در خصوص بازداشت برخی اعضای جمعیت امداد دانشجویی امام علی، میتوان بر حقوق شهروندی این افراد پای فشرد و از حق فعالیتهای اجتماعی آنها دفاع کرد. مسلماً اگر عمدهی واکنشها به خبر دستگیری ایشان از همین جنس بود، نیازی به نگارش این چند سطر نبود. اما گاهی دفاع بد ویرانگرتر از حمله است؛ لذا باید افراد نیکسیرت را به قالب مردمی که شهروند و صاحب حقاند برگرداند.
عمدهی واکنشها مدعی هستند که حرکت جمعیت امام علی کاملاً غیرسیاسی و صرفاً یک فعالیت اجتماعی بشردوستانه بوده و این جمعیت باسابقه تنها نهاد مستقلی است که کار خیریه میکند و نبودنش بیاندازه بر رنج مردم خواهد افزود. جالب است که جمعیت و مدافعان محترمش، حتی در برخورد با نگاه امنیتی به فعالیت چند شهروند، به فلاکت و بیچارگی افراد تحت پوشش و بخصوص کودکان بیپناه و بدسرپرست و ایثار افراد بالادستی جمعیت متوسل میشوند. دفاعیههای جانسوز پر از اشک، با ذکر جملاتی از زبان کودکان معصوم محروم به اشکال مختلف و با قصد تأثیرگذاری بر افکار عمومی منتشر میشوند. علاوه بر چهرههای مجازی دنیای روشنفکری که فیالحال در کار سوگنامهنویسیاند، حتی وبگاه خود جمعیت هم، جز یک یادداشت فرورفته در بهت و دلنوشتهای از یک دختر نوجوان تحت پوشش، چیز دندانگیری به عنوان اعتراض به وضعیت فعلی ندارد.
پرسش این است که چنین انفعالی از جمعیتی که ادعا میکند بیست سال بدون پشتوانهی قدرت در جامعه به کار خیر و نهادسازی مدنی پرداخته است، پذیرفتنی است؟ وقتی مفهوم نهاد مدنی و کار غیرسیاسی و این اشک و آهها را کنار هم بهکار میبریم، فقط مجموعهای از تناقضها را کنار هم میچینیم. همین جا میشود تکلیفمان با کار خیریه را هم البته تا حدودی روشن کرد.
در آزمون و خطاهای متعددی که برای بهتر زیستن بشر و از میان برداشتن فقر و نابرابری انجام شده است، صرف کردن پول و وقت اختیاری عدهای از افراد پیشرو برای دیگران، یعنی همان کار خیریه، بیش از همه متداول است. کار بشردوستانه مثل یک دریچهی رهایی است که برخی از بیعدالتیهای موجود را فعلاً قابل تحمل میکند. حرفی نیست، اما این یک واقعیت است که تقریباً همه جا دستیابی افراد به سرمایهی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی است که هر موفقیتی را تعیین میکند، نه ابتکار یا ثبات قدم. خیریهها به ما یاد میدهند که از سیستم و از نهادهای قدرتمند چیز کمی مطالبه کنیم؛ یا اصلاً چیزی نخواهیم. مطالبات ما فقط از خودمان باشد، خودی که سر فرصت و با حوصله تبدیل به سوژهای غیر سیاسی تبدیل شده است.
شاید یک دلیل ساده که فقط یک خیریه نداریم و بلکه صدها و هزاران خیریهی متعدد وجود دارد، این است که افراد میخواهند خیریهای تأسیس کنند که مطابق با اهداف و ارزشهای خودشان باشد؛ پس کار خیریه از اساس نمیتواند کاری غیر ایدئولوژیک باشد. حال جمعیتی با رویکردی کاملاً ایدئولوژیک و استفاده از ظرفیتهای مذهبی و احساسی مردم و جوانان فعالیت کرده است، چرا در بزنگاه تاریخی یک تنگنا، اولین و مهمترین واکنشش نه مطالبهگرانه، بالغانه و آگاهیبخش، بلکه پریدن به دامن مرثیهخوانی و استفادهی نمادین از فقر و رنج مردم است؟
در یک نگاه تحلیلی به جای نگاه ایجابی/سلبی و احساسی، کار خیریه اگر به سطح نهاد مدنی نرسد و از دولت سهمخواهی نکند و در مناسبات سنتی خیر و شر دست و پا بزند، به ایستایی و سکون وضع موجود کمک میکند. اگر غیر از این است و جمعیت به عنوان یک نهاد مدنی در حد فاصل مردم و حکومت قصد تغییر ساختاری در مناسبات توزیع قدرت اجتماعی را دارد، به عنوان یک اقدام شرافتمندانه در مواجهه با فقر و بیعدالتی، باید به ایدئولوژی خود باور داشته باشد و مبارزی واقعی شود وگرنه مجبور است به استغاثه و لافزدن در صفحات مجازی بسنده کند. در هر صورت گریزی از سیاست نیست.
اگر نهاد برای مواجهه با دولتی که نگهبان وضعیت موجود است، بخواهد از میانبری مثل خیریه استفاده کند، باید با مردم صادق باشد و انتظار این را داشته باشد دولت صفحهی سازمانبندیاش را در هر فرصتی که بتواند به هم بریزد. این به معنی عادیسازی نگاه امنیتی به کنشگریها و فعالیتهای مدنی نیست و هرگز آن را تأیید نمیکند؛ ولی به این معنی است که فعالیت مدنی نیاز به انسانهایی صادق و بالغ و شهروندانی خوب و نه صرفاً انسانهایی خوب دارد که از صغارت خود خواستهشان بیرون آمدهاند، خودشان را قطب عالم امکان نمیدانند و در عین حال میتوانند قدرت را مرعوب کنند.
در آن صورت نیازی به بیصداقتی و تنزهطلبی سیاسی نیست، همچنین زدن به صحرای کربلا و خیمههای بیعباس و استفاده از معجزات و احساسات ترحمآمیز هم برای یک نهاد مدنی پذیرفتنی نیست.
از نظر من رمان، کاملترین، مهمترین و خلاقانهترین فرم ادبیات عصر ماست. هنری که میتواند وضعیت و نیازهای زمانهی ما را به خوبی بازنمایی کند و چنان که ریچارد رورتی میگوید از این حیث حتی بر فلسفه و دیگر علوم انسانی هم پیشی بگیرد. رمان با داستان متفاوت است؛ در ایران به عنوان پدیدهای مدرن عمر کوتاهی در حدود صد سال دارد؛ اما ساختار رمانهای نویسندگان ایرانی هم به نوعی بافت و زمینهی جامعهای را نشان میدهند که در آن نوشته شدهاند. از آنجایی که رمان، هنوز در ایران ساختار استوار و کاملی پیدا نکرده، زنان هم فرصت پیدا کردهاند، در حین تلاشهایشان برای ورود به جامعه، در فرایند تکامل آن نقش مؤثری ایفا کنند. هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان مخاطبانی فعال و جزئینگر.
بنابراین اگر کتابها و نوشتههای نویسندهای در حدود ربع قرن از پی هم منتشر و به تعداد زیاد خوانده میشوند، به بیش از ده زبان دیگر ترجمه میشوند، عجیب نیست اگر او را یک نویسندهی مطرح ادبیات زمانه شمرد و آثارش را به قصد شناخت و ارزیابی کارها و مخاطبانش دنبال کرد. با چنین دیدگاهی کارهای فریبا وفی را جسته و گریخته تاکنون خواندهام و بهانهی نوشتن این یادداشت، فرصتی است که برای خواندن آخرین کارش «روز دیگر شورا» دست داد.
نثر وفی در آخرین کتابش هم گرم و خواندنی است. زبان بسیار ساده با استفاده از واژههایی کم تعداد و محدود باعث میشود گاهی حین خواندن کتابش فراموش کنی که در حال خواندن هستی. طنز ملایمی که کم و بیش درلایههای زیرین زبان او پنهان است، خواندنش را به تجربهی سرگرمکننده و دلچسبی تبدیل میکند، اما به دوباره خواندنش فرا نمیخواند و انتظار من از رمان خوب را بر آورده نمیکند.
رمان خوب البته که وظیفهی گفتن تمام حقیقت را ندارد؛ اما میتواند حقیقتی را انتخاب کند که ارزش گفتن دارد و داستانی بگوید که تاکنون نشنیدهایم. کار اصلی رماننویس گزینش و نشان دادن همان حقیقتی است، که دیده نشده یا خوب دیده نشده است. بعد از آن تغییر مناسب و نامحسوس زاویهی دید برای دنبال کردن شخصیتها، به این جهت که هنر در اساس، فراتر از گزارش و توصیف صرف واقعیت است؛ شاید لازم است نوعی طغیان بر واقعیت باشد.
در واقع شگرد رمان در روایت چندصدایی خود، امکان برخورد پیچیدگیهای روح و جسم انسان با دیگران و با زمانهی معاصر خود بهوسیلهی خلق جهانی از شخصیتها و حکایتی گیرا، آن هم به شکل رها، عریان و نامحدود است. نامحدود از آن جهت که روند ترتیب دادن و یا ساختن روایت در متن رمان تمام نمیشود، بلکه این خواننده است که آن را تکمیل میکند و به همین دلیل نوشتن و خواندن رمان باعث میشود که زندگی بازسازی شود و ساختار جدیدی به خود بگیرد. برخورد دنیای خواننده و دنیای متن است که به رمان معنی و مفهوم میدهد. گویی خواننده، رماننویس دیگری است که فعالانه وارد جهان ساخته شده توسط نویسنده شده است.
این بسیار خوب و مغتنم است که فریبا وفی مانند بسیاری از همنسلان خود بعد از یک یا چند کار و دیده شدن در ویترین ادبیات، نوشتن را رها نکرده و هم چنان با استمرار متناسبی مینویسد و به بازنمایی جهان زنانه از دیدگاه خود ادامه میدهد؛ اما با شتاب در تحولات ساختاری جامعه در گذر بیش از بیست سال انتظار میرود شخصیتها و صداهای رمان در جهان او هم متحول شده باشند.
زن و زنانگی و جهان زنان محور اصلی تمام کارهای وفی است؛ طبیعی و درست است که او از چشمانداز خود به خلق جهانش دست میزند، اما تغییر زاویهی دید در داستان عنصر و مهارت بسیار مهمی است که گویی رمانهای فریبا وفی از آن بیبهرهاند.
پرسش این است که آیا زن در طی بیست و چهار سال از زمان انتشار اولین رمان ایشان تاکنون، چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی تحولی نداشته است؟ این تحول چگونه در رمانهایش بازنمایی شده است؟ به نظر میرسد، شخصیتهای وفی اگر چه نمیخواهند چیزی باشند که هستند، اما هنوز هم نه نمیدانند چه میخواهند بشوند و نه تکانی نمیخورند؛ به طرز عجیبی در همهی آنها روی یک پاشنه میچرخد: توداری، سکوت و بیعملی!
از ابتدای روایت تا انتهای کتاب، غالباً همان جا که هستند میمانند. تغییری اگر هست نمود و تظاهر بیرونی ندارد. شاید فقط خود زن میداند که منفعلانه تغییر کرده است؛ ولی اگر زن توانسته به هویت جدیدی دست یابد انتظار میرود خواننده هم فعالانه حس او را دریافت کند و هویت جدید او را بشناسد.
روز دیگر شورا داستان زنی است که در ابتدای ورود به میانسالی، درگیری و کشمکش در مناسبات بسته و محدود خانوادگیاش تنها محور و ویژگی شخصیتی اوست. حتی ناکامی در رویاندن زندگی خوب و پرورش خودش هم عاملی جز شرایط خانوادهاش ندارد. شورا به چیزی که هست و جایی که هست اعتراض دارد، اما حتی بیان و صورتبندی کاملی از خودش و جایی که هست نمیتواند ارائه کند. اعتراض کردن او مثل زنان داستانهای قبلی وفی، از زمزمههای درونیاش فراتر نمیرود. اگر شورا جسارتی به خرج میدهد، شررهای اولیه جسارتش در برخورد با دیگران، در فضای تاریک و مبهم گم میشود و هرگز مقصدی ندارد. گویی هرگز امیدی به رهایی نیست.
البته نویسنده در ابتدای داستان، تعلیقی امیدوارکننده در روایت شورا و خانوادهاش که از فرط تکرار در رمانهای خود او کسلکننده شده است، ایجاد میکند. ژان مرد دیگری بیرون از مناسبات خانوادگی است که میتواند دستاویز تغییر و کنش و عصیانی در شخصیت اصلی شود؛ اما تصاویر بیرنگ، بسیار محتاطانه، مبهم و مغاکگونهی شخصیت ژان در همین رمان تمام شهامت زن را در خود میپیچد و از بین میبرد. روایت شورا با خانوادهاش و با آن مرد به موازات هم و تنیده در هم پیش میرود. اما همین تکنیکی که در همزمانی روایتها به کار برده است، آخرین شانس نویسنده برای ایجاد تعلیق و کشش داستانی را از دست میدهد. ما خیلی زود میفهمیم شورا، «شورا» باقی خواهد ماند. زنی که فقط قصد شکستن پوسته و فرارفتن از ساختاری سنتی را دارد، در مغاک پوستهی دیگری در خود، همچنان گرفتار است و چه بسا حتی ترجیح میدهد در همان حالت تسلیم اولیه بماند و میماند.
در متن رمان که باید چندصدایی باشد، گفتگوی درونی شخصیت اصلی بر دیالوگ بین شخصیتها غلبه دارد. شورا راوی دانای کل داستان است. دیگران را از زبان شورا میشناسیم. مجال مناسبی برای دیدهشدن آنها خلق نمیشود. تصویرهای ذهنی و سلایق شخصیت اصلی همیشه در جایگاه طلبکارانه و حق به جانب است و خواننده حتی در کشمکشهای ساخته شده بین او و آدمهای دیگر به جز چند مورد استثنایی، فرصتی برای شناختن دیگران پیدا نمیکند. دیگران در حد تیپ باقی میمانند و هرگز تبدیل به شخصیت خاص با ویژگیهای خاص و غیرمنتظره و جالب نمیشوند. همه میتوانند نمونهی آشنایی از اطرافیان را در داستان پیدا کنند ولی همه چیز در همین سطح میماند. بدتر آن که همین جایگاه ساختگی قهرمان زن را از شناخت عمیق خودش هم باز میدارد و شاید به همین دلیل در ارزیابی دستاوردها و ناکامیهای خودش هرگز کاری با خودش ندارد. حتی مسئولیت آن چه تاکنون گفته و انتخاب کرده با او نیست. شوهری، خواهری، مادری یا حتی پدر از دسترفتهای هست که میتواند دستاویز توجیه وضعیت شود.
محور قصه باید متکی بر شخصیت اصلی و تغییرات او در کشمکش با دیگران و اطرافش باشد؛ اما در حالی که جزئیات زیادی از محیط اطرافش و حالات روحیاش از زبان خودش میخوانیم، این زن هیچ رازی برای کشف شدن توسط خواننده ندارد. به نظر میرسد دانش نویسنده و شناخت او از شخصیتها و زمینهی اجتماعیشان به اندازهای دقیق و رشد یافته نیست که بتواند میلها و خواستهای زن را تصویر کند و از دل آنها کنشهایی بیرون بکشد که متناسب با خودش و اوضاع بیرونیاش باشد. قرار نیست حادثهی بزرگی رخ دهد. ولی رمان خوب بدون حادثه هم میتواند بستری برای تغییر یافتن هویت انسانها را نشان دهد.
در رمان روز دیگر شورا هیچ اثری از تأثیر مقتضی جامعه و تحولات اجتماعی بر شخصیت اصلی داستان دیده نمیشود. بدیهی است که از رمان انتظار نمیرود شامل خطابههایی در مورد وضعیت اجتماعی باشد؛ ولی جزئینگری و درخشش رمان آن جاست که نشانههایی ظریف از روابط اجتماعی آدمها و وضعیت جامعه آن هم بدون آن که از خط روایت خود خارج شود، به خواننده نشان دهد.
شناسه کتاب : روز دیگر شورا / فریبا وفی / نشر مرکز