نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

ما ماندگان، آن رفتگان

آدمی که اسیر مناسبت‌ها و نماد‌ها باشد نیستم. تقویم مقابل چشمم بگذارم و برای هر روز، مناسبتی بیرون بکشم، کار من نیست. ربط چندانی به عادت‌واره‌ها ندارم و مناسبت‌ها مسأله‌ی من نیستند. هر روزی باشد، لابد امروز تولد یکی است و فردا روز بزرگداشت فلان است و روز بعد از آن سالروز رفتن کسی دیگر ... برای نوشتن و یادکردن از آدم‌ها و پدیده‌ها همیشه و بی‌نیاز به مناسبت، می‌توان دست به کار شد. به همین شیوه این روزها قصد نداشتم درباره‌ی آرام‌گرفتن نجف دریابندری چیزی بنویسم، اما گویا گریزی نبود. وقتی خبر رفتنش آمد، با خودم مروری‌ دلچسب کردم از خاطراتی دلنشین که با لذت خواندن ترجمه‌ها و کتاب‌هایش تجربه کرده بودم و درباره‌اش کم و بیش گفته و نوشته‌ام. پیش از این، قلم او مرا به لذت همراهی با فاکنر و همینگوی و ویل‌کاپی و راسل مهمان کرده بود، چه بسا کوشش‌های کم‌نظیر او در فضای فرهنگ و ادبیات، همواره با ما می‌ماند، حتی اگر جسم او دیگر ما را همراهی نکند.

 ولی در چند روز گذشته مطابق معمول، انبوهی از مقاله‌ها و تجلیل‌نامه‌ها و حسرت‌نامه ها و عکس‌ها و مطالبی پرسوز و احساس برای گرامیداشت وی منتشر شده است. لابد ناشران و کتاب‌فروشی‌ها هم در تدارک بسته‌هایی چشم‌نوازند که رفتن پیرمرد و محبوبیت و آثارش را بهانه‌ای برای حرکت‌دادن به بازارشان کنند. چنین فضایی اگر باعث شود چند نفری از سرکنجکاوی سراغ نیک‌مرد فرهنگ‌مان بروند و برخلاف آن مجری بی‌سواد تلویزیون حد‌اقل تلفظ نامش را یاد بگیرند، جای خوشحالی است. مکرر باید گفت که این مرد بیش از نیم قرن در عرصه‌ی فرهنگ به قدر وسع خود کوشید و درخشید؛ اما اگر فقط به ارجاعات تهاجمی و مناسبتی از نوعی که شخص را بت‌واره و مقدس و غیر قابل نقد می‌کند بینجامد، جای بسی تأمل دارد.

 برخی از چنین مطالبی یادآور منش و شخصیت آشنایی هستند. الیاس کانتی از شخصیتی در زبان آلمانی نوشته است که Der Namenlecker است. مترجمش علی عبدالهی این عنوان را « نام‌لیس» ترجمه کرده است. یعنی کسی که خوب می‌داند، کی باید ناغافل خود را به مقصد برساند و طوری مجیز نام‌ها را بگوید که انگار چیزی نمانده از فرط اشتیاق به آن‌ها از تشنگی هلاک شود و در آن لحظه، گویی تمام دنیای درندشت کویر برهوتی است و آن نام‌ها یگانه چشمه‌ی موجود آن کویرها هستند. نام‌لیس بی‌درنگ و ‌شرمساری نزدیک می‌شود، یقه‌ی نام مورد نظر را می‌چسبد و مدتی طولانی نامش را لیس می‌زند و از او عکس می‌گیرد. هیچ حرفی برای گفتن ندارد و شاید کمی مِن و مِن کند که نوعی احترام را تداعی کند، اما کار او بستگی به یک چیز دارد و آن هم لمس نام با زبانش است.  

در مقابل چنین رثاهای بی‌مایه‌ای می‌توان یاد نجف دریابندری را با خواندن و نقد آثارش گرامی داشت. بی‌شک او مرد نیک‌فرجامی بود که تا توانست رشد کرد و خودش را در همه‌ی جنبه‌ها توسعه داد، به نیکی کار کرد و در زمان صحیح در جای صحیح خود قرار گرفت و سلیقه‌ی بخش بزرگی از کتاب‌خوانان را ارتقاء داد. اما قرار نیست، یقه‌ی کسی را که چند کتاب نوشته و ترجمه‌کرده را بگیریم و از او بخواهیم سیر فرهنگ و اندیشه‌ی این سرزمین را از گذشته تا حال به تمامی بگوید و حتی آینده را هم پیش‌بینی کند و سپس بعد از مرگ بر مسند دور از دسترس منتقدان بنشیند. به طریق اولی می‌توان از خودساختگی او تمجید کرد، ولی این که مدرسه رهاکردن و دانشگاه نرفتنش را حجّت و الگو ساخت، به گمان من جفا به فرهنگ و خاک‌پاشیدن بر روی چهره‌هاست. اگر شرایط اقتصادی و اجتماعی زمان او باعث شد که بقول شاملو کارهایشان سر و ته انجام گیرد و کسانی نخست نویسنده و مترجم شوند و سپس به فراگیری بپردازند، باز هم دلیل نمی‌شود ما عامدانه توالی صحیح و آزموده‌ی کارها را به هم بزنیم.

منظور از چنین مطالبی، تخطئه‌کردن و بی‌احترامی به چهره‌ای تازه درگذشته و بی‌شک توانا در نوشتن و ترجمه‌کردن نیست، اما به‌یادآوردن این نکته است که روحیات به‌شدت افراطی و حق به جانب و مناسبتی‌محور ما تا چه اندازه احتیاج به بهبود یافتن دارد و چه بسا بهتر است که مسند و جایگاه دانای کل را همیشه خالی بگذاریم.

بد نیست بگویم، این روزها یک یادداشت خوب از دکتر حسن محدثی گیلوایی در «زیر سقف آسمان» و یک جستار عالی از محمدمنصور هاشمی در«ما کم شماریم» درباره‌ی نجف دریابندری خوانده‌ام.

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد