ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سیاست برای انسانیتر و اخلاقی زیستن در جامعه ضرورت دارد. چنین سیاستی، سنتی دیرین از جستجوی مدنی سعادت است که آرزو دارد شهروندانی شریف و با فضیلت تربیت کند که خیر و منفعت را غیر از خود برای دیگری هم میخواهد. شهر و کشور را در صلح و امنیت، آزاد و عادلانه و از روی انصاف برای همهی شهروندان میخواهد. پس ارادهای ایجابی برای اتوپیایی شفاف و روشن دارد.
با این اوصاف، اصلاً انصاف نیست اصلاحچیها را اهل سیاست و جامعهی مدنی و گفتمان دولت - ملت مقتدر و در پی حکمرانی خوب بنامیم. آنها هنگام خطابه، سخنانی بزرگ بر زبان دارند؛ اما چیزی جز اراده به قدرت نیستند، فقط خطیبانی قدرتطلب هستند. اصلاحچی اگر از اصلاح امور و امید به آینده حرفی میزند، نه به خاطر ماهیت مدنی و انسانی و اخلاقی این مفاهیم؛ بلکه به خاطر تأثیری است که این نوع ادبیات روی مردم آزردهخاطر دارد. چیزی که او را مسحور خود کرده، فقط همین قدرت گرفتن از رنج مردم است. اگر رقیبش را در جایگاه ترسناکی مینشاند، فقط به خاطر قدرتی است که از راه عایدش میشود و اگر از انتخاب شر کمتر در مقابل شر بیشتر میگوید، چه هدفی جز عادیسازی و استمرار شر میتوان برایش متصور بود؟
از آنجایی که اصلاحچی در هنگامهی بازی «اراده به قدرت» خالص میشود و منفعت خود را به جای منفعت عموم مردم جا میزند، نسبت این جماعت با اصلاح همانقدر باسمهای است که نسبت آن دیگریها با اصول. اما این اراده به قدرت لزوماً مثل سالهای قبل عریان و آشکار نیست؛ بلکه به هزار لحن و آوا پیچیده شده است. اصلاحچی مورد نظر پیچیدهتر، چندلایهتر و بروزتر