نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

ننوشتن یعنی عبور اتفاقی

یکی از نخستین چالش‌هایی که پس از آشنایی جدی و نه تفننی با علوم انسانی داشتم، مسأله‌ی «روش» در یادگیری بود. به زبان ساده از روبرو شدن با این همه نظریات و معلومات در حوزه‌های مختلف سیاست، جامعه‌شناسی، فلسفه، اقتصاد، روانکاوی، هنر و ... که در هم تنیده، نامتناهی و حتی متناقض به نظر می‌رسیدند، گیج شده بودم. از خودم می‌پرسیدم این همه را چطور و با چه ترتیبی می‌شود خواند و فهمید و به خاطر سپرد و پس از آن چگونه می‌شود درست و غلطش را سنجید و به هم ربط داد و طبقه‌بندی کرده و سر جای خود استفاده کرد. سره و ناسره را بدون اصول و اندازه‌گیری و محاسبات چگونه می‌شود تفکیک کرد؟ به احتمال زیاد ساختار ذهنی من در اثر هم‌نشینی و مجاورت با ریاضیات و علوم مهندسی طوری شکل گرفته بود که به سرعت دنبال روش و چهارچوب می‌گشت. ذهن من پیش از این به خوبی می‌توانست موضوعات را تبدیل به قضایا و مسائل کرده و مفاهیم را با ریشه‌ها و اصول موضوعه بنیانگذاری کند، سپس با استفاده از مرزها و لبه‌های شفاف مفاهیم را از هم باز می‌شناخت و شبکه‌ی منظمی از روابط بین‌شان می‌ساخت و همه جا به کار می‌برد. اغلب مفاهیم دنیای فیزیکی قابل کمی‌سازی و مدلسازی بودند؛ به علاوه اگر مفهومی به دلیل غیرخطی یا طولانی یا پیچیده بودن هنوز فرموله نشده بود، روش‌هایی برای محاسبات عددی و تخمین و احتمال وجود داشت که در هر حال می‌توانست چهارچوب قابل قبولی در عمل فراهم کند.

اما در آستانه‌ی ورود به جهان علوم انسانی همه چیز یک‌باره از پیش چشمم ناپدید شد. انگار همه چیز ناگهان لغزان، سیال و مه‌آلود، نامتناهی، بدون مرز و در نتیجه نشناختنی شده بود. طولی نکشید که فهمیدم جستجوی من برای یافتن یک روش ثابت و تلاش برای به تورانداختن اصول در انبوهه‌ای که کمترین شناخت از آن را دارم نتیجه‌ای نخواهد داشت و اگر چه زمان زیادی از دست داده‌ام، حالا حالا باید با حوصله و دقت به خواندن و پرسیدن و گشت و گذار اطراف دغدغه‌هایم ادامه بدهم تا شاید مه کمی فرو بنشیند. در این مسیر دلچسب که البته گاهی اضطراب‌آور و هولناک هم می‌شود، متوجه شدم حداقل در محافل و نهادهای دانشگاهی که من تجربه کرده‌ام، دو فرهنگ متفاوت حرفه‌ای، برای یادگیری و کار در علوم مهندسی و علوم انسانی وجود دارد. هر چه قدر علوم مهندسی متکی بر مشاهده، سنجش، ثبت و ضبط و مستندسازی است، علوم انسانی بر افواه و فرهنگ شفاهی تکیه زده است.

با قدری تأمل بیشتر متوجه شدم چیزی که در حوزه‌ی آموزش و ترویج علوم انسانی به این صورت نمایان شده است، همان ویژگی غالب و آشنای فرهنگ عرفی ماست؛ یعنی ارجحیت و غلبه‌ی فرهنگ شفاهی بر فرهنگ کتبی. اگر چه سیستم بوروکراتیک در همه‌ی دانشگاه‌ها انتشار مقاله و نوشتن کتاب را یکی از مبانی ارزش‌گذاری و ترقی و ایجاد سلسله مراتب کاذب علمی قرار داده و استاد و دانشجو را به موتور مقاله‌ساز تبدیل کرده است، اما این موضوع فقط وجه دوژور ماجراست. یعنی صرفاً روی کاغذ و تلاش ناموفق فقط برای کسب مشروعیت نظری است؛ ولی بنا به وجه دوفاکتو یا اقتضائات عملی مطابق سنت فرهنگ شفاهی (فرهنگ گفتاری و شنیداری) همچنان بسیاری از متن‌های مهم هرگز نوشته نمی‌شوند و فقط دهان به دهان روایت می‌گردند. به همین دلیل است که در فرهنگ ما، سرنوشتِ اغلب متن‌های مهم، خوانده نشدن و در کنج کتابخانه‌ها ماندن است. باید اضافه کرد که بسیاری از نوشتارهای تولید شده را هم نمی‌توان متن و مکتوب نامید، یعنی فقط صورت نوشتار دارند؛ ولی در نبود پشتوانه‌ی تحقیقی، منطق روایی و ساختار تعقلی در اصل همان حرف‌های فی‌البداهه‌ی شفاهی و از جنس گفته‌ها و شنیده‌ها هستند که فقط روی کاغذ یا فایل دیجیتال ریخته شده‌اند. 

ادامه مطلب ...