ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برخی که محمدتقیمصباحیزدی را از مهمترین نظریهپردازان پیوند دین و سیاست در حاکمیت جمهوری اسلامی میدانند، پس از مرگش بستری یافتند تا از خشونتهای گزندهای بگویند که با توصیه و حمایت صریح او بر منتقدان حاکمیت و روشنفکران رفته است. همچنین تمجیدهای ویژه و ارادتهای خاص مؤمنانهی دوستان و مریدان وی از تریبونهای رسمی را افراطکاری و مقدس کردن جهل نامیدند.
به نظر آنها مصباحیزدی در موضعگیریها و سخنرانیهایش، نظر و رضایت مردم در مشروعیت حکومت را بلاموضوع و انتخابات را مصلحتی موقت از جانب ولیفقیه زمان میدانست. او خشونت و حذف فیزیکی و ترور برای حفاظت از نظام را تئوریزه میکرد. این تئوری منصوب به اوست که ولیفقیه به خاطر مسئولیتهای رسمی خود محذوریتهای داخلی و بینالمللی داشته و امکان بیان صریح همه دیدگاههایش را ندارد؛ بنابراین فهم سخنان و ترجیحات قلبی او کار هر کسی نیست و باید از قراین متوجه اصل سخن ایشان گردید.
به این ترتیب بخش بزرگی از جریان روشنفکری غالب، مصباحیزدی و شاگردان او را متهم میکنند که با قرائتی خشن، اقتدارگرا و عبوس از دین، جنبههای رحمانی الهیات اسلامی را نادیده گرفتهاند و باعث شکست پروژهی سیاسی اصلاحات در ایران شدهاند. گویا حقیقت دین چیز دیگری است و با نبودن مصباح میشد قوانین برآمده از شرع را با قوانین دموکراتیک ادغام کرد.
دست بر قضا همین روزها، عبدالکریم سروش پس از سالها قبض و بسط بازیِ تئوریک و قمار عاشقانه و تفرج صنع، با صراحت از غفلت پیشین خود دربارهی نسبت «دین و قدرت» گفته و به نوعی مواضع منسوب به مصباحیزدی را تأیید میکند. سروش به روشنی میگوید که متن قرآن و خدای آن، بیشتر از آنکه وصفی رحمانی، مهربان و دمکرات داشته باشد، واجد اوصافی نظیر قهار و جبار است و خدای اسلام خدایی خشیتبرانگیز و حتی پیامبرش پیامبری مقتدر بوده است.
بگذریم که این آشکارگی ناگزیر باعث شده است، باز هم کسانی در حاشیهی سروش دست به کیبرد شده و قلم بزنند. به قصد توجیه، شروع به ساییدن گوشههای تیزِ کلام او کنند، شجاعت او در تغییر مواضعش را تمجید کنند یا تکفیرش کنند. در هر حال هنوز هم کسانی با جدوجهد به دنبال قرائتهای گوناگون از نص و اسلام سیاسی هستند.
ولی حرف من بر سر ژستهایی به ظاهر متفاوت است که اکنون فرجام یکسانی یافته است. اگر چه متاع « ژست» دربارهی دین و کفر همیشه خریدار دارد؛ اما این قدرت است که همهی ژستها را بر هم میزند. البته با هزینههای سنگینی برای نسلها و دورانها.
به هم رسیدن مصباح و سروش دلیل روشنی دارد، کسانی مثل سروش متن دین را نمیخوانند، بلکه چیزی را میخوانند که دوست دارند بخوانند و یا بهقولی میخواهند دین را با صدایی که دوست دارند به صدا در بیاورند و پرسشی از دین بپرسند که پاسخش در توافق با الزامات امروزی باشد و مثلاً چهرهای رحمانی و عاشقانه و صلحآمیز از نص الهیاتی دین استخراج کنند. طُرفه آن که، وقتی میخواهند چنین چیزی را به عرصهی سیاسی بیاورند و با الهیات سیاسی نظم سیاسی بسازند، همه چیز آشکار میشود.
ممکن است گریزی از خشونت در ساختن نظم سیاسی نباشد؛ اما موضوع اینجاست که چنین خشونتی بدون الهیات سیاسی و قوانینش، موجه نمیشود. پس تلاش برای مهار اقتدار الهیاتی همان قدر ممکن خواهد بود که مثنویخوانیهای سروش بر مصباح و نسبت دین و سیاست در ایران مؤثر بوده است.
پاسخ دین به پرسش بهترین نظم سیاسی، چیزی جز نظم الهی و مبتنی بر نصّ نخواهد بود. به این ترتیب تمام محتوای بحث الهیات سیاسی فقط میتواند این باشد که یگانه نظم مشروع الهی محققشده چطور میتواند توسعه پیدا کند؟ بنابراین با بسیاری از چالشهای نظری و عملی دنیای امروز مواجه نشده و طبیعتاً راهحلی برای آنها نخواهد یافت.
هیچکدام از این نحلهها توجه کافی ندارند که نسبت دین و ایرانیان همیشه نسبتی بازیگوشانه و غیرمؤمنانه بوده است. برخلاف میل طرفداران مصباح یا سروش نظم سیاسی حاکم شده در ایران هیچگاه مبتنی بر متن اصلی دین نبوده و قوانین برخاسته از دین، واضع ارزشها و ناخودآگاه جمعی ایرانیان نبوده است. ایرانیان درکی ثانویه از الهیات سیاسی داشتهاند و همیشه آن را به چیزی در چارچوب تاریخی و نظری خودشان تبدیل کردهاند.
بهنظر میآید بحران و انسداد حاصل از دههها وصلهدوزی در زمین دین و نسخهی اسلام سیاسی مصباح به خوبی نشان میدهد که هر دو سر طیف توجه کافی به پرسش اصلی اندیشهی سیاسی در ایران - نظم مطلوب سیاسی - نداشتهاند، بنابراین چیزی جز ژست متوهمانه نیستند. توهمی که هر قدر هم طول بکشد و هزینه داشته باشد، قفل سیاست و توسعهی نظم سیاسی در ایران را باز نخواهد کرد.
برای مقدمه عرض کنم در نکوهش وصله زدن اسلام و سیاست با شما هم داستانم و اگر سروش را عقبه فکری اصلاح طلبی بدانیم با چنین نگرشی مخالفم و کاملا از یک ایران سکولار دموکراتیک حمایت می کنم. تقریبا تمامی نوشته هایتان را خوانده ام و به نظرم نویسنده ای هستید که دقیق و ظریف می نویسد اما واقعیت ماجرا برایم نوشتار اخیرتان کمی به دور از ظرافت همیشگی تان بود که در ادامه به پاره از آن می پردازم:
"تلاش برای دگرگونی هر سامان اخلاقی و هر نظام حقوقی بدون تحول دین، حماقتی مدرن بیش نیست–[یعنی] انقلاب کردن بدون آنکه قبلاً اصلاحی [دینی] صورت گرفته باشد؛ [یعنی برگرفتن] این گمان که یک ساخت سیاسیِ ناسازگار با دینِ قدیم میتواند با همآن دین و مقدساتاش در صلح و صفا زندهگی کند؛ و [برگرفتن] این [گمان] که استقرار و ثبات قوانین را میتوان با تضمینهای بیرونی تأمین کرد."
-فریدریش هگل[1]
در نوشتارتان فرمودید «حقیقت دین چیز دیگری است و با نبودن مصباح میشد قوانین برآمده از شرع را با قوانین دموکراتیک ادغام کرد.» سوال اینجاست: از این گفتار چنین بر می آید که حقیقت دین چیزی جز مصباح نیست و گویی به تعبیر شما حقیقت دین و شرع با قوانین دموکراتیک قابل ادغام نیستند.
-پرسش اول از محضر جناب عالی: چگونه به حقیقتِ دین رسیده اید؟! برای اینجانب شخصا تعجب برانگیز و بسیار غریب است کسی این چنین از حقیقتِ دین بگوید، ایضا در صورت امکان منظورتان را از حقیقت دین بیان کنید تا برای خواننده مشخص باشد دقیقا منظورتان چیست.
-پرسش دوم: چرا به تحلیل و واکاوی دین و مقولات مرتبط با دین را در ارتباط با سیاست برخواستید؟! چرا دین را در دو رویکرد یک-مستقل و خارج از سیاست و از منظر درون پارادیمی دو- در ارتباط با سیاست و برهمکنش ها و روابط میان این دو نگاه نکرده اید؟!
-پرسش سوم: چگونه حکم کرده اید که قوانین شرع و دین با قوانین دموکراتیک قابل ادغام نیست؟! آیا ذات باورانه یه یک دینِ مشخص و مطلق باور دارید و این گونه حکم کرده اید یا بحث های هرمنوتیکی متن مقدس در تحلیل هایتان جای دارد یا اساسا دین و در این جا اسلام را به هر حال ترکیبی بنیادگرایانه از سنت و محافظه کاری ماقبل مدرن می دانید؟! آیا با پروژه مرحوم فیرحی و همگرایی فقه با دموکراسی آشنایی ندارید؟!
فرمودید ناقدان سروش به قصد توجیه دست به کیبرد و قلم شده و سعی در ساییدن گفتار تیزش (!) دارند!!! آیا نقدهایی که بر ایشان نوشته اند را حقیقتا خوانده اید؟! (در اینجا مجموعه ای از نقدهای شاخص را برایتان آورده ام + نقدهای حسن انصاری + متن کامل نقد جلایی پور به سخنرانی اخیر سروش) سست بودن نظریات سروش، تناقض گویی هایش و ناسازگاری های نظری اش بسیار هویداست.
فرمودید « کسانی مثل سروش متن دین را نمیخوانند، بلکه چیزی را میخوانند که دوست دارند بخوانند و یا بهقولی میخواهند دین را با صدایی که دوست دارند به صدا در بیاورند» مسئله این جاست که هر کس هرچه کس دوست دارد را از دین برمیگیرد و این مختص سروش نیست. همین مصباح در مثال شما تنها خوانش و تنها متنی را می پذیرد که با همان دستگاه فکری اش سازگاری دارد. این نگاه گزینشی، چیزی است که همه درگیرش هستند.
همین جا باید افزود که همهی برنامههای فکری-سیاسی حتی آنها که در قالب فلسفههایی نظاموار عرضه شدهاند ناتمام و واجد تعارضات درونی هستند. این مشاهده در کنار ادلّهی دیگر، برخی فیلسوفان سیاسی، مانند آیزایا برلین و عقلگرایان نقاد، را متقاعد ساخته است که اساساً مطلوبات و ارزشهای بشری را درون یک شیوهی زیست معین و/یا درون یک نظام فکری معین نمیتوان بدون ناسازگاری درونی همنشین ساخت.[2]
در انتهای بیاناتتان فرموده اید: «هیچکدام از این نحلهها توجه کافی ندارند که نسبت دین و ایرانیان همیشه نسبتی بازیگوشانه و غیرمؤمنانه بوده است. برخلاف میل طرفداران مصباح یا سروش نظم سیاسی حاکم شده در ایران هیچگاه مبتنی بر متن اصلی دین نبوده و قوانین برخاسته از دین، واضع ارزشها و ناخودآگاه جمعی ایرانیان نبوده است. ایرانیان درکی ثانویه از الهیات سیاسی داشتهاند و همیشه آن را به چیزی در چارچوب تاریخی و نظری خودشان تبدیل کردهاند.»
لطفا در این مورد بیشتر توضیح بدید و در صورت امکان ارجاع و استنادی برای این سخنتان بیاورید. برای مطالعه بیش تر در اینباره منبعی معرفی کنید.
برای مطالعه بیش تر در باب خشونت اسلام به شما پیشنهاد می کنم نگاهی به مطلب زیر بیندازید:
خشونت و اختراع مجدد سنت در دولتـملت سکولار/ محمدمهدی مجاهدی
[1] G.W.F. Hegel, The Philosophy of Mind, A.V. Miller (tr.), Oxford, Clarendon Press, 1973, § ۵۵۱, pp. 287-88.
[2] این دیدگاه آیزایا برلین یکی از ایدههای مشتق از تئوری او دربارهی پلورالیسم است. پلورالیسم برلین و نسبت آن با نسبیگرایی همیشه محل خلاف بوده است. برای مروری عمیق و انتقادی بر آنچه حول این نظریه در تاریخ اندیشهی سیاسی نیمهی دوم قرن بیست گذشت، و خصوصاً تفاوت ظریف و حساس این نظریه با نسبیگرایی، به این مقالهی درخشان استیون لوکس نظر کنید:
Steven Lukes, “Isaiah Berlin’s Dilemma: Must Pluralists be Relativists?” Times Literary Supplement, March 1998.
همچنین نظر کنید به این مقاله از هماو:
“An Unfasionable Fox,” The Legacy of Isaiah Berlin, R. Dworkin, M. Lilla and R. B. Silvers (eds), New York, New York Review Books, ۲۰۰۱٫