نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

در باب اُفق گشایی سیاسی

 این که حالا چه هستیم، به چه چیزهایی باور داریم، از چه نوع آداب و مناسک و رسومی خوشمان میآید یا لذت میبریم و به چه میراث تاریخی و مذهبی و نمادهایی تعلق خاطر داریم، هویت فرهنگی ما را تشکیل می‌دهد. همان شناسنامه‌ای که ما را از سایر مردم جهان جدا می‌کند و می‌شناساند و به ما  تشخص ایرانی بودن می‌دهد. با این حساب، هویت چیزی سیال است که همیشه در معرض تعریف و بازتعریف قرار دارد و منابع هویت‌ساز ما هم با گذر زمان دگرگون می‌شوند.

ولی می‌توان بین این همه تغییر و گوناگونی در عناصر هویت فرهنگی ایرانی عنصر ثابتی پیدا کرد و آن عبارتست از «تصرف» و «از آنِ خود کردن فرهنگ دیگری». ما در طول تاریخ با هر هویت فرهنگی دیگری روبرو شده‌ایم، شیوه‌ی مقاومتی که انتخاب کرده‌ایم این بوده که آن فرهنگ را به تصرف خود درآورده‌ایم. حتی تلاش کرده‌ایم چهر‌ه‌ی ایرانی را در زمینه‌ی فرهنگ دیگر بازسازی کرده و دوباره از نو خلق کنیم و آن‌گاه مجذوب و شیفته‌ی این چهره شویم. برای مثال اسلام را طوری دوباره خلق کرده‌ایم که گویا ابتدا «تشیع ایرانی» بوده و بعد اسلامِ تاریخی شکل گرفته است.

برخلاف تصور اولیه این کنش نه تنها منفعلانه نیست؛ بلکه بسیار مخاطره‌آمیز هم هست. چرا که نه تنها از بین رفتن هویت ایرانی و هضم شدنش در فرهنگ مقابل جلوگیری می‌کند، بلکه منابع هویت‌ساز و مشروع دیگری به فرهنگ ایرانی اضافه‌ می‌کند.

اما دو اشکال مهم هم دارد که نپرداختن به آن‌ها بهای سنگینی دارد.

 اگر چه افزوده شده منابع هویتی دیگر ممکن است تنوع چشم‌گیری به ساختار فرهنگ ایرانی بدهد؛ اما به همان نسبت، پیچیدگی‌اش را هم بیشتر می‌کند. بنابراین حفظ انسجام و یکپارچگی هویت واحد ایرانی دچار چالش‌های اساسی می‌شود. خصوصاً این‌که عناصری به کل متفاوت و چه بسا متعارض در کنار هم ظهور می‌یابند. این طور می‌شود که در اندیشه‌‌ی ایرانی هنوز کمتر نشانی از هم‌سویی و توافق روی هویت فرهنگی مشترک یافت می‌شود. هنوز اهالی فکر به برجسته کردن تفاوت‌ هویت‌ها مشغول‌اند و جدال بر سر این‌که کدام هویت، اهمیت بیشتری دارد ادامه دارد.

دیگر این‌که چنین رویکردی ما را از مواجهه‌ی واقعی با عینیت جهان دور کرده و باعث شده ما پدیده‌های جهان اطراف‌مان را نه آن‌‌گونه که هستند، بلکه آن‌طور که می‌خواهیم و می‌پسندیم، مشاهده کنیم و بفهمیم. طبیعی است که این جور فهمیدن، ما را به اعمال و کارهایی مغشوش و وهم آلود خواهد کشاند. ما خودمان و جهان را درست نشناخته‌ایم و هر زمانی در آینه‌ی دیگری به تماشای چهره‌ی اصیل‌مان مشغول شده‌ایم. از این آینه به آن آینه رفتن باعث شده هیچ انباشتی از تجربه‌ی دیدن و شناختن خود نداشته باشیم؛ چون بت عیاری که هر لحظه به شکلی درآییم. این قطع‌‌شدگی‌های پیاپی ما را از خود برید. آن ابتکار اولیه‌ی مقاومت در مقابل فرهنگ دیگری به صورت پارادوکسیکالی خودمان را هم نشانه گرفت و به این ترتیب از خودمان و جهان بیگانه شدیم.

