ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
انتخابات در جامعهی ما بحثانگیز است. از یک سو نسلی که تغییر از بالا و دگرگونیهای ساختاری را از سر گذرانده و با هزینهها و تبعات آن آشناست، تمایلی به تکرار آن ندارد. از سوی دیگر تلاشها برای گشودن راههای رفرمیستی و اصلاح هم در عمل به سرخوردگی منجر شده است. در این وضعیت، روان جمعیِ جامعه گاهی گریزی به خودکاوی میزند. به تصویر خود مینگرد. زمانی سادهگرایانه مشغول پرخاش و حمله به خود میشود و تمام ناکامیها را به تودهی مردم نسبت میدهد که چنین و چنان میکنند. گاهی هم با شیفتگی به تصویر تبلیغاتی خود، همه چیز را فراموش میکند و باز هم دانهای از دامی برچیده و گرفتار میشود.
در هر صورت نوعی خطای ادراکی باعث میشود که از سرگردانی بین تصاویر فراتر نرود و به حداقل شناخت حقیقت و پراتیک متناسب با آن دست نیابد.
یکی از ابزارهایی که مکرراً برای تحلیل این وضعیت به کار میرود، نظریهی گذار است که میگوید ما در حال گذار از «سنت به مدرنیته»، «قدیم به جدید»، «اقتدارگرا به دموکراتیک»، «جامعهی بسته به جامعهی باز»، «ناآگاهی به آگاهی» و ... هستیم. با این حساب نابسامانی و آشفتگیها طبیعی و مربوط به دوران گذار است. با این تحلیل هنوز هم بخشهایی از جامعه را میتوان تهییج و امیدوار کرد که فعلاً معترض ناکارآمدیها نشوند و دست به خروج فعالانه از صحنهی مشارکت سیاسیِ تأییدی نزنند.
سالهاست که نظریهی گذار توسط بخش بزرگی از جامعهی دانشگاهی ایران ترجمه، تئوریزه و تحت عنوان برنامههایی مثل «گذار به دموکراسی» در ایران ترویج میشود. گویا هر روسری که از سری بلغزد، یا هر اسباب تکنولوژی جدیدی که دست مردم بیاید یا اصلاً هر تحولی در مناسبات و هر شکافی در ساختارهای متمرکز قدرت اتفاق بیفتد، نشانهی گذار به دموکراسی تلقی میشود. حال اگر با اشاره به واقعیتها پرسیده شود که گذار مورد نظر شما چه مختصاتی دارد؟ چرا نشانهای از موقت بودن ندارد؟ یا به اجرای ناقص و شکستخورده بودن فعلی پروژهی گذار اشاره خواهد شد و یا با درهم تنیدن ناموجه مفاهیم پسوندهای بدبینانهای به دموکراسی خواهند افزود که خوشبینی اولیهشان تعدیل شود.
اما قناعت کردن به فرضیهی گذار، گمراهکننده و باعث کج فهمی است. هر ساختار سیاسی که ترکیبی از جنبههای اقتدارگرایانه و دموکراتیک باشد، لزوماً در راهی نیست و مقصدی دموکراتیک ندارد. ممکن است در همین وضعیت باثبات بماند یا حتی اقتدارگراتر شود. در عمل هیچ جامعهای صلب نیست؛ ولی ممکن است در جنبههای مهمی الگوها و وضعیت پایداری داشته باشد. حتی در همان مرحلهی به اصطلاح گذار، اقامت دائمی داشته باشد.
محدود شدن به ادبیات گذار باعث میشود، پویاییهای درونی سیستم در جهت ثبات ساختار به راحتی از چشم بسیاری از منتقدان و مخالفان دور بماند و آنها را فریب دهد. کژ نگریستنی که بخشی از اپوزیسیون ایرانی به آن مبتلاست.
پس دستیابی به برخی جنبههای دموکراتیک مثل برگزاری انتخابات به هیچ عنوان ایستگاهی در جادهی دموکراسی محسوب نمیشود. انتخابات در طولانی مدت با شبکههای حامی-پیرو ساختهشده همزیستی میکند. رأی دادن تبدیل به اقدامی کماهمیت در تعمیق جنبههای دموکراتیک میشود که در زمینی شیبدار به نفع حاکمیت بازی میشود. این روندی نیست که چشماندازی برای کمرنگشدن آن متصور باشد.
برای ما که مخاطب عام و مردم عادی محسوب میشویم، آموزندهتر و بهتر است به جای اینکه غرق ترویج یا سوگیری متعصبانه در انتخابات شویم، بپرسیم از کجا معلوم که هر تحول و گزینهی جدیدی نشانهی گذار به دموکراسی باشد؟ اصلاً چرا باید فرایند گذار به دموکراسی در همه کشورها مراحلی مشابه و متوالی داشته و با انتخابات شدنی باشد و بس؟
اصلاً در کنار کنشگریها چرا کسی به ساختارها اهمیت نمیدهد؟ آن هم ساختارهایی که فاقد نظام چک و بالانس موثر هستند؟ ساختارها بیاثر نیستند، دو عامل رفاه اقتصادی و پیشینهی فکری و ذهنی کثرتگرا هم بسیار مهماند، چرا به حاشیه رفته است؟
ساختاری که زندگی سیاسی را توخالی و بیثمر کرده است و اصرار به ماندن در قدرت دارد؛ حتی تنوع جناحها و چهرهها و کثرتگرایی را هم به نوعی پلورالیسم بیمسئولیت در حوالیِ انتخابات تبدیل میکند که مسئولیتی برای کارآمدی ندارد. رقابت فقط بین اشکالی از شبکهی حامی-پیرو است که سرانش برای بقای همدیگر پنهانی تبانی میکنند. مدافعان گذار به دموکراسی ممکن است آن را شبهدموکراسی یا نیمهدموکراسی یا دموکراسیِ نمایشی بنامند؛ اما هر چه هست این نوع نظامها لزوماً مقطعی و گذرا نیستند. آنها در ناحیهی خاکستری پایدارند و برای شناختن آنها شاید گونهشناسی مستقلی لازم است که بر شکل و ماهیت منحصر به فرد هر نظام بپردازد.
اساسا تصور از گذار که به طور عمده از بالا به پایین یا برعکس و توسط نخبگان یا مردم هدایت میشود، همیشه راهگشا نیست.
سلام دوست عزیز
بسیار عالی و دقیق.
من با توجه به تجربه کاری خودم در صنعت نکتهای در تایید اضافه میکنم. هر کارخانهای در قبال محصولی که به بازار عرضه میکند مسئولیت دارد و قاعدتاً میبایست ساختارهای تضمینکننده کیفیت در کارخانه ایجاد و در این راستا فعال شده و پاسخگوی مشتریان خود باشد... (داریم در مورد ایدهآلها صحبت میکنیم)... در صنعت اینگونه باید باشد. در حوزههای دیگر هم به همین نحو و با ساختارهایی متناسب میبایست همینطور باشد. مثلاً نظام آموزشی. یا نظام قضایی. نظام سیاسی هم مستثنی نیست.
این سیستم هیئتی یا شبکههای حامی-پیرو که شما اشاره کردید برای نظام سیاسی در جهت اهداف خود (تداوم و ماندگاری) کارکرد مثبتی دارد و من هم با شما موافقم که تداوم هم خواهد داشت و طبعاً خود به خود تغییر نخواهد کرد! برای مردم اما همین وضعیتی را که میبینیم ایجاد خواهد کرد. بدون تشکل و تودهوار. یقه کسی را هم نمیتوان گرفت. ایام انتخابات که میرسد جوی عجیب و غریب شکل میگیرد و الی آخر... چند شب قبل در یکی از این برنامهها مصاحبهکننده رفته بود سراغ چند فعال مدنی سیاسی (به قول خودشان) و همه متفقالقول میگفتند ما باید به برنامههای کاندیداها توجه کنیم... از خنده داشت گریهام میگرفت... بابا این عزیزان محصول کدام کارخانه هستند و کدام کارخانه ضامن کیفیت آنهاست!؟ تا وقتی چنین ساختارهای تضمینکننده نباشد حرف از برنامه و تغییر و فلان و بهمان کشک است.
سلام دوست خوبم
ممنون که خوب و دقیق میخوانید. این زبان مشترک ناشی از کار در حوزهی صنعت خیلی وقتها برای ما گره گشاست. مغز آن چه که میخواستم بگویم را گرفتهاید. ضیق ساختار و محصول و کیفیتی که اساساً نمیدانیم چه باید باشد تا سازوکاری برای تضمیناش فراهم کنیم. درست مثل یک کشتی بیهدف که باد موافقی هم برایش وجود ندارد. حق با شماست . گاهی دلم میخواهد یک سر سوزن امید پیدا کنم و همان را روی سرم بگذارم و حلوا حلوا کنم ... نه امید محال ... امیدی که از تونل آگاهی بیرون آمده باشد.
کتاب «ظرافت جوجه تیغی» رو که در موردش در کافه کاتارسیس از شما نظری خوندم توجهم رو جلب کرد
از فیدیبو دانلودش کردم و مشغول خوندن هستم
الان که صفحه بیست و چارم فقط میتونم بگم که کتاب متفاوتیه
نویسنده با انتخاب زن پیر زشت چاق فقیر به عنوان شخصیت اصلی کار سختی رو برای جذاب نگه داشتن داستان برای خواننده پیش روی خودش گذاشته .
این احتمالا یعنی اینکه خیلی از خودش مطمئن بوده
آیا با یک نویسنده پیر دختر زشت تحصیل کرده باسواد فمنیست دوآتشه روبرو هستیم؟
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
پس مسیر جالبی برای رسیدن به اینجا طی کرده اید.
من کتاب را روی هم رفته پسندیدم و به نظرم نویسنده از عهده چیزی که گفته اید بر آمده است. کتاب را که تمام کنید دوست دارم نظرتان را بدانم.
سوالتان نشان می دهد کلیشه ها هنوز فرمانروایی می کنند ...اما حد اقل این یک بار را مجبورید بشکنیدش
سلام خانم مقدم
برام جالبه که شما برق رو تا ارشد رفتی بالا بعد سوییچ کردی به ارشد علوم سیاسی و الان هم دکترای اندیشه سیاسی !!!
تمام زندگی شما که به گرفتن مدرک گذشته پس کی فرصت کردی زندگی کنی؟
خوندن برق اشتباهی بود که با علوم سیاسی تلافی کردی؟
لطفا سوء برداشت نشه
به نوعی در قسمتی از راه با شما هم مسیر بوده ام
و
دوست دارم اگر میشه انگیزه شما رو ازانتخاب این مسیر رفته بدونم
سلام
اما تمام زندگیم را به تمامی زندگی کرده ام .
حالا که شما مرورش کردید می بینم واقعاً سوییچ های ساختار شکنانه ای در زندگی ام کرده ام...
نه خواندن برق اشتباه نبود. من ریاضیات را به قول جان نش زیبا می دیدم و عاشق ساختارهای ریاضیاتی بودم. الکترونیک ریاضیات را با واقعیت های زمین زیر پایم پیوند می داد. بنابراین انتخاب خودم بود. درست هم بود چون باعث شد شغل خوب و پایدار داشته باشم.
اما من همیشه از زندگی بیشتر می خواستم ... سیاست و فلسفه و ادبیات علایق دیگرم بودند که ترجیح دادم خاک نخورند و فراموش نشوند. .. خواندن و نوشتن را همیشه جدی گرفته ام ... مدرک برایم اهمیتی ندارد اما یاد گرفتن چارچوب و روش در خواندن و نوشتن و فهمیدن چرا