همه در دریای زندگی شناورند و دنبال یافتن جای درستی برای زیستن و تاب آوردن. اغلب روزها در تکاپو و ماجرا و شبها با انتظار و سکوت میگذرند. هر کسی در مواجهه با امواج متلاطم زندگی هیجانات و لذتها، احساسات، آشفتگیها و گرفتاریها، فقدانها، گذارها و گسستهایی را تجربه میکند. این تجربهها هر چقدر هم ظاهر با شکوهی داشته باشند و گذراندنشان در عین دانایی، وقار و بلوغ رفتاری بوده باشد، گاهی ممکن است به نوعی تهی بودن و بیهودگی بینجامند و شکنندگی انسان در مقابل ضعف، مرگ و نیستی را به رخ او بکشند.
درست همین جاست که عواطف طبیعی و خودانگیخته و امیدهای از راه رسیده ظاهر میشوند تا آن تهیبودگی پیشین را دور بزنند و حتی تحریف کنند تا زندگی ادامه داشته باشد. در نهایت هم «عشق» نه به عنوان ترفندی پیش پا افتاده و احمقانه بلکه به عنوان یک ماجراجویی زیبا، خلاقانه و مخاطرهآمیز ظاهر میشود و انسان را ناگهان از کریدور عادتهایش بیرون میکشد. مگر نه این است که عشق همان ماجراجویی جذابی است که نیاز به بلندنظری، تهور، شجاعت و صداقت بسیار دارد و به گفتهی فیلسوفان، توانایی هر دم بازآفریدنِ خود است و چه بسا که باید شعلهاش را همواره افروخته نگهداشت. این گونه است که قوهی تخیل انسان، عشق را به کار میگیرد که او شهامت پیش رفتن و ادامه دادن زندگی در بزنگاهها را باز یابد. محدودیت و شکنندگی زندگی انسانی را فراموش کند.
شاعران نیز گاهی با کلماتی سست و فریبنده و گاهی هم با زنجیرهای از کلمات از عشق میگویند و میسرایند که زندگی هر قدر عوض شود، عشق به همراه نورها و امیدهایش پابرجاست و نباید حتی در عمق تاریکی نگرانی به دل راه داد. آنها از این دست حرفها زیاد میزنند، اضافه میکنم مخصوصاً اگر مرد باشند. فرهنگ رمانتیک میگوید عشق مثلِ صاعقه سراغ شما میآید، بنابراین وقتی پای عشق در میان باشد، کاری از دستتان ساخته نیست. ولی شاید برای زنان اوضاع کمی متفاوت باشد.
به گواهی تجربهی زیسته، گاهی این اسطورهپردازیها دربارهی عشق، به زنان آسیب بسیاری زده است، به زنانی که با تن و ذهن خود که جدا از هم نیستند، وظیفهی سنگین غلبه بر ملال و مراقبت از زندگی را بر عهده دارند و خیلی خوب میدانند که عشق و کار چقدر به هم پیوستهاند. خبر دارند که آدم به چه بهایی میتواند همزمان ویران و متمرکز بر کارش باشد. فرو ریخته و لبخند بر لب، غمگین و در دسترس، حسرتزده و عاشق. همین طور میدانند که رضایت به چیزی که میبینند چقدر ساده است و شاید لحظاتی که بیشترین ارزش را داشتهاند، اصلاً نباید ارزشگذاری شوند.
در واقع نمیشود اطمینان داشت که عشق در برابر چشمانِ موشکاف، همیشه چیز جالبی به نظر برسد. یک دلیل دیگر این است که در دنیای واقعی خارج از کلمات، انسانها از تاریکی میترسند، درد میکشند، فرسوده میشوند، غرق میشوند و شرارهای در اوج تاریکی به کامشان میکشد و حتی در لحظهای تمام هستیشان خراب میشود. آنها ستاره نیستند. انساناند و هر روز غذا میخورند، میخوابند و سر کار میروند. دردهایشان به آمار تبدیل میشود. نیاز به فهمیدن نابودشان میکند؛ نیاز به تسلی دادن دردها آزارشان میدهد. زندگی پیچیده شده است؛ برای همین آنها اغلب در ابهام هستند، صداها و نورها از دستشان میگریزند. گاهی اوقات بیآن که بفهمند چطور شد و اصلاً چرا و چگونه اوضاع عوض شد به حاشیهی زیبایی، زندگی و لذت رانده میشوند. زمان میگذرد، دوران جوشش و افسونزدگی عشق سپری میشود و پایان فرا میرسد.
انگار آخر قصه است و فقط شما خبر ندارید. شانس دیگری به قصهتان میدهید. به حافظهی خود رجوع میکنید ... ولی انگار آخرِ قصه در همان اولش نوشته شده است. زندگی را نمیتوان به تمامی در «کلمات» خلاصه کرد. چگونه میتوان مونولوگ یک «من» در زمان حال و ریتم دقیق رابطهاش را با موقعیتی که همان لحظه تجربهاش میکند، نوشت؟
اینجا نوع دیگری نوشتار از راه میرسد. نوشتار زنانه! که البته فقط نوشتن نیست، بلکه میل به زیستن از درون است. سبکی بیقرار از نوشتن، که انواعی از آغازها و پایانهای متفاوت را به ما نشان میدهد. پایانی که به ما میگوید در عین حال که قطعی است؛ اما همزمان شک هم داریم و احتمالاً هیچ چیز تمام نشده است. بله! نوشتار زنانه مانند میل جنسی زن بیپرده، چندگونه، متنوع و آهنگین، سرشار از لذت و شاید مهمتر از همه سرشار از امکانات است. پس با یکی شدن نوشتار و ذهن و بدن نویسنده ممکن است یک پایان، آغازی در دل خود داشته باشد، درست مثل پناه دادن تنی دیگر در تن خود.
اگر بتوان از نوشتار زنانه صحبت کرد آن گونه که منتقد و فیلسوف معاصر الن سیکسو در نظریاتش تلاش کرده است آن را تئوریزه کند؛ بریژیت ژیرو Brigitte Giraud نویسندهی فرانسوی که البته اصالتی الجزایری دارد، آن را شناخته و به خوبی برای خلق آثارش استفاده کرده است. سیکسو میگوید، این فقط شیوهای از نوشتن نیست، بلکه در اصل همان امکان دگرگونی است. فضایی است که میتواند سکوی پرش اندیشههای براندازانه و دگرگونی معیارهای اجتماعی و فرهنگی باشد.
بریژیت ژیرو با غرق شدن در نوشتار زنانه از آنچه زیسته و دیده و شنیده و فهمیده است، روایتهایی قدرتمند و تأثیرگذار خلق کرده است. چیزهایی که تجربه کرده، او را ترسانده، سر شوق آورده و به چیزی که اکنون هست تبدیل کرده است. با دوره کردن مراحل مختلفی از زندگی یک زن، او دل مشغول این است که بداند آیا یک انسان و خصوصاً یک زن چه هویتی دارد و آیا اصلاً بدون نگاه و توجه دیگران میتواند وجود داشته باشد؟ این پرسشی بسیار مهم و البته اجتماعی و حتی سیاسی است.
ژیرو یازده صدا، یازده هویت و یازده امکان را در این مجموعه داستان کوتاه، گرد آورده است. یازده داستان خواندنی و درخشان که از صدای برخورد تن و ذهن یک زن زاده شدهاند و با یک راوی زنانه از پایانهای عاشقانه میگویند. پایانهایی که نمیخواهند خیلی زود خطر کنند، حتی با طمأنینهی بسیار دنبالهی کلام را واگذار میکنند؛ چون دیگر به دور و تکرار افتاده است. زن و مرد هر یک در منطق خود زندانیاند و گفتگویشان به دو مونولوگ تبدیل شده که بیهوده میانشان میچرخد.
اصغر نوری عنوان کتاب را «عشق زیاد هم قیمتی نیست» ترجمه کرده است. حتی با آشنایی کم و اولیهای که در دو سال اخیر به زبان فرانسه پیدا کردهام، به نظرم ترجمه چندان دقیق نیست. عنوان اصلی کتاب در واقع میخواهد اشاره کند که عشق گاهی خیلی دست بالا گرفته شده است و البته که این، با قیمتی نبودن عشق متفاوت است. به هر حال این شاید همان تنگنایی باشد که ترجمه گریزی از آن ندارد.
حجم کل کتاب به صد صفحه هم نمیرسد و نویسنده بدون حاشیه رفتن و با استفاده از سادهترین و کمترین کلمات از پایانهایی گفته است که نمیدانیم کی آغاز شده است. و هر بار که یکی از داستانها را میخوانیم از خودمان میپرسیم، چطور شد؛ آیا اینجا عشق بیش از حد ارزشگذاری شده یا به حاشیه رفته و ندیده گرفته شده است؟ به نظرم این دوباره متولد کردن یک «آغاز» از درون یک «پایان» هنر کم نظیر ژیرو است که احتمالاً همین درخشندگی و توانایی استفاده از ظرفیتهای نوشتار زنانه او را دو بار به مهمترین جایزهی ادبی فرانسه یعنی گنکور رسانده است. یک بار آن در سال 2007 برای همین مجموعه داستان کوتاهش بوده است.
در این کتاب ژیرو با وجود کوتاه نوشتن، از شفافیت و سادگی دور نمیشود. با ظرافتی شیرین و خیلی کوتاه به جایی میزند که شکننده است و کانون دردِ تلخ پایان و از دست دادن است. در هر داستان زیباییِ عشق با ظاهری غمانگیز ناپدید میشود به انکار، بیتفاوتی، خشونت، رها شدن و حتی مرگ منتهی میشود؛ ولی نویسنده مثل موجی ملایم خواننده را به درک خودش از عشق باز میگرداند و با میلِ اجتناب ناپذیر او به بازسازی زندگی بازی میکند. شاید ضربهی ذهنی و احساسی داستان خیلی کوتاه باشد؛ ولی در نهایت به خودمان میگوییم چیزی که لازم داریم، دقیقاً همین است. نه کمتر نه بیشتر.
این کتاب نویسندهای مدرن از نوع فلوبری را به ما نشان میدهد که چیزهای ساده و عینی را دوست دارد، از شاعرانگی بیهوده گریزان است، گاهی بین کلمات ساده و مستقیم خود تصویرهای عجیبی را میلغزاند که خواننده انتظارش را ندارد و غافلگیر میشود. اگر چه نثر او ساده و ممتنع و عاری از هر نوع پیچیدگی و زوائد است، انگار جملهها صیقل خوردهاند که صاف و سبک به هدف بخورند. ولی هدف چیست؟ درک عمیقترِ واقعیت!
بریژیت ژیرویی که با همین کتاب میشود کشفش کرد؛ اینجا در داستانهای خیلی کوتاهش به نحو ماهرانه و غیرمنتظرهای با عشق ملاقات میکند و پرترهای زنده و دینامیک از عشق نشان میدهد، با این تفاوت بارز که پرترهاش فقط روی قسمت صعودکننده و شعلهور عشق متمرکز نیست، در حال پویش و حرکت است. زیرکانه روشناییهای اطراف شعله را میپاید و میکاود و کدهای جدیدی را به خوانندهاش نشان میدهد. ذهن زنانهی ژیرو معیارهای جدیدی از عشق را با جملات شجاعانه و غافلگیرکنندهاش به شکل تحسین برانگیزی رام میکند.
نویسنده شرایط زندگی شخصیتهایش را با بهترین کلمات و بدون تأکیدهای تکراری نشان میدهد. شگفت که این جملات؛ حتی در خوانش اولیه فقط داستان نیستند؛ تحلیل هم هستند. شخصیتهای او کسانی هستند که نه با کلیشههای مرسوم روانشناسی و روانکاوی شدهاند؛ نه با جزئیات انبوه و کسلکننده تصویر شدهاند، گاهی حتی ظاهر و نامی هم ندارند؛ ولی قویترین احساسات خواننده را بر میانگیزانند که در انتها به خودش بگوید ... درست است واقعاً این طورست و همین اندازه هم غیرِ منصفانه است. عشق که گاهی صمیمانهترین برانگیزانندهی زندگی است، در پایان همین اندازه شکست میخورد و درونیترین دردهای صمیمی انسان را که اغلب از چشم دیگران نامرئیاند، اینگونه بازتاب میدهد.
این نوشتار ممکن است کمی ما را بترساند، شاید جرأت نکنیم به صدای راوی زن گوش دهیم؛ چون میترسیم در آن صدا چیزی بشنویم که همین الان دارد اتفاق میافتد. میترسیم صدا پیامآور باشد. نمیخواهیم در معرض جستجوی نشانهای در آن صدا باشیم. از این بدتر میترسیم اصلاً چیزی برای شنیدن نباشد و از چیزی که اتفاق میافتد، هیچ نفهمیم.
البته که شاید هم عشق موضوعی برای فهمیدن و ارزیابی نیست. بالاخره با آن چه باید کرد؟ باید نابودش کرد. مقایسهاش کرد. تفسیرش کرد یا از آن یک نردبان ارزشگذاری برای آویختن ساخت؟ ژیرو هیچیک از این کارها را نکرده است؛ ولی گمانهزنیهایش دربارهی روابط زن و مرد، زنانگی و مردانگی و هویت را روایت کرده است. تا ببینیم که اگر این نجاتدهندهای که عشق نامیده شده و بسیار از آن ستایش شده است در تعلیق قرار بگیرد، در پرانتز برود، عشقی باشد که صرفاً از عشق گفتن و نه عمل کردن لذت میبرد، به هر شکلی خود را به انتهای روز رسانده باشد و به تاریکی بخورد، روی کلی وعده و امید بنا شده باشد، با سنجیدن همراه شود و فهمیده نشود.... بالاخره چگونه ظاهر خواهد شد؟
یا حتی زمانی که عاشقان چیزی جز آدمهای تنها و دردمند نیستند، وقتی که رسیدن به هفت آسمان در لحظه هیچ اهمیتی ندارد و بدنها تشنهی کلمات هستند و لحظههای از دست رفته را میشمارند و با لطافت انتظار میکشند، چه بر سرشان میآید؟ یا چطور استرسهای عاطفی سهمگین میتوانند مثل یک گردباد، بدن را در هم بکوبند؟ پایان این ماجراها برای نویسنده آغاز است؛ چون او در غم و اندوه تراژدی و اشک و شیرینی داستانهای معمولی فرو نمیرود. خوب است از نسخهی کارگردانانهی کیارستمی یاد کنم که میان حرفهایش برای فیلم کپی برابر اصل با نگاهی به غایت زنانه میگفت شاید راه حل زن و مرد این است که بفهمند یکدیگر را نمیفهمند و دو دنیای کاملاً متفاوت دارند، که شباهتی به هم ندارد و اشکال از جایی پیدا میشود که توقع فهمیدن همدیگر را پیدا میکنند. کیارستمی در نهایت و شاید از سر پذیرش و صلح پرسید آیا میشود مثل کازاچوک چیزی را نفهمید و لذت برد؟ رویارویی غاده السمان سوری هم مشابهت زیادی به این دیدگاه دارد:
« عشق تو را من اختراع کردم
تا در زیر باران بدون چتر نباشم
پیامهای دروغین
از عشق تو برای خودم فرستادم!
عشق تو را اختراع کردم
چونان کسی که در تاریکی
تنها میخواند، تا نترسد!»
ژیرو به همین سبک میداند چگونه کلمات درست و واقعی ماجراهایش را پیدا کند. او از عبارات آتشین و دردناک استفاده نمیکند و فقط واسطهای میشود که واقعیت کمی از اسطوره فاصله بگیرد و به زبان خودش صحبت کند. آن وقت خواننده میتواند برای این عشق لبخند بزند.
شناسهی کتاب: عشق زیاد هم قیمتی نیست / بریژیت ژیرو / ترجمهی اصغر نوری / نشر هیرمند
سلام و سپاس بابت این نوشته.
بسیار مشتاق شدم به خوندن این کتاب.
سلام دوست گرامی
خواهش میکنم. بله کتاب حجم کمی هم دارد و در اندک زمانی خوانده میشود. با این همه پرمعنا و فکربرانگیز است.
نمیدانم پاسخ را چه زمانی گذاشته اید؟
البته به شما حق میدهم کامنت طولانی بوده و طبیعتا وقت بیشتری می برد. اما بالاخره همینکه پاسخ دادید دلم را گرم و امکان حضورم درینجا را بیشتر میکند. راستی اگر خواستید دیگر نیایم صراحتا بنویسید. من از انسانهایی که صادقانه حرف دلشان را بزنند بیشتر خوشم می آید.
بگذریم چند روز پیش که داشتم دنبال ریشه کلمات میگشتم. البته خنده اتان نگیرد خواستم بدانم در پارسی باستان به "عمه" چه میگفتند؟! و البته جستجویم بی نتیجه ماند.
در همان ریشه یابی کلمات برایم یادآوری شد که زن از زندگی آمده و مرد از مرگ. حقیقتا جاییکه زن نباشد یا بهتر بگویم مادری نباشد خانه دچار فروپاشی، مرگ، نخوت و سردی میشود. اصلا تکامل عشق زن در مادر شدنش است. حتی در حیات وحش (بجز معدودی استثنائات) هم همین قاعده حاکم است که اگر مادر بالای سر نوزادنش نباشد و به آنها عشق نورزد و از آنها محافظت نکند نوزادان یا جوجه ها یا توله ها در مواجهه با اولین منبع خطر نیست و نابود میشوند.
و نکته دیگر آنکه زن در کشیده شدن ناخنهایش تحمل بیشتری دارد و یا در زمان کشیده شدن ناخنهای همسرش لب به اعتراض میگشاید یک ریشه طبیعی و ژنتیکی دارد.
تاب آوری زن در برابر گذر از موانع سخت زندگی و انعطافش در برابر مرد هر دویشان ریشه در ساختار زن دارند.
اگر زن بیمار شود مرد خیلی پرستار خوبی نیست.
اگر مردها قرار بود باردار شوند و وزنه ای را که هروز قرار است اضافه تر شود به شکمشان بسته باشند و با آن به مدت ۹ماه راه بروند و به یک پهلو بخوابند. سپس درد زایمان را تحمل کنند و بعدا نوزاد را در پهلویشان گرم کنند و به آن از شیره جانشان خوراک بدهند و او را تر و خشک کنند واقعا برای جنسیت نر قابل تحمل نبود!!! و از هر هزار مرد شاید زیر ده نفر موفق به پاس کردن این آزمونهای پی در پی میشدند.
خوب تنها فاکتوری که میتواند زن را موفق کند عشق به بوجود اوردن فرزند است و همان جریان زن یعنی زندگی و رازبقا انسان...
البته در سده و دهه اخیر زنهای بسیاری وجود دارند که حاضر به پاس نمودن آزمونها خصوصا در مرحله زایمان به شکل طبیعی، شیر دادن و پرستاری از نوزاد نیستند اما زن ۱۰۰ سال پیش همه این کارها را به تنهایی یا نهایتا با کمک همنوع انجام میداد.
درود بر شما
راستش اغلب خودم هم نمیدانم چه زمانی امکان نوشتن پاسخ دست میدهد، پس عذر مرا از بابت این که گاهی پاسخ دادنم به کامنتها نظم زمانی مشخصی ندارد بپذیرید. امیدوارم همچنان از دیدگاههای جالب شما بهره ببرم.
چه جستجوی فرح بخشی ... گمانم پارسی تا زمانی که با یونانی و عربی و سانسکریت مخلوط نشده و فارسی نشده خواهر پدر را به رسمیت نمیشناخته و باقی قضایا. ولی در نهایت جستجویتان به جاهای خوبی رسیده و کمی هم فمینیستی شده است که با ملاحظاتی تا باد چنین بادا.
اتفاقاً در این فیلم اگر چه تم علمی تخیلی داشت جنسیت به کل ندیده گرفته شده بود. موارد زیادی در فیلم بود که مرد تاب و تحمل بیشتری از خودش نشان میداد یا حتی ترس و واهمهی بیشتری. یعنی حداقل در این فیلم نمیشد ربط وثیقی بین جنسیت و این موارد پیدا کرد. به همین ترتیب به نظرم احتمال کمی دارد تنها فاکتور موفقیت زنان را در بشود فقط در یک مورد خلاصه کرد و عوامل دیگر را ندیده گرفت.
در مورد آخر اضافه میکنم مراحل شناخت زن اگر توسط مردان صورت بگیرد حتماً با شناختی که خود زن از خودش دست پیدا میکند متفاوت خواهد بود. به نظرم رفتارهای رادیکال و پسروندهی برخی زنان از زنانگی خودشان را باید به پای این آزمون و خطاهای تاریخی گذاشت که البته عمر کمتری هم دارند.
بعضی ها فرصت این را پیدا می کنند تا به هر دری بزنند و زندگیشان را به ازمایش بگذارند حتی در جستجوی چیز پوچ و مضحکی که به ان ایمان دارند----.چیزی که ممکن است ارزش عمر انها را نداشته باشد
سلام
این باد اندر هر سری سودای دیگر میپزد
سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما
انسان در جستجوی عاملی است ماندگار،چیزی که به ان واقعیت می گوئیم —اسم مهم نیست واژه خودِ پدیده نیست—زیرا از درون سخت نا مطمئن است
درود مجدد
متشکرم ازینکه با صبر و حوصله میخوانید و پاسخ میدهید.
واقعیت امر اگر بدنبال پاسخ چرایی تغییر ساختار عشق در گذر زمان باشیم ازین هسته فلشهای متعددی بیرون می آید که پررنگترین آنها اقلا به سمت رسانه و شبکه های اجتماعی که مولود قرن گذشته و اخیر هستند خواهد رفت. و در پیامد یا رویداد بعدی بمباران گزارشات و اطلاعاتی که مردم جهان از همدیگر دریافت میکنند روی مقوله عشق تاثیر گذاشته. (نهایت فلش جنگی نرم و سایبری) و فلشهای دیگر روایت جنگهای جهانی و جنگهای خاورمیانه ای و داخلی است.
در گذشته درد عشق که هم میشود آنرا با کمبودها و عقده ها ربط داد و هم دنیایی پر وهم و خیال که بعضا ساختاری برای آینده بهتر را پیش روی فرد میگذاشت را با ازدواج و تشکیل خانواده درمان مینمودند و در همان گذر زمان به این نتیجه رسیدند که اگر قرارها بر مداری مکتوب نشود یا ضمانتنامه هایی برای عمل به تعهدات وجود نداشته باشند طرفین به راحتی آب خوردن از هم جدا میشوند.
محصول یا راه حل داستان داشتن حق انتخاب + عدم پایبندی به تعهدات امروزه شده ازدواج سفید و البته در نسل قبلتر جشن طلاق. چیزهایی که ذهن من نوعی به سختی هضمشان میکند و رنج فراوانی به همراه دارد... بماند که پرداختن به انتخاب همسر و حق انتخاب برای ملتی که با اعماق آزادی، دمکراسی و جمهوری تقریبا بیگانه اند در زمینه سایر انتخابات زندگی، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب مسکن و پرداختن به حقوق هم جزو معضلات همیشگی بوده...
خوب بودن یا بد شدن ساختار تشکیل خانواده در سنت بحثی جدا میطلبد که دقیقا دو نسل متولد دهه ۲۰ و دهه ۴۰ را روبروی هم قرار میدهد و برخی دختران از مادران (یا نوه ها از مادربزرگهای) خود می پرسیدند در انتخاب شوهرت چه نقشی داشتی و مادران پاسخ میدادند که مانند تو دخترم حق تحصیل و حق انتخاب نداشتم. نهایتا از میان عروسکها یا همبازیهایم جدا میشدم و به عقد مردی درمی آمدم که حتی هیچ چیز از او نمیدانستم. فکر میکردم او هم مانند پدرم مهربان است اما جنس در آغوش کشیدنش و حتی ضرباهنگ تنبیهاتش زمین تا آسمان تفاوت داشت.
و اگر پرسمان نسل به نسل را ادامه دهیم نسل دهه ۶۰ (ندرتا دهه ۸۰) از دهه ۴۰ سوال می پرسید آیا آنچه که از نقش زن بر پرده سینما (صرفا فیلم ایرانی ساخت قبل از انقلاب) میرفت را میتوانستی هضم کنی؟ شاید زن دهه ۴۰ پاسخش این باشد که اگر در روستا بودم ابدا نمیدانستم سینمایی وجود دارد و اگر شهرنشین بودم حق رفتن به سینما را نداشتم. اما در کلانشهر شاید تعدادی از فیلمها را میتوانستم با صلاحدید و حضور شوهرم ببینم. اگر هم شوهری بدلیل دور بودن از خانه (مشاغلی چون سپاه ترویج، سپاه دانش و سپاه بهداشت) نبود شاید با حضور همکلاسیها میشد یک یا دو فیلم را بیینم.
و اگر بخواهم تحلیلی به مساله تغییر باورها بپردازم با نگرشی که برخی فیلمسازان و هنرپیشه های قبل از انقلاب داشتند و به فیلتراسیون وزارت فرهنگ و ارشاد یا مننوع الکاری خوردند روند تجددگرایی یا آشنایی با سبک زندگیهای غربی (علی الخصوص با تبعات ناشی از جنگ دوم جهانی) وارد فاز جدیدی شد که بدوا با ویدئو و سپس شبکه های ماهواره ای به بدنه خانواده های ایرانی بود و رفته رفته زنان و مردانی که تا دیروز در قصه ها و خوابها به شرایط دیداری و بعضا لمسی فراتر از زندگی خود میرسیدند الان بستری فراهم شده بود که حداقل می فهمیدند پشت در خانه، دیوار همسایه و در کوچه شهرها هم خبرهای دیگری وجود دارد.
کار شاق و پرهزینه دیگری که رسانه غربی بر افکار ما گذاشت ورود اینترنت نسبتا رایگان از سالهای ۸۰ به بعد به خانه ها بود. یعنی دقیقا شما و یا من میتوانستیم ساعتها پشت صفحه مانیتور بنشینیم و با جنس مخالفمان چت کنیم و حتی نامه (ایمیل) رد و بدل کنیم و رازها را بگوییم و رازهای طرف مقابمان را فاش کنیم یا فریب بدهیم، باج خواهی کنیم و...
بعدها وب کم آمد و ویس هم کنارش دیگر عملا زن (عشق یا راز یا پیچیدگی یا سادگی) متولد ۱۰۰ سال پیش از پستوی خانه بیرون آمد و وارد دنیای مدرن یا بقول خودشان دهکده جهانی شد. مردها هم در کنار کارها و دلمشغولیهایی که داشتند منوهای مختلفی از سراسر جهان جلوی چشمشان آمد. و سر و گوشهایی که نمیجنبدید در کنار جایگزینی ترانه های کوچه بازاری مخاطب عام بجای شعرهای عاشقانه مخاطب خاص دفعتا با پاشش خانواده ها شروع و طلاق در دهه های ۷۰ الی ۸۰ و به بعدتر شیوع چشمگیری داشت و حتی وقوع ازدواجهای دوم و سوم.
حتی خیانتها نیز از پس پرده بیرون آمدند چرا که چشمها و گوشهای متعددی روی زنها و مردهایی که در محله ها و آپارتمانها وجود داشتند زوم میکردند و بکار می افتادند و عملا شخص خیانتکار قادر به مخفیکاری یا کتمان ماجرا نبود و خانواده ها بدون آنکه وارد حل مساله شوند بنیادشان متلاشی میشد و بچه های طلاق در جامعه ای که مواد مخدر بوفور در آن یافت میشد تدریجا از محیط امن خانه به خیابانهای تاریک و حاشیه های شهر افتادند. و بسیاریشان اگر کودک کار نشدند بدرد قاچاق انسان و تجارتهای جنسی افتادند!
و اما یکی دیگر از فلشهایی که میتوان بدان پرداخت وجود کالجها و الگوبرداری از دانشکده های غربی که دو جنس مخالف در کنار هم زندگی بدور از تعصبات خانوادگی را تجربه میکردند. با همدیگر دوست میشدند یا اکیپهای گردشگری و ورزشی را تشکیل میدادند. و ما نیز علی رغم مخالفتها و کنترلهایی که رژیم قانونگذار ج.ا داشت این سبک روابط را در بچه هایمان حس و لمس کردیم و البته افسوسها و حسرتهایی نیز داشتیم که ما نوجوانی و جوانی را به سالهای جنگ و پس از جنگ گذراندیم.
شجاعانی چون داییهای نوجوان، عموهای جوان و بسیاری از پدران ما در جنگ ۸ ساله کشته و اسیر شدند. و در ادامه زنان و فرزندانی بدون حامی مالی دست بکارهای سخت و خشن شدند و در کمتر از ده سال بعد با ورود نظام جدید به دبیرستانها و بعد از آن دبستانها دیگر حتی سبک نوشتن انشاها و املاها هم تغییر کرد.
یک سری کلیشه ها از بین رفت و فناوری یا نواوری محصولاتی منجمله ماهواره، موبایل و تلویزیونهای (عریض با کیفیت) ما را وارد فازهای جدیدی از خانواده کرد. بروایتی تابوها شکسته شد و رابطه هایی بنام دوست دختر و بعدها دوست پسر عملا وارد خانه و سفره خانواده های ایرانی شد. حتی برخی خانواده هایی که خیلی غرق در تجملات شده بودند دوست دختر بابا و دوست پسر مامان را هم سر سفره و در اتاق خواب خانه میدیدند. اگر حاکمیت بالفرض محال مجوز چندهمسری هم صادر میکرد خانواده به آن شکلی که بریمان تعریف شده دیگر عملا وجود نداشت.
شاید بهتر بود بجای پرداختن به شادمانیها و هیجانهایی که در قالب طنزهای پرمخاطبی چون شبهای برره و قهوه تلخ که نقد صراحتگونه ای بر عملکرد دولتمردان ما داشت، نیم نگاهی هم به آنچه که بسر ملتمان آمده میشد.
پ.ن: جنگ دوم جهانی بیشترین فشار را روی زنها آورد. زنهای امریکایی در کارخانه های تولید محصولات نظامی، خوراکی و پوشاکی مشغول بکار شدند. برخیشان در کنار داشتن خانواده مسئولیت کمپینهای استقبال از سربازان مجروح و خسته را برعهده داشتند. آنطرف ماجرا زنان آلمان صرفا بدستور پیشوا مسئولیت خانه و فرزندان را برعهده داشتند و با فتح برلین ناگهان مورد تجاوزهای گروهی سربازان ارتش سرخ شوروی و ارتش انگلیس قرار گرفتند. بسیار از آنها زنده خود را در دریاچه های اطراف برلین و رود دانوب غرق نمودند. بسیاری نیز کشته شدند.
پیامد جنگ دوم پاشیده شدن خانواده ها در اثر نبود مردان کشته شده و زنان مورد تجاوز گرفته بود یا در اثر بودن زنان و مردان غریبه بنام عموجان و خاله جان در بچه های بدون حامی شکل گرفت. که افرادی چون روزولت، استالین، هیتلر، موسولینی و چرچیل هیچگاه نخواستند به جنگ مردانه اشان (شکلک پوزخند) پایان بدهند تا تبعات کمتری ازین بیماری خانواده گریزی دامنگیر جهان پس از آنان شود.
پ.ن ۲: برای غلبه بر خواب و خستگی دمنوش برخی مواقع جواب نمیدهد. شاید باید بفکر پرتودرمانی و یافتن چشمه های متصل به نور افتاد در جامعه ای معلول که سرطانهای متعدد روح پویایی را از دستانش میگیرد و پاهایش را بزیر میکشد.
سلام
من هم متشکرم. این همان یک قصه ایست که از هر زبان میشنویم نامکرر است. به نظرم عرفهای اجتماعی که به برخی از آنها اشاره کردهاید و یا حتی انتخابهای انسان در دورههای مختلف زندگیاش همه متاثر از عشق هستند ولی خود عشق نیستند. مسلم است که آنها تغییر کردهاند و باز هم در سالهای آتی شاید با سرعت بیشتری تغییر کنند ولی ماهیت و مکانیسم عمل عشق برای انسان همان است که بوده... فقط ما هستیم که دوست داریم آن را به شیوههای مختلف تعبیر و تفسیر کنیم. بیشتر بشناسیم و ارزشیابیاش کنیم و شاید که کنترلش کنیم. برخی از این تلاشها البته واقعاً به حماقت پهلو میزنند. همین دیشب فیلمی با اسم fingernails دیدم که داستان موسسهای بود که با تستهای مختلف بین زوجها عشق بین آنها را اندازه میگرفت و به آنها یک گواهینامه میداد. یکی از این تستها میزان تحمل درد آدمها به خاطر هم و در کنار هم بود یکی از ناخنهای دست را میکشیدند و با هم در دستگاهی قرار میدادند تا به یک عدد برسند!
بله زنان و باز هم زنان...
ولی به نظرم این قسم چشمههای متصل به نور تعبیر خیلی خطرناکی برای جامعهی ماست.
درود
درباره عشق آنقدر بحث شده و تعاریف متعدد از مناظر مختلف کنار هم آمده که از حوصله بحث خارج است. اما آنچه در فرهنگ و باور نسل قبل از ما ایرانیها بدون پرداختن به اینکه راوی زن است یا مرد به مقوله عشق می پرداخت نوعی غلیان احساسات غیرقابل مهار در جوانان بروز میکرد که نهایتا بعنوان درمان درد عاشقی یا وصال صورت میگرفت یا نمیگرفت. در نوع مردانه اش ملت میگفتند پسرک مجنون شده یا در نوع زنانه اش میگفتند دخترک مست شده.
و بزرگترها اگر میدیدند تناسبی بین زن و مرد ماجرا وجود دارد آنها به عقد هم در می آوردند و اگر تناسبی نبود بالاخره اگر زورشان به آنها میرسید و بقولی گند ماجرا را درنیاورده بودند پسرک را به نقطه ای مثلا کار یا سربازی میفرستادند که دخترک را نبیند و بقول معروف عشق از کله اش بپرد و دخترک را مجبور به ازدواج با شخص دیگری میکردند. حالاتی از استثنائات نیز وجود داشت که معمولا برای زنان بیشتر پیش می آمد که یا یکی از والدین را نداشت یا ناپدری و نامادری... درین حالت زن بدون آنکه طعمی عشق را چشیده باشد از چاله بدرآمده و به چاه می افتاد. (مصداقش مادر خدابیامرزم)
اما گاهی اوقات هم پیش آمد که رابطه عاشقانه یکطرفه بود. یعنی مرد اسیر جذابیت و صورت زن یا لبخندهای آتشین شده بود یا زن گرفتار جذبه و پشتکار و یا حتی ثروت مرد. در حالیکه طرف دوم اصلا در مخیله یا قلبش جایی برای جوانک عاشق پیشه باز نکرده بود و ته ماجرای عشق بازی بجای خاصی ختم نمیشد. و هرکدام بعد از مدتی به راه خودشان میرفتند. و اگر هم ازدواجی شکل میگرفت روی پوست خربزه بود.
و اما امروزه دیگر آن پیکره های ندیده (تا شب حجله) یا ماخوذ به حیا و حتی نوع تفکر غیرتی/تعصبی/حسادتی منجر به حس انحصارطلبی توام با/بدون مسئولیتپذیری رنگ باخته و در نسل جوان فعلی صحبت از ازدواج یا تعلق خاطر بهم داشتن یا مقوله هایی چون نیاز بهم داشتن و در کیسهای شدت گرفته آن اعم از فداکاری یا چشمه محبت داشتن تقریبا وجود ندارد. بلکه نوع خاصی از تنوع طلبی یا بازی با روان و اعصاب در بین جوانان امروزی شایع شده که من نوعی هنوز نمیدانم این پیامد یا سیلانی که جامعه را در برگرفته درست است یا غلط؟ بنظر میرسد دیگر نمیتوان انتظار استحکام خانواده به شکل یک مرد + یک زن بانضمام فرزندان را در نسل جوانان امروزی جویا شد. اقلا ۵۰ درصد جامعه مبتلا به ویروس تنوعطلبی شده اند و حتی به متولدین دهه های ماقبل ۸۰ نیز این ویروس کمابیش رسوخ کرده.
شاید پرداختن به فرایند عشقبازی منجر به ازدواج در نسل خودمان که متولدین دهه های ۴۰ تا ۶۰ شمسی باشد متاثر از باورهای نیاکان ما بوده و آنچه که فرزندان بعنوان وحی منزل از دهان والدینشان میشنیدند کاملا از دایره باورها پاک شده و امروزه به مدد گسترش روابط مجازی حنایش بی رنگ شده و عملا در هنجارهای بوجود آمده نسلی مطالبه گر، کاوشگر و غیرقابل کنترل نهایتا منتج به فرار کردن یا ستیزه جو وجود دارد دیگر نشود آن طعم عشقها و رابطه های صمیمانه قدیمی را مزه مزه کرد.
بماند که کمتر پیش می آمد در همان سنتها پایداری و استحکام را در بدنه خانواده ها جستجو کرد. بعنوان شاهد اطاعت بی چون و چرای زنان از مردان که هم بستر شرعی و هم فرهنگی داشت یا خشونتهایی که مردان علیه زنان خود بکار می بردند بوفور در نسلهای قبل از ما وجود داشته..
اما من حیث المجموع از بین سبک سنتی و مدرن یا اینکه پیشگام عشق مرد است یا زن گرایشاتم به سمتی است که با هر توافق شکل گرفته در بدو ورود به زندگی اگر سبب رشد طرفین در ابعاد میگردد ادامه زندگی خالی از لطف و صفا نبوده و محتملترین حالت اینکه زن و شوهر بوقت کهولت سن و حتی در گورستان هم کنار هم آرام میگرفتند.
صحبت دراین باره زیاد است و گاهی خواسته ها را میشود با انعطاف پذیرفت. اینکه زن چه میخواهد و مرد چه پاسخی میدهد یا برعکس مرد چه میخواهد و زن چه پاسخی میدهد. میتواند یک زندگی سرد را تبدیل به کانونی گرم نماید. البته توقع میرود زن و مرد از هر دهه سنی و حتی با وجود اختلاف سن قدرت پذیرش و توان حل مسائل به شکل فردی یا مشترک را داشته باشند. و از نگاه ناظر بیرونی بالانس و توزیع بار مشکلات در وجوه مختلف بین طرفین وجود داشته. دراینصورت حجم زیادی از ندانمکاریها و دوباره کاریها جمع نمیشود تا از یکجا بزند بیرون و بروایت شما و نویسنده انتهای زندگی به انکار عشق بینجامد. در کنار عشق که همانا محبت و احترام گذاشتن به خواست طرف مقابل است بحثهای دیگری همچون مرتفع کردن نیازها برپایه هرم مازلو پیش می آید.
بازهم زیادی روده درازی کردم. شما هم که گل گاوزبانتان گاهی میچسبد و گاهی نه
سلام و سپاس از شما
بله یک قصه هم بیش نیست غم عشق ! ولی بالاخره از هر زبان هم نامکرر است.
تعریف و ساحت و کارکردهای عشق همان طور که شما هم توضیح داده اید با سبک زندگی انسان در دوره های مختلف تغییر کرده است. عشق امروزی با عشق صد سال پیش که سهل است با عشق پنج سال پیش هم متفاوت است. انسان خودش روی محیط تأثیر میگذارد و خودش هم از محیط تأثیر میگیرد. عوامل زیستی و روانشناختی و حتی اقتصادی و سیاسی زیادی وارد ماجرای ارتباط بین زن و مرد شدهاند صورت معادلهها تغییر کردهاند و پیچیدهتر شدهاند. الان درست است که ذهن ما گرایش دارد به گذشته برگردد و در خاطرات نوستالژیکش آرام بگیرد ولی بهر حال آن موقع هم مشکلاتی بود و همه چیز گل و بلبل نبود. شاید هم زبانی برای بیان ناکامیها نبود. بهر حال مغز انسان در حال تکامل است و شواهد عصبشناختی و زیستی میگویند که برای پیچیدگیهای اخیر میتواند راه حلهای جدید بسازد. شاید فرم خانوادهی هستهای یعنی پدر+ مادر+ فرزند تغییر کند. ولی به نظرم هر نسل میتواند شادیها و مطلوبیتهای جدیدی برای خودش پیدا کند و داشته باشد.
شما به نکتهی خیلی مهمی اشاره کردید. این که زن و مرد در هر شرایطی قدرت پذیرش و توان حل مسائل به شکل فردی یا مشترک را داشته باشند. این همان تکامل است و عبور کردن از درماندگی. یعنی پوستاندازی و آگاهی از شرایط و امکانهای جدید ... طوری که بهترین وضعیت برای سازگاری و لذت بردن از حسهای دلپذیر زندگی عاشقانه به وجود بیاید. در واقع کتاب خواندن ژیرو هم به همین کار میآید.
لطف کردید و وقت گذاشتید. باید یکی از این پکهای انواع دمنوش و نوشیدنی را برای اینجا سفارش بدهم.