نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

چرا ادبیّات؟

لابد بسیار دیده‌اید، در غالب گفتارها و برنامه‌هایی که مناسبتی و بیشتر از باب نوعی نمایش التزام به فرهنگ‌دوستی، تبلیغ کتاب و کتاب‌خوانی می‌کنند، سخنران‌ها و قلمزن‌های مأمور و معذور به دنبال این پرسش هستند که مردم چرا کتاب نمی‌خوانند؟ تیراژ کتاب چقدر پایین آمده است؟ یا متداول است که بپرسند چرا آمار کتاب‌خوانی ما فلان است و مال فلان کشور بهمان است؟ یا حتی از این توسل مضحک به عدد و رقم هم بی مایه‌تر این که، ای علمای اعلام! چه نشسته‌اید که غول اینترنت و فضای مجازی است که باعث شده کتاب نخوانیم و اوضاع کنونی تقصیر همین گوشی‌های هوشمند و کامپیوترهاست. گویا پیش از آن مثلاً کتاب از دستمان نمی‌افتاد.

برخی از اهالی سخن‌پراکنی و صاحبان دفتر و دستک هم که جایگاه رفیع‌شان را در تحقیر و به حاشیه راندن ادبیات می‌دانند. آن قدر کارهای مهم دارند که حاشا و کلا، اگر به عمرشان کتاب ادبیات و رمانی دست گرفته باشند. این مفتشان فکری، حتی رمان را برای پرورش اخلاق و رفتار و فرهنگ اجتماعی خطرناک می‌دانند و البته در این مورد کاملاً بر حق‌اند. این هنوز هم برای ما ماجرایی ناتمام است و اگر به انصاف حرف بزنیم ما این‌جا هنوز روشنایی بعد از ادبیات را ندیده‌ایم. هم‌چنان عادت داریم مسئولیّت هر شری که خودمان برپا می‌کنیم را به گردن ابلیسی بگذاریم و تمام.

من همیشه با خودم گفته‌ام، این قبیل حرف‌ها را چرا نباید با یک پرسش صریح‌تر جایگزین کرد؟ پرسش از این که ما چرا کتاب بخوانیم؟ این پرسش به مراتب بنیادی و اصیل‌تر است؛ چون پاسخش ما را به نقطه‌ای فراتر از توجیهِ جایی که اکنون ایستاده‌ایم یا به واقع درمانده‌ایم، خواهد برد.

 فایده‌ی خواندن چیست؟ فایده‌ی ادبیات چیست؟ خواندن آن چه که دیگری در مکان و زمان دیگری نوشته و تجربه‌ی ذهنی و شخصی اوست به چه کار ما می‌آید؟ در برابر این پرسش‌ها بسیاری از درخشان‌ترین نویسندگان میراث مکتوب بشر، بی‌تفاوت نبوده‌اند. از جمله روسو، منتسکیو، ولتر، شکسپیر، اورول، کالوینو، امبرتو اکو، پروست و ... ماریو بارگاس یوسا.

چه کسی می‌تواند غیر از یک شورشی اهل آمریکای جنوبی هم تمام زندگی‌اش را صرف گشت و گذار در قله‌های ادبیات کند و هم قلم بردارد و چنین دفاعیه‌ی پرشوری از ادبیات بنویسد؟ زمانی که بالاخره در سال 2010 جایزه نوبل ادبیات را گرفت، از یوسا به عنوان خالق آثاری نام برده شد که در آن وی به «ترسیم پیکره‌های قدرت» پرداخته و نگاه نافذی به «مقاومت، طغیان و شکست فردی» دارد.

به نظرم علاوه بر آثار دیگرش، جستار «چرا ادبیات؟» او را باید دقیقاً از همین دیدگاه خواند. عبدالله کوثری این مقاله را به همراه دو مقاله و یک گفتگوی رودررو با یوسا با در قالب یک کتاب در کمال نیکویی ترجمه کرده است. مقاله‌های دیگر کتاب با نام‌های فرهنگ آزادی و آمریکای لاتین: افسانه و واقعیت نیز ما را با نگاه نویسنده به زمینه و زمانه‌ی خود آشنا می‌کنند. آن گفتگوی خواندنی هم در سرخوشی و کمال پایان کتاب، ما را به سفری در قعر ماجراجویی‌‌های یوسا با نوشتن می‌برد.

ولی کتاب در بهترین جستارش با حرارت و زیبایی و بسندگی استدلال می‌کند که چرا به خواندن نیاز داریم ...پس رشته‌ی کلام را باید به ایده‌ها و مضمون‌های نویسنده سپرد.

ما در دوران تخصصی شدن دانش زندگی می‌کنیم، دانش به شاخه‌ها و بخش‌های بی‌شمار تقسیم می‌شود و این روند به احتمال زیاد شتاب هم خواهد گرفت و غنای دانش و ژرف‌کاوی‌های بیشتری را به همراه خواهد داشت. اما در عین حال همین گرایش به تخصص است که باید به موقع از آن بر حذر هم بود: آن قدر مفتون شاخ و برگ نشو که فراموش کنی این‌ها پاره‌ای از درخت هستند و آن قدر مفتون درخت نشو که فراموش کنی درخت پاره‌ای از جنگل است. این آگاهی از وجود جنگل است که در کنار دانش برگ و شاخه مانع پراکندگی و خودخواهی معرفت انسانی می‌شود و احساس تعلق و کلیت به انسان می‌دهد و از بیگانگی و تبعیض می‌کاهد.

در میان تفاوت شیوه‌های زندگی، موقعیت جغرافیایی، فرهنگی، شغل‌ها و احوالات شخصی، ادبیات به تک‌تک انسان‌ها امکان می‌دهد از خود فراتر بروند و به همین جهت فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود.

این مجموعه‌ی پیچیده‌ی حقایق متضاد به قول آیزایا برلین، چکیده‌ی وضعیت بشری است که در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدت‌بخش و کلیت‌بخش نه در فلسفه یافت می‌شود نه در تاریخ و نه در هنر و نه بی‌گمان در علوم اجتماعی و علوم دیگر؛ که مدت‌هاست به پاره پاره شدن تن داده‌اند و به صورت بخش‌های جداگانه‌ی فنی در آمده‌اند که کلام و واژگانشان از دسترس مردمان عادی به دور است.

این احساس اشتراک در تجربه‌ی جمعی انسانی در درازای زمان و مکان والاترین دستاورد ادبیات است. ادبیات با تلاش یک نفر به وجود نمی‌آید، در واقع زمانی هستی پیدا می‌کند که دیگران آن را به عنوان بخشی از زندگی اجتماعی پذیرا می‌شوند.

 ادبیات خوب به یمن خوانده شدن، بدل به تجربه‌ای مشترک برای تمام انسان‌ها می‌شود و البته نه به دلیل تیراژ چاپ‌ها و لایک‌ها و فیگور گرفتن با کتاب‌ها در پست‌های تصویری.

جامعه‌ای که ادبیات مکتوب ندارد یا خواننده‌ی ادبیات مکتوب ندارد؛ حرف‌هایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتری می‌زند، تازه آن‌ هم اگر بتواند حرف خودش را بزند. هم چنین جامعه‌ای که نمی‌خواند یا کم می‌خواند یا پرت و پلا می‌خواند یا بدتر از همه ادای خواندن در می‌آورد بی‌گمان اختلالی در بیان دارد. این جامعه بسیار حرف می‌زند اما اندک می‌گوید؛ چون واژگان رسا و بسنده ندارد.

اما کاش مسأله فقط محدودیت در کلام بود؛ مسأله‌ی فقر تفکر نیز هست؛ چون افکار و مفاهیمی که برای درک وضعیت‌مان نیاز داریم از کلمات جدا نیستند. با کلمات است که ما آمادگی بیشتری برای تفکر، آموختن، آموزش، گفتگو، خلاقیت، رویاپروری و حس‌کردن می‌یابیم. کلماتی که با خواندن در وجود ما ته‌نشین می‌شوند به گونه‌ای پنهانی در همه‌ی کنش‌های ما انعکاس می‌یابند.

 اگر ادبیات نباشد، ذهن انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است، لطمه‌ای جدی خواهد خورد. از آن روست که ادبیات خوب سراسر رادیکال است و پرسش‌هایی اساسی درباره‌ی جهان زیستگاه ما پیش می‌کشد. ادبیات خوب و اصیل همواره ویران‌گر، تقسیم‌ناپذیر و عصیان‌گر است. چیزی است که هستی را به چالش می‌خواند.

در اغلب موارد بی‌آن که تعمدی در کار باشد به ما یادآوری می‌کند که این دنیا، دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود می‌کنند یعنی قدرتمندان، به ما دروغ می‌گویند و نیز به یاد می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید و شبیه دنیایی کرد که دوست داریم در آن زندگی کنیم.

برای شکل بخشیدن به شهروندان اهل نقد، که بازیچه‌ی دست حاکمان نخواهند شد و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردارند، هیچ راهی بهتر از مطالعه‌ی ادبیات خوب نیست. حتی غیرواقعی‌های ادبیات، محملی سودمند برای شناخت پنهان‌ترین واقعیت‌های انسانی است.

ادبیات خوب در عین تسکین موقت ناخشنودی‌های انسان با تشویق نگرشی انتقادی و ناسازگار در برابر زندگی، این ناخشنودی‌ها را تشدید می‌کند.... بی‌گمان اگر بشر در برابر حقارت و نکبت زندگی بر نمی‌خاست و به آن چه داشت راضی بود، هنوز در مراحل بدوی می‌بود و تاریخ از حرکت باز ایستاده بود.

این دنیای بدون ادبیات، دنیای بی‌تمدن، بی‌بهره از حساسیت و ناپخته در سخن گفتن، جاهل و غریزی، خامکار در شور و شر عشق، این کابوسی که برای شما تصویر می‌کنم، مهم‌ترین خصلتش سازگاری و تن‌دادن انسان به قدرت است.

آیا فرازی درخشان‌تر از این جملات یوسا لازم است که هنوز به ما بگوید چرا باید دست به عمل بزنیم؟ چرا باید بخوانیم و چه بسا مجبوریم که در کوتاهی مختصر عمر خود بهترین‌ها را برگزیده و بخوانیم؟


شناسه کتاب: چرا ادبیّات؟ / ماریو بارگاس یوسا / ترجمه‌ی عبدالله کوثری / انتشارات لوح فکر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد