همه در دریای زندگی شناورند و دنبال یافتن جای درستی برای زیستن و تاب آوردن. اغلب روزها در تکاپو و ماجرا و شبها با انتظار و سکوت میگذرند. هر کسی در مواجهه با امواج متلاطم زندگی هیجانات و لذتها، احساسات، آشفتگیها و گرفتاریها، فقدانها، گذارها و گسستهایی را تجربه میکند. این تجربهها هر چقدر هم ظاهر با شکوهی داشته باشند و گذراندنشان در عین دانایی، وقار و بلوغ رفتاری بوده باشد، گاهی ممکن است به نوعی تهی بودن و بیهودگی بینجامند و شکنندگی انسان در مقابل ضعف، مرگ و نیستی را به رخ او بکشند.
درست همین جاست که عواطف طبیعی و خودانگیخته و امیدهای از راه رسیده ظاهر میشوند تا آن تهیبودگی پیشین را دور بزنند و حتی تحریف کنند تا زندگی ادامه داشته باشد. در نهایت هم «عشق» نه به عنوان ترفندی پیش پا افتاده و احمقانه بلکه به عنوان یک ماجراجویی زیبا، خلاقانه و مخاطرهآمیز ظاهر میشود و انسان را ناگهان از کریدور عادتهایش بیرون میکشد. مگر نه این است که عشق همان ماجراجویی جذابی است که نیاز به بلندنظری، تهور، شجاعت و صداقت بسیار دارد و به گفتهی فیلسوفان، توانایی هر دم بازآفریدنِ خود است و چه بسا که باید شعلهاش را همواره افروخته نگهداشت. این گونه است که قوهی تخیل انسان، عشق را به کار میگیرد که او شهامت پیش رفتن و ادامه دادن زندگی در بزنگاهها را باز یابد. محدودیت و شکنندگی زندگی انسانی را فراموش کند.
شاعران نیز گاهی با کلماتی سست و فریبنده و گاهی هم با زنجیرهای از کلمات از عشق میگویند و میسرایند که زندگی هر قدر عوض شود، عشق به همراه نورها و امیدهایش پابرجاست و نباید حتی در عمق تاریکی نگرانی به دل راه داد. آنها از این دست حرفها زیاد میزنند، اضافه میکنم مخصوصاً اگر مرد باشند. فرهنگ رمانتیک میگوید عشق مثلِ صاعقه سراغ شما میآید، بنابراین وقتی پای عشق در میان باشد، کاری از دستتان ساخته نیست. ولی شاید برای زنان اوضاع کمی متفاوت باشد.
به گواهی تجربهی زیسته، گاهی این اسطورهپردازیها دربارهی عشق، به زنان آسیب بسیاری زده است، به زنانی که با تن و ذهن خود که جدا از هم نیستند، وظیفهی سنگین غلبه بر ملال و مراقبت از زندگی را بر عهده دارند و خیلی خوب میدانند که عشق و کار چقدر به هم پیوستهاند. خبر دارند که آدم به چه بهایی میتواند همزمان ویران و متمرکز بر کارش باشد. فرو ریخته و لبخند بر لب، غمگین و در دسترس، حسرتزده و عاشق. همین طور میدانند که رضایت به چیزی که میبینند چقدر ساده است و شاید لحظاتی که بیشترین ارزش را داشتهاند، اصلاً نباید ارزشگذاری شوند.
در واقع نمیشود اطمینان داشت که عشق در برابر چشمانِ موشکاف، همیشه چیز جالبی به نظر برسد. یک دلیل دیگر این است که در دنیای واقعی خارج از کلمات، انسانها از تاریکی میترسند، درد میکشند، فرسوده میشوند، غرق میشوند و شرارهای در اوج تاریکی به کامشان میکشد و حتی در لحظهای تمام هستیشان خراب میشود. آنها ستاره نیستند. انساناند و هر روز غذا میخورند، میخوابند و سر کار میروند. دردهایشان به آمار تبدیل میشود. نیاز به فهمیدن نابودشان میکند؛ نیاز به تسلی دادن دردها آزارشان میدهد. زندگی پیچیده شده است؛ برای همین آنها اغلب در ابهام هستند، صداها و نورها از دستشان میگریزند. گاهی اوقات بیآن که بفهمند چطور شد و اصلاً چرا و چگونه اوضاع عوض شد به حاشیهی زیبایی، زندگی و لذت رانده میشوند. زمان میگذرد، دوران جوشش و افسونزدگی عشق سپری میشود و پایان فرا میرسد.
انگار آخر قصه است و فقط شما خبر ندارید. شانس دیگری به قصهتان میدهید. به حافظهی خود رجوع میکنید ... ولی انگار آخرِ قصه در همان اولش نوشته شده است. زندگی را نمیتوان به تمامی در «کلمات» خلاصه کرد. چگونه میتوان مونولوگ یک «من» در زمان حال و ریتم دقیق رابطهاش را با موقعیتی که همان لحظه تجربهاش میکند، نوشت؟
ادامه مطلب ...واکنشهای سرد و منفعل کسانی که در ایران خود را فعال زنان مینامند و از اتفاق حضور رسانهای پرتعدادی هم دارند، در مقابل محکومیت سیاسی اخیر یک مدیر میانهرو در حوزهی زنان، آزمونی برای سنجش سوژگی و عاملیت زنان در عرصههای سیاسی به شمار میرود.
وضعیت فعلی یک بار دیگر نشان میدهد که هر جا کسی از «زنانگی» و «دفاع از ظلم رفته بر زنان» سخنی گفت و هر جا فاعل ظلم، مردان معرفی شدند، نباید دچار هیجانات «فمینیستی» شد.
مسأله اینجاست: زنی که میخواهد در قبال الگوهای انقیاد مقاومت کند، تا کجا «در عمل» چنین میکند و تا کجا فقط «در حرف» یا فعالیتهایی که به تدریج به فشنشوها و پادویی در ستادهای انتخاباتی استحاله یافتهاند؟ این که گفته شود ما میدانیم اینجا، برابریطلبی برای زنان رؤیایی محال است، پس بیایید وانمود کنیم برابریطلبیم؛ اما در خفا محدودیتهای ناگزیر آن را بپذیریم ...آگاهی کاذب است. آگاهی کاذب هم شکل دیگر قفس ایدئولوژی است نه فعالیت برای زنان.
در واقع «مسألهی زن بودن» نه فقط مسألهای صرفاً اخلاقی و زیستی، که به مثابهی مسألهای سیاسی قابل فهم است. حقیقت سیاسی زن، چیزی فراتر از تفسیر ادبی و کشاکش لفظی بر سر واژهی رجل سیاسی و فرصتطلبیهای چند زن برای تصاحب عنوانهایی شغلی در سایهی مردان است.
مسألهی عاملیت زنانه و نقد ایدئولوژی، صرفا نالیدن و نشان دادن تناقضات ایدئولوژی حاکم و در اینجا نشان دادن ستمهای نگاه مردسالار و امثال آن نیست؛ بلکه مسألهی مهم تغییر پراتیک و مقاومت عملی و ساختن واقعیت است.
گاهی مدعیان فعالیت برای زنان، تنها با هیاهوی رسانهای اطراف برابری زن/ مرد و حتی با گرفتن فیگورهای مناسبتی، تنها دوگانهی انتزاعی زن/ مرد را بازتولید میکنند و پتانسیل مقاومت زنان را به تخدیر ایدئولوژیک و بیراهه در عمل بدل میکنند.
زنانی که برای رسیدن به خودآگاهی تلاش میکنند، میدانند تا جایی که این «خودآگاهی زنانه» بخواهد در حد شکایتهای زنانه و نالیدن از ستم تاریخی مردسالاری باشد و به «حقیقت سیاسی زنانه» بدل نشود، این خودآگاهی جز یک خودآگاهی کاذب و ایدئولوژیک نخواهد بود، خودآگاهی کاذبی که حتی در قامت وزیر و وکیل و فرماندار و شهردار زن هم در عمل، فقط مناسبات چیزی را که نقد میکند، استوارتر میکند.
حال روشن است که نالیدن از مردان و دامن زدن به دوگانهی انتزاعی زن/ مرد، چه سقوط تراژیکی را برای زنانی که سادهانگارانه میخواهند فمینیست و فعال زنان باشند، رقم میزند.
تا حقیقت واقعاً موجود زن بودن، به دست خود زنان شناخته نشده و تغییری نیابد و آنان نخواهند برای این تغییر، هزینهای جدی بپردازند و کنش خود را فراتر از اخلاقیات و آرزوهای شخصیشان به میدان تاریخ و سیاست نکشانند و حقیقت سیاسیشان را نسازند، کسی به آنان رهاییشان را هدیه نخواهد داد.
این همه به معنای انکار فعالان اتفاقاً سیاسی زن و کسانی نیست که آشکارا بر آگاهی و کنشگری زیستی و سیاسی زنانه اثرگذارند؛ اما موضوع این است که اطلاق نام جنبش فمینیستی در ایران برای این چند تن، حرف بیربطی است.
زنان در هر موقعیتی که هستند، خوب است با راست کردن قامت خود، به این تصاویر کج ومعوج واکنش نشان بدهند. فمینیسم نباید فقط به برچسب ایدئولوژیک و دستاویزی برای حضور نمایشی تبدیل شود. بلکه میتواند به جای سرگرم شدن در بازیهای ساختگی مثل روسری و استادیوم و دوچرخه و رییسجمهور زن و ... و ایجاد شکاف نمادین در ساختار عرف اجتماعی، با آگاهی و عمل زنانه به نقد ریشههای ساختار مردسالار بپردازد.
تا وقتی زنان به عنوان عاملین اجتماعی اصلی، نتوانستند به جمعبندی برای فهم خودشان و آزادیشان برسند، مصادرهی مردان ولو با نیت خیر، از فعالیتهای فمینیسم ناموجود و یا در حال زایش، فقط وارد کردن ناخودآگاه نگاه مردانه و آگاهی مردانه است. پیش از آنکه آگاهی زنانه در صحنهی تاریخ و سیاست، خود را به رسمیت نشناسد، به رسمیت شناختن آن به دست مردان، اقدامی مشکوک است. چنانکه تاکنون هم شعار وطنی فمینیسم مرد و زن نمیشناسد، به حد کافی فمینیسم ایرانی را مردمحورانه بار آورده و هستیشناسی و آگاهی تاریخی زنانهی آن را کمرنگ کرده است.
فمینیسم ایرانی باید یاد بگیرد هم خودش به عنوان زن ایرانی و هم مرد ایرانی را بشناسد. به تعبیر هگل، حقیقت کل است، و بنابراین نمیتوان با دیدی جزئی و حذفی بهجایی رسید. این ایدئولوژی است که میخواهد «کل» را کنار بگذارد و به شیوهای حذفی، حقیقت را بفهمد. از این جهت، جنبش فمینیستی و خودآگاهی زنانه اگر پا بگیرد میتواند برای همه اثرگذار و معنیدار باشد و حتی وضع مردان را هم ایدئولوژیزدایی و روشن کند.
در غیر اینصورت آیا فمینیسم، همان لباس زیر پشمی قرمزی نیست که هم باید بدن را از سرما حفظ کند و هم باید نهان بماند؟
داستان واقعی از جایی شروع نمیشود که یکی از نمایندگان فکری حاکمیت، از لزوم عقلی و شرعی متوقفکردن حجاب اجباری در تریبونی رسمی سخن میگوید. این داستان از اواخر دههی شصت توسط روشنفکران دینی و پس از آن حتی توسط جریان منتسب به ریاستجمهوری پیشین هم دنبال شده است. حرف تازهای نیست. این جریانها علیرغم این که خاستگاههای فکری متفاوتی دارند؛ اما در مورد مسألهکردن پوشش زنان و سپس گرهزدن آن مسأله به جامعه، با یکدیگر همسویی کاملی دارند.
موضوع این است که اکثریت موافقان و نیز مخالفان حجاب اجباری در شناختن ماهیت آن خطای مشابهی میکنند. این که با ابزار ایده و فرهنگ و بحث نظری به سراغ آن میروند، در حالی که در موضوع حجاب پای قدرت در میان است. در یادداشت پیشین از نگاه غلوآمیز مختاری به فرهنگ و ایدهها و نقش آنها در زمین واقعیت گفتم. در واقع میتوان آن را به تعداد زیادی از اهالی فکر نسبت داد. این آفتی است که باعث میشود، نهادسازی، قدرت عملیاتیکردن و شرایط تحقق در عمل بیاهمیت شمرده شود. غیرممکن است بشود باور همه را عوض کرد؛ ولی میشود با قدرت نهادها و قوانینی، باورهای مزاحم و آزاردهنده را کنترل کرد.
هر بار با طرح موضوع حجاب اجباری و لزوم بازنگری در آن بسیاری از کسانی که خود را فعال حقوق زن و فمینیست و نواندیش میدانند از این مواضع به وجد میآیند و با لحنی پرشور از آزادی و انتخاب زنان در پوشش خود حرف میزنند. در تغافل از این که جایی تحول فکری صورت نگرفته است، بلکه بههمخوردن تعادل قدرت و بروز بحران مشروعیت و ناکارآمدی است که باعث طرح دوبارهی موضوع شده است.
در موضوع حجاب اجباری چیزی که محل بحث و نگرانی است، اجبار نیست بلکه خود حجاب است. چه، پشتوانهی حجاب نیروی متافیزیکی خارج از ارادهی انسان است که میخواهد انسان را در شمایل خاصی به ایمان و اطاعت وادارد. این حجاب نوعی سختافزار حکمرانی قدرت است. چطور میشود که از قدرت و زور پشت کلمهی حجاب چشم پوشید و تنها از برداشتن کلمهی اجباری استقبال کرد؟ نگاه اسلام به ذات خود ندارد عیبی، بلکه هر عیب هست از اجبار کردن ماست. نگاهی کاملاً مزورانه، معیوب و نارساست. این برخوردی حذفی با حقیقت بزرگی است که به جزئیشدن و تراشیدهشدن، آنطور که مثلاً روشنفکران دینی میخواهند، تن نمیدهد.
خطای مهلک اینجاست که معترضان، کاری به ماهیت قدرت سیاسی حاکم و پشتوانههای مشروعکنندهی آن ندارند. گویا پوشش زنان تصمیمی است که در یک اجتماع متشکل از متفکران و عالمان و قانونگذاران گرفته شده است و حال فقط باید رفع اشکال و امروزی شود. کافی است به خاطر مصلحتهای حقوق بشری و رو در بایستیهایی که با عالم مدرن داریم اجباری نباشد.
کسی نمیپرسد چرا پوشش زن، اصلاً مسأله و محل بحث شده است؟ در حالی که بحثی فرهنگی یا رفتاری بشری و اخلاقی و عرفی هم نیست. اصل مسأله، گره خوردن حجاب با ماهیت الهیاتی قدرت است. چیزی که قدرت سیاسی مستقر فعلی مشروعیتش را از آن میگیرد. پس لازم است با دیدی فراختر نگاهی به آن بیندازیم. جنس این قدرت، مطلقه است، Omnipotence است، وحیانی و الهیاتی است. چونوچرا ندارد و آشنایی، رودررو شدن و مستقیم چشم دوختن به آن جسارتی مهیب ولی انسانی میخواهد.
کسانی که روی اجباری بودن حجاب تأکید کرده و به هر دلیلی به آن معترضاند، مانع این مواجههی مستقیم و در نتیجه شناخت انسان از ماهیت قدرت میشوند. فکر میکنند اگر حکومت حتی از سر ضعف و ناتوانی و به خاطر محدودیتهای عملی زورش نرسید و اجبار در حجاب را لغو کرد ما قدمی به دموکراتیزهکردن جامعه برداشتهایم و در حال آن گذار کذایی معروف هستیم.
در حالی که تحقق دموکراسی هر چند به شکل غیرآرمانی آن وابسته به شهروندان آزاد و مسئول است. چنین شهروندی فقط در ساختار توسعهیافته و مدرن دولتی با قدرت مشروط و نه مطلقه ممکن است وجود داشته باشد. یعنی دولت با اقتدار، حق انتخاب افراد در هر موردی را به رسمیت بشناسد و با قوانین و نهادهای متناسب از آن حق حفاظت کند.
این است که اینجا زن هر پوششی هم داشته باشد، باحجاب یا بیحجاب، به صرف زن بودن و همجنس بودن، با زن در جامعهی دموکراتیک همسرنوشت نمیشود و به سوژگی دست پیدا نمیکند. بحث تئوریک نصیری و امثال او پشتوانههای قانونی و حقوقی نمییابد و کمکی به تعدیل وضعیت نخواهد کرد. چه بسا چنین بحثی قصد نقد آبشخورهای فکری و مبانی موضوع را ندارد و صرفاً میخواهد به اضطرار نتایج نامطلوب بدستآمده در میدان عمل، مدتی آن را تعلیق کند. وگرنه هر زمان مقتضیات عملی اجازه دهد، در رادیکالترین شکل ممکن آن را اجرا خواهد کرد.
گمراه نشوید! وقتی برخلاف جریان آب شنا میکنید چیزی که میتواند فشار و استرس روی شما را کمتر کند، خاموش کردن صداهای بیرونی است. صداهایی که از بیرون مدام به شما میگویند: سخت نیست؟ چرا کار مناسبتر و آسانتری انتخاب نکردی؟ کار تو که ارزشی ندارد! زنها در فلان کار بهتر یا بدترند!
به نظرم زنها از جایی به بعد، همین جا گمراه میشوند، جایی که میگذارند این صداها برای مهارتهای حرفهای و مسیر شغلیشان تصمیم بگیرند. سالهاست که زنان در انواع رشتههای مهندسی تخصص و مهارت یاد میگیرند، اما هنوز خبر چندان مهمی از زنها در صنعت نیست. منظورم البته ویترینهای نمایشگاهی و رسانهای صنعت نیست.
شاید چون آن دیوار، سقف، صخره یا هر چیز شیشهای که گفته میشود در مسیر پیشرفت اجتماعی زنان هست، در بسترها و محیطهای صنعتی، چندان هم شیشهای نیست. حتی سخت و کدر و غیر قابل نفوذ به نظر میآید. در کارهای مهندسی یک سلسله مراتب خیلی واضح وجود دارد. کارها هر چه فنیتر و تخصصیتر و محاسباتیتر باشند، ارزش بیشتری دارند. کارهای مدیریتی، کنترل پروژه و نظارت کمتر میارزند و امور اجرایی مربوط به ارتباطات و جلسات هماهنگی و فروش و بازاریابی که در اصل کار فنی و مهندسی محسوب نمیشوند و اغلب مهندسان مرد به میل خود انتخابشان نمیکنند. همین جا مغزهای سیستم به کار میافتند و مهندسهای زن را حتی اگر تواناییهای فنی بالایی داشته باشند؛ برای همین خردهکاریهایی که مهارت از نوع ارتباطی و پیگیری و پرداختن به ریزهکاریهای روتین و یکنواخت و مراقبت و حوصله و لبخند و عواطف بیشتری لازم دارد، مناسب تشخیص میدهند. حتی اگر ناچار شوند، مسیر ترفیع کنترلشدهای را از اینجا برای زنان باز میکنند.
مهندسان زنی که یک بار با تحصیل در رشتههای مهندسی کلیشههای جنسیتی را شکستهاند، حالا در انتخاب مسیر فرصت شغلی و جابجا شدن در حرفههای درون صنعت، باید با قدرت بیشتری این کار را بکنند؛ در واقع فقط باید صدای علایق و اشتیاق واقعی خودشان را بشنوند.
در غیر این صورت با رانده شدن به موقعیتهای کمارزشتر در دنیای صنعت، کلیشههای جنسیتی در مورد توانایی فنی مهندسان زن را تقویت میکنند و تا ابد مجبورند استرس پنهان و ساختگی ناهماهنگی هویت جنسی و شغلیشان را تحمل کنند، تنش آشکار مقایسهی دایم و احساس پذیرفته نشدن فرسودهشان کند یا دست از کار بکشند.
جالب است که تجربهی زیستهی من در صنعت میگوید، این کلیشهها در میان مردهای روشنفکر و تحصیلکرده و یقه سفیدهای صنعت پررنگتر است تا در بین کارگران یقه آبی بدنهی صنعت. اولیها در محیط کار، مهندس زن را تا جایی تحمل میکنند که حیوان ملوس و ویترینی دستآموزشان شود یا نگهبان وردست و پاچهگیرشان. اگر ایده و ابتکاری از خودت داشته باشی یا انتقادی به فرایند کار و زن هم باشی، بلافاصله زیر پایت خالی شده و تحمل نخواهی شد. اما یقهآبیهایی که اوایل با دیدنت در کارگاه دست از کارشان میکشیدند، حالا بیشترین اعتماد را به مهارت و کار و مسئولیتشناسی تو دارند.
پس به زنان و دختران مهندس میگویم ... گمراه نشوید! کمی پیچیده است، ولی باور کنید که شما هم مهندس هستید.
پینوشت یکم: این داستان شباهت زیادی به جاگیری زنان در عرصهی سیاست دارد. آنجا هم هنوز باید پرسید عرصه یا ویترین؟ متن یا حاشیه؟
پینوشت دوم: من امسال آن هم با تأخیر فهمیدم که از سال 2017 روز 23 ژوئن به اسم روز جهانی زنان مهندس و تشویق ورود زنان به رشتههای مهندسی در تقویم سازمان ملل ثبت شده است. مناسبتی در کارست؛ یعنی کار فنی و مهندسی همچنان اسیر کلیشه و باور جنسیتی است.
پینوشت سوم: کار هم که بدون شعار و هشتگ پیش نمیرود؛ پس شعار امسال این روز برای زنان: جهان را شکل دهید. #ShapeTheWorld