حال اگر اضافه کنیم که منابع هویت‌ساز فرهنگی در خلاء شکل نمی‌گیرند؛ بلکه در بستری متغیر از روابط قدرت و سیاست متحول می‌شوند، می‌توان فهمید که چرا ایرانی‌ها نتوانستند تصوری واقعی از خودشان پیدا کنند.

با وجود این دو مسأله و چالش مهم در هویت فرهنگی ایران، حتی اکنون که سیاست‌زدایی و پرداختن به علوم اجتماعی پدیده‌ای مدِ روزگار شده، بسیاری از فعالان در مسیری اشتباه گمشده‌ی مطلوب خود را در مفاهیم غیرِسیاسی و ایدئولوژیک‌شده‌ای مثل حزب، دموکراسی دینی، سوسیال دموکراسی، جامعه‌ی مدنی و حقوق و بشر و دولت رفاه و محور مقاومت و توسعه و... جستجو می‌کنند.

این در حالی است که ایران قرن‌هاست پس از ورود اسلام به ایران و پس از مواجهه با دنیای مدرن در مقطع مشروطه، فقط به دنبال یک ساختار سیاسی است که بتواند تعادل پایداری بین دنیا و دین ایرانیان برقرار کند. این نگاه معطوف به همان ویژگی فرهنگ ایرانی است که می‌خواهد در عین دادگری با دوستان مروت و با دشمنان مدارا کند. فرهنگی که در نتیجه‌ی خودآگاهی تاریخی ایرانیان و در طول قرن‌ها قوام پیدا کرده است و هر چه هست باید راه ساختن حکومت و حاکمیتش را نخبگانش با سیاست‌ورزیدن عملی و سنجیدن پیامدها بیابد.

در حالی که مفاهیم ایدئولوژیکی که دهه‌هاست ورد زبان فعالان رسانه‌ای است، فقط در ذهنیت ایدئولوگ‌ها رشد کرده است، اهداف و منزل‌گاه‌های آن‌ها را دنبال می‌کند و ربط وثیقی به آن چه ما در واقعیت هستیم و بوده‌ایم و قرار است باشیم ندارد. این مفاهیم عموماً با واقعیت تاریخ سرِ ستیز دارند و حتی از معنی تهی شده‌اند؛ بنابراین پیداست که آویختن به آن‌ها چه پیامدهایی دارد. در حالی که هنوز گروه‌های سیاسی سلبریتیزه شده با ذهنیت محدود فکر می‌کنند، راه نجات و رهایی و ترقی ایران از دالان حرف‌ها و جدل‌‌های بی‌پایان آن‌ها می‌گذرد، پس ساده‌لوحانه افکار عمومی را از این واژه‌ها اشباع کرده‌اند و می‌کنند.

 

نظرات 7 + ارسال نظر
گذری جمعه 30 مهر 1400 ساعت 00:58

از لطفتان ممنونم.

ممنون

گذری چهارشنبه 28 مهر 1400 ساعت 01:27

از پاسخ و از بزرگواری‌تان ممنونم.

اگر در لحنم «تلاش برای اثبات یا به کرسی نشاندن نظراتم» دیده می‌شود، باید آن را تصحیح کنم، چون اصلاً چنین قصدی ندارم. اما خیلی دوست دارم در مواجهه با یک دیدگاه، وجوه احتمالی متفاوت را هم از نظر بگذرانم. امیدوارم این گفتگوها را در این چهارچوب به حساب بیاورید.

این که گفتید، یعنی از نظر گذراندن وجوه احتمالی متفاوت نهایت احترامی است که در مواجهه با یک متن یا موضع می‌توان به آن گذاشت. این شیوه برای من فوق العاده احترام برانگیز و دوست‌داشتنی‌ترین راه برای آموختن و باز شدن افق‌های جدید است. من از این نوع گفتگوها بسیار بهره می‌برم و مطمئن باشید که به موارد طرح شده فکر می‌کنم و تلاش می‌کنم برای کم کردن خطاهای دیدگاه خودم استفاده کنم.
قدردان نکته‌سنجی و خوش‌فکری شما در گفتگو هستم.

گذری یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 11:11

از ابتدا نباید کلمۀ «ناگزیر» را استفاده می‌کردم، چون می‌تواند ذهن را به «ناگزیری مغلوب» سوق دهد. نظر اولیه‌ام، به دلایلی که عرض کرده‌ام، در واقع این بوده: آمیزش مهاجمان با این فرهنگ (یا حل شدن در آن، یا تسلیم شدن به آن)، بیشتر ناخودآگاه و به شکل طبیعی بوده، تا حاصل اراده و تدبیر و زیرکی جامعۀ مغلوب.

برای این مثالِ گویا ممنونم. به نظرم نه بی‌تدبیری خسروپرویز و ملکشاه قابل چشم‌پوشی است، نه انگیزه و ارادۀ مهاجمانی که در هر دو مورد، بسیاری ممالک دیگر را هم (اعم از باتدبیر و بی‌تدبیر) درنوردیدند.

در مورد «همین حالا» کاملاً موافقم و حتی به نظرم کار از «دو»پارگی گذشته است (در پیام اول عرض کردم وضعیت هویتِ امروزِ جامعه برایم «مبهم و نامفهوم» است).
موافقم که با وجود محدودۀ دائماً متغیّر ایران در طول تاریخ، و وسعت قابل توجه آن که همواره دربرگیرندۀ اقوام مختلفی بوده، نمی‌توان به راحتی هویت ثابت و متصلی برایش قائل شد. اما هم‌چنان گمان می‌کنم از «ارتباط اخیر با اروپا» به این سو را به سختی بتوان به آن بخش پیشین الحاق کرد. حداقل این است که در صورت اصرار بر الحاق، بخش اخیر نامتجانس‌ترین بخش این کل رنگارنگ خواهد بود. البته این دیدگاهِ متکی بر اطلاعات جسته و گریخته، ادعای تقابل با دیدگاه سیاسی و تاریخی شما را ندارد.

در مورد «فرصت‌های آتی»، من هم امیدوارم که فرصتی باشد تا بیشتر بیاموزم.

آن حدس غالب‌تان هم (که من الان متوجه‌اش شدم) درست است. مون‌پارناس جنسِ این «کل‌کلِ» مردانه را خوب تشخیص داده‌اند؛ یا شاید تیری در تاریکی رها کرده‌اند و به طور اتفاقی خورده است به هدف!

دوست گرامی
خیلی ممنون از توجه شما و توضیحات تکمیلی‌تان ... ضمن موافقت با شما در حاشیه عرض می‌کنم لابد توجه داریم که آن آمیختگی که همراه با از آن خود کردن فرهنگ دیگری است، مرزهای ظریفی با حل شدن و تسلیم شدن دارد. به هر شکل مواجهه‌ی تاریخی ایرانیان با غیر از خود، تا جایی که من خوانده و متوجه شده‌ام، همیشه نوعی امتزاج زیرکانه نه لزوماً از موضع فرودست در خود داشته است.

بله... انکار نمی‌شود کرد که سرعت تحولات و پیچیدگی وضعیت ایران بعد از ارتباط اخیر با اروپا، متناظر نعل به نعل تاریخی ندارد. البته هم‌چنان هم‌پوشانی‌ها و اشتراکاتی می‌شود یافت. در نهایت به ‌قول شما آن‌چه می‌گویم مبتنی بر اطلاعات جسته و گریخته است و نه بر اساس دیدگاه جامع و کار تخصصی در این حیطه.

در مورد آخر، من که حدسی نداشتم؛ فقط پیش‌فرض ذهنیِ مون‌پارناس توجه‌ام را جلب کرد. این که هرجا گفتگویی در چنین موضوعاتی در جریان است، لابد گوینده مرد است. گفتگو مردانه است و از این قبیل سکسوالیته‌های ذهنی

گذری دوشنبه 12 مهر 1400 ساعت 23:58

ممنون از وقتی که می‌گذارید، و از نکات ارزنده‌ای که ذکر می‌کنید.
امیدوارم آن قدری که سزاوار شخصی با هویتی ناشناس است از وقت ارزشمندتان صرف کنید، نه بیشتر. پیام جناب مون‌پارناس هم برایم درسی داشت، و از ایشان ممنونم.

با این وجود افزودن چند توضیح کوتاه را لازم می‌دانم:

در مورد بند ۴، «نقد دقیق و ... که نادر است، و نه نقد رسانه‌های زرد» را ابزار «شناخت ضروری» مورد اشارۀ شما می‌بینم. 

با توجه به پاسختان، برداشتم این است که گویا این «ناگزیر» را بد بیان کرده‌ام. می‌خواسته‌ام بگویم: چنین اتفاقی تا حد زیادی ناگزیر است و الزاماً ربطی به تدبیر و زیرکی و برنامه‌ریزی جامعۀ مغلوب ندارد (نه این که: جامعۀ مغلوب ناگزیر بوده است چنین تدبیری کند).

در جستجوی پرتقال‌فروش(!)، برداشت اولیه‌ام این نیست که ضعف و تسلیم نظامی در برابر مغول یا عرب را الزاماً معادل با ضعفِ فرهنگیِ تمام و کمالِ جامعۀ ایران در برابر نیروی مهاجم دانسته‌اید؛ کما اینکه اگر چنین چیزی هم مورد نظرتان باشد، جای بحث دارد. اما اعتراف می‌کنم دقیقاً منظورتان را نفهمیده‌ام. 
 
در بخش هویت فرهنگی منسجم، به نظرم تا پیش از ارتباط اخیر با اروپا چیزی به نام معماری ایران، موسیقی ایران، ادبیات ایران و ... با پیوستگی تاریخی وجود داشته است (اگر این‌ها را از جمله عوامل هویت‌ساز بدانیم)، و هر چند که این هویت با فرهنگ‌های مجاور یا مهاجم داد و ستد‌هایی داشته است، اما به نظرم هویت منسجمی به شکل تاریخی وجود داشته است. 

با «تنزه‌طلبی و بی‌تفاوتی» مورد اشاره‌تان کاملاً موافقم و حتی به نظرم این بی‌تفاوتی بسیار پُررنگ‌تر از مواردی است که بنده نوشته‌ام، ممنون از یادآوری‌تان.

اختیار دارید... در گفت‌وگو خیر برای دو طرف است.

با نقد به عنوان ابزار شناخت کاملاً موافقم.

متوجه منظورتان هستم، فقط خواستم اشاره کنم که آن ناگزیری هم گاهی علت‌هایی دارد. البته که علتش ضعف فرهنگی تمام و کمال نیست در عین حال پاره‌ای بی‌تدبیری‌های بدوی در ایجاد وضعیت ناگزیر همواره مؤثر بوده است. این هم مثال‌های نزدیک به پرتقال‌فروش رفتار خسروپرویز با فرستاده‌ی محمد از حجاز یا رفتار سلطان محمد خوارزمشاه با فرستاده‌ی چنگیز!

من ابداَ منکر داشته‌ها نیستم. کاملاً بجا می‌فرمایید. ولی هنوز فکر می‌کنم گسست‌های بزرگی بین هویت‌های مختلف ایرانی در دوره‌های مختلف تاریخی وجود داشته و دارد. همین حالا دوپارگی جامعه و سرمایه‌های اجتماعی کاملاً محسوس است.

امیدوارم فرصت‌های آتی برای ادامه‌ی گفت‌وگو در این باره ممکن باشد.

میله بدون پرچم یکشنبه 11 مهر 1400 ساعت 17:53

سلام
یادش به خیر سرود قبلی: «که هم دین دهد هم دنیا به ما» اگه هنوز بود چقدر مایه جوک و خنده و خودتحقیری می‌شد.
آن پ ن هم کوبنده بود

سلام
بله واقعاً همین می‌شد. گرچه از این مایه‌ها که گفتید الان هم دست‌مان پر است. یاد حال سعدی عزیز افتادم وقتی می‌گفت:
گهی بر درد بی‌درمان بگریم/ گهی بر حال بی‌سامان بخندم

monparnass شنبه 10 مهر 1400 ساعت 18:30 http://monparnass.blogsky.com

سلام الهام
اگه جواب دادن به نظرات جالب آقای " گذری"
و
کارهای خونه
و
کارهای محل کار
و
رسیدگی به آقازاده و باباشون
و
تز در دست اقدام
و ...
فرصتی برات گذاشت این زیر، لینک دانلود کتاب
"نیم دانگ پیونگ یانگ " رضا امیر خانی رو برات می ذارم تا بخونیش.

حقیقتش وقتی که داشتم به نظر بند باز جواب میدادم متوجه شدم این یه کتاب از دست امیرخانی در رفته و بصورت پی دی اف خریده امش !!!
گذاشتمش توی پیکو فایل و به بند باز و رافی که توی نظراتشون به خوندنش علاقه نشون داده بودند لینکش رو دادم .
(واقعیتش اینکه بند باز برعکس به خاطر وابستگی امیر خانی به موتلفه علاقه ای به خوندن کتابهاش نداشت و من امیدوار بودم با این کار مجبور به خوندنش بشه )

بعد یادم افتاد که تو از اونها نسبت به موضوع کتاب اهلیت بمراتب بیشتری داری
این بود که در زیر لینک دانلود این کتاب تقدیم تو می شه .

این هم لینک دانلود کتاب " نیم دانگ پیونگ یانگ " رضا امیر خانی
و امیدوارم ازش لذت ببری


https://s20.picofile.com/file/8441658426/%D9%86%DB%8C%D9%85_%D8%AF%D8%A7%D9%86%DA%AF_%D9%BE%DB%8C%D9%88%D9%86%DA%AF_%DB%8C%D8%A7%D9%86%DA%AF.pdf.html

سلام مون‌پارناس
چه فهرست پروپیمانی!
فکر می‌کنم باید آسیستان دم دستم داشته باشم که اقلاً نفسی بکشم. خوشبختانه شبانه‌روز بیست‌ و چهار ساعته و تازه می‌شود مثل من کلی وقت را هم تلف کرد و ریخت به آشغال‌دونی تاریخ.

عالی هستی! دوره افتادی کتاب‌های امیرخانی رو درو می‌کنی. به هرحال باید بگویم تازه من اهلیت و طاقت بیشتر از دو هدیه در یک هفته را هم دارم. نیم‌دانگ را از لینکی که گذاشتی دانلود و ذخیره کردم. ممنون
نفحات را که خواندم. آخرش مجبورم می‌کنی دست به کیبرد شوم و امیرخانی را از نگاه خودم ثبت و ضبط کنم.

پ.ن: راستی توجهم جلب شد به این‌که پیش‌فرضِ غالب هنوز هم این است که گذری، باید آقای گذری باشد.

گذری جمعه 9 مهر 1400 ساعت 12:25

چقدر خوب که در مورد هویت فرهنگی نوشته‌اید. موضوعی که روز به روز مبهم‌تر و نامفهوم‌تر می‌شود. 

در حاشیۀ مطلب‌تان چند نکته به ذهنم می‌رسد: 

۱- آیا این بحران هویت مختص ما ایرانی‌هاست؟ آیا فرانسوی قرن بیست و یکم (ساکن کشوری در قلب اروپا، با بیش از ۷ میلیون مسلمان، عموماً عرب و آفریقایی) هویت خود را چگونه می‌بیند؟ یا آلمانی آمیخته شده با مهاجرین ترک (و امروزه خاورمیانه‌ای)؟

۲- در مورد ما، به نظرم نقطۀ عطف بسیار مهمی در این میان وجود دارد و آن مواجهۀ با اروپا در قرن ۱۹ است، یعنی در اوج فلاکت ما و در اوج شکوفایی (حداقل صنعتی) آنها؛ معتقدم برای این بخش باید ملاحظاتی جداگانه در نظر گرفت. هر چند گمان می‌کنم دو هویت مورد اشارۀ شما احتمالاً «ایرانی» و «اسلامی» باشد، اما این طور برداشت کردم که آن جملۀ «چرا ایرانی‌ها نتوانستند تصوری واقعی از خودشان پیدا کنند» به ایرانیان دورۀ معاصر اشاره دارد. خلاصه در این بند می‌خواهم بگویم که اگر منظورتان ایرانیان معاصر است، حکایت این‌ها (به واسطۀ گذر از مواجهۀ اخیر با اروپا) می‌تواند با ایرانیان طول تاریخ متفاوت باشد. اما اگر در جملۀ نقل شده منظورتان ایرانیان در کل تاریخ‌شان است، بحثی جداست. 

۳- گاهی با خودم فکر می‌کنم این حکایت معروف «حل کردن نیروی مهاجم در فرهنگ خودی» شاید بیشتر از آنکه حاصل زیرکی و آینده‌نگریِ جامعۀ مغلوب بوده باشد، امری ناگزیر بوده است. نیرویی مهاجم بر پهنه‌ای وسیع با فرهنگی ریشه‌دار، حاکم می‌شده؛ این نیرو یا از نظر مدنیت و فرهنگ از آن پایین‌تر بوده و تحت تأثیر آن قرار می‌گرفته (مانند اعراب یا مغول‌ها که ساختارِ اجتماعیِ عشیره‌ای و قبیله‌ای داشته‌اند، و اینجا در برخورد و در تلفیق با سنت چندهزارسالۀ مدنیت، مثلاً در معماری ایرانی هضم شده‌اند و مسجد جامع و گنبد سلطانیه ساخته‌اند)، یا این که خود را هم‌سنگ یا حتی برتر می‌دیده‌، و در صدد برتری‌جویی فرهنگی و اجتماعی برمی‌آمده و بر جامعۀ مغلوب سوار می‌شده (مانند یونانیان که هلنیسم را در دورۀ اشکانی بر بقایای هخامنشی بنا می‌کنند). یعنی ما عرب و مغول را می‌توانیم از آنِ خود کنیم، اما یونانی‌ها را نه، چون آنها یا از ما برتر، یا حداقل با ما هم‌سنگ‌اند. اینجا عمداً از پذیرش این که در دورۀ معاصر احتمالاً همین اتفاق دوم بین ما و اروپا افتاده، طفره می‌روم! 

۴- با توجه به بند ۲ نظرم، دلم نیامد خیلی طفره بروم! فقط به طور خلاصه اشاره می‌کنم که دورۀ معاصر از نظر پشت‌کردن ما به تمامی نقاط قوت فرهنگی‌مان، بی‌سابقه است؛ و چون این پشت کردن نه از روی مطالعه و شناخت گذشته، بلکه از روی نوعی بدبینی (لجبازی، خستگی، تجدد، خودباختگی، پرستش بیگانه، یا امثال این‌ها) است، من هنوز تکلیفم با آن روشن نیست. نقدهای دقیق و منطقی به فرهنگ گذشته‌مان خیلی نادرند، و البته دوست داشتنی‌اند و غنیمت. اما فضای عمومی بر نقدهایی از جنس نقدهای رسانه‌های زرد و آب‌دوغ‌خیاری سوار است، و جز تخریب و بدبینی ثمری ندارد.‌ به گونه‌ای که از آن بوی تلاش برای «حفظ هویت» یا برای «تطبیق هویت با شرایط ایجاد شده» به مشام نمی‌رسد، و بیشتر به سوی «وادادگی و تسلیم» و در نهایت «حذف و نابودی هویت تاریخی» است. برای ابتر نماندن کلام، مجبورم بیشتر روده‌درازی کنم: از میزان پذیرش هلنیسم و همراهی با آن از سوی ایرانیان بنده بی‌اطلاعم، اما این قدری بوده که گویا فرهنگ ایرانی منتظر ظهور ساسانیان بوده تا اتصال به گذشتۀ پیش از یونانیان را زودتر و محکم‌تر صورت دهد، و زودتر فرهنگ یونانی را بسترد و فراموش کند. اما چنین تمایل و رویکردی را در برابر مواجهه با اروپای قرن ۱۹ حداقل تا امروز نمی‌بینیم، الا آنکه همان چند قرن فاصله را برای چنین بازگشتی لازم بدانیم. این «پشت کردن بی‌سابقه» در ابتدای این بند، ناظر به توضیح اخیر است. 

۵- این دین و دنیا (یا دین و حکومت، دین و قدرت، و همۀ دوگانه‌های مشابه) شبیه حکایت مرغ و تخم‌مرغ شده؛ به نظرم در سرزمین ما نمی‌توان مشخص کرد که اول دین بوده یا اول حکومت! در گذشته‌ای نزدیک، شعار این بود: خدا، شاه، میهن (ظاهراً در این شعار مردم جا مانده‌اند؛ احتمالاً زیرمجموعۀ میهن به حساب آمده‌اند) غافل از این که این از دورۀ هخامنشی به ارث رسیده، که شاه واسطۀ خدا و مردم بوده است. ما مردم این را پذیرفته‌ایم، یا به اختیار، یا به اجبار. به هر حال مسئلۀ پذیرفتن ما اصلاً مطرح نیست، شیوۀ حاکمیت طول تاریخ‌مان همین بوده. و حکایت آمیختگی این دو، حکایت پار و پیرار نیست؛ ازلی است... باید دید دیدگاه کسانی که به این آمیختگی معترض‌اند، چقدر برای مردمی که طول تاریخشان را این چنین زیسته‌اند، قابل فهم و باور خواهد بود. 

۶- با بند آخر کاملاً موافقم، و این موافقت تا حدی است که فکر می‌کنم این ناکارآمدی مفاهیم، آن قدر عیان است که حتی دیگر نیاز به بیان هم ندارد. اگر ما برای فهم گذشته مجبور به کنکاش و تفسیر تاریخیم، تاریخی که نمی‌دانیم چه کسی و با چه صلاح‌دیدی نوشته، و ناچاریم روایات آن را با حدس و گمان بپذیریم، اما خوشبختانه زمان حال را می‌توانیم به وضوح ببینیم و بدون واسطه لمس کنیم. 

+ این نکته‌ها همان طور که در ابتدا گفتم در حاشیۀ نوشتۀ شما به ذهنم رسید، و به نوعی بلند‌بلند فکر کردن است، و برای بلند‌بلند نوشتن (اینجا «بلند» در معنای «طولانی»!) هم عذرخواهی می‌کنم! شاید علتش این است که از درک دقیق منظورتان مطمئن نیستم، و برای همین ذهنم با تمامی حالت‌های مفروض بگو و بشنو می‌کند. حالا شما در پاسخ به نظر قبلی یک اشاره به «خلاصه کردن کلام و کامنت‌دانی و...» کردید، ما نشان دادیم اگر در دیزی باز بماند، ... بله خلاصه! فکر کنم نظر من از متن شما طولانی‌تر شد!

سلام
در واقع علت نوشتنش همین بوده که برای خود من پرسش‌ها و ابهامات زیادی وجود دارد و گاهی به آن‌ها فکر می‌کنم. ممنونم از وقتی که برای کامل‌تر کردنِ طرح موضوع گذاشتید.

به نظر می‌رسد هویت موضوعی جهان‌شمول و فراتر از مرز و ملیت ایرانی باشد، لابد بحرانش هم به تناوب دامن جوامع مختلف را می‌گیرد؛ ولی مسأله‌ی مهم خودآگاهی در مورد پذیرفتن وجود بحران و پیامدهای آن است. فکر می‌کنم این تفاوتی باشد که بین مای کنونی و فرانسه و آلمان معاصر هست.

چنان‌که گفته‌اید «داشتن تصوری از خود»، امری تاریخ‌مند است و در مواجهه‌ای دقیق‌تر، باید برای هر دوره‌ی تاریخی ایران تحلیل‌های متفاوتی داشت تا به لحاظ روشی دچار زمان‌پریشی نشد، با این حال دست نیافتن به تصوری واقعی از خود را می‌توان محور مشترک همه‌ی این تحلیل‌ها قرار داد. حتی با در نظر گرفتن ویژگی‌های خاص نقاط عطفی که گفتید از قبیل وضعیت و نوع برخورد ایران با اروپا و قبل و بعد از آن، باز هم هویت فرهنگی منسجم در ایران امکان ظهور و دوامی نداشته است.

بله، ولی خوبست به ریشه‌های عمیق تر و ناخودآگاه این ناگزیری هم توجه شود. این ناگزیری در هر حال تدبیری برای بقا در وضعیت اضطراری است، ولی پرسش اصلی این است که چرا ما همیشه در وضعیت مورد تهاجم قرارگرفته‌ایم؟ به نظرم ساده‌انگارانه است اگر تمام موضوع را به موقعیت استراتژیک جغرافیایی و منابع طبیعی حواله دهیم. مثلاً به علت تهاجم اعراب یا مغول‌ها نگاه کنید و پرتقال‌فروش را پیدا کنید!

در مورد بند چهار فکر می‌کنم طبیعی است که معاصران هر دوره، وضعیت هم‌عصر خود را بی‌سابقه ارزیابی کنند. این لجبازی و خستگی و ...که اشاره کردید -حتی من تنزه‌طلبی و بی‌تفاوتی را اضافه می‌کنم- نشانه‌های زوال عصبیت یک تمدن است که هیچ‌گاه توسط روشنفکران و نخبگان جدی گرفته نشده است. در عوض به چسب زخم مبتذلی مثل ژانر خلقیات ایرانی و تکرار مکررات بسنده شده است. بدتر آن که این چسب زخم‌های بی‌مصرف روی هم درمانی که نبوده هیچ، زهرآلودگی خودتحقیری را هم شدت بخشیده است. حال راهی نیست جز این که به اندک تلاش‌های صورت گرفته برای «شناخت هویت» بها داد. به گمان من این‌ «شناخت» بر «حفظ هویت» یا «تطبیق هویت با شرایط ایجاد شده» اولویت و حتی ضرورت دارد.

نکته‌ی کلیدی این‌جاست که در همان «خدا شاه میهن» که گفتید و هر یک به طریقی مقبولیت‌یافته، مشروع یا نامشروع در انبان هویت فرهنگی ایران خود را جا کرده‌اند، با ساختار سیاسی مناسبی هم جاهای خالی را با مردم پر کرد و هم وضعیت را طوری متعادل نگه‌داشت که به‌ قول ظریفی مثلاً شاه آن قدری باد نکند که دوتای دیگر له شده و مجال نفس کشیدن نداشته باشند. حالا به جای اندیشه‌ی سیاسی که این ساختار مطلوب ایرانیان را پی‌ریزی کند، پریدن روی دوش ایدئولوژی‌های غریب با این وضعیت که به قول شما چه بپذیریم و چه نپذیریم با ما و بر گرده‌ی ماست چه فایده‌ای دارد؟ جز این که تعداد خستگان و از جادررفتگان را بیشتر و بیشتر خواهد کرد.

در نهایت درست می‌گویید ما نیاز داریم که لنزها و فیلترها را کنار بگذاریم و خوب و بی‌واسطه ببینم و لمس کنیم. ما به ارتباط مستقیم با واقعیت چیزی که هستیم به شدت نیازمندیم.

+ چه جالب ! اتفاقاً فکر می‌کنم وبلاگ جای خوبی برای با سخاوت و بلندبلند فکر کردن باشد. نکات شما چیزی بیشتر از حاشیه بود و برای من کلیدهایی برای نگاه‌کردن و درک دقیق‌تر. ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد