نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

اوّلین رد پاهای خویشتن

این اطراف، تاریخ است که مدام در اشکال مختلف تکرار میشود و به نظرم برای تکرار باید بسی بیشرم، بیفکر وکج‌سلیقه بود ... حال در نقطهای هستم که باید بایستم به کجسلیقگی تاریخ بخندم و بنویسم.

آیا به نوشتن نیاز دارم؟ این پرسشی است که همواره با آن چشم‌درچشم بوده‌ام. نیاز یا شاید میل به نوشتن از کجا در من می‌جوشد؟ آیا «نوشتن برای خوانده شدن» یا «نوشتن برای نوشتن» نوعی بطالت نیست؟ به گمانم، نوشتن برای واضح‌تر شدن چیزی است که در ذهن دارم. اما وقتی خودم هم نمی‌دانم و نمی‌شناسم و نمی‌فهممش چطور؟ شاید هم نوشتن کوششی برای غلبه بر همین فقدان‌ها و تاریکی‌ها باشد. لابد تا وقتی که به روشنی نیاز دارم باید از افکارم که دلبرکان من‌اند بنویسم. حال این که کسی آن را می‌خواند یا نمی‌خواند اهمیتی ندارد.

اما آیا چنان که سقراط می‌گفت نوشتن و خواندن مسئولیت‌پذیری را از دوش افراد برنمی‌دارد؟ سقراط به عنوان استعاره‌ای نوشتن را با pharmakon نامید. چیزی مخدر که می‌تواند هم سم باشد و هم دارو. چیزی که نوشته می‌شود، صاحب حیاتی از آنِ خود می‌شود و به همه جا سفر می‌کند. حال چگونه می‌شود واکنش خواننده‌ای دور از دسترس را سنجید؟ سقراط می‌گفت نوشته‌ها قدرتِ تمییز ندارند و به همه جا سر می‌کشند. میان خواننده‌ای که آن را می‌فهمد و احتمالاً از محتوایش بهره می‌برد و کسی که سردرگم می‌شود، فرق نمی‌گذارند.

کلمات مکتوب وقتی اجازه می‌یابند به همه جا سرک بکشند، تغییری بازگشت‌ناپذیر در جهان اطراف پدید می‌آورند. امروز فراوانی کلمه‌ها و متن‌ها و در دسترس بودن‌شان فقط با یک کلیک، این پرسش بسیار مهم را به میان می‌آورد که کدام متن دارای وثاقت و اعتبار اصیل است و باید خوانده یا نوشته شود؟

دور و بر ما مملو است از متن‌ها و نوشته‌هایی که برای کار دیگری ساخته و پرداخته شده‌اند، غیر از خوانده شدن. کتاب‌هایی که بی‌نیاز از بازکردن‌شان آن‌ها را خوانده‌ای؛ چون به قول کالوینو از نوع کتاب‌هایی هستند که پیش از نوشته شدن خوانده شده‌اند.

خواندن و نوشتن قطعاً چیزی بیشتر از عملی مکانیکی و رمزگشایی از متن است و علاوه بر سرچشمه‌ی لذت بودن، شامل روشنی افکندن بر فهم خود و دیگری هم می‌شود. ولی گویا پارادوکس سقراط در مورد میل به خواندن و نوشتن هنوز گره‌گشایی نشده است. متن‌ها هر اندازه که قدرت تغییر نگرش، اثرگذاری بر هیجانات و روشنگری دارند، به همان اندازه قدرت تلقین، تباه‌سازی یا اغواگری هم دارند.

پس نوشتن و فناوری‌های توزیع نوشتار، بند از قدرت‌هایی برمی‌دارد که چیره‌تر از فرهنگ شفاهی‌اند و مهارشان دشوارتر است. از سوی دیگر برای من خواندن یا گردش در میان آن چه دیگران نوشته‌اند، کیفِ خفیفی دارد. درست مثل خدایگانی که از فراز تخت خدایی‌اش به قیل و قال انسان‌ها بنگرد و هیچ کار دیگری نکند. چه قیاس مع‌الفارقی! جایی که من هستم کجا و بلندای جایگاه ایزدان کجا؟ ...راستی موضع من کجاست؟ راست است که وقتی نمی‌نویسم، دیگر حتی خودم هم به خاطر نمی‌آورم، با چه چیزی موافق یا مخالف بوده‌ام؟ به یاد که می‌آورم، می‌بینم امواج میان‌مایگی مرا فرسنگ‌ها آن طرف‌تر پرتاب کرده‌اند. یکی شده‌ام در میان بی‌شمار قطرات موجی که شمارده هم نمی‌شوند.

دلیلش این نیست که کسی مرا نشمارده، بلکه بیشتر و پیشتر از آن روست که خودم خود را نشمارده‌ام.... چند سال پیش فکر می‌کردم باید یقه‌ی جبر جغرافیایی و حوالت تاریخی و سرمایه‌داری و خلاصه غرب و شرق روزگار را گرفت؛ اما روز و شب که را نمی‌توان به دریدنِ گریبان روزگار گذراند.

 صبر کنید ... این‌جا همان جایی است که «میان‌مایگی» پدیدار می‌شود و حکومت خود را بر انسان آغاز می‌کند. از این منظر، چه قدر هم با طبیعت سازگارتر می‌نماید. میان‌مایگی رها شدن از همه‌ی قیدوبندهاست. شاید هم یکی شدن با آن‌ها. جولان دادن بی‌قیدوبندِ «میل». میل را می‌گذاری در انبوهه به هر سو می‌خواهد برود و هر چه خواست بکند. خودت دیگر وجود نداری که خط بکشی و بگویی چه چیز را باید خواست و چه چیز را نخواست؟ تنها یک چیز است که می‌خواهد: طبیعت!

میلِ همه برآورده می‌شود؛ اما در این صورت دیگر انگار میلی برآورده نشده است. هر کامی پیشاپیش کام همه است و هیچ تشخص و فردیتی وجود ندارد. این رنجِ میان‌مایگی است.

ولی به اقتضای همان طبیعت، هر میلی با دیگری یکی نیست. اگر چه هیچ میلی را نباید سرکوب کرد؛ ولی سلسله مراتب امیال وجود دارد و به این معناست که برخی میل‌ها برترند. شاید گاهی باید با فاصله از خود ایستاد برای دیدن ردپاها و ترتیب دادن به میل‌ها. اما کیست که تعیین می‌کند کدام میل برتر است یا کدام باید مشروط‌تر از دیگری برآورده شود؟ همین کیستی است که مرا یکه می‌کند، می‌سازد و می‌شناساند. 

نظرات 8 + ارسال نظر
monparnass چهارشنبه 7 مهر 1400 ساعت 19:32 http://monparnass.blogsky.com

سلام 5
یه ایمیل برات فرستادم ولی شرایط ارسالش نامطمئن و با شک و تردید بود
لطفا ایمیلت رو چک کن و اگر همه چیز درست / نادرست بود همینجا به من خبر بده

سلام
ایمیل با سلامت کامل دریافت شد.

monparnass سه‌شنبه 6 مهر 1400 ساعت 20:08 http://monparnass.blogsky.com

سلام 4
خوب فکر کن الهام
در خوندن کتاب بصورت چاپ کاغذی هیچ فضیلتی مستتر نیست
کل داستان چیزی در حد یک عادته که ما باهاش بزرگ شدیم
اصل ، انتقال مطلب اون کتاب به خواننده هست و مدیا در این وسط فقط عامل انتقاله .چه کاغذ باشه یا صفحه لپ تاپ
یا حتی گوشی و تبلت .

با توجه به لطمه اجتناب ناپذیر چاپ کاغذی به درختان و طبیعت و ارزانتر تمام شدن قیمت نهایی کتاب های الکترونیکی ، روند اجباری صنعت نشر به سوی ای بوک هاست . در آینده نزدیک دیگه چاپ کاغذی کتاب در مقایسه با نشر الکترونیکی مقرون به صرفه نخواهد بود

لذت خوندن به روش مالوف و آشنای قدیمی نباید مانع خوندن آثاری بشه که به صورت کاغذی در دسترس ما نیستند


دایناسور عزیز
به نکته تلخی اشاره کردی
مراقب باش
دایناسورهای اولیه فقط به علت عدم تطابق با تغییرات زمانه مضمحل شدند
ما ناگزیریم به اقتضای زمانه با تغییرات همراه باشیم .
و در این جای هیچ اما و اگری نیست
اگر الان کسی برای نوشتن یک مقاله از کاغذ و قلم بجای برنامه هایی از قبیل مایکروسافت ورد استفاده کنه برای تو تعجب آمیز نیست ؟
قدرت اضافه و حذف کلمات و چندین و چند قابلیت کوچک و بزرگ دیگه ، واژه پرداز ها رو جز در نگرشهای هنر محور بدون برای تولید متن بدون رقیب کرده


میدونی که الزاما مسیر حرکت به آینده از روی خرابه های گذشته رخ می ده و ناگزیر از رها کردن گذشته و تعلقاتش هستیم و ظاهرا بدلایلی که گفتم کتاب کاغذی هم از اون دست چیزهاییه که به آینده تعلق نداره

اخیرا متوجه شده ام که فیدیبو قابلیت ارسال کتاب به عنوان هدیه برای شخص دیگر رو داره .
اگر ایمیلت رو اینجا بذاری ،خوشحال میشم به عنوان یکی از خواننده های وبلاگت که از نوشته هات استفاده می کنیم به عنوان تشکر ازت لینک دانلود این کتاب رو از طریق فیدیبو برات بفرستم

فکر می کنم این کتاب خاص ،برای یک آکادمیسین علوم سیاسی مطالب زیادی در مورد مکانیزم های موجود در جامعه نفت زده ما داشته باشه .


پ.ن :
در مورد اشخاص و تیمهای ورزشی تعصبی ندارم
نکته در مورد امیر خانی اینه که اگر همین حرفها با قلم کس دیگری نوشته شده بود حتما سرنوشت دیگری می داشت .
قلم امیر خانی در این کتاب به نظر من بیانگر شکاف موجود در طبقه ح ا ک م ه
و از اینجهت که توسط کسی مرتبط با همونها نوشته شده برای من جذابیت مضاعف پیدا کرده .

باز هم سلام از من
چشم تلاش خودم را می‌کنم ... درست می‌گویی، کاغذ که هیچ حتی در خود «خواندن» هم فضیلتی نیست. همین جا در همین پست اشاره‌ای به شک‌هایم در این باره کرده‌ام.

ولی نکته‌ی جالب این‌جاست که فکر می‌کنم همیشه در دنبال فضیلت بودن هم فضیلتی نیست. منظورم این است که ما انسانیم. از گوشت و پوست و استخوان و همین قدر واقعی ... نعوذبالله فرشته یا مجسمه‌ی نیکی و فضیلت نیستیم که در هر عادتی دنبال فضیلت و نیکی باشیم. اصلاً گمانم اگر همیشه و همه جا دنبال فضیلت باشیم به موجودات خطرناکی تبدیل می‌شویم مثل آن نمونه‌های ایدئولوژیکی که می‌خواستند و می‌خواهند اتوپیا را زود و سریع و انقلابی همین دور و برها بسازند. از این جهت من با وجود این که می‌دانم کتاب کاغذی بریدن درخت می‌خواهد. همین قدر شر مختصر را در خودم می‌پذیرم و باز هم کتاب کاغذی را به هر جور گجت الکترونیکی ترجیح می‌دهم. عجب آدم تخسی هستم.

تازه از آن طرف مطمئن نیستم ساختن اون گجت و بروز کردن و شارژ الکتریکی‌اش آن طور که ظاهراً به نظر می‌آید، ضرر کمتری برای محیط زیست داشته باشد. حالا باید رفت و با جزئیات دودوتا چارتای مهندسی کرد.

البته در مورد کتاب یا متنی که نسخه‌ی چاپی ندارد؛ ولی خواندنی است، مسلماً کوتاه می‌آیم و نسخه‌ی الکترونیکی‌‌اش رو از دست نمی‌دهم ولی آدمی است و میل و ترجیح دادن‌هایش.
آدمی مثل من که گاهی دوست دارد دایناسور باشد در عین این که همراهی می‌کند با اقتضای زمانه... نرم‌افزار و کارهای روتین جای خودش ... گاهی هم دلم می‌خواهد دست‌خطی با خودنویس مارک لامی از چوب گلابی داشته باشم آن هم با جوهر فیروزه‌ای.

فکر می‌کنم گاهی برای رها کردن و گذشتن از گذشته و حال لازم نیست ویرانش کنیم حتی اگر مثل آن دایناسورها دیر یا زود مضمحل شدیم که فکر می‌کنم سرنوشت بی‌برو برگرد و حتمی‌مان باشد لا اقل چیز درست و درمانی تحویل بعدی‌ها بدهیم.
در مورد هدیه و تعریف‌هایی که ازش کردی واقعاً لطف داری و هیجان‌زده‌ام کردی. واقعاً فکر نمی‌کنم چیز قابل تشکری این‌جا خوانده باشی. آدرس ایمیل را می‌فرستم و باز هم ممنونم از لطف دوستانه‌ات.

پ.ن: نکته‌ات درست است. باید این قضیه را از تمام زوایا دید و درست فهمید. من هم دنبال زوایای جدید خواهم بود.

monparnass سه‌شنبه 6 مهر 1400 ساعت 14:29 http://monparnass.blogsky.com

سلام 3
اگر ممکن بود خودم PDF یکی از کتاب هاش رو بهت می دادم
ولی ظاهرا امیر خانی هر چه نباشه مال نگه دار خوبیه
و
هیچ کتابی از اون به صورت رایگان پیدا نمیشه !!!
(مرد خسیس !!!)
ولی
در فیدیبو و کتابراه با قیمتهای مناسبی فروخته میشن


پ.ن :
می گم الهام
نکنه تو هم خدای نکرده مثل من بیماری "مفت خوانی" داری؟

البته بیماری من با کتابهای جور واجوری که میله معرفی میکنه و واقعا بعضیشون وسوسه بر انگیزند در حال مداواست

همین الان توی فیدیبو و کتابراه بیش از هفت هشت کتاب عالی خریده شده و در انتظار خونده شدن دارم .
خوش به حالم
و
آخ جوووون

سلام مجدد از من
پس باید شما را از هواداران امیرخانی به حساب بیاورم. شاید هم کاندیدای هواداری ویژه

در هر صورت جا دارد که با چنگ و دندان از حق نشر کتاب‌های ایشان مراقبت کنید. شنیده‌ام کتاب‌های ایشان معمولاً حتی قبل از فصل رونمایی در نمایشگاه کتاب سالانه پیش فروش می‌شوند و برایشان صف می‌بندند. برای همین انتظار داشتم یکی‌اش همین‌طوری الا بختکی به دستم رسیده باشد.

راستش من از نسل دایناسورهایی هستم که کتابخانه دارند، عاشق خواندن کتاب کاغذی‌اند و عاشق خرید کتاب کاغذی و عاشق پرسه زدن بین قفسه‌های کتابفروشی‌ها و گرفتار گسترش کتابخانه در همه جای خانه ... بندرت پیش می‌آید که مجبور بشوم سراغ نسخه‌های الکترونیکی بروم. خصوصاً ادبیات را خیلی دوست دارم روی کاغذ یعنی از روی کاغذ بخوانم.
بسیار عالی ... من هم کیف کردم ...امیدوارم فرصت کنی درباره‌شون برای ما هم بنویسی.

monparnass دوشنبه 5 مهر 1400 ساعت 01:30 http://monparnass.blogsky.com

سلام 2
کتاب " نفحات نفت" از رضا امیر خانی رو خوندی؟
اگر نخوندی توصیه می کنم بخونیش فکر میکنم برات جذاب باشه
ممکنه عنوانش نخ نما بنظر برسه ولی محتویاتش چیز دیگری رو می گه .

سلام از من
نه متأسفانه نخوانده‌ام. البته وصف قلم ایشان را خیلی شنیده‌ام، اما تا حالا پیش نیامده یکی از خیل هواداران امیرخانی یکی از کتاب‌هایش را هدیه‌ای کادویی چیزی بدهد.
خودم در اولین فرصت ممکن به توصیه‌ات عمل خواهم کرد.

میله بدون پرچم شنبه 3 مهر 1400 ساعت 15:58

سلام مجدد
الان بیشتر روشن شد... موافقم و شاید تحولات در عرصه خواندن و نوشتن به جایی برسد که حیرت کنیم. حالا که هم اومبرتو اکو و هم ژان کلود کریر از دنیا رفته‌اند! شاید ما هم نباشیم اما همین مثالی که آوردید نشان می‌دهد که تحولات شتابان در راه است! فرزند سمپادی داشتن این تبعات را دارد. من درکتان می‌کنم.
در مورد آن سویه‌های روانشناختی ناگهان یاد قضیه «هوپ» افتادم که گاهی آن را به کار می‌برم بالاخره آدم هستیم! البته اگر باشم

سلام
بله نشانه‌های حیرت از همین حالا من یکی را محاصره کرده‌اند. سرعت تحولات روزبروز دارد بالاتر می‌رود و ... خیلی خوب است که با تبعات آشنایی دارید. البته گمان می‌کنم بیشترِ تبعات به خود ما و انگاره‌هایمان مربوط است. بله البته که آدم هستیم از نوع اشرفش
راستی ایشان هم که دیگر سمپادی و فلان و بیسار نیستند.

monparnass سه‌شنبه 30 شهریور 1400 ساعت 16:46 http://monparnass.blogsky.com

سلام الهام
" کلمات مکتوب وقتی اجازه می‌یابند به همه جا سرک بکشند، تغییری بازگشت‌ناپذیر در جهان اطراف پدید می‌آورند."

نباید این جمله رو به صورت زیر تلطیف کرد ؟
( "بعضی از " کلمات مکتوب ... سرک بکشند، "ندرتا" تغییری ... )
تا اونجا که من یادم میآد نافذ ترین و پرتیراژ ترین کتابها هم عموما از ایجاد تغییر عاجزند چه برسه به کم تیراژها و دیده نشده ها

این جمله رو باید یه تمجید شاعر مسلکانه از یک شیفته کتاب دونست عین همون مامان سوسکه که قربون پاهای بلوی بچه اش می رفت ؟
اگر اینطور بود که حتی ده درصد کتب منتشر شده و خوب دیده شده و خوانده شده حتی با فرصتی در حد بازه های بزرگ زمانی مثل چند ده سال بتونند
"تغییری بازگشت‌ناپذیر در جهان اطراف " ایجاد کنند که وضعیت امروزه انسانها این نبود .

واقعیت اینه همونطور که در طبیعت یک گیاه صدها بذر و دانه اش رو به روشهای مختلف پراکنده میکنه اما در عمل فقط چند تای اونها شرایط لازم برای رشد رو پیدا میکنند در مقوله کتاب هم اگر کتاب هایی رو چیزی برای عرضه ندارند یا تکرار مکررات هستند به کناری بذاریم از میان باقیمونده فقط تعداد واقعا انگشت شماری تونسته اند تاثیری در عالم واقعیت بذارند
مگر
مطابق نظر سوفستاییان معتقد باشیم که :
هیچ آدمی بعد خواندن یک کتاب همان آدم قبلی نیست
همینطور که می شه هر ادعایی از این قبیل رو هم داشت مثل این که ادعا کرد:
هیچکس همون آدم یک ثانیه پیش نیست


پ.ن 1 :
البته که متنت مثل همیشه چند موضوعیه
ولی این خطی که در موردش نوشتم بدامم انداخت !!!

پ.ن 2 :
چیزی از میان مایگی متوجه نشدم جز اینکه احتمالا منظورت همان حل شدن در جمع باشه
چون بقول معروف
"تعرف الاشیاء باضدادها"
و من نتونستم جز بی مایگی و فرومایگی و احتمالا فرامایگی !!! چیزی برای مقایسه با "میان مایگی "پیدا کنم
که احتمالا اون کلمات و معانی شون از اون وادی که تو در اون هستی و فضای فکریت فاصله ها دارند

سلام مون‌پارناس
ممنونم که رنج خواندن متن من را بر خودت هموار کردی و خوب خواندی.... حالا هر چند که به دام افتاده باشی
چرا؟ من با هر نوع تلطیف مواضع موافقم. جمله را به آن شکلی که گفتی بنویسیم به اعتدال نزدیک‌تریم. البته به شرطی که جای قید «ندرتاً» هم برخی یا بعضی بنویسیم. من پیشنهاد می‌کنم اگر توانستی نگاهی به کتاب قدرت خواندن، از سقراط تا توئیتر بیندازی. آن جا می شود تصویری از اهمیت خواندن و نوشتن و در کل متن در ساختن تمدن بشری دید. انصافاً این همه تغییر که انسان را از بالای درخت ها و ته غارها به امروز رسانده بسیار مدیون هر چیزی است که تاحالا نوشته و خوانده شده . برای بعد از این البته سناریوهای دیگری متصور هستم ... با توجه به قضیه‌ی ظهور هوش مصنوعی. ولی از نقش متن تا امروز نمی‌شود گذشت.

در واقع وضع امروز انسان ها از بسیاری جهات بهتر از پانصد سال پیش است و حتی بهتر از پنجاه سال پیش.

اتفاقاً میان‌مایگی را در تقابل با همان کلماتی که گفتی خیلی خوب فهمیده‌ای.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 30 شهریور 1400 ساعت 15:21

سلام رفیق قدیمی
نوشتن در چنین فضاهایی اولین و مهمترین مزیتش طبقه‌بندی ذهن خودمان است. این کم مزیتی نیست. موضوع در هنگام نوشتن خیلی پخته‌تر می‌شود. ایده‌های ذهنی از آن حالت خام و بعضاً تاکسی‌غر خارج و حداقل یکی دو پله بالاتر می‌رود. به قول شما واضح‌تر می‌شود. این مزیت (از ریاضیات استفاده کنیم!) مستقل از پارامتر خوانده شدن یا نشدن است. حالا البته گاهی هم این شانس یارمان می‌شود که یک همفکری هم بر آن نوشته بار می‌شود یا دوستی به یک زاویه‌ای از آن چراغ قوه‌ای می‌تاباند که طبعاً نور علی نور می‌شود.
اما واکنش دیگران... من خودم گاهی سوالاتی بنیادین پیرامون نوشته‌هایم برایم پیش می‌آید که بعضاً می‌تواند مرا متوقف کند! اینکه آیا مانع از مراجعه خواننده احتمالی به کتاب نشود؟! یا به بیراهه بردن مخاطب، و امثالهم.
خلاصه اینکه دغدغه زیاد است
همان که گفتی... ایستاده زندگی کنیم.

سلام دوست من
ممنون که با جملات خودت حرف‌هایم را کامل کردی. ولی موضوع این است که خیلی از چیزهایی که الان به نظر ما بدیهی می‌رسد، همیشه برای انسان این اندازه روشن نبوده است. نوشتن و همین طور خواندن که کنش‌های طبیعی نیستند و از آن جایی که مصنوع بشر هستند، برای حفظ و تثبیت یا انسجام جایگاه خودشان نیازمند معناهای نو هستند. شاید خیلی خوب نتوانسته‌ام توضیح بدهم ولی به نظرم می‌آید که یافتن و یا ساختن معنا فرایندی سیال است که همیشه نیاز به بازنگری و تصحیح دارد. راستش وقتی به سویه های روانشناختی انسان نگاه می‌کنم، به استقلال آن پارامتری هم که صحبتش را کردید نمی توانم زیاد مطمئن باشم. انسان هستیم دیگر ... حالا شایعاتی در مورد اشرف مخلوقات و ... گفته‌اند. جدی نگیرید
فکر میان‌مایگی و ارتباطش با نوشتن و خواندن وقتی به ذهنم آمد که پسرک وقتی فهمید دنبال متون خاصی درباره‌ی موضوعی هستم، با لحنی که تسخرآمیز بودنش را فقط من دریافت می‌کنم گفت واسه این جور چیزها باید تو آکادمیا و یوتیوب و کست باکس اسکرول کنی نه تو تکست ..

در هر حال اگر چه گریزی از همین مزیت‌هایی که گفتید نیست، ولی حس می‌کنم خواندن و نوشتن دارد دچار تحولات تکنولوژیک عمیقی می‌شود البته منظورم فقط چیزهایی مثل ebook و .. نیست.

بندباز چهارشنبه 24 شهریور 1400 ساعت 11:31 https://dbandbaz.blogfa.com

سلام
راستش خواستم بگویم به این رنج میان مایگی هم خود کرده ام... بعد دلم گرفت از حالی که این روزها، این ماه ها، این سال ها داریم... از آن همه خیال و آرزو که در گذشته داشتیم... آن امیدها که به آینده بسته بودیم... راستش خیلی وقت است که از خستگی هم خسته ایم... از گفتن و نوشتن اما... گمانم فقط همین مانده برایمان!

سلام
امیدها و آرزوها و خیال‌ها هستند، همان‌طوری که می‌خواهیم‌شان. در آینده هم نیستند همین حالا نشسته‌اند بغل دست ما و چشم دوخته‌اند به دهان ما ... ما مثل آن امپراطور ایستاده می‌میریم. البته قبلش ایستاده زندگی می‌کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد