نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند؟

سال‌هاست که دیکتاتوری آشکار از اکثر نقاط جهان رخت بربسته است. اغلب سیاست‌مداران با تلاش فراوان قصد دارند به مردم بقبولانند که لایق دموکراسی و انتخاب آزادانه برای نوع اداره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کشورشان هستند و مکرر به شیوه‌های مختلف در گوش مردم می‌خوانند که باید حاکمان‌شان را خود انتخاب کنند و از این فرصت سخاوت‌مندانه که توسط آن‌ها در اختیارشان گذاشته شده است، استفاده کنند و تعیین کنند چه کسانی کشور را چگونه اداره کنند؟

در گفتمانِ سیاست به عنوان یک روش رسیدن به خیر جمعی، سطوح مشارکت سیاسی و روش‌های حضور دموکراتیک مردم و نهادهای مدنی در صحنه‌ی اداره کشور حداقل در نُه سطح مختلف تعریف شده است. با این همه سیاست‌مدارانی که در عمل بیشترین علاقه را به حفظ جایگاه خود دارند و تمایلی به واگذار کردن قدرت فعلی‌شان ندارند، تأکید منحصربه‌فردی روی ابتدایی‌ترین و نخستین سطح مشارکت سیاسی یعنی انتخابات می‌کنند. در حقیقت گونه‌ای از سیاست‌مدارانِ بی‌باور به ارزش‌های بنیادین دموکراسی که ناچار شده‌اند با گفتمان روزِ جهان در مورد دموکراسی کنار بیایند، ترجیح می‌دهند با نشان دادن تصویری ناقص و صندوق‌محور از دموکراسی، آن را از درون دچار استحاله کرده و راه رسیدن به اهداف خود را با آن هموار کنند. در واقع عوام‌فریبان بالقوه‌ای هستند که نظیرشان در تمام دموکراسی‌ها دیده می‌شود.

در این حالت معمول است که انتخابات یا به شکلی انجام می‌شود که مردم حق انتخاب بین «آری» و « آری» را دارند و فقط نمایندگی‌شان را واگذار می‌کنند یا صحنه به صورتی چینش و برنامه‌ریزی می‌شود که مردم هر انتخابی داشته باشند، نتیجه‌ی مورد نظرِ قدرتمندان توسط حاکمیت تعیین و اعلام می‌گردد. در این مواقع اگر چه غالب مردم فرارسیدن انتخابات را وسیله‌ای برای طنازی و تمسخر سیاست‌پیشگان و فرصتی برای تنفس خود می‌یابند؛ ولی در هرصورت همیشه قبل و بعد از آن می‌دانند و یا مدتی طول می‌کشد ‌بفهمند که بازنده‌اند. مثال جالبی از تعابیر مردم در این کشورها « انتخابات حنایی» است. یعنی مردمی که دعوت به رأی دادن و شرکت در سرنوشت خود می‌شوند، انتخابات کشورشان را انتخابات حنایی نامیده‌اند؛ زیرا حنا در شکل خامش سبز رنگ است؛ ولی وقتی توسط مردم انتخاب و استفاده می‌شود، نتیجه‌ی نهایی قرمز رنگ خواهد بود.

این نوع استفاده از نهادهای دموکراتیک به عنوان ابزاری برای کسب قدرت و اعمال قدرت سیاسی در جهان امروز که ارزش‌های دموکراسی بدیل دیگری ندارند، بسیار متداول است. در چنین سیستمی با این که دائماً از تصمیم‌ها و انتخاب‌های مردم و حضور آنان حرف زده می‌شود و حتی در میزان قدرت مردم برای تعیین نوع حکومت در کشورشان اغراق می‌شود؛ ولی استانداردهای مشارکت دموکراتیک به راحتی نادیده گرفته می‌شود. خبری از سطوح دیگر مشارکت مردم نیست. نهادهای سیاسی ضعیف و غیر رسمی می‌شوند. گاهی با یک رأی‌گیری مقامات فعلی جابجا می‌شوند؛ ولی تقریباً همان‌ها دوباره و همیشه قدرت را به اشکال دیگری حفظ می‌کنند. از منابع انحصاری حاکمیت برای کنترل پوشش رسانه‌ای، به کنار راندن و در حاشیه نگه داشتن مخالفان و دست‌کاری در ساز و کارهای اقتصادی و منابع انسانی استفاده می‌شود.

 کتاب «دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند؟ آن‌چه تاریخ در مورد آینده می‌گوید» بررسی ساده و سریعی از سیاست‌های اقتدارگرایانه با ظاهر و پوشش دموکراتیک در سراسر جهان ارائه می‌دهد و نشان می‌دهد که چگونه رژیم‌های ترکیبی Hybrid Regimes  با در هم آمیختن نوع رقیقی از یک سطح مشارکت سیاسی مردم با ایدئولوژی‌های ثابت، همان الگوی اقتدارگرایی خود را برای تمرکز یا توزیع قدرت و ثروت، با اندک تفاوت‌هایی در همه جای دنیا تکرار می‌کنند.

   حاکمان کشورهای با مشروعیت توخالی، در قرن بیست‌ویکم قانون اساسی را با کلمات زیبا و اقتباسی آراسته و هرگز آن را حذف یا تعلیق نمی‌کنند، با نظامیان به میان مردم نمی‌روند. از احترام به قانون اساسی حرف می‌زنند. به قانون اساسی گوش فرا می‌دهند. در حالی که طوری رفتار می‌کنند که انگار قانون اساسی وجود ندارد.

 اگر چه زمینه هنوز هم بسیار مهم است و غالب مثال‌های این کتاب در مورد بحران دموکراسی در آمریکا و کشورهای نیمه دموکراتیک است، ولی در نخستین مواجهه با متن کتاب می‌توان دریافت که چه نقاط عطف مشترکی تعیین‌کننده‌ی سرنوشت کشورها با هرمیزان فاصله‌ای از آرمان دموکراسی‌خواهی هستند.

 به نظرم فهم و شناخت سازوکارهای دموکراتیک و نقاط عطف آسیب‌زای آن برای ما در بطن خاورمیانه‌ی آرزومند صلح و آرامش و در فاصله‌ای بعید با دموکراسی حتی مفیدتر است. مطالعه‌ی نقاط آسیب در دموکراسی‌های بحران‌زده به ما امکان می‌دهد که چالش‌های امروز و پیش‌روی آینده‌ی کشور خود را بهتر درک کنیم و در نتیجه کنش‌گری آگاهانه، غیر توده‌ای و مسئولانه‌تری داشته باشیم.

استیون لویتسکیSteven Levitsky     و دانیل زیبلات Daniel Ziblatt اساتید برجسته‌ی علوم سیاسی دانشگاه هاروارد هستند و در این پژوهش خود که با فاصله‌ی کمی از آمریکا در ایران هم ترجمه و توسط نشر کتاب پارسه منتشر شده است، ماده‌ی اولیه‌ی خوبی برای تفکر و بازنگری در نحوه‌ی عملکرد نهادهای رسمی و غیررسمی در انواع کشورها فراهم کرد‌ه‌اند. این کتاب بارها توسط نهادهای مستقل و مجامع مختلف مورد تحسین قرار گرفته است.

چون کتاب می‌گوید که در واقع دموکراسی‌های قرن بیست‌ویکمی با دست‌هایی که همیشه به نظام سیاسی تعلق ندارند یا با یک ضربه به شیوه‌ای خشونت‌آمیز نمی‌میرند یا مرده به دنیا نمی‌آیند. برعکس، دموکراسی‌های مدرن به آرامی و از درون، حتی به دست نمایندگان اصلی‌شان می‌میرند.

فهم این گزاره‌ها از دو سو و در این مقطع تاریخی برای ما مهم است. واقع این است که جریان فکری غالب در داخل ایران، دموکراسی را از سویی خیلی دست بالا و از سویی بسیار دست­ کم گرفته ­است؛ کسانی از دموکراسی یک قبله‌ی بی‌نقص ساخته‌اند که تمام مشکلات را با ید بیضا حل می‌کند و دیگرانی با ساده‌نگری و گذشتن از پیچیدگی‌ها از تحلیل و شناختن دشواری‌های آن سرباز زده‌اند؛ کما اینکه از دوره‌‎ی قاجار و بعد از مشروطه تاکنون نیز، متفکران و سیاست‌پیشگانی تصور می‌کردند با چند کتاب و گردهمایی و نطق و صندوق رأی می‌توانند حکومت قانون بنا کنند. در حالی که کلید دموکراسی در نوع ارتباطی است که میان افراد فکری، نوآور، باهوش و توانای یک جامعه وجود دارد. کافی است کمی تاریخ بخوانیم تا ببینیم سیستم سیاسی و حتی عرفی جامعه‌ی ما با افراد توانا و باهوش خود چه نوع رفتاری کرده است؟ دستیابی به توافق، تفاهم، هماهنگی، اجماع، قاعده‌مندی، سیستم داشتن و قابلِ پیش‌بینی بودن بسیار کار دشواری است. به همین قاعده کشورمان راه طولانی دارد تا از توده‌گرایی و دایره‌ی اطاعت به فضاهای مشترک فکری، استنباطی و کارکردی برسد.

باید تاریخ بخوانیم و بفهمیم که بیش از پانصدسال است که هزاران نفر در جهان چگونه زحمت کشیده‌­اند تا مانع از این بروز ویژگی­‌های غیرمدنی در انسان‌ها شوند: خودبزرگ‌پنداری، خوددرست‌پنداری، خودبرترپنداری و خود مرکزپنداری. هم‌چنین ساختاری ساخته‌­اند تا این ویژگی‌­ها عمومی شوند: تجزیه و تحلیل کردن، مشورت کردن، یادگیری، هماهنگی، با هم تصمیم گرفتن، سیستم ساختن، قابل اتکا بودن، به افراد توانا میدان دادن، احترام به تفاوت­های فکری، به رسمیت شناختن تفاوت‌های فکری. این است که فهم دموکراسی و رساندن آن به عمل دموکراتیک کار بسیار مشکلی است.

 تجربه‌ی تاریخی نشان می‌دهد، بدون چنین فهمی حداقل در لایه‌هایی از جامعه، ساختار سیاسی حتی اگر دموکراسی‌خواه باشد یا به دامان اقتدارگرایی افتاده یا به زنگ‌­زدگی  Corrosion  نظام  سیاسی و مدیریتی مبتلا می‌شود. سپهر جامعه نیز حتی پس از ده‌ها انتخابات به جایی نمی‌رسد، اگر صرفاً چشم‌بسته به دنبال دموکراسی صندوق‌محور و رأی جمع‌کن راه بیفتد. نقطه ضعف این نظر آن‌جاست که دموکراسی را بیش از اندازه دست بالا می‌گیرد و فرض را بر این اساس می‌گیرد که مردم به سادگی می‌توانند نوع حکومت را به میل و اراده‌ی خود انتخاب و تعیین کنند.

نویسندگان این کتاب تلاش دارند به ما بفهمانند که امروز دیگر در برابر یک پرسش واقعی مثل آری و نه به دموکراسی نیستیم؛ بلکه اینک با گذر از آن پرسش در برابر یک موضع واقعی به نام دموکراسی‌خواهی هستیم که در آن اشتباه هم می‌شود، ولی چون اشتباهِ جمع است و در بستر آزاد بسیار راحت­ تر اصلاح می­شود و تکرار نمی ­شود باید در برابر هر آسیب و تغییر ماهیتی محافظت شود.

در جوامعی که سودای دموکراتیک شدن دارند و با صندوق رأی راه به جایی نمی‌برند، متأسفانه شهروندان به شدت احساس عجز و ناتوانی می­کنند و در نهایت احساس می‌کنند شاید خودشان لایق دموکراسی نیستند. در چنین مواقعی رسانه‌ها و گروهی از روشنفکران سیستمی با استفاده از ابزارهای تخریب دست به خودزنی می‌زنند؛ چرا که احساس می‌کنند، مردم انسان­‌هایی فاقد شرف و کرامت انسانی هستند و در نتیجه لایق حقوق‌شان نیستند و در نهایت شایستگی برخورداری از مواهب دموکراسی را ندارند.

جریان‌های حاکم خصوصاً در قامت اصلاح‌گران اوضاع از بالا در این جوامع همواره تلاش کرده‌اند از فرصت‌ها و زمان‌های مقتضی به نفع خود بهره‌برداری کنند. آن‌ها ادعا می‌کنند که برای خدمت‌گزاری به وطن و ترویج دموکراسی و سپردن قدرت به مردم جدی هستند؛ اما قبل از آن مردم باید برای دموکراسی مدت زمانی را تمرین و ممارست کنند. چرا که دموکراسی در وهله‌ی نخست به وجود نمی‌آید و لازم است مردم با سپردن نمایندگی‌شان به آن‌ها خود را برای پذیرش آن آماده کنند. حتی زمانی که انتخابات هنوز برگزار می‌شود، هر گام فردی جزئی و بی‌اهمیت به نظر می‌رسد.

 این نهایت گمراه ساختن مردم برای رسیدن به دموکراسی است که آن‌ها را به این دلیل که باید برای دموکراسی تمرین کنند، از حقوق‌شان محروم کرده و به آن‌ها امکان تقسیم و مشارکت مستقیم و بی‌واسطه در قدرت ندهند. اگر به این نکته رسیدیم که دموکراسی جزئی از حقوق انسانی است و حقوق انسان به طور کل چیزی نیست که از کسی بگیریم یا به تدریج استحاله شود و به ما برسد در آن صورت می­توانیم به حکومت عادلانه نیز برسیم؛ یا به معنای دقیق­تر نمی‌توانیم به صورت نسبی از لحاظ قضایی و حقوقی بخشی از حقوق‌مان را آن هم به شکل مشروط بپذیریم و بگوییم در مرحله‌ی بعد بخش دیگری از حقوق‌مان را دریافت خواهیم کرد، چرا که هنوز لایق گرفتن بخش­های دیگر حقوق انسانی‎‌مان نیستیم.

در حالی که این دست اقدامات حاکمیت برای استفاده از همه‌ی منابع برای تثبیت قدرت خود، اغلب از مشروعیت انتخاباتی و نوعی پوشش قانونی برخوردار است و می‌تواند تهدیدکننده‌ی مشارکت نسبی مردم در سطوح نه‌گانه و مطالبه‌گری مردم هم باشد. در مورد اقدامات مشابه قبل از دستیابی به آستانه‌های دموکراسی چه می‌توان گفت؟

حتی دموکراسی‌های بزرگ با وجود داشتن طبقه‌ی متوسط قوی و مستحکم در طول تاریخ و اعتقادشان به اصول برابری و آزادی برای زوال و مرگ دموکراسی نگران‌اند. جایی که رسانه‌های مستقل هنوز وجود دارند و سیاست‌مداران برای تقویت صدای مردم و تحقق مطالبات آنان ظاهراً در مقابل یکدیگر قرار دارند و مخالفان هم در ساختار قدرت حضور دارند، فرسایش دموکراسی به صورت تکه تکه و اغلب با قدم‌های کوچک اتفاق می‌افتد. بخوانید باقی ماجرا چیست؟

منظور از این قدم‌های کوچک همان فرسایش هنجارها هستند که لویتسکی و زیبلات آن را بزرگ‌ترین تهدید برای دموکراسی‌های معاصر می‌دانند. هنجارها قواعد و قراردادهای ناگفته‌ای هستند که اجزای دموکراسی را در کنار هم نگه می‌دارند. بسیاری از گروه‌ها و افراد داخل ساختار قدرت بر این ایده و باور هستند که آن‌چه در کوتاه‌مدت برای طرف شما خوب است ممکن است در بلندمدت هیچ سودی برای شما نداشته باشد، زیرا شما در قدرت نخواهید بود. همیشه (اگر هستید و بمانید که دیگر اصلاً دموکراسی در کار نیست) وقتی نوبت به طرف مقابل برسد، بی‌حوصلگی و احتمالاً اراده نکردن شما برای هر اقدامی، تبدیل به مجوزی می‌شود که گروه رقیب انتقامش را از شما بگیرد. این یک نسخه از ضرب‌المثل قدیمی کسب و کار است: شما باید با مردم در مسیر صعود خوب رفتار کنید تا در مسیر پایین رفتن با شما مهربان باشند. واضح است که همه‌ی افراد مطابق این قانون زندگی نمی‌کنند.

دو هنجار اصلی که لویتسکی و زیبلات فکر می‌کنند زیربنای دموکراسی هستند، «تسامح متقابل» و «خویشتن‌داری» است. این دو عرف بنیادین باعث می‌شود دموکراسی دوام بیاورد و قانون اساسی را در جهت حفظ دموکراسی تقویت کند. تسامح متقابل یعنی درک این که گروه‌های متفاوت همدیگر را رقبای مشروع فرض می‌کنند.

 خویشتن‌داری نهادی یعنی سیاست‌مداران و نهادهای تابع از امتیازات ویژه‌ای که موقعیت‌شان در اختیار آن‌‎ها قرار می‌دهد استفاده نکنند و در واقع از سوءاستفاده خودداری کنند.

 در غیاب این دو هنجار، دموکراسی چیزی نیست که از صندوق رأی بیرون بیاید. کما این‌که چنان‌که در ابتدای این متن گفته شد، امروز مسیر قهقرایی دموکراسی و حتی زاویه گرفتن قدرت با مردم دقیقاً از صندوق‌های رأی شروع می‌شود. چه بسا روند زوال دموکراتیک از طریق انتخابات، ظاهری بسیار فریبنده نیز دارد. حتی بسیاری از تلاش‌های دولت‌ها در جهت تضعیف دموکراسی قانونی است زیرا مورد تأیید قوه مقننه و قوه قضائیه قرار می‌گیرد. عموم مردم هم بلافاصله متوجه نمی‌شوند که اوضاع از چه قرار است. برای بسیاری از افراد و گروه‌ها فرسایش دموکراسی برای سال‌ها غیرمحسوس است.

در واقع اهمیت چندانی ندارد که انتخابات برگزار بشود یا نشود، خودداری رهبران فکری و نخبگان از عمل به مسئولیت سیاسی خود اولین گام یک کشور در جهت اقتدارگرایی محسوب می‌شود. مردم هم اگر به ارزش‌های دموکراتیک پای‌بند باشند، دموکراسی دست‌یافتنی بوده و حفظ خواهد شد؛ اما اگر مردم مقهور جاذبه‌های احساسی و اقتدارگرایی شوند دیر یا زود دموکراسی آن‌ها حتی اگر دیرپا باشد به خطر خواهد افتاد.

هنگامی که بیگانه‌ای پرجذبه از راه می‌رسد و با به چالش‌کشیدن نظام قدیمی محبوبیت به دست می‌آورد، اغلب سیاست‌پیشگانی که فکر می‌کنند در حال از دست دادن کنترل امور هستند وسوسه می‌شوند او را به جمع خود راه دهند. در تمامی این موارد نخبگان بر این باور بوده‌اند که صرف دعوت از چنین افرادی برای به دست گرفتن قدرت آن‌ها را مهار خواهد کرد و نهایتاً کنترل اوضاع به دست سیاست‌مداران جریان اصلی و کارشناسان خواهد افتاد؛ اما نقشه‌ی آن‌ها نتیجه‌ی عکس خواهد داشت. این روش به اشتباهی مهلک منجر خواهد شد یعنی سپردن داوطلبانه‌ی قدرت به دست فردی که در مسیر تمرکز قدرت گام خواهد برداشت. فردی که با سیاست بیگانه است؛ اما محبوبیت و استعداد جلب توجه عموم مردم را دارد فقط رهبری ظاهری نخواهد داشت. اغلب نخبگان فکر می‌کنند، می‌توانند چنین فردی را کنترل کنند.

 این افراد در بسیاری از کشورها با فرایند انتخاباتی به قدرت رسیده‌اند؛ چون سیاست‌مداران حاکم و به تبع آنان مردم علایم را نادیده گرفتند و یا قدرت را دو دستی تقدیم آن‌ها کردند و یا راه را برای رسیدن‌شان به قدرت هموار کردند. در اغلب موارد به افراد پوپولیستی که با سیاست بیگانه بوده‌اند، نمره‌ی مثبت داده می‌شود. چون این افراد ادعا می‌کنند صدای همه‌ی مردم هستند و بر ضد آن‌چه نخبگان فاسد و توطئه‌گر می‌خوانند، جنگ لفظی به راه می‌اندازند. آن‌ها قول می‌دهند که نخبگان را کنار زده و قدرت را به مردم بازگردانند. این گفتمان را باید بسیار جدی گرفت و حتی با کنترل‌های لازم از قدرت دور نگه داشت. اگر قرار باشد اقتدارگرایان از قدرت دور نگه داشته شوند، این افراد ابتدا باید شناسایی شوند. بسیاری از اقتدارگرایان را می‌توان به راحتی قبل از رسیدن به قدرت شناسایی کرد. اما نکته این‌جاست که بسیاری از سیاست‌مداران پیش از رسیدن به قدرت اقتدارگرایی خود را به صورت کامل بروز نمی‌دهند. حتی برخی از آن‌ها در آغاز حیات سیاسی به هنجارهای دموکراتیک پای‌بند می‌مانند؛ ولی بعد از مدتی این هنجارها را به آسانی و با کمترین بهانه رها می‌کنند.

در خصوص علایم گرایش به تمرکز اقتدار و مسئولیت نپذیرفتن سیستم هشداردهنده‌ای وجود دارد که نویسندگان کتاب اشاره کرده‌اند:

«یکم هنگامی که یک سیاست‌مدار چه زبانی و چه در عمل قواعد بازی دموکراتیک را رد می‌کند. دوم مشروعیت مخالفان را به شیوه‌های مختلف انکار می‌کند. سوم با اشکال خشونت مدارا کرده و یا آن را ترویج می‌دهد. چهارم تمایل ضمنی دارد آزادی‌های مدنی مخالفان را با هر توجیهی محدود سازد.»

ترکیب فرد به قدرت‌رسیده‌ای که پتانسیل اقتدارگرایی دارد یا مطیع اقتدارگرایان است با یک بحران جدی می‌تواند برای هر نوع دموکراسیی مرگبار باشد. البته این دست از خودکامگانی که از صندوق رأی بیرون می‌آیند نیازمند بحران هستند، تهدیدهای خارجی به آن‌ها فرصت می‌دهد  به سرعت و به شکلی کاملاً قانونی خود را از قید و بند هنجارهای دموکراتیک برهانند.

 لویتسکی و زیبلات از مونتسکیو، متفکر سیاسی بزرگ قرن هجدهم فرانسوی انتقاد کرده‌اند که اصرار داشت که طراحی قانون اساسی خوب و تفکیک قوا برای محدود کردن «قدرت بیش از حد» کافی است. همین طور فکر می‌کنند در این صورت اهمیت هنجارها در به کار انداختن هر نظام سیاسی نادیده گرفته می‌شود. اما به نظرم  نویسندگان با پرداختن بیش از حد به آمریکا خودشان از چیزی که مونتسکیو هرگز فراموش نمی‌کرد غفلت کرده‌اند: این‌که سیاست را نیز شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و حتی اقلیمی که در آن اتفاق می‌افتد تعیین می‌کنند. بنابراین امروز ممکن است شرایطی مفروض باشد که هنجارهای دموکراتیک پیشین حتی در خود آمریکا  باعث نارضایتی عمومی شوند. شرایطی مثل گسترش بی‌محابای فناوری دیجیتال و هوش مصنوعی، ماهیت در حال تغییر کار، بزرگ شدن شکاف انواع نابرابری‌‌ها،  پیکربندی مجدد روابط جنسیتی، ماهیت روانشناسانه‌ی ایدئولوژی‌ها و .. بنابراین ما هنجارهایی را برای تثبیت دموکراسی در این جهان تغییریافته با جستجوی آن‌ها در جهانی که جایگزین آن شده است، نخواهیم یافت.

راه درهم شکستن دموکراسی که به اندازه‌ی استفاده از زور مخرب است؛ اما کمتر جلب توجه می‌کند، همین بی‌توجهی‌هاست. دموکراسی به دست رهبرانی که از طریق انتخابات به قدرت می‌رسند قربانی می‌شود، نه نظامیان و تروریست‌ها و دشمنان. در واقع رهبران دست به تخریب همان رویه‌ای می‌زنند که موجبات به قدرت رسیدن‌شان را فراهم کرده است. پس در حالی که دموکراسی به تدریج از طریق اقداماتی که چندان مشهود نیست تحلیل می‌رود، ما سفت به سازوکارهای کلاسیک دموکراسی مثل رأی‌گیری چسبیده‌ایم.

هنگامی که یک اقتدارگرای بالقوه با سازوکار انتخاباتی به قدرت می‌رسد نظام‌های دموکراتیک در معرض آزمونی مهم قرار می‌گیرند. آیا رهبر اقتدارگرا درصدد تضعیف نهادهای دموکراتیک بر می‌آید یا توسط آن‌ها مهار می‌شود؟ تاریخ خواهد گفت. همه‌ی تاریخ تکرار نمی‌شود؛ اما بخش‌هایی از آن مدام تکرار می‌شوند.


شناسه‌ی کتاب: دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند؟ / استیون لویتسکی، دانیل زیبلات / ترجمه‌ی سیامک دل‌آرا، اعظم ورشوچی فرد / نشر کتاب پارسه

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد رها پنج‌شنبه 11 مرداد 1403 ساعت 23:31 http://Ikhnatoon.blogfa.com

درود مجدد
راستیاتش یاد مباحثات ایام جوانی افتادم که برای اثبات اینکه حق با من است دنبال مثال نقض (مثلا مدرک تحصیلی رییس جمهور چین) میگشتم و آخر هم به نتیجه نمیرسیدم.
بگذریم جهان واقعی علی رغم پیچیدگی رابطه ها و درهم تنیده شدن فرمولها، نهایتا خط کشی شده و مجزای از هم است. از بنیادش که ریزترین ذره ها در فیزیک کوانتوم وجود دارند تا بزرگترین اجرام آسمانی موقعیت مکانی خاص خود را دارند.
اگر سخت ترین مسائل (مثلا تحلیل وضعیت آب و هوا در ۳ ماه آینده) را وقتی با ابرپردازنده ها حل کنی یک تصویر شفاف و منفک شده بعنوان جواب پیش روی شما میگذارد. و جایی هم برای احتمالات و تغییرات باقی میگذارد. خلاصه اش که کنم جهان پیش روی یک مهندس کاملا دارای خطوط مجزا از هم و حتی نقاط منحصر بفرد است. و اگر خیلی هم معتقد نباشید در آینده پکیجهایی همچون هوش مصنوعی در زمینه تمامی علوم و ابزارهای بشری قادر به ساخت و تحلیل همه چیز خواهند بود و کما اینکه اکنون میتوانند پاسخ بسیاری از پرسشها را پیش رو بگذارند. و البته از منظر علوم انسانی (شاید بخش اخلاقیلات) بد است که نسل آینده را کاملا وابسته به خود میکند.
و اما فلسفه را شاید نتوان دنباله رو هوش مصنوعی دانست بلکه چونان معلمی پیشتاز است. البته اینکه میگویم برداشت خودم از تاریخ علم است که همواره دانشمندان و نخبگان دستی بر فلسفه داشته و افکار و زبان گفتاریشان جلوتر از زمان خودشان بوده است.
و کلام آخر اینکه تمامی انسانهای روی کره زمین وابسته و نیازمند بهم می باشند. اینکه مثلا معتقد باشیم مهندس و پزشک در خدمت و ابزار دست قدرتها هستند کم لطفی است. مشابه اینکه بگوییم آتشنشان وظیفه اش نجات جان بقیه شهروندان گرفتار شده در آتش است و جان خودش ارزشی ندارد.

دوباره سلام
بله دوران جالبی بود که رویای تغییر دنیا سرهایمان را گرم نگه می‌داشت. حقیقتش من هم تا زمانی که تحصیلاتم فقط روی مهندسی برق بود همین طور فکر می‌کردم. تصور می‌کردم همه چیز دقیقاً می‌تواند با مدل‌های ریاضیاتی تبیین شود و خلاصه مهندسان یا راهی خواهد یافت یا راهی خواهند ساخت و از این دست چهارچوب‌ها و قطعیات ... ولی بعد از ورود به آستانه‌ی علوم انسانی دیدم انگار قبلاً فقط با معادله‌های خطی سر و کار داشته‌ام. و دنیا کلی معادله‌ی غیر خطی دارد که هیچ فرمول و تبیین قطعی برایش ندارد. مسأله‌ی من در همان احتمالات و تغییرات است که کلی باب دیگر را به موضوع باز می‌کند و دنیای وسیع‌تری را نشان ما می‌دهد. طوری که آن مدل‌ها و فرمول‌ها و هندسه‌ها فقط یک گوشه‌ی کوچکش را پر می‌کنند.

در مورد پزشک و مهندس من حرفی از کم‌ارزشی نزدم. در این صورت بیشتر از همه شامل خودم می‌شود. فقط گفتم علوم انسانی در دنیا نه تنها مهجور نیستند بلکه جایگاه کنترلگری و هدایت‌کنندگی علوم دیگر را دارند. شما ایران را نبینید. مثلاً توجه کنید که یک کشور قدرتمند فلسفه وعلوم سیاسی و اقتصاد خوانده از ایران وارد نمی‌کند که برایش برنامه و استراتژی بچینند ولی جراح و مهندس ایرانی وارد می‌کند که درسیستم‌های تحت کنترل خودش برایش کار کنند.

محمد رها دوشنبه 8 مرداد 1403 ساعت 21:16 http://Ikhnatoon.blogfa.com

درود مجدد

کم کمک داشتم ناامید میشدم از پاسخ دادن شما. بد نیست که مراعات پیران کم حافظه ای چون من را بکنید تا مجبور به دوباره خوانی نگردم. البته خواندن و دوباره خوانی به ذات چیز بدی نیست.

در پرانتز درخصوص معرفی دکتر پیران از شما تشکر میکنم. شاید علت جا ماندن علوم انسانی نظیر جامعه شناسی، مردم شناسی و حتی ایجاد سازکارهایی جهت ایجاد فرهنگ و باورها حتی بصورت عاریتی و بقول شما شابلنی در شرح تاریخی پیدایش جامعه بگنجد.

به هر روی اگر انسان بقدر پیدایش خودش مثلا ۲۰۰ هزار سال تجربه در زمینه بکارگیری ابزارها و ساخت سرپناه و بکارگیری انرژی (پایه های علوم فنی و مهندسی) و شناخت خوراکها، داروها و سموم (پایه های علوم پزشکی و تجربی) همانقدر تجربه در زمینه پیدایش جامعه داشت علوم انسانی اینقدرها مهجور نمیماند (اولین تمدنهای نهایتا ۷هزار سال قدمت دارند و حتی عمر دولتهای دموکراسی یا مردم محور یا حتی عدالت محور سرجمع به یک قرن هم نرسد) و چه بسا هنر هم که تاریخی کوتاهتر دارد و اکتشافش را مدیون اسطوره های ملل بالاخص پیشگامانی در مصر،یونان و چین باستان در ترسیمه ها، حجاریها و موسیقی بدانیم (نهایتا تاریخ هنر ۵هزار سال). امروزه به چرایی مهجور ماندن این علوم بیشتر پی خواهیم برد. خواه ناخواه علوم انسانی (حتی در زمینه حقوق و عدالت با استناد به وجود لوحه حمورابی) در گذر تاریخ فرزندان نسلهای بعدی بشریت بوده اند. و طبیعی است که در حاکمیت فعلی بر دنیا مهندسی و پزشکی طیف بیشتری از کرسیهای ثروت و قدرت را اشغال کنند.

و البته شاید دلیل دیگر مهجور ماندن هنر و علوم انسانی به خدمت درامدن هنرورزان و ادیبان (و حتی مورخین) به بارگاه شاهان و امپراطوران بوده و زیرنظر ابزارهای فکری مقتدران نتوانستند آنگونه که باید و شاید شاخه های خود را رشد بدهند. و در تاریخ موارد متعددی داریم که هنرورزان و ادبیان مغضوب بارگاه شده و حتی آثارشان تخریب یا سوزانده شده. چه بسا همان آثار بجای مانده نیز تحریف و سانسور شده باشند.

و مشکل دیگری که بدان اشاره داشتید نبود زبان مشترک در مابین انسانها (ماحصلش روی آوردن به آثار ترجمه شده) و در پله بعدی نداشتن توان ادراکی متناسب و معتدل در همه افراد جامعه است. بقول دوستی وظیفه یک کارشناس در هر حوزه آن نیست که مقالات عریض و طویل بعضا بدون تحلیل و نتیجه گیری را به خورد افکار عمومی یا دولتمردان بدهد بلکه چکیده خلاصه و نتیجه قابل قبول را چون عصاره ای شفابخش در حل مساله بیاورد.

مثلا اگر از چرایی عدم تمکین زنان امروزی از مردان سوال شد. پاسخش این باشد واقف شدن زنان بر حقوق انسانی در اثر ورود به جامعه فراتر از خانه.
یا مثلا از چرایی روح پرسشگری و کاوشگری نسل جدید (علی الخصوص دهه ۹۰) سوال شد. پاسخش فرضا این باشد ظهور نسل جدید با قدرت پردازش، درک و انتقال مفاهیم با سرعت بالاتر از نسلهای قبل.

متاسفانه بنده نیز در علوم چه تحصیلات دانشگاهی و چه شغلی آن توانمندی مدنظر دوستم را ندارم که به مرحله خبرگی رسیده باشم و بتوانم در برابر سوالات مرتبط با حوزه تحصیل یا کار جوابهایی عصاره ای داشته باشم و عملا وارد فاز پرحرفی و صغری کبری چیدن میشوم

درود بر شما دوست عزیز
چه بسا خیرات و حسناتی که در دوباره خواندن‌ها باشد.
این‌که روزی بفهمیم تمامی انواع معرفت بشری از علم و هنر و فلسفه و ... همگی برای ساختن جهانی بهتر و غنا بخشیدن به زندگی انسان سهم ایفا کرده‌اند، خیلی مهم است. من نمی‌توانم مرز و حدودی خطکشی شده تعیین کنم که کجاها کار علوم است؟ کجا کار هنر؟ کجا کار علوم انسانی یا تجربی ...بر خلاف شما هم فکر نمی‌کنم که مهندسی و پزشکی در جهان امروز سهم بیشتری از ثروت و قدرت دارند. در این مورد برای مثال مراجعه کنید به تحصیلات قدرتمندترین سیاست‌مداران و رهبران فکری جهان. علت مهجور ماندن علوم به صورت کلی اعم از علوم انسانی و علوم پایه در یک جامعه نشناختن ظرفیت کار علمی و افق فکری محدود داشتن است و گرنه پیشروترین کشورهای دنیا نخبه ترین مهندسان و پزشکان کشورهای دیگر را مثل یک جعبه ابزار در سیستم‌هایی که خودشان طراحی کرده اند و برای برنامه‌های خودشان استفاده می‌کنند.

در مورد نظر دوست‌تان که به جواب عصاره‌ای و شفابخش باور دارد باید بگویم من به پرسش باور دارم. معتقدم اگر پرسش نباشد هیچ تغییری اتفاق نمی‌افتد و اگر بیفتد موقتی و بی‌ریشه است. جامعه‌ای که هیچ سوالی نداشته باشد و قبل از شروع کردن و زحمت کشیدن و کار کردن و مسأله‌ی خود را شناختن دنبال جواب کوتاه راحت الحلقوم باشد عرض خود می‌برد و زحمت دیگران می‌افزاید.
فلذا آن خبرگی را رها کنید که یافت می‌نشود جسته‌ایم ما ... در عوض این فاز صغری کبری برای وبلاگ نویس جماعت حکم دمنوش گل گاوزبان دارد و برکاتی دارد.

محمد رها دوشنبه 25 تیر 1403 ساعت 11:07 http://Ikhnatoon.blogfa.com

متشکرم مقاله پرمغزی بود.

و البته برای من نوعی بمانند بچه های کم سن و سال که شاید در الفبای سیاست گیر کرده ام سوالات متعددی پیش بیاید که اصلا دموکراسی یعنی چه؟
و آیا عدالت و آزادی جامعه در کنار امنیت و رفاه افراد به بن بست شعار می رسد یا یک میدان پرترافیک است؟ که حتی یک تیم خبره از سازندگان هرمهای پلکانی (بقول شما دارای نه سطح) نتوانند طرحشان را از مرحله کاغذ به ساختار شیشه ای منطعف برسانند؟

مثلا در کشور خودمان از زمان تشکیل اولین نهادهای امپراطوری (مادها تا صفویه) ردپای نژادهای شرقی یا غربی کمتر در میان ما ایرانیها دیده میشد. پدران ما اصلا نمیدانستند آنطرف کره زمین یا در دوردستها جزایر و مناطق بهشتی یا صحراهای بی آب و علف سوزان وجود دارند که امروزه ما به مدد ابزارها و اپلیکیشنها آنها را می بینیم و شاید در آینده نه چندان دور بمدد هوش مصنوعی و تکنولوژی متصل به پالسهای مغزی قادر به لمس و تجربه کردن زندگی در آنجا باشیم.

خود من هم شاید ندانم حزب سبز فلان کشور و یا حزب کارگر بهمان کشور و حزب اعتدال خواسته اش چیست؟ و اگر نماینده یا نمایندگان این احزاب مختلف از سراسر جهان بر سر یک سفره مذاکره یا مناظره بیایند آیا بقدر شکمشان میخورند؟ یا در بی تعادلی بایست رنج مضاعف ببرم که من نوعی شنونده خاموش بمانم یا معترضی آتشین؟

خواسته من نوعی همواره محدود است و اگر بخواهم طیفهای مختلف (نگرشهای همسو یا متنافر از هم یا سلولهای مستقل از هم) را در بدنم نگه دارم بمانند کشتی سنگین کندآهنگ تایتانیک که همه چیز را با خود برداشته و عزم سفر کرده با برخورد به اولین کوه یخ در هم میشکنم. مراد اینکه جامعه هرچه بزرگتر گردد با تعدد سلولهای سرطانی (یا بقول شما مستعد زنگ زدگی) درمانش را سخت تر میکند؟

دوستی در بالاتر گفته بود ساختمان بدون سیستم اطفاء حریق ناقص است که البته تمثیل خوبی هم هست. دولتهای بزرگ و پرجمعیت خاورمیانه و البته در شرق یا غرب ما (آنطرف کره زمین یا همجوار ماها) بدون ارتش، سازمانهای جاسوسی و ابزارهای جنگی تهاجمی یا تدافعی مانند پلاسکویی میشوند که مردم نظاره گر سوختن و تحلیلشان میشوند بی آنکه بدانند علل نهان و ریشه ای این خودسوزی چه بوده است؟

شاید در تئوری بگویند مثلث آتش (اخیرا مربع) نباید تشکیل بشود اما در عمل آتش در جایی که نتواند کنترل شود مهار کردنش سخت است و در برخی مواقع مثل ادیسون بایست از دیدن جرقه های آتش ناشی از سوختن آزمایشگاه ماحصل عمر لذت برد. یعنی خود را خسته نکنیم ازینکه مردم ما در دانستن حقوق انسانی خود ضعف دارند و تا رسیدن به مدینه فاضله به لحاظ مکانی و زمانی فاصله بسیار است.

در نسل جدید که جرقه اش را مهسا امینی زد و آتشی زنجیروار چندین نهال و حتی جنگل را در خود سوخت ماحصلش چه بود؟ آیا من نوعی فهمیدم که ریشه های حادثه چه بود؟

پیشتر از اینها تحلیلی دست و پا شکسته بر فیلم "پلتفرم" داشتم و سعی در پرداختن به جزئیات فیلم. ما در ساختمانی گیر افتاده ایم که در آشپزخانه قانون نویسی مو را از دل خامه های شیرین بیرون می کشند اما در پایین دست جامعه افغانی کش، کودک کار، زباله گرد، ارتباطات جنسی و... داریم که همه را در راه های باریک و شبهای تاریک می بینیم که یا به سرعت از کنارشان عبور می کنیم یا آنها را اصلا نمی بینیم. چیزی که در انتهای آسانسور طبقاتی وجود دارد کودکی است پنهان شده و پناه گرفته از آسیبهای جامعه طبقاتی که دروازه ورودش خود ماها هستیم!

چرا اداره کودکان در مهدکودک به راحتی صورت می پذیرد و چرا غالبا دعواهای آنها کشدار و بی ریشه نیست؟ شاید ساده ترین پاسخش این باشد چون جهان مطلوب آنها کوچک و دست یافتنی است اما اقناع کننده نیست. یک عامل درونی بنام پاک بودن نسبی (زنگ نزدگی و تازه بودن) در آنها موجود است که با بالا رفتن سن آثارش کمرنگ و حتی بدرنگ میشود.

تاریخ جامعه ایران را که بخوانیم برای ریشه یابی چرایی عدم پیدایش دموکراسی (حاکمیت مردم بر خودشان) متد خاصی نمیشود صادر کرد. در برهه هایی استبداد با منشاء درونی (شاه) یا برونی (خلیفه) بر زندگی مردم سایه انداخته. از قرن دو تا قرن ده
هجری مملکت چندپاره شده و بجز مقطع حکمرانی ترکان قدرتمند سلجوقی باقی در ملوک الطوایفی و زندگیهای نابسامان و ناامن سپری شده.

درست مثل اینکه از پوست یک فیل هزار موش بیرون بپرند و هر کدام مدعی برتری گردند. ما نیز در تمام تاریخ عریض و طویلمان چنین بوده ایم فاقد فارومهای یونانی یا سناهای روم. پس در برهه فعلی که نخبگان آزمایشگاه ادیسون را تجهیز میکنند یا با تمثیل دیگر در آشپزخانه پلتفرم سکوی خوراک ملت پایین دست را به بهترین شکل و منطبق بر خواسته آنان چیده اند خود را خسته نکنیم که ابزار سرگرمی همسایگان بالادستی و سردرگمی همسایگان فرودستی چیست؟

سلام ممنونم برای وقتی که صرف خواندن کردید.

تا جایی که می‌دانم این کلمات عدالت، آزادی، امنیت و رفاه به همان اندازه‌ای که روشنی بخش و انگیزه‌دهنده بوده‌اند برای انسان به همان میزان هم سر بزنگاه‌ها باعث غفلت انسان از واقعیت‌های اطرافش شده‌اند. چه بسیار کسانی که با همین واژه‌ها فریب خورده‌ یا قربانی آن‌ها شده‌اند! از این جهت هشدار شما برای گرفتار نشدن در کلیات و قشنگی کلمات را بجا می‌دانم.
اشارات دیگری که در مورد ویژگی‌های عرفی و هویتی و حتی جغرافیایی ایران کرده‌اید و این که مفاهیم سیاسی مثل دموکراسی چقدر با این‌ها سازگاری دارند، جامعه‌شناس تراز اول ایرانی پرویز پیران مطالعاتی کرده و نظریه‌ سیاست راهبرد سرزمینی را پیشنهاد کرده که واقعاً کار ارزشمندی است و چقدر حیف که نه خوانده می‌شود و نه بررسی انتقادی در موردش اتفاق می‌افتد. یعنی خیلی محدود در آکادمی اگر کسی ببیند یا نبیند... مهجور بودن علوم انسانی در این مملکت همین جاها خودش را نشان می‌دهد.
کسانی که پیشرو و تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز هستند سراغ دانستن و بهتر فهمیدن نمی‌روند. و کسانی که می‌دانند حداقل بیرون از کتابها و مقاله‌ها در انزوا نگه داشته شده‌اند.
حالا اینجا اگر ما سراغ خواندن آثار ترجمه شده می‌رویم برای این است که ناچاریم و باید که ابزارها را بشناسیم. طرز استفاده از ابزارها را یاد بگیریم. حداقل بفهمیم کدام اینجا و این زمان به کار می‌آید. حداقل بتوانیم یک صورت‌بندی از وضعیت خودمان در نقشه‌ی دنیا داشته باشیم و بفهمیم کجای کاریم. برای فهمیدن چیزی که اطرافمان دارد اتفاق می‌افتد نیاز داریم به ابزار دیدن و شناختن و تحلیل کردن و اندازه گرفتن تا از نوعی سردر گمی و سرگشتگی عبور کنیم. خود ایران را هم باید با همین ابزارها و البته مولفه‌های ایرانی بشناسیم تا مجبور نشویم شابلون‌های آماده روی ایران قرار دهیم.

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 14 تیر 1403 ساعت 16:25

سلام رفیق قدیمی
بسیار مقاله محکمی بود در معرفی این کتاب. شناخت راه‌های مرگ دموکراسی اهمیت ویژه‌ای دارد و حتی برای ما هم کاربرد دارد. حتی!
شاید بد نباشد درخصوص راه‌های تولد دموکراسی و مقدمات لازمش هم بنویسید و بخوانیم.

سلام رفیق جان
بله شدت استحکامات همین طور دارد می‌رود بالا... سخت نگیرید! دیدم زمین بازی را چید‌ه‌اند برای نمایش دموکراسی با سس صندوق گفتم دستی برسانم به طراحی صحنه.
البته لابلای گفتن از کتاب از احوالات دموکراسی‌خواهی خودمان و مرده بدنیا آمدن جنین و فلان و بهمان هم گفته‌ام. چنان که افتد و دانی

monparnass یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 10:06 http://monparnass.blogsky.com

" دو هنجار اصلی که لویتسکی و زیبلات فکر می‌کنند زیربنای دموکراسی هستند، «تسامح متقابل» و «خویشتن‌داری» است. ...
تسامح متقابل یعنی درک این که گروه‌های متفاوت همدیگر را رقبای مشروع فرض می‌کنند.

خویشتن‌داری نهادی یعنی سیاست‌مداران و نهادهای تابع از امتیازات ویژه‌ای که موقعیت‌شان در اختیار آن‌‎ها قرار می‌دهد استفاده نکنند و در واقع از سوءاستفاده خودداری کنند.

در غیاب این دو هنجار، دموکراسی چیزی نیست که از صندوق رأی بیرون بیاید. "



این مقاله برای من
کاربردی ترین مقاله از مجموعه مقالاتی بود که تا حالا نوشتی
برای شخصی مثل من
که بیگانه با علوم سیاسی و تعاریف رایج در اون هست
دونستن چند لایه بودن اجرایی شدن دموکراسی
و
نقش لازم
و نه کافی
انتخابات در رسیدن به دموکراسی
و
سو استفاده قدرت حاکم از انتخابات برای تحمیق مردم
و
نمایش دموکراسی بجای مشارکت واقعی مردم در قدرت
یا
داشتن رسانه های آزاد و مستقل و ... جالب بود.


در واقع الان بهتر میشه فهمید وقتی که می گفتی از هر نوع ایدوئولوژی نا امیدی علتش چه

بدون اجرایی شدن لایه های مختلف دموکراسی
هر طرح و تفکری برای اداره جامعه
منجر به یک نهاد توتالتر میشه و گریزی از این مساله نیست
شبیه به این می مونه که تو بخای ساختمونی بسازی
نقشه و طرح اجرایی ساختمون == ایدئولوژی
ولی
امکانات اطفا حریق در این ساختمون وجود نداشته باشه
درنتیجه
امکان شروع آتش سوزی و گسترش اون کاملا محتمل
بلکه محققه

و
البته میشه نتیجه گرفت که نوع حکومت
ارتباط مستقیمی
با دموکراسی و لایه هاش نداره
حکومت میتونه جمهوری فدراتیو باشه ولی اقتدار گرا
یا به شکل
حکومت پوسیده و بدوی و مخالف عقل و فطرت
پادشاهی باشه
اما به مرتب دموکراتیک تر از حکومت قبل
نتیجه به این بستگی داره که چقدر از لایه های نه گانه
دموکراسی
که اسم نبردی و مشخص نکردی
در جامعه پیاده سازی شده باشه .




پ.ن :
یعنی امروزه
چالش متخصصان علوم سیاسی
بجای پیدا کردن رژیم یا نوع حکومت
مناسبتر از انواع موجود
معطوف راههای پیاده سازی
لایه های مختلف دموکراسی
و رفع مشکلات پیاده ساز اش
به عنوان پیش شرط اجرایی شدن
هر نوع ساختار حکومتی شده ؟
نباید روی نوع حکومت حساسیتی نشون بدیم و فقط
تلاشمون معطوف اجرایی شدن لایه های مختلف دموکراسی باشه
فرم حکومت مهم نیست یا اگر هست تعیین کننده نیست؟

سلام دوست خوبم
خوشحالم که بالاخره رسالتی را به انجام رسانده‌ام.
در مورد آن سطوح نه‌گانه‌ی مشارکت سیاسی دوست دارم مطلبی ساده بنویسم و البته برای اینکه سخت و دشوار نشود باید رویش کار کنم و البته علیرغم خطراتش مناسبت از نوع صحنه‌ای هم چه بهتر که باشد.
دولت و جامعه هر دو بر هم تأثیرگذارند و همیشه در حال کنش و واکنش نسبت به یکدیگر. ولی در واقع خیلی وقت است که «چگونه» حکومت کردن مهم‌تر از «چه کسی» حکومت کردن شده است. چون فکت‌های تاریخی و انسان‌شناسی و فلسفی می‌گویند آن چگونه این چه کسی را می‌تواند کنترل کند ولی این چه کسی آن چگونه را هرگز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد