استادی داشتم که معتقد بود هر کتابی نه تنها ارزش خواندن ندارد؛ بلکه میگفت بابت برخی کتابها یک پول سیاه هم نباید داد. از جمله کتابهایی که در این دسته فهرست میکرد، کتابهایی بودند که افراد یا ناشرانی از جمع کردن مقالات و متون پراکنده و سخنرانیها و مصاحبههای چهرههای شناختهشده ساخته و پرداخته و به چاپ میرسانند. در واقع ایشان باور به بسندگی متن و کلمات نداشت، خلاصه و نتیجهی نظرش هم این بود کتابی ارزش خواندن دارد که مؤلفش تمام قد و تا آخر پای کلمه به کلمه و چاپ شدن کتابش فکر کرده و ایستاده باشد.
امروز شاید در مورد بسیاری از کتابسازیهای تجاری حق با او باشد؛ اما این نظر همیشه قابل تعمیم نیست. گمان میکنم اینگونه تنظیم و گردآوری مطالب فرمی از نوشتار هستند که نباید بیملاحظه کنار گذاشته شوند. خصوصاً اگر کار انتخاب و تدوین نوشتهها و گفتهها دقیق، مسألهمحور و با ملاحظه و دانش کافی صورت گیرد، نتیجهی کار اتفاقاً به مجموعهای خوشخوان و جذاب تبدیل خواهد شد. البته درست است که هنوز هم در مورد این که دانستن چیزی خارج از متن یک نوشته برای مثال در مورد نویسنده و عادات زندگی او آیا خوب و مفید است یا نه؛ بحثهای زیادی در جریان است. فکر کنید زندگینامهای پر از جزئیات موشکافانه که ادعا میکند، زوایای پنهان مهمی از افکار و پرفورمانس آنها، در زمینه و زمانهی زندگی نویسنده را به خوانندهی مشتاق نشان خواهد داد، اساساً به کاری میآید؟ مگر نه این است که نویسنده مهمترین و بهترین حرفهایش را خودش پیشتر نوشته است؟
من فکر میکنم برخی از این دست کتابها امتداد شاهکارهایی هستند که یک نویسنده خلق کرده است و به گونهای شیرین مصاحبت ما با آن شاهکار را طولانیتر میکنند. بعضی دیگر به دنبال توضیح این موضوع میروند که چطور یک نویسنده از طریق روشهای آگاهانه یا مانورهای جبرانیِ ناخودآگاه، موفق به خلق آثارش شده است. بعضی دیگر هم به دنبال آن میروند که انسانیت شکننده، جایزالخطا، بحرانی و حتی محنتزدهی نویسنده را آشکار کنند و به این ترتیب از فرایندی اسطورهزدایی کنند که زمانی در هالهای از رمز و راز قرار داشته است. اما حتی چنین مسیری انحرافی هم باز میتواند خواننده را به سوی آثار اصلی رهنمون شود و باعث میشود خواننده بتواند با شور و شوقی بیشتر و درکی تندوتیزتر با آنها مواجه شود. انگار واقعیتهایی کمابیش معمولی و ناچیز و پیشپاافتاده مجموعهی آثار نویسنده را به هم وصل میکنند و ردیابی این نقاط اتصال نکاتی جدید از ماهیت این آفرینش هنری را بر ما آشکار میکند.
البته که این قسم گرهگشاییها نه به کار همه؛ بلکه به کار زندگی و آثار کسانی میآید که در جهان پیرامون خود به اندازهای تأثیرگذار بودهاند که حتی توسط مخالفانشان قابل انکار نیست. کسانی که هویت و رنگی اصیل از آن خویشتن دارند این گونهاند. مخاطبان آثار و دیدگاههایشان را شقهشقه میکنند. عدهای از آنها موافق بیچون و چرا و ستایندهی هرچه نوشتهاند و گفتهاند هستند و دیگرانی خصم سرسخت و مخالف تیغ بدستشان. به ندرت کسی هست که وی را بشناسد و هیچ نظری نداشته باشد.
اومبرتو اکو Umberto Eco چنین کسی است. در تمام کارها و زندگیاش منظرهای تماشایی اما کمیاب از انسان، خلق کرده است: در نهایتِ فرزانگی اما در عین حال متواضع؛ آگاه به بلندای فکریِ خویش اما طعنهزن بر خود؛ خالق جهانهای ادبی و فکریِ استادانه، اما مشخصاً بیفخر و افاده. او از چهرههایی است که به نظرم مداقه و غور در آثار و زندگیاش به هر شکل و شمایلی که باشد بیدستاورد نخواهد بود. دربارهاش گفتهاند لحظهای تردید نمیکند که خودش را چنانکه هست، نشانِ شنونده و خواننده بدهد: آیرونیک، مردّد در خویش، سرگشته، آسیبپذیر. بهویژه آسیبپذیر و به قول نیچه انسانی، زیاده انسانی.
ادامه مطلب ...سالهاست که دیکتاتوری آشکار از اکثر نقاط جهان رخت بربسته است. اغلب سیاستمداران با تلاش فراوان قصد دارند به مردم بقبولانند که لایق دموکراسی و انتخاب آزادانه برای نوع ادارهی کشورشان هستند و مکرر به شیوههای مختلف در گوش مردم میخوانند که باید حاکمانشان را خود انتخاب کنند و از این فرصت سخاوتمندانه که توسط آنها در اختیارشان گذاشته شده است، استفاده کنند و تعیین کنند چه کسانی کشور را چگونه اداره کنند؟
در گفتمانِ سیاست به عنوان یک روش رسیدن به خیر جمعی، سطوح مشارکت سیاسی و روشهای حضور دموکراتیک مردم و نهادهای مدنی در صحنهی اداره کشور حداقل در نُه سطح مختلف تعریف شده است. با این همه سیاستمدارانی که در عمل بیشترین علاقه را به حفظ جایگاه خود دارند و تمایلی به واگذار کردن قدرت فعلیشان ندارند، تأکید منحصربهفردی روی ابتداییترین و نخستین سطح مشارکت سیاسی یعنی انتخابات میکنند. در حقیقت گونهای از سیاستمدارانِ بیباور به ارزشهای بنیادین دموکراسی که ناچار شدهاند با گفتمان روزِ جهان در مورد دموکراسی کنار بیایند، ترجیح میدهند با نشان دادن تصویری ناقص و صندوقمحور از دموکراسی، آن را از درون دچار استحاله کرده و راه رسیدن به اهداف خود را با آن هموار کنند. در واقع عوامفریبان بالقوهای هستند که نظیرشان در تمام دموکراسیها دیده میشود.
در این حالت معمول است که انتخابات یا به شکلی انجام میشود که مردم حق انتخاب بین «آری» و « آری» را دارند و فقط نمایندگیشان را واگذار میکنند یا صحنه به صورتی چینش و برنامهریزی میشود که مردم هر انتخابی داشته باشند، نتیجهی مورد نظرِ قدرتمندان توسط حاکمیت تعیین و اعلام میگردد. در این مواقع اگر چه غالب مردم فرارسیدن انتخابات را وسیلهای برای طنازی و تمسخر سیاستپیشگان و فرصتی برای تنفس خود مییابند؛ ولی در هرصورت همیشه قبل و بعد از آن میدانند و یا مدتی طول میکشد بفهمند که بازندهاند. مثال جالبی از تعابیر مردم در این کشورها « انتخابات حنایی» است. یعنی مردمی که دعوت به رأی دادن و شرکت در سرنوشت خود میشوند، انتخابات کشورشان را انتخابات حنایی نامیدهاند؛ زیرا حنا در شکل خامش سبز رنگ است؛ ولی وقتی توسط مردم انتخاب و استفاده میشود، نتیجهی نهایی قرمز رنگ خواهد بود.
این نوع استفاده از نهادهای دموکراتیک به عنوان ابزاری برای کسب قدرت و اعمال قدرت سیاسی در جهان امروز که ارزشهای دموکراسی بدیل دیگری ندارند، بسیار متداول است. در چنین سیستمی با این که دائماً از تصمیمها و انتخابهای مردم و حضور آنان حرف زده میشود و حتی در میزان قدرت مردم برای تعیین نوع حکومت در کشورشان اغراق میشود؛ ولی استانداردهای مشارکت دموکراتیک به راحتی نادیده گرفته میشود. خبری از سطوح دیگر مشارکت مردم نیست. نهادهای سیاسی ضعیف و غیر رسمی میشوند. گاهی با یک رأیگیری مقامات فعلی جابجا میشوند؛ ولی تقریباً همانها دوباره و همیشه قدرت را به اشکال دیگری حفظ میکنند. از منابع انحصاری حاکمیت برای کنترل پوشش رسانهای، به کنار راندن و در حاشیه نگه داشتن مخالفان و دستکاری در ساز و کارهای اقتصادی و منابع انسانی استفاده میشود.
کتاب «دموکراسیها چگونه میمیرند؟ آنچه تاریخ در مورد آینده میگوید» بررسی ساده و سریعی از سیاستهای اقتدارگرایانه با ظاهر و پوشش دموکراتیک در سراسر جهان ارائه میدهد و نشان میدهد که چگونه رژیمهای ترکیبی Hybrid Regimes با در هم آمیختن نوع رقیقی از یک سطح مشارکت سیاسی مردم با ایدئولوژیهای ثابت، همان الگوی اقتدارگرایی خود را برای تمرکز یا توزیع قدرت و ثروت، با اندک تفاوتهایی در همه جای دنیا تکرار میکنند.
ادامه مطلب ...