نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

فاشیسم ابدی

استادی داشتم که معتقد بود هر کتابی نه تنها ارزش خواندن ندارد؛ بلکه می‌گفت بابت برخی کتاب‌ها یک پول سیاه هم نباید داد. از جمله کتاب‌هایی که در این دسته فهرست می‌کرد، کتاب‌هایی بودند که افراد یا ناشرانی از جمع کردن مقالات و متون پراکنده و سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های چهره‌های شناخته‌شده ساخته و پرداخته و به چاپ می‌رسانند. در واقع ایشان باور به بسندگی متن و کلمات نداشت، خلاصه‌ و نتیجه‌ی نظرش هم این بود کتابی ارزش خواندن دارد که مؤلفش تمام قد و تا آخر پای کلمه به کلمه‌ و چاپ شدن کتابش فکر کرده و ایستاده باشد.

امروز شاید در مورد بسیاری از کتاب‌سازی‌های تجاری حق با او باشد؛ اما این نظر همیشه قابل تعمیم نیست. گمان می‌کنم این‌گونه تنظیم و گردآوری‌ مطالب فرمی از نوشتار هستند که نباید بی‌ملاحظه کنار گذاشته شوند. خصوصاً اگر کار انتخاب و تدوین نوشته‌ها و گفته‌ها دقیق، مسأله‌محور و با ملاحظه و دانش کافی صورت گیرد، نتیجه‌ی کار اتفاقاً به مجموعه‌‎ای خوش‌خوان و جذاب تبدیل خواهد شد. البته درست است که هنوز هم در مورد این که دانستن چیزی خارج از متن یک نوشته‌ برای مثال در مورد نویسنده و عادات زندگی او آیا خوب و مفید است یا نه؛ بحث‌های زیادی در جریان است. فکر کنید زندگینامه‌ا‌ی پر از جزئیات موشکافانه که ادعا می‌کند، زوایای پنهان مهمی از افکار و پرفورمانس آن‌ها، در زمینه و زمانه‌ی زندگی نویسنده را به خواننده‌ی مشتاق نشان خواهد داد، اساساً به کاری می‌آید؟ مگر نه این است که نویسنده مهم‌ترین و بهترین حرف‌هایش را خودش پیش‌تر نوشته است؟

من فکر می‌کنم برخی از این دست‌ کتاب‌ها امتداد شاهکارهایی هستند که یک نویسنده خلق کرده است و به گونه‌ای شیرین مصاحبت ما با آن شاهکار را طولانی‌تر می‌کنند. بعضی دیگر به دنبال توضیح این موضوع می‌روند که چطور یک نویسنده از طریق روش‌های آگاهانه یا مانورهای جبرانیِ ناخودآگاه، موفق به خلق آثارش شده است. بعضی دیگر هم به دنبال آن می‌روند که انسانیت شکننده، جایزالخطا، بحرانی و حتی محنت‌زده‌ی نویسنده را آشکار کنند و به این ترتیب از فرایندی اسطوره‌زدایی کنند که زمانی در هاله‌ای از رمز و راز قرار داشته است. اما حتی چنین مسیری انحرافی هم باز می‌تواند خواننده را به سوی آثار اصلی رهنمون شود و باعث می‌شود خواننده بتواند با شور و شوقی بیشتر و درکی تندوتیزتر با آن‌ها مواجه شود. انگار واقعیت‌هایی کمابیش معمولی و ناچیز و پیش‌پاافتاده مجموعه‌ی آثار نویسنده را به هم وصل می‌کنند و ردیابی این نقاط اتصال نکاتی جدید از ماهیت این آفرینش هنری را بر ما آشکار می‌کند.

البته که این قسم گره‌گشایی‌ها نه به کار همه؛ بلکه به کار زندگی و آثار کسانی می‌آید که در جهان پیرامون خود به اندازه‌ای تأثیرگذار بوده‌اند که حتی توسط مخالفانشان قابل انکار نیست. کسانی که هویت و رنگی اصیل از آن خویشتن دارند این گونه‌اند. مخاطبان آثار و دیدگاه‌هایشان را شقه‌شقه می‌کنند. عده‌ای از آن‌ها موافق بی‌چون و چرا و ستاینده‌ی هرچه نوشته‌اند و گفته‌اند هستند و دیگرانی خصم سرسخت و مخالف تیغ بدست‌شان. به ندرت کسی هست که وی را بشناسد و هیچ نظری نداشته باشد.

اومبرتو اکو Umberto Eco چنین کسی است. در تمام کارها و زندگی‌اش منظره‌ای تماشایی اما کمیاب از انسان، خلق کرده است: در نهایتِ فرزانگی اما در عین حال متواضع؛ آگاه به بلندای فکریِ خویش اما طعنه‌زن بر خود؛ خالق جهان‌های ادبی و فکریِ استادانه، اما مشخصاً بی‌فخر و افاده. او از چهره‌هایی است که به نظرم مداقه و غور در آثار و زندگی‌اش به هر شکل و شمایلی که  باشد بی‌دستاورد نخواهد بود. درباره‌اش گفته‌اند لحظه‌ای تردید نمی‌کند که خودش را چنان‌که هست، نشانِ شنونده و خواننده بدهد: آیرونیک، مردّد در خویش، سرگشته، آسیب‌پذیر. به‌ویژه آسیب‌پذیر و به قول نیچه انسانی، زیاده انسانی.   

در مورد شخصیت اومبرتو اکو که علیرغم مشغله‌های علمی و ادبی بسیار در نهایت فروتنی با مردم نشست و برخاست می‌کرد و به دلیل همین ویژگی‌هایش توانسته حتی روی مردم عادی تأثیر فراوانی بگذارد، بسیار می‌توان گفت. خلاصه این است که اکنون سه سیمای دانشمند، ادیب و روشنفکر از این غول قرن بر یاد مانده است که به ادعای خودش، او نیز بر شانه غول‌های دیگری ایستاده بود. اکو پژوهشگری توانا، فیلسوف و منتقد ادبی تحسین‌شده، رمان‌نویسی که با آثار ادبی‌اش خوش درخشیده و روشنفکری است که به جهان معاصر خود می‌اندیشد. به مشکلات بشر بی‌تفاوت نیست و همواره در حال جستجو برای آلام و آرزوهای بشری است. البته چنان که گفته شد منتقدانی قدرتمند هم دارد که فکر می‌کنند، اکو بی‌جهت جایگاهی گمراه‌کننده و مغرضانه را اشغال کرده است و اغلب نوشته‌هایش را طوری روشنفکرمسلک نوشته که شمار انبوهی از خوانندگان را قانع کرده که دارند موقع خواندن آثارش کپسولِ علم و فضیلت بالا می‌اندازند.

به هر حال اومبرتو اکو به واسطه‌ی دانش آکادمیک و تجربه‌ی خاص زیسته‌اش چنین کسی شده است که به اندازه‌ی کفایت کتاب ساختن درباره‌ی خودش را موجه می‌کند. کتاب فاشیسم ابدی مجموعه‌ای است که در ایران غلامرضا امامی مطالبش را از گفته‌ها و نوشته‌های اکو انتخاب و ترجمه کرده و توسط نشر گویا به چاپ رسانده است. امامی مترجم کلاسیک زبان ایتالیایی و عربی است که قبل از این ترجمه‌ی سه کتاب دیگر از اکو را در کارنامه داشته و با فضای فکری و نوشتاری او آشنایی خوبی دارد و به گفته‌ی خودش مجوز ترجمه‌ی کتاب سه قصه را در دیداری با نویسنده در شهر بولونیا از خود او گرفته است. حال در ادامه‌‎ی کارش و به اعتبار شناخت نسبی و قابل قبول از منظومه‌ی فکری وسیع اکو درصدد برآمده حاصلی از عرق‌ریزان روح ایتالیایی اکو را به نحوی هر چه بهتر و دست‌یافتنی‌تر به خواننده‌ی ایرانی ارائه کند. منظومه‌ای که به گفته‌ی مترجم رنگین‌کمانی از رنگ‌های به هم پیوسته است. رنگ‌هایی با هم و در کنار هم ماندگار که می‌شود مجموعه‌ای از بیست و شش مقاله و یادداشت و شانزده مصاحبه و گفتگو از اکو که قبل از مرگش در منابع مختلف و به زبان های ایتالیایی و انگلیسی و در نشریات مختلف منتشر شده بود. فاشیسم ابدی در واقع نخستین و معروف‌ترین مقاله‌ی این کتاب است که با سر و شکل دیگری همراه دو مقاله‌ی سیاسی دیگر اکو با عنوان چگونه یک فاشیست را تشخیص دهیم؟ و به زبان انگلیسی چاپ شده است.

پس تا این‌جا کتاب نامِ خود را وام‌دار این مقاله است که شاید از اتفاق مهم‌ترین مقاله و برای خواننده‌ی ایرانی کاربردی‌ترین هم باشد. در ادامه با نگاهی به موضوعات مقالات دیگر می‌شود گفت کار مترجم و ناشر روی هم رفته در گزینش نام و چینش مطالب مرتبط به هم، خوب و پذیرفتنی است و البته می‌توانست دسته‌بندی و نظم بهتری داشته باشد.

 اکو که در زندگی خود تلخی فاشیسم را از نزدیک چشیده است، پنج دهه بعد، که از ظهور ترسناک فاشیسم با شمایل جدید در سراسر جهان نگران شده بود، ندای روشنی برای همه دارد. حواس‌تان باشد: « فاشیسم هنوز در اطراف ما است...» در ادامه با استفاده از ایده‌های خود اکو اشاره خواهم کرد که چرا این ندا، به تنهایی عملی بسیار روشنفکرانه محسوب می‌شود.

اکو می‌گوید ما در گذشته‌ی نزدیک خود سرکوب، ارعاب و انواع خشونت را تجربه کرده‌ایم. ما اقتدارگرایی را شناخته‌ایم. آزادی ما، دموکراسی ما در مراحل اولیه است. شکننده است. اگر زمانی فاشیسم فقط با چند دست لباس سیاه و یک بازوبند صلیب شکسته و تأکید بر نژاد برتر و ... نمود داشت، امروز با کاری که رسانه‌های تکنولوژیک دنیای نولیبرالیسم طی چند دهه تسلط بی‌چون‌وچرا بر ذهن و زبان ما انجام داده‌اند، بسیار پیچیده‌تر و دیریاب‌تر شده ‌است.

باید توجه کرد، اگر چه رژیم‌های سیاسی را می‌توان سرنگون ساخت و ایدئولوژی‌ها را  می‌توان به باد انتقاد گرفت و نفی کرد، اما  همواره در پس هر رژیم و هر ایدئولوژی یک نحوه‌ی تفکر،  مجموعه‌ای از عادات فرهنگی، غریزه‌های ژرف و گرایش‌های مبهم وجود دارند که مقابله با آن‌ها به این سادگی‌ها نیست. پس التماس‌های فرهنگی اکو را با صدای بلند در میان مخاطبانی بشنوید که نقش خود را در تأمین این آزادی‌ها برای ملت ایفا کرده‌اند و اکنون شاهد فرسایش بی‌امان این آزادی‌ها هستند که چگونه باید طنین‌انداز شود.

فاشیسم می‌تواند تحت لوای بی‌گناه‌ترین لباس‌های مبدل بازگردد. وظیفه‌ی ما این است که کشفش کنیم و انگشت خود را به سمت هر یک از موارد ظهور جدید آن هر روز و در همه جا نشانه بگیریم.

اکو این‌جا در مقاله‌ی فاشیسم ابدی، با زیرکی و طنازی جذاب نوشتارش علامت‌ها را فهرست‌نویسی کرده است. فهرست اکو کاری می‌کند که شامه‌ی خواننده برای یافتن نشانه‌ها تیز گردد. از آن‌جایی که فاشیسم اغلب از دیدگاه فکری و فلسفی گسسته بوده، اما از نقطه نظر عاطفی سخت با زیربنای اجتماعی پیوستگی داشته پس لازم است حساسیت‌های اجتماعی در سطح بالایی زنده بمانند. بد نیست مرور سریعی روی سر خط مقاله‌ی آغازین کتاب داشته باشیم:

. فاشیسم ابدی سنت‌گراست و سنت را همیشه نفی نوگرایی می‌داند.

. همیشه وابسته به کیش عمل و عمل به خاطر عمل است.

. تمایز را نشانه‌ی نوگرایی می‌داند. از تفاوت، هراسی طبیعی دارد.

. علاقه به طبقه‌ی متوسط سرخورده‌ای دارد که به لحاظ اقتصادی و سیاسی تحقیر شده‌اند.

. به مردمی که از هویت اجتماعی و شخصی محروم هستند، تلقین می‌کند که تنها امتیاز مشترک آن‌ها، زاده شدن در یک سرزمین واحد است. این دشمنان هستند که می‌توانند به چنین ملتی هویت بخشند.

. در روان‌شناسی فاشیسم ابدی، توهم توطئه و احتمالاً طرح توطئه‌ای جهانی دیده می‌شود. پیروان فاشیسم ابدی باید همیشه این احساس را داشته باشند که در محاصره‌ی دشمن قرار دارند.

. نسبت به تجمل‌گرایی و ثروت و قدرت دشمنان احساس حقارت می‌کنند.

. به باورشان جنگ برای زندگی نیست بلکه زندگی برای جنگیدن است. فاشیسم، نخبه‌گرا است و به همه‌ی افراد جامعه آموزش می‌دهد قهرمان شوند.

.  اراده‌ی قدرت خیلی راحت به حوزه‌ی مسائل جنسی کشیده می‌شود. عوام‌گرایی کیفی و گزینشی همه جا برقرار است.

. از آن‌جایی که هیچ گروه انبوه انسانی نمی‌تواند اراده جمعی و مشترک و یگانه داشته باشد، سیاست‌مدار چنین وانمود می‌کند که بیانگر و مفسر خواست یکی‌شده‌ی آن‌هاست و از شهروندان که حق و قدرت نماینده داشتن خود را از کف داده‌اند، دعوت می‌شود که نقش مردم را بازی کنند.

. فاشیسم ابدی به زبانی جدید سخن می‌گوید.

 . برای فاشیست‌ها، اختلاف نظر داشتن خیانت است. فاشیسم نمی‌تواند نقد تحلیلی را تحمل کند.

 اکو در پایان فهرستش البته خاطرنشان کرده که همه‌ی این ویژگی‌ها را نمی‌توان در چهارچوب یک نظام فراهم آورد. زیرا که برخی از این ویژگی‌ها با هم برخورد و تناقض دارند؛ ولی با وجود این گنگی، محور فاشیسم می‌تواند بر پایه‌ی یک یا چند ویژگی شکل گرفته و مجال رشد خزنده‌اش را فراهم کند.

 یادداشت‌ها و مصاحبه‌های دیگر موضوعات جالب دیگری دارند که می‌توان به صورت پیوسته یا هر چند گاهی مستقل از هم خواند. موضوعات مبتلا به انسان معاصر، ادبیات، فرهنگ و سیاست در زندگی اکو در کلیه‌ی یادداشت‌ها و مصاحبه‌ها به شکلی حضور دارند. مترجم نیز به خوبی آیرونیک نوشتاری اکو و ظرافت‌های کاری او را با واکاوی‌های مکرر به زبان فارسی انتقال داده است. در ادامه به برخی از مضمون‌های دیگری که در گفتگوها و یادداشت‌های کتاب آمده است، اشاره‌ی مختصری خواهم کرد.

خواندن و نوشتن: نوشتن از نظر اکو به معنای قراردادن کلمات روی یک برگه کاغذ نیست. نویسنده در حال قدم زدن و خوردن هم می‌تواند بنویسد. اما اکو بیشتر از نویسنده بر خواننده‌ی اندیشمند تأکید دارد. او به نویسندگان توصیه می‌کند که از خوانندگان همیشه ساده‌بین برحذر باشند. آن‌ها که همه چیز را باور می‌کنند و از افشاگری عیان خیلی هیجان‌زده می‌شوند. می‌گوید خواننده در سطح اول ممکن است به لحاظ احساسی با متن درگیر شود؛ ولی در برداشت دیگری می‌تواند فاصله‌اش را از متن حفظ کند و به جای رنج یا لذت بردن صرف، مفهوم طرح شده در عمق متن را بررسی کند. این سطح عالی‌ترِ خواندن است. البته هر خواننده‌ای که نتواند هر دو سطح ساده‌بینی و اندیشمندی را تجربه کند، از نوعی بلاهت مزمن رنج می‌برد. هم نویسنده و هم خواننده باید خود را آماده‌ی بندبازی‌های روایی کند و خودآگاهی خود را به رخ منتقدان و تحلیل‌گران متن بکشد.

روشنفکری: اکو روشنفکر را کسی نمی‌داند که فقط با ذهنش کار می‌کند و نه با دستش. چون در آن صورت، یک کارمند بانک روشنفکر است؛ ولی میکل آنژ نیست. چه بسا امروز با وجود رایانه همه روشنفکر هستند. از نظر او روشنفکر جوهری از خلق و تحلیل و اندیشیدن را در خود دارد. مثلاً کشاورزی که می‌فهمد پیوندی از دو گونه سیب ممکن است گونه‌ای تازه از این میوه تولید کند در آن لحظه کاری روشنفکرانه انجام داده است. در حالی که استاد فلسفه‌ای که همه‌ی عمرش سخنان هایدگر را تکرار می‌کند؛ حتی به اندازه‌ی ذره‌ای هم روشنفکر نیست. خلاقیت انتقادی به معنی نقد کردن کاری که انجام می‌دهیم یا پدیدآوری راه‌های بهتر برای آن تنها نشانه‌ی عملکرد روشنفکرانه است. روشنفکر بیشترین کاری که می‌تواند بکند این است که از شهرتش برای حمایت از آرمانی استفاده کند. مشکل این است که وجود روشنفکر تنها تا جایی واقعاً مفید است که به آینده مربوط باشد؛ نه به زمان حال. برای مثال اگر شما در تئاتر باشید و آتش‌سوزی شود. شاعر نباید از صندلی بالا برود و شعر بگوید او هم مانند هر کس دیگری مجبور است در آن لحظه آتش‌نشان خبر کند. نقش روشنفکر این است که از قبل بگوید حواس‌تان به این سالن کهنه و خطرناک باشد.

تکثر اطلاعات در عصر اینترنت: اکو بی‌توجهی سرسختانه را خیلی دوست دارد. به نظر او برای بی‌توجهی سرسختانه باید خودتان را به زمینه‌هایی از دانش محدود کنید. نمی‌توانید یکسره فقط برای دانستن حریص باشید. باید خودتان را ملزم کنید همه چیز را نبینید و یاد نگیرید و گرنه هیچ چیز یاد نخواهید گرفت. در این مفهوم فرهنگ درست یادگرفتن آن است که بدانید چگونه فراموش کنید. تشخیص آن چه می‌خواهید یاد بگیرید و به خاطر بسپارید از نظر شناختی بسیار مهم است. این ظاهر فراوانی و آزادی دموکراتیک اطلاعات مثل همین هایدپارک هم هست. آن‌جایی که همه می‌روند بالای تریبون و حرف می‌زنند یکی حرف‌های جالبی می‌زند، یکی خزعبلات می‌بافد و هر یک از ما باید مطالب جالب و غیر جالب را روی هوا قاپ بزند و از هم جدا کند.

توهم توطئه و افشاگری: زبان ایتالیایی یک واژه‌ی به‌دردبخور داردDietrologia  به‌معنای لغوی پشت‌شناسی. یعنی هنر رمزگشایی از معانی پنهان چیزها، حتی شفاف‌ترین چیزها. البته از سوی دیگر قدرت می‌گوید بی‌خیال شفافیت شو، چون همیشه دسیسه‌ای در کار است. اکو در وصف این مشغله‌ی ذهنی خاص می‌نویسد: « علم خیال‌پردازی، فرهنگ سوءظن، فلسفه‌ی بی‌اعتمادی، فن فرضیه‌سازی‌های دوباره و سه‌باره و چهارباره.»

حال در چنین فضایی چرا حقه و کلک مؤثر است؟ زیرا مدعی است توضیحاتی در اختیار مردم محروم از اطلاعات مهم می‌گذارد. انگار عطش هویدا کردن رازها عمیقاً در سرشت انسان نهفته است؛ حتی بی‌تفاوت‌ترین انسان‌ها شیفته‌ی شنیدن اطلاعاتی مخفی و پنهانی از دیگران هستند.

سانسور: درباره‌ی سانسور و حذف کردن اکو معتقد است این‌کار همیشه با ساکت کردن و سکوت انجام نمی‌شود؛ بلکه گاهی دقیقاً با ایجاد سروصدا پیش می‌رود. بنابراین انتشار اطلاعات و اخبار زیاد می‌تواند به دلیل سانسوری آگاهانه و عمدی باشد. بنابراین با از دست دادن شرایط سکوت، امکان شنیدن آن‌چه دیگران می‌گویند یا می‌خواهند بگویند را از دست می‌دهیم. پس گاهی فقط باید به سکوت بازگشت و به بررسی عملکرد سکوت در وجوه مختلف پرداخت. مثلاً به ارتباطات سکوت در تئاتر، سکوت در مباحث سیاسی، سکوت به منظور ایجاد بلاتکلیفی، سکوت به مثابه‌ی تهدید، سکوت به نشانه‌ی رضا، سکوت به مثابه‌ی نفی و سکوت در موسیقی جداگانه اندیشید.

فرهنگ نمایشی: نسل تازه که از سیاست خسته است، حال در پی حقیقت است. فرهنگ والا با پیروزی بازگشته است؛ ولی جزمی‌ترین دانشگاهیان هم ناراضی‌اند؛ چون این توده‌های جدید که می‌توان آن‌ها را توده نامید، حتی اگر با توده‌ی مسابقات ورزشی یا کنسرت‌های موسیقی پاپ هم متفاوت باشند به برنامه‌های فرهنگی می‌روند. با توجه، به سخنرانی‌ها گوش می‌دهند. حتی نظرات خود را ارائه می‌کنند و به دانش و تیزبینی توجه می‌کنند؛ در حالی که  چنان واکنش نشان می‌دهند که گویی در یک نمایش شرکت کرده‌اند. انگار به روشی فقط برای تجربه‌ای جمعی و باهم بودن آمده‌اند. اگر قرار باشد فرهنگ این راه را طی کند موردی برای شادی نمی‌ماند؛ نه به این دلیل که یک نمایش فرهنگی است که محتوا ندارد، بلکه چون به بدترین معنای کلمه نمایش است. به روی صحنه آوردن یک زندگی دروغین است تا تماشاگران در سکوت توهم زندگی کردن را از ورای این واسطه بپرورانند. اکو فکر می‌کند این همان فروافتادگی یک جامعه‌ی نمایشی دارای فرهنگ است. هم‌چون نمایشی تجاری است که مانند کالای یک جامعه‌ی نمایشی فقط خرید و فروش نمی‌شود؛ بلکه می‌تواند جایگزین جامعه‌ و سیاست جامعه نیز بشود و راهی باشد برای فراموش کردن واقعیت زندگی.


شناسه‌ی کتاب: فاشیسم ابدی/ اومبرتو اکو/ انتخاب و ترجمه‌ی: غلامرضا امامی / نشر گویا

نظرات 3 + ارسال نظر
سید محسن شنبه 3 شهریور 1403 ساعت 02:17 https://telon4.blogsky.com

درود بر شما===آگاهی مانند شمع روشنی در باد است.مراقب شعله خود باشیم.تا شاید روزی که ملت به باور نور رسید.شمع تو هم بکار آید

سلام
ممنون از حضور شما . حقیقتش نمی‌دانم درباره‌ی آن روز و ملت و باور نور چه بگویم... شاید آگاهی لازم ولی کافی نباشد.

محمد رها سه‌شنبه 2 مرداد 1403 ساعت 00:25 http://Ikhnatoon.blogfa.com

درود

زمانیکه زمینی را در اختیار دارم یا اساسا بلامالک یا دارای مالکی غیر خودم است قاعدتا نوع نگاه و برنامه ای که برای آن زمین خواهم داشت کاملا بسته به شرایط محیطی و میزان موجودی خودم (ثابت یا در گردش یا قابل فراهم شدن) است.

بطور مثال میتوانم از آن زمین آموزشگاهی جهت تدریس موسیقی بسازم یا باغچه پرورش قارچ یا تولید شیر شتر راه بیندازم یا حصاری دورش بکشم تا در آینده فکری بحالش بکنم یا برج چندطبقه با امکانات معمولی تا لاکچری بسازم.

کشورها هم مشابه زمین هستند و مردمانی که در آن کشورها مشغولند مانند اجزا همان ساختمان با بهره اندازه گیری شده (یا نشده) با کاربریهای مختلف مشغول نقش افرینی اند. و البته نه تک بعدی فرضا ملیت ژاپنی را در زیر شاخصها سختکوش و خستگی ناپذیر بدانیم و مردمان افریقایی را بیچاره و محتاج اندکی آب و غذا! بلکه انسانها میتوانند ابعاد گوناگون را در خود پرورش دهند. بطور مثال یک فرد معلول جسمی فاقد دوپا میتواند شناگر دارنده مدال باشد و در عین حال تحلیلگر تاریخ جهان.
و البته به فراخور نیاز یا علاقه دستی بر طنزنویسی داشته یا گاها تجویز دارو هم بکند و درباره معماری اسلامی هم مقاله جهانی بیرون بدهد.

و اما میشود صرفا نقال یا نقاد شد و هیچ هنری جز رفتن به پشت تریبون یا نوشتن مقالات تند و تیز نداشت. این البته برای خود فرد خطرناکتر از جامعه پیرامونش است که درصورت ایجاد شرایط انزوا و زندگی بدور از اجتماع از پس چکاری برمی آید؟ فرضا اگر از فردا قرار باشد به دورترین نقطه فاقد امکانات اولیه زندگی تبعید شوم چه خواهد شد؟

معمولا مردمان عادی با نگاه سطحی بدنبال پرداختن به حواشی پیرامون زندگی مشاهیر هستند و برای عیار دادن به حاشیه مستندات یا گفتارهایی از رقبای فرد مشهور را مدام غرغره میکند که مثلا فلان کس همجنسباز بود یا بهمان کس آتئیست است و قص علی هذا و البته این نوع نگرش متاثر از فرهنگ و اقلیم نیز میتواند باشد که گاهی نشخوار ذهنی نخبگان علی الخصوص در عرصه مدیریت و سیاست نیز میشود که برای کنار زدن رقبا و تخریب شخصیت بلندگو کردن معایب از کانال جامعه هم راهگشاست و نوعی حل مساله.

خوب تا بدینجا نوشتم شاید همان آسمان ریسمان بافتن باشد. اما واقعیت امر جز این نیست که در عرصه صنعت یا ساختمان و حتی خودرو معمولا عیوبی که از بدو طراحی بوده اند یا زمان اجرا پدید آمده یا در اثر نگهداشت و بهره برداری ناصحیح پدید آمده اند استهلاک مجموعه را افزایش داده و عملا ارزش آنرا پایین می آورند. هنر نویسنده در این است که بقول شما برای تک تک کلماتش فکر کرده باشد و هنر خواننده هم اینکه سوال بپرسد در هر سطحی از برداشت مطلب.

اساسا فاشیسم چیست؟ شاید ملقمه ای از نژادپرستی و ارزشگذاری بر باورهای قومیتی متاثر از مذهب و سبک زندگی علی الخصوص در ایتالیا. حالا این ایدئولوژی زمانی که زیر سایه ارتشی مسلح گردد خطرناک میشود. درست مشابه مخزنی که فراتر از ظرفیتش حاوی گاز فشرده قابل انفجار شده و هر آن بیم ترکیدن و تخریب پیرامونش میرود.

در نئوفاشیسم یا از منظر مقاله اکو ابزار بسیج کردن ملت صرفا تریبون موسولینی نیست بلکه از زبان فیلم هالیوود، کلیپ یوتیوب، گیم، حتی محصولات فرآوری شده در سبد غذا و دارو و... میتواند استخراج شود و همان پیامد (ترکیدن براثر اضافه شدن ظرفیت) را به همراه داشته باشد.

در انتهای مقاله یک سری شاخصها مطرح شده که هر کدام به نوبه خود جای بحث و تحلیل موشکافانه دارند که آیا بود این ابزار (فرضا سانسور یا دسترسی آزاد به نت) یا پرورش نگاه (فرضا نخبه گرایی + نوگرایی) یا بالا بردن دانش چه مزایا و معایبی برای من نوعی تا نهادهای کوچک اجتماع دارد نیاز به محملی جداگانه دارد.

سلام بر شما
اشاره‌ی درستی به اقتضا شرایط و تاثیر زمینه بر تصمیم‌گیری مثلا در مورد یک زمین یا زندگی یک شخص کرده‌اید. در واقع این نوعی روش مطالعه است که آیا موضوع مورد مطالعه را می‌توان از متن و زمینه‌ و بستر آن جدا کرد و به صورت مجرد مطالعه کرد یا خیر؟ علوم انسانی که جای خود دارد ولی حتی در علوم تجربی هم فیزیک جدید تکلیف خیلی از موضوعات روشی علم را روشن کرده است. حالا دیگر بدیهی است که نپرداختن به زمینه چقدر مطالعه را ناقص و از بسیاری جهات ناکارآمد می‌کند.
دیگر کسی «مرگ مولف» و «متن همه چیز است» را نمی‌تواند به راحتی و به شکل تعمیم یافته بپذیرد و لازم است به ملاحظات دیگری هم توجه کند.

به نظرم کار اکو در این مقالات و یادداشت‌ها و حتی مصاحبه‌ها کار تخصصی و آکادمیک نیست. بلکه کار روشنفکری است. یعنی تردید ایجاد کردن، پرسشگری کردن و کیش شخصیت را شکستن.
مثلاً از منظر نشانه‌شناسی طوری به فاشیسم پرداخته که هر کسی بعد از خواندن مقاله به این فکر می‌افتد که میزان فاشیستی بودن محیطش را بسنجد. این ابزار شناخت و اندازه‌گیری دست خواننده دادن و تلنگر زدن به ذهن او که همه چیز هم به همین سادگی نیست از جذابیت‌های روشنفکرانه‌ی اکو است.

همان طور که گفتید در خصوص هر کدام از نشانه‌ها می‌شود مفصل فکر کرد.

monparnass دوشنبه 1 مرداد 1403 ساعت 00:46 http://monparnass.blogsky.com

مرسی الهام
خسته نباشی
برای نوشتن یکی دیگه از اون نوشته های
سخت خوانشی
و سخت فهمشی !!!
به سبک خودت !!!

ظاهرا نظرات اکو
در این کتاب شبیه
توصیف علامتهای مختلف یک بیماری
در علم پزشکیه
بدون ارایه راه پیشگیری یا درمان

تعیین درستی یا نادرستی نظرات اکو
یا حداقل تطابقش با واقعیات موجود
کار آدمهایی هست که در این زمینه صاحب نظرند
نه امثال من
اما
بعضی از
جملات این نوشته برام سوال ایجاد کرده
مثل این

" به مردمی که از هویت اجتماعی و شخصی
محروم هستند، ...."


محروم از هویت اجتماعی و شخصی؟!!!
این یعنی چه ؟
مگر همچین چیزی هم داریم الهام؟
شنیده بودیم بعضی جنایتکاران
بموجب قانون از بعضی از حقوق اجتماعی شون محروم میشن
اما محرومیت از هویت اجتماعی ؟!!
مردم
حتی در بدوی ترین و کوچکترین جوامع هم
به اقتضای زندگی جمعی
دارای نقشی در اجتماع
و باطبع اون
دارای هویت اجتماعی هستند
یکی قصابه
یکی معلمه
یکی شمنه
یکی شکارچیه
یکی کشاورزه
یکی بیکاره
یکی بی عاره
در هر صورت به عنوان عضوی از یک اجتماع ، هویتی
غیر قابل تفکیک دارن
هویت فردی هم که اسمش روشه و شامل ویژگی های فردی هر شخصیه
این
"مردم محروم ... "
رو اکو کجا ها دیده؟

سلام مون‌پارناس
از تو ممنونم که هر طور نوشتن من را تاب می‌آوری و حاشیه‌ای مفید بر بحث اضافه می‌کنی.
دقیقاً همین طور است. اکو یک نشانه‌شناس است. احتمالاً با علوم انسانی میانه‌ی خوبی نداری ولی همین semiology شاخه‌ای است که نمادها و نشانه‌ها را تحلیل می‌کند و می‌خواهد از چیزی که ملموس است به چیزی برسد که فقط ظاهراً وجود ندارد ولی در واقع هست.
از این جهت کار اکو خیلی مهم است. اکو متخصص این شاخه از علم است و حتی با برخی از معروف‌ترین کارهایی که نوشته تا حدودی ادبیات را هم به خدمت این کار گرفته و در واقع از ظرفیتها و مخاطبان ادبیات استفاده کرده است.

در مورد ابهامی که در مورد هویت اجتماعی و شخص برایت وجود دارد می‌توانم بگویم هر جامعه با قوانین یا عرف‎‌‌ها( قوانین نانوشته‌) عده‌ای از افراد را از همین حق اولیه یعنی تعلق به جامعه محروم می‌کند. حالا این قوانین هر چه لبه های تیزی داشته باشد شکاف های بزرگتری درست می کند. مثلا کسانی که به دین خاصی باور دارند. یا کسانی که ویژگی‌های فیزیولوژیک خاصی دارند.
البته گاهی این محرومیت از هویت اجتماعی مطلق نیست ولی بالاخره هویت اجتماعی شخص را پاره پاره می‌کند. برای مثال شخصی که اگر تمام عقایدش را آشکار کند ممکن است کار یا موقعیت تحصیلی و اجتماعی خاصی را به صرف ابراز عقیده از دست بدهد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد