرا من نمیتونم حرفهای شما رو بفهمم؟
1-
حداقل تا ارشد درس خونده ام و به اندازه موهای سرم - جهت اطلاع کچل هم نیستم - کتاب خوندم
مثلا این
"هر پاسخی به این سؤال میتواند مخاطرهآمیز باشد و از ادراک مستقیم و خودآگاهی گوینده و شنوندهاش رهزنی کند"
یعنی هر جوابی منجر به نقصان و کاهش در" ادراک مستقیم و خودآگاهی گوینده و شنونده " میشه؟
حالا اینکه باعث کاهش میشه یا نمیشه کار نداریم
ولی
چطور جواب یک سوال در دو طرف داستان ، روی ادراک و خودآگاهی گوینده و هم شنونده اثر میذاره؟
برای فهمش کتابهای گوستاو یانگ رو باید بخونم؟
2-
" پیش از هر انتخاب و پاسخ بله و خیر باید مراقب سرریز شدن احساسات شد. احساسات که سرریز شود، فوران کردنش مداوم شود؛ به این میماند که قرص رخوتآوری بالا انداختهایم و همینطور بیهدف چشم دوختهایم به آینده؛ بی اینکه مسئولیتی برای انسان بودنمان داشته باشیم. "
سر ریز احساسات رخوت می آره؟
معمولا سر ریز احساسات از هر نوع هیجان و بی قراری تولید نمیکنه ؟
3-
قدیما میگفتند "خیر کلام قل و دل "
امروزه روز مد نوشتن عوض شده و ورژن های مختلف سورال
ترند شدن؟
من بعضی کتابهای مارسل پروست رو مدتها پیش خوندم که میگن استاد چه و چه و چه بوده ولی مطمئنم اگر اون مرحوم هم اگر زنده بود برای درک متن شما مثل من ناگزیر از گذاشتن نظر در قسمت نظر دهی وبلاگ شما و پرسش مستقیم از نویسنده متن میشد
اگر حوصله کردین بد نیست یه ورژن کمتر انتزاعی از این پستتون رو پست کنید تا ما هممتوجه منظور شما چی بوده
میگم ما چون مطمئنم از هر پنج نفر خواننده این مطلب یکیشون اونهم با مشقت منظور شما رو فهمیده
گویند :
خطاطی سه نوع خط بنوشتندی
...
شرمنده ام ولی دوست دارم فکر کنم که این نوشته از نوع سوم خطاطی شماست
4-
در این نظر قصد هیچ اسائه ادبی نبود
صرفا فیدبکی بود به امید
کاهش مشقت خوانندگان پست های تالی
با احترام و در جهت کاهش عصبانیت احتمالی شما
سلام
خوب است که زیاد خواندهاید البته فکر میکنم اگر اهلش باشید تعداد موهای سرتان هم برای خواندن بسیار هم کم است ... این یک صورت بندی از مسالهای هست که در ذهنم داشتهام و این طور توانستهام بنویسم. میخواستم به واکنش اجتماعی بعد از یک فاجعه بپردازم. نوشتنم قطعاً بیعیب نیست و به رفع عیب و رفو نیاز دارد... آن بالا از قول کافکا گفته ام که نوشتن چگونه چیزی است ... بگذریم اگر قصدی برای فهمیدن باشد هم من هم باید تلاش کنم بفهمم چرا اصلاً این متنها را میخوانید،هم شما برای فهمیدن زحمت بکشید... پس بیایید هر دو کمی تلاش کنیم.
1- برای انتخاب هر کلمه تا اندازه ای وسواس و دقت داشته ام. رهزنی یعنی باید مراقب باشید که ذهن و خودآگاهی شما را دزد نزند. دزد میتواند بسنده کردن و محدود شدن به هر کدام از گزینههایی باشد که اسم بردم مثلاً علم یا سیاست یا فلان و بهمان نظریه ... مواظب باشید که دنبال جواب فوری برای پاک کردن سؤال نباشید. کمی روی سؤال تامل کنید. بگویید واقعا چرا این طورشده ؟ ریشهی این قضیه کجاست ؟ تا حد ممکن خودآگاهی و ادراک مستقیم خودتان را به کار بگیرید. فوری سراغ جوابهای از پیش آماده نروید.
2- درست میگویید من هم فکر میکنم هیجان و بی قراری همزمان با اوج گرفتن و سرریز شدن احساسات رخ میدهد منتها بعدش چی ؟ احساسات که جوشید و از ظرف سر رفت بعدش بیحالی و رخوت و سستی و باری به هر جهت بودن و فراموشش کن تا بریم سراغ فاجعه و غلیان احساس بعدی نمیآورد؟ در مورد خاص یک جنایت احساسات جامعه میجوشد و همه جا پر از اشک و آه و ناله و خشم و ترس و هیجان میشود و بعد همه چیز فراموش می شود تا فاجعهی بعدی. کی و کجا سراغ کار نظری و پژوهش دقیق و پرحوصله برای این میرویم که ریشه ها و بنیادها را پیدا کنیم؟
3- من هم سعی میکنم و تمرین میکنم برای قل و دل نوشتن. کاری به ترندها و سیاهی لشکرها اگر داشتم جاهای بهتر و راحتتری بود.
اتفاقاً علت این در معرض دید گذاشتن نوشته همین است که پرسشی در بیندازد و گفت وگویی مفید شکل بگیرد. بنابراین اگر پروست نازنین که البته ادعای استادی هم نداشت این جا کامنت میگذاشت و چیزی میپرسید خیلی من را به وجد میآورد. اصلاً اگر متن بخواهد دایرهالمعارفی باشد و به جای سرنخ دادن و رندانه پرسش انداختن و کنجکاو کردن فقط جواب و پاسخ باشد یا خودبسنده باشد متن نیست، وحی است. وحی هم چنان که افتد و دانی کار من نیست. ... راستش من به همان یکی که گفتی هم مطمئن نیستم؛ چون به خودم و توانایی نوشتنم با قطعیت اطمینان ندارم. ولی فکر میکنم و دیدهام که خوانندگانی دقیق و بسیار دانا و خوش فکر با تواضع و توجه این جا را خوانده اند و شوق مرا برانگیخته اند و کمک کردهاند و میکنند متنهای بهتری بنویسم.
در هر حال لطف دارین که فیدبک و نظرتون را برایم نوشتین ... قدردان احترام و اون دسته گل آبی زیبا هم هستم. راستی گل های بلاگ اسکای چقدر شبیه گل فراموشم نکن هستند.