نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

در همه‌ی کارها ناتمامی!

ابوالفضل بیهقی در شرح تاریخی «بر دار کردن حسنک وزیر» می‌نویسد: «چون حسنک بیامد خواجه بر پای خاست، چون او این مکرمت بکرد همه اگر خواستند یا نه؛ بر پای خاستند. بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام و بر خویشتن می‌ژکید. خواجه احمد او را گفت: «در همه‌ی کارها ناتمامی!»...»

این ناتمامی و بلاتکلیفی همان وضعیتی است که از مجرای عرف و فرهنگ سیاسی بر رفتار و عادت‌های مردم در هر جایگاهی که باشند سنگینی می‌کند. گویی مردم در مقابل قدرت که قرار می‌گیرند، هم‌زمان مرعوب و وسوسه می‌شوند، هنوز ناتوان از اتخاذ تصمیم و انتخاب راه هستند. با این فرهنگ سیاسی، همان زمان که نهایت بدبینی و بی‌اعتمادی به حاکمان و صاحبان قدرت و ثروت را دارند، می‌توانند برای دست‌بوسی و عرض ارادت شرفیاب‌شان شوند، مدح بگویند و صله بگیرند. این است که هم‌زمان هم از فرّه ایزدی پادشاهان گفته‌اند و هم توانسته‌اند دزد نگرفته را پادشاه بنامند.

 رفتارهای سیاسی مردم و البته بزرگان‌شان در طول تاریخ تاکنون، چندان بر اساس اسلوب مشخص و با متر و معیارهای دقیق و یکسانی قابل ارزیابی نیست. البته این دودلی و آویزان و معلق بودن چه بسا ویژگی غریزی انسان است اما نه در شکل افراطی و دامنه‌دار و بیگانه با عقلانیت که مدت‌هاست دامن‌گیر ماست.

 در این جا قصد نسبت دادن یک ویژگی ذاتی به ایرانیان را ندارم و این که با روان‌شناسانه کردن موضوع، تکلیف را یکسره کنم که ما چنان و چنین‌ایم؛ بلکه قصدم نشان‌دادن برخی تناقض‌های رفتاری است که به مثابه‌ی بیماری مزمنی بر ما عارض شده و باعث شده است شاکله‌ی فکری منسجمی نداشته باشیم. گاهی به دنبال بادهای غربی و وقتی دیگر به دنبال بادهای شرقی روان باشیم و ناگفته پیداست که برای کشتی بی‌هدف‌مان هرگز باد موافقی وجود ندارد.

این متردد بودن و تذبذب میان دو کار، آفتی است که باعث می‌شود روشنفکران و پیشروان فرهنگ‌مان با توسل به آن، شعارهای دور از دسترس برای زندگی مردم بدهند یا سودای بازگشت به گذشته‌ی درخشان به ذهن مردم بیاورند یا آینده‌ای جذاب و آرمانی ولی مبهم در جهان پیش رو ترسیم کنند.  

 به این ترتیب صف طولانی سیاستمداران و مردمی را می‌بینیم که در کردار و گفتارشان دچار تناقض و بلاتکلیفی‌اند، اما هم‌زمان در جمع‌کردن آسمان و زمین توانایند. این وضعیت تا زمانی که منطق واقعیت‌های روزمره گرفتارمان نکند بسیار هم شاعرانه و مسرت‌بخش است.

اما در عمل و در بزنگاه تصمیم‌گیری، این تناقض‌ها باعث می‌شود که افراد تنها به منافع رفتارهایشان توجه کنند و از هزینه‌های همان رفتارها غافل شوند. هنگام حرف‌زدن و تصمیم‌گیری کارهای متناقض و نامتناسب کردن را پرمنفعت می‌بینند و بهشت زندگی‌شان را در لحظه با همان کارها می‌سازند؛ اما وقتی با نتایج واقعی کارهای خود روبرو می‌شوند، مواضع قبلی خود را کنار گذاشته و شاکی می‌شوند.

این روزها نمونه‌ای روشن از این دست رفتارها مواجهه با پدیده‌ی بورس است. از یک سو با شواهد بسیاری در متن جامعه، مردم در حرف‌ها و اظهار نظرهایشان نسبت به دولت و سیاست‌های اقتصادی‌اش بدبین و بی‌اعتمادند؛ اما هم‌زمان به دنبال سیاست دولت در فربه‌کردن بی‌پشتوانه‌ی بازار مالی و درگیر کردن کثیری از مردم در بازار بورس افتاده‌اند. با اراده‌ی خود پا روی آجرهایی می‌گذارند که همین دولت برای‌شان می‌چیند. بی‌محابا و به شکلی دسته‌جمعی  دنبال سرپا ماندن در روز مبادای فردا و سود بیشتر روان شده‌اند.

از آن‌جایی که تاریخ می‌گوید، هم دولت همواره شبیه مردمش است و هم مردم به شیوه‌ی حاکمان خود زندگی می‌کنند، سیاستمداران مذبذب هم در اوج گرفتاری و میانه‌ی بحران اقتصادی، ناگهان خبر از گشایش اقتصادی در هفته‌ی آینده می‌دهند تا بر سرگرمی مردم با سیگنال‌های بورس اصرار بورزند.

از این دست مثال‌ها البته بسیار است ... این شبیه همان راهی هم است که سیاستمداران دچار تذبذب سیاسی تضادهای آشکار حکومت دینی و دموکراسی را بارها در جعبه‌های پلاستیکی و کاغذهای رأی پنهان کردند و با نمایش گفتگو و جامعه‌ی مدنی، مردم را با سودای تصمیم‌گیری برای سرنوشت خود به شرکت در انتخابات کشاندند. همان انتخاباتی که خروجی‌هایش به تمامی بعدها مورد غضب مردم و حاکمان قرار گرفتند و به سان مصداق شکست‌هایی که هرگز پدر و مادر ندارند رها شدند.

این ناپختگی تاریخی و ناتمامی و سوزنی که سهم ماست را روزی باید بشناسیم، بپذیریم تا درمانش کنیم. تا رسیدن به ثبات سیاسی و رفتارهای منسجم در این وادی و «به تمامی رساندن کار» راه بسیاری در پیش است.

 

 

مفهوم امرسیاسی


آیا می‌شود در جامعه‌ زندگی کرد و کاری به سیاست نداشت؟

 طنین صدای ارسطو از پس هزاران سال هم‌چنان در اندیشه‌ی امروز ما زنده و پابرجاست: انسان حیوانی سیاسی است. انسان تنها در یک اجتماع سیاسی قادر است زندگی اجتماعی خوبی داشته باشد. اما چرا؟

شاید چون متفکرینی مثل ارسطو این ضرورت را درک کردند که جامعه‌ی انسانی نقص‌هایی دارد و این نقص‌ها می‌بایست توسط مشارکت سیاسی شهروندان برطرف شوند.

انسان در اساس موجودی قادر به ایجاد فاصله است که در ذات خود نامعین و غیر قابل توضیح است؛ و همواره پرسشی گشوده باقی می‌ماند. انسان نه تنها بی‌مسأله و بی‌مناقشه نیست بلکه موجودی خطرناک و نا‌آرام است. وقتی با هم‌نوع خود زندگی می‌کند، هر طرف درگیر موقعیتی می‌شود که قضاوت کند؛ آیا دیگری قصد دارد شیوه‌ی زیست او و منافعش را نفی کند یا نه ؟ در این صورت می‌خواهد با او از در رقابت، جدال یا نبرد درآید و از قدرتش استفاده کند تا شکل هستی خود را حفظ کند. دقیقاً این جا در نقطه‌ی تضاد منافع او با دیگری است که امر سیاسی رخ می‌دهد.

با شواهد بسیار، قدرت چیزی شرورانه است. شرّ در اشکال فساد، بزدلی، حماقت، بی‌رحمی، نفسانیت، ناعقلانیت، سرزندگی و... ظاهر می‌شود. انسان در ذات خود شرور نیست، اما آن چه هر فیلسوف سیاسی اصیل می‌خواهد نشان دهد این است که انسان اگر تحت نظر نباشد، گرایشی مقاومت‌ناپذیر برای لغزیدن از شفقت به شرارت دارد: حیوانیت، رانه‌ها، شهوات پایه‌های سرشت انسانی‌اند. از این‌جاست که قانون بنیادین و واقع‌گرایانه‌ی حیات سیاسی استخراج می‌شود.

اینک پرسش نخستین را تکرار می‌کنم. چرا انسان باید موجودی سیاسی باشد؟

غیر سیاسی شدن هدف شاعرانه‌ای است، اما رمانتیک است و واقعیت ندارد. در واقعیت اگر مردمی دیگر توان یا خواست حفاظت از خود را در سپهر سیاست نداشته باشند، سپهر سیاسی از میان نمی‌رود؛ تنها مردمان ضعیف محو می‌شوند.

چرا انسان‌های مدرن باید علاوه بر گروه‌ها، انجمن‌ها و سازمان‌های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و ... که با نوعی تقسیم کار، نیازهای یکدیگر را برآورده می‌کنند، دولتی هم به معنای سیاسی آن باید تشکیل دهند که بالاتر از همه بایستد؟

چرا سازمان‌های جهانی و بین‌المللی قادر به برقراری صلح و برابری و حل و فصل مشکلات متعدد مردم دنیا نیستند؟  قدرت‌ها هر وقت بخواهند ترک یا تهدیدشان می‌کنند؟

چرا دشمنی طرفداران بی‌شمار صلح با جنگ به اندازه‌ای نیست که آن را متوقف کند؟ و هنوز با به‌راه‌اندازی جنگ‌هایی علیه جنگ و نیاز به داشتن سلاح‌هایی برای حفظ صلح در جهان مواجهیم؟

چرا لیبرالیسم و آزادی‌های فردی، دموکراسی را به امری به مراتب تشریفاتی، حتی در ساختارهای ظاهراً دموکراتیک تبدیل کرده است؟ آیا لیبرالیسم می‌تواند از پس چالش‌های ایجاد شده از جانب سیاست بین الملل و بحران‌های جدید جهانی برآید؟

با وجود چنین سؤالاتی، این احساس وجود دارد که سنت لیبرال دیگر منابع فکری برای مواجهه با چالش‌های دنیای مدرن ارائه نمی‌دهد؛ به ویژه چالش‌های حاصل از تسلط تکنولوژی و سرمایه‌داری دیوان‌سالارانه. به همین خاطر نظم و سامان سیاسی مسلط بر دنیا در عصر مدرن در معرض انتقاداتی شدید و بنیان برافکن قرار گرفته است.

 کارل اشمیت Carl Schmitt چهره‌ی صاحب‌نظری در حقوق و سیاست است که با نقدهای ویرانگرش، چه بسا آرام آرام در حال تبدیل شدن به هایدگر فلسفه‌ی سیاسی و هابز قرن بیستم است. اشمیت مسیر را برای نقد رادیکال و ریشه‌ای لیبرالیسم فراهم کرده است. رساله‌ی «مفهوم امرسیاسی» وی که با چند گفتار دیگر در این کتاب جمع‌آوری و با ترجمه‌ی سهیل صفاری منتشر شده است؛ در حقیقت به سان معدنی غنی است که به آرامی از درون منفجر می‌شود.

کتاب مشتمل بر دو رساله از اشمیت و یک نقد از لئواشتراوس بر رساله‌های اوست. به علاوه دو پیش‌گفتار مشروح مقدماتی با عنوان ابعاد مباحثات تازه پیرامون کارل اشمیت و شرح مفهوم امر سیاسی. ترجمه‌ی کتاب می‌توانست روان‌تر و به گواه نقدهای شکلی که با دسترسی به متن اصلی بر کتاب نوشته‌اند دقیق‌تر باشد. (از جمله نقدی با عنوان اشمیت و امر سیاسی : بازسازی یک پرتره‌ی بحث‌انگیز از علی‌اشرف نظری) اما به هر جهت به اندازه‌ای نیست که بر فرض، ایده‌های اشمیت در ترجمه به کل از دست برود و قابل دریافت نباشد. گویا ترجمه‌ی دیگری هم از کتاب هست که نشر ققنوس منتشر کرده و من ندیده‌ام.  البته در خواندن کتاب ابداً نباید شتاب کرد. اما پس از فتح آرام و پرزحمت آن، دیدگاه غنی و تازه‌ای در باب سیاست و امر سیاسی برای خواننده‌ی کنجکاو محقق می‌شود.

نقد اشمیت بر لیبرالیسم سرزندگی فراوانی دارد و به خواندن و فهمیدنش می‌ارزد. به خصوص جایی که در تحلیل او دموکراسی و لیبرالیسم درست در مقابل هم قرار می‌گیرند. البته مسأله در این‌جا نفی لیبرالیسم نیست؛ بلکه یافتن راهی است که آدمی به واسطه‌ی آن بتواند خطرهای احتمالی در ذات لیبرالیسم را تعدیل کند.

 ولی در تناقضی شگفت‌انگیز نام اشمیت با مه پوشانده شده است و شاید پرسیده شود که آیا این مه ساختگی نیست؟ ... این همیشه در تاریخ متداول است که کار مؤلف بر پایه آوازه‌ای که خود بیشتر مبنی بر شایعات است بدنام شود ... ولی بهتر است قبول کنیم که اشمیت مناقشه‌برانگیز است و به خاطر زندگی سیاسی‌اش همواره مناقشه‌بر‌انگیز باقی خواهد ماند. مانند همه‌ی کسانی که به این خانواده‌ی فکری تعلق دارند: ماکیاولی، هابز، فیشته، ... و همین طور ماکس وبر.

با وجود این اشمیت در فضای فلسفه‌ی سیاسی چند سالی است که شروع به درخشیدن کرده است. بیشتر اعضای مکتب فرانکفورت با احترام از او یاد کرده‌اند. افراد سرشناسی از چپ رادیکال و راست محافظه‌کار هم‌دلانه به مفهوم غیر ایدئولوژیک او از امر سیاسی نظر داشته‌اند و از سویی برخی از مدافعان لیبرالیسم، حمله‌ی متمرکز به اشمیت را ضروری می‌دانند.

به این ترتیب ناچاریم اشمیت را جدی بگیریم؛ چون طیف وسیعی از منتقدان و موافقان از همه نحله‌های چپ و راست اندیشه‌ی سیاسی درباره‌ی او حرف می‌زنند و از این میان، هیچ کس تاکنون پرمایگی اشمیت را زیر سوال نبرده است. توجه احیا شده و پرشور به کارل اشمیت چه دوستانه و چه دشمنانه از این روست که او در برخوردگاه سه مسأله‌ی بنیادی نظریه‌پردازان سیاست جهان قرار گرفته است.  

1-     رابطه میان لیبرالیسم و دموکراسی

2-     رابطه میان سیاست و اخلاق

3-     مشروعیت دولت در سیاست داخلی و خارجی

این‌ها مسائل بنیادین سیاست‌اند و جامعه‌ی ما هم به شدت، نیازمند احیای امر سیاسی است. از این جهت ما نیز  باید با این مسأله‌ها روبرو شویم: حتی اگر به شکل بررسی «امکان‌ها» و نه «تجربه‌های زیسته‌مان» باشد.

از نظر اشمیت پیوستگی تاریخی لیبرالیسم با دموکراسی این ابهام را ایجاد کرده که دموکراسی محصول لیبرالیسم است. در صورتی که لیبرالیسم مبتلا به نوعی رمانتیسیسم سیاسی است. گویی هیچ کلام آخری درباره‌ی هیچ موضوعی وجود ندارد. این نظام فکری بر پایه‌ی مصالحه است؛ از این رو همه‌ی راه‌حل‌هایش موقتی، زمان مند و غیرقطعی‌اند؛ پس نمی‌توانند ادعای برابری ذاتی دموکراسی را برآورده کنند. اگر لیبرال کسی است که در یک منازعه نمی‌تواند طرف خود را بگیرد پس کسی است که با پیشنهاد به تعویق انداختن یا تشکیل هیأتی برای بررسی موضوع را بغرنج‌تر می‌سازد.

هم‌چنین اشمیت در رابطه با اخلاق و سیاست مدعی است که تکیه‌ی لیبرالیسم بر روند یا فرایند تصمیم‌گیری به جای تصمیم‌گیری منجر به سیاست‌زدایی و انسانیت‌زدایی از جهان می‌شود. او می‌گوید وقتی کسانی با یک نظر مخالفند، به‌راحتی آن را با برچسب‌هایی مثل غیر اخلاقی، غیر علمی و غیر اقتصادی مردود می‌شمارند... به همین دلیل او امر سیاسی را حوزه‌ای جدا از سایر فعالیت‌های بشری به موازات اخلاق، اقتصاد، علم و مذهب می‌داند.  

لیبرال‌ها از اشمیت وحشت دارند چرا که او علیه یکی از عمیق‌ترین مقدمات لیبرالیسم حمله برده است: سیاست ضرورت است لیکن نباید خیلی جدی گرفته شود. گویا سیاست لیبرال نیازمند اندکی بی‌ثباتی اجتماعی در گوشه و کنار حوزه‌ی عمومی است. مهم‌تر این که سیاست لیبرال هرگز نباید در باب هویت باشد و تصمیم‌های سیاسی نباید مفهوم شخص را متأثر سازد. برای لیبرال‌ها حقوق فارغ از این که چگونه به دست آمده‌اند، حقوق هستند: آن‌ها میانه‌ی خوبی با دموکرات‌های مایل به اشمیت نیستند که معتقدند، حقوق تنها وقتی برایشان جنگیده باشیم و آن‌ها را بُرده باشیم حقوق هستند، یعنی وقتی تبدیل به حقوق «ما» شوند.

دولت اشمیتی موجودیتی متصل به سایر سازمان‌های اجتماع است، لیکن از یک نوع خاصی که بر فراز همه‌ی آن سازمان‌ها می‌ایستد و همه را در بر می‌گیرد. در چنان دولتی هر چیزی دست کم بالقوه، سیاسی است.

اما هنوز نمی‌دانیم امر سیاسی مورد نظر اشمیت چیست؟ بگذارید فرض کنیم که در حوزه‌ی اخلاق تمایز نهایی میان شر و خیر تکلیف را روشن می‌کند. در زیبایی‌شناسی تمایز بین زشت و زیبا، در اقتصاد تمایز بین سودآور و زیان‌ده ... و تمایز ویژه‌ی سیاسی که می‌توان اعمال و انگیزه‌ها را با آن به امر سیاسی تبدیل کرد، تمایز میان دوست و دشمن است. آن که با من است و آن که با من نیست. دشمن نه موجودی مورد نفرت شخصی بلکه چیزی متفاوت است که در موارد اضطراری منازعه با آن ممکن است.

به عقیده‌ی اشمیت حتی مقولات به ظاهر غیر سیاسی مستعد آن هستند که سیاسی شوند. همین که مقوله‌ی غیر‌سیاسی در سیاست محو شد، از آن پس دولت است که در مقام تصمیم‌گیری درباره‌ی آن و انجام عمل مقتضی در وضعیت استثنایی پیش‌آمده است.

امر سیاسی برای اشمیت، قلمرو امورِ به راستی انسانی است. امر سیاسی تعیین می‌کند که در دنیای مدرن انسان «چه» است و آن کس که امر سیاسی را تقلیل می‌دهد، انسانیت را تقلیل می‌دهد. مسأله‌ی بنیادین در بطن این ادعا، خواست ما برای به عهده گرفتن مسئولیت زندگی‌هایمان است.

اشمیت نقطه‌ی اوج سیاست را لحظاتی می‌داند که دشمن به روشنی شناخته می‌شود. به این ترتیب شناخت انضمامی دشمن و پی‌ریزی هویت خود، اجزا اصلی امر سیاسی‌اند. برای اشمیت عبورکرده از کانت، دولت به واسطه‌ی حق حکومت می‌کرد، در اشمیت هابزی واقعیت منازعه‌بار امر سیاسی در قالب دوست و دشمن ترسیم می‌شود و برای اشمیت متاثر از هگل دولت به واسطه‌ی امکان کشمکش دائمی حکومت می‌کند. این یعنی ایستادن بر شانه‌ی کانت‌، هابز، هگل و نادیده‌های آنان را دیدن!

نقد اشتراوس با عنوان ملاحظاتی بر مفهوم امر سیاسی در جستار پایانی را هم باید با دقت خواند. او به زیبایی نشان می‌دهد که جای بحث دارد که اشمیت به آن چه که خود فکر می‌کرد به انجام رسانده است، دست یافته باشد. او نتیجه می‌گیرد که اشمیت در نهایت دل‌مشغول معناداری حیات اخلاقی می‌ماند. تصدیق امر سیاسی اشمیت چیزی جز تصدیق امر اخلاقی نیست. او گویی ناخواسته اخلاق‌ناشناسی خود را اخلاقی می‌کند. از نظر اشتراوس او با وجود تلاش برای نقد لیبرالیسم در چارچوب لیبرالی باقی می‌ماند. مشابه اتهامی که هایدگر به نیچه وارد می‌کرد که نیچه علیرغم نقد بنیادین متافیزیک غربی خود در چارچوب متافیزیکی باقی مانده است.

تجربه‌ی خواندن این کتاب را با خواندن آثار دیگر ترجمه‌شده از اشمیت ادامه خواهم ‌داد. اما در پایان به عنوان مخاطبانی در زیست جهان خودمان، این که چگونه حوزه‌های فکری‌ای که با خواندن و درک ابتدایی از این نظریه‌ها و کتاب‌ها می‌گشاییم اداره کنیم، مسئولیت ماست.

 

شناسه کتاب : مفهوم امر سیاسی / کارل اشمیت / سهیل صفاری / نشر نگاه معاصر