ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چیزی نگفتن دربارهی زنی که زندگیهای بسیاری را آزموده و به کام کشیده دشوار است. کسی که به گفتهی نزدیکترین اطرافیانش اگر بنا باشد با یک واژه او را به یاد بیاوریم، آن واژه «اشتیاق» خواهد بود. آن هم نوعی از اشتیاق که تحت تأثیر روحیهی عدم تمکین و ناسازگاری با قالبهای از پیش آمادهی جامعه شکل گرفته باشد. دربارهی کسی میگویم که با زندگی و آثارش نشان داده که میخواهد همه چیز را با شیفتگی تجربه کند، همه چیز را جسورانه بچشد، به همه جا سر بزند و انگار به قدری از پوچی و بیمعنایی و کوتاهی زندگی واهمه دارد که ابتدا میخواهد به تمام لحظههای زندگیاش معنا بدهد و البته در انتها با تراژدیِ بیمعنایی به صلح میرسد.
دیگر چه میتوانم بگویم؟ اصلاً کسی هست که مالیخولیای خواندن داشته باشد و چیزی از سوزان سانتاگ Susan Sontag ندیده یا نخوانده باشد؟ همین قدر میدانم که این زن رگ خواب ماها را خوب میشناسد؛ ما که عمرمان را به قمار کلمات واگذار کردهایم و هنوز ایدهها و رویاهایمان را در پسِ کلمات جستجو میکنیم. نکته اینجاست که دلبستگی او به کلمات، فقط با هدف فهم بهتر از خود و پیگیری افکار و رویاهای خودش نیست؛ بلکه او در رویاهای نهفته درکلمات، اعمال انسانی، کارها و اصلاً تمام زندگیاش را میبیند و به درستی میپندارد که رویاها همان اعمال هستند؛ زیرا از واژگانی ساخته شدهاند که پیش از این به واقعیتِ وجود و زیستن انسانها شکل دادهاند. به همین جهت با اینکه همیشه ابری از رویاهای باشکوه بالای سرش داشته، هرگز ارتباطش با واقعیت از بین نرفته و پایش محکم روی زمین بوده است.
خوب است ابتدا روشن کنم که اگر خودم نفس توصیه و توصیه کردن را به رسمیت میشناختم، نشستن پای میز سانتاگ را به تمام کسانی که هوای شور و سرمستی در عین هشیاری، یعنی خواندن و فکر کردن و شیرجه زدن به عمق فهم انسان و جهان را دارند، توصیه میکردم.
دربارهی سانتاگِ نویسنده و روشنفکر و حتی در باب فواید و مضارش بسیار گفته و نوشتهاند؛ به نظر من سانتاگ یک پدیده است و به گواه آثار و متنهایش، او هرگز به تمامی در هیچ یک از این قالبها جا نمیگیرد. شاید با اغماض اصلاحکنندهی بالقوهای در جهان باشد که در این مسیر از هر کسی که پای میز او نشسته باشد، خوانشی هماوردجویانه میطلبد.
وقتی کتاب «در عین حال؛ رماننویس و استدلال اخلاقی» را که مجموعهی خوشخوان و مرتبی از آخرین مقالات و متن سخنرانیهای او دربارهی فلسفهی هنر، ادبیات و سیاست است، دیدم و خواندم، دوباره به همان سرآغازی رسیدم که پیشتر هم دربارهاش فکر کرده بودم؛ شوریدگی و سرسختی هوشمندانهی این زن او را پس از مرگ تبدیل به یکی از ستایندگان خودش کرده است. گویی «در عین حال» بر فراز این زندگی غنی و پرمایه تا آخرین روزها برای نوشتن ناآرام و متلاطم بوده و هم چنان با کلمات فکر و زندگی میکرد نه با ایدهها.