انتخابات در جامعهی ما بحثانگیز است. از یک سو نسلی که تغییر از بالا و دگرگونیهای ساختاری را از سر گذرانده و با هزینهها و تبعات آن آشناست، تمایلی به تکرار آن ندارد. از سوی دیگر تلاشها برای گشودن راههای رفرمیستی و اصلاح هم در عمل به سرخوردگی منجر شده است. در این وضعیت، روان جمعیِ جامعه گاهی گریزی به خودکاوی میزند. به تصویر خود مینگرد. زمانی سادهگرایانه مشغول پرخاش و حمله به خود میشود و تمام ناکامیها را به تودهی مردم نسبت میدهد که چنین و چنان میکنند. گاهی هم با شیفتگی به تصویر تبلیغاتی خود، همه چیز را فراموش میکند و باز هم دانهای از دامی برچیده و گرفتار میشود.
در هر صورت نوعی خطای ادراکی باعث میشود که از سرگردانی بین تصاویر فراتر نرود و به حداقل شناخت حقیقت و پراتیک متناسب با آن دست نیابد.
یکی از ابزارهایی که مکرراً برای تحلیل این وضعیت به کار میرود، نظریهی گذار است که میگوید ما در حال گذار از «سنت به مدرنیته»، «قدیم به جدید»، «اقتدارگرا به دموکراتیک»، «جامعهی بسته به جامعهی باز»، «ناآگاهی به آگاهی» و ... هستیم. با این حساب نابسامانی و آشفتگیها طبیعی و مربوط به دوران گذار است. با این تحلیل هنوز هم بخشهایی از جامعه را میتوان تهییج و امیدوار کرد که فعلاً معترض ناکارآمدیها نشوند و دست به خروج فعالانه از صحنهی مشارکت سیاسیِ تأییدی نزنند.
سالهاست که نظریهی گذار توسط بخش بزرگی از جامعهی دانشگاهی ایران ترجمه، تئوریزه و تحت عنوان برنامههایی مثل «گذار به دموکراسی» در ایران ترویج میشود. گویا هر روسری که از سری بلغزد، یا هر اسباب تکنولوژی جدیدی که دست مردم بیاید یا اصلاً هر تحولی در مناسبات و هر شکافی در ساختارهای متمرکز قدرت اتفاق بیفتد، نشانهی گذار به دموکراسی تلقی میشود. حال اگر با اشاره به واقعیتها پرسیده شود که گذار مورد نظر شما چه مختصاتی دارد؟ چرا نشانهای از موقت بودن ندارد؟ یا به اجرای ناقص و شکستخورده بودن فعلی پروژهی گذار اشاره خواهد شد و یا با درهم تنیدن ناموجه مفاهیم پسوندهای بدبینانهای به دموکراسی خواهند افزود که خوشبینی اولیهشان تعدیل شود.
اما قناعت کردن به فرضیهی گذار، گمراهکننده و باعث کج فهمی است. هر ساختار سیاسی که ترکیبی از جنبههای اقتدارگرایانه و دموکراتیک باشد، لزوماً در راهی نیست و مقصدی دموکراتیک ندارد. ممکن است در همین وضعیت باثبات بماند یا حتی اقتدارگراتر شود. در عمل هیچ جامعهای صلب نیست؛ ولی ممکن است در جنبههای مهمی الگوها و وضعیت پایداری داشته باشد. حتی در همان مرحلهی به اصطلاح گذار، اقامت دائمی داشته باشد.
محدود شدن به ادبیات گذار باعث میشود، پویاییهای درونی سیستم در جهت ثبات ساختار به راحتی از چشم بسیاری از منتقدان و مخالفان دور بماند و آنها را فریب دهد. کژ نگریستنی که بخشی از اپوزیسیون ایرانی به آن مبتلاست.
پس دستیابی به برخی جنبههای دموکراتیک مثل برگزاری انتخابات به هیچ عنوان ایستگاهی در جادهی دموکراسی محسوب نمیشود. انتخابات در طولانی مدت با شبکههای حامی-پیرو ساختهشده همزیستی میکند. رأی دادن تبدیل به اقدامی کماهمیت در تعمیق جنبههای دموکراتیک میشود که در زمینی شیبدار به نفع حاکمیت بازی میشود. این روندی نیست که چشماندازی برای کمرنگشدن آن متصور باشد.
برای ما که مخاطب عام و مردم عادی محسوب میشویم، آموزندهتر و بهتر است به جای اینکه غرق ترویج یا سوگیری متعصبانه در انتخابات شویم، بپرسیم از کجا معلوم که هر تحول و گزینهی جدیدی نشانهی گذار به دموکراسی باشد؟ اصلاً چرا باید فرایند گذار به دموکراسی در همه کشورها مراحلی مشابه و متوالی داشته و با انتخابات شدنی باشد و بس؟
اصلاً در کنار کنشگریها چرا کسی به ساختارها اهمیت نمیدهد؟ آن هم ساختارهایی که فاقد نظام چک و بالانس موثر هستند؟ ساختارها بیاثر نیستند، دو عامل رفاه اقتصادی و پیشینهی فکری و ذهنی کثرتگرا هم بسیار مهماند، چرا به حاشیه رفته است؟
ساختاری که زندگی سیاسی را توخالی و بیثمر کرده است و اصرار به ماندن در قدرت دارد؛ حتی تنوع جناحها و چهرهها و کثرتگرایی را هم به نوعی پلورالیسم بیمسئولیت در حوالیِ انتخابات تبدیل میکند که مسئولیتی برای کارآمدی ندارد. رقابت فقط بین اشکالی از شبکهی حامی-پیرو است که سرانش برای بقای همدیگر پنهانی تبانی میکنند. مدافعان گذار به دموکراسی ممکن است آن را شبهدموکراسی یا نیمهدموکراسی یا دموکراسیِ نمایشی بنامند؛ اما هر چه هست این نوع نظامها لزوماً مقطعی و گذرا نیستند. آنها در ناحیهی خاکستری پایدارند و برای شناختن آنها شاید گونهشناسی مستقلی لازم است که بر شکل و ماهیت منحصر به فرد هر نظام بپردازد.
اساسا تصور از گذار که به طور عمده از بالا به پایین یا برعکس و توسط نخبگان یا مردم هدایت میشود، همیشه راهگشا نیست.
«شید» به معنای سالوسی، تزویر و دورویی در نظر بسیاری از مردم مفهومی سنتی و در ارتباط با عقاید شخصی است. موضوعی که در دوران شفافیت، فراوانی و دسترسیهای سریع به اطلاعات کارکردی ندارد و به سرعت برملا میشود. وقتی گوگل همه جا آدمها را همراهی میکند، چطور میتوان حقیقتی را برای مدتی طولانی پنهان کرد؟ کار دشواری است؛ اما هنوز هم ممکن!
تزویر میتواند پوشاندن عمدی حقیقت باشد یا گزیدن و چیدن بخشهایی از آن برای نمایش با منظوری خاص، با افزودن چندتایی دروغ و همچنین استفاده از انواع ترفندهای مستندنمایی. به این معنا تزویر دیگر فقط مخفی کردن چیزهایی نیست که دوست نداریم دیگران بدانند، بلکه تلاش برای واقعینمودن تصویری است که میدانیم ربطی به واقعیت ندارد.
خطرات و آسیبهای تزویر بسته به گوناگونی و وسعت تصویری که نشان داده میشود، میتواند ویرانگر و تباهکنندهی زندگی چندین نسل باشد. هر نسلی که جلوههای متفاوت شیدکردن را نشناسد، محکوم به سرگردانی در هزارتوهای آن است. به این ترتیب مسئولیت شخصی ما برای پرهیز از آن، پیچیدهتر و دشوارتر میشود.
در خوانشی از سیاست که امر سیاسی تحقق ارادهای پیشینی و برای رسیدن به هدفی معین باشد از راهی که منزلگاههای خوب و بدش معلوم است، انتخاب کردن نه تنها مفهومی ندارد؛ بلکه ارزشی هم از حیث کنشگری سیاسی ندارد. اما مردم بیشترین خیر و منفعت عمومی را میخواهند؛ پس قدرت برای دستیابی به تصویری از خود که بیشترین مطابقت با خیر عمومی را داشته باشد، ناچارست تا حد ممکن در واقعیت دست ببرد و تصویری از خود بسازد که برای حفظ برتریاش لازم دارد.
اولین شلیک سیاستمدار برای اغوای مردم، هیاهوهای بسیار بر سر صحت و دقت تصویر فعلی است، مثلاً بر سر جزئیاتی که نباید لو میرفت، تا وانمود شود دارای شواهد کافی است و از عمیقترین و درستترین منابع بهره میگیرد. حتی برای مستندنمایی بیشتر از خاطرات، نامهها و گفتگوهای محرمانه و زندگیهای خصوصی مطالبی نقل میشود که کسی به آنها دسترسی ندارد.
با این فرض که درگیری افکار عمومی و نخبگان با بحثهای روز سیاسی و انواع گمانهزنیها در مورد تصویر ضرورت دارد هر گونه تعمد در انگیزش عواطف مردم، مکرراً انکار میشود؛ ولی در واقع تصاویر فقط با امیال و عواطف مردم سخن میگویند. این برانگیختگی ممکن است حتی به تغییرات و تآثیرگذاریهای اجتماعی مختلف بینجامد، ولی ربطی به امر سیاسی و تصمیمسازی بهینه ندارد.
سیاستمداران کموبیش از پدیدهی نوظهور نقص مدیریتشده یا Curated Imperfection استفاده میکنند. به این معنا که با لحنی مخالف در تصویر خودساختهشان چند نقص جزئی و کماهمیت را میگنجانند که ببینید هیچ کس کامل نیست، این مطمئناً شامل ما هم میشود. ما به همین اندازه صادق و خوب هستیم. ولی این هم فقط یک ترفند مستندنمایانه است که با ظرافت واقعیت را دستکاری میکند. عیب و نقصی که انتخاب شده و به آن اعتراف میشود، فقط سطح موضوع را خراش میدهد و در عمل راه شناختن و تجزیه و تحلیل ابعاد دیگر را سد میکند. درست مثل یک اینفلوئنسر شبکههای اجتماعی که ممکن است روزی با چهرهای بههم ریخته مقابل گلّهاش ظاهر شود تا تمام سرخوشیها و کامیابیهای روزهای دیگرش را باور کنند و حتی با اشتیاق بیشتری دنبالش کنند. نمایش این نوع نقصها نه تنها صادقانه و برای دیگران انگیزشی نیست؛ بلکه بهشدت آسیبزننده است؛ چون نه تنها نقص واقعی را ارزیابی نمیکند؛ بلکه نمایشی از آن را برای قالبکردن متاع دیگری دوباره به کار میبرد.
ما دربارهی این که نقاط تاریک تصویر کجاست، ذهنی خودآگاه لازم داریم. خودآگاهی باعث میشود به جای آن که دست و پا بزنیم و در مقابل سیل تصاویر گیجکننده مأیوس شویم، بپذیریم که این فقط یک تصویر است.
اندیشیدن تکبعدی که پیشفرض ذهنی انسان است و فقط با روابط علت و معلولی ساده استدلال میکند، ابزار باکفایت و خوبی برای مشارکت سیاسی نیست. از الزامات زندگی در عصر حاضر این است که پیچیدگی و عدم قطعیت را به عنوان تنها چیزی که در سنجیدن ابعاد مختلف یک موضوع قطعیت دارد بپذیریم و با آن همصدا شویم. بدانیم که هیچ تصویری نه قطعی است و نه به تنهایی دارای معنای مستقل. تصاویر به هم پیوستهاند و در شبکهای بزرگتر قابل تفسیرند.
حتی به جای آن که به سبک کلاسیک تلاش کنیم که نتایج وضعیت سیاسی فعلی را محاسبه، پیشبینی یا کنترل کنیم، در حال حاضر نیاز داریم سیستم ذهنیمان را مجهز کنیم تا به اندازهی کافی در میان طیف گستردهای از تصاویر انعطافپذیر و مقاوم باشد. مراقب عناصر خودآگاهی و دوری از تزویر، در تمام رفتارها و مسئولیتهای اجتماعی و سیاسی باشد تا امر سیاسی به خیر و منفعت عمومی متمایل شود.
شید کردی تا به منبر بَر جهی تا ز لاف این خلق را حسرت دهی از"مثنوی مولوی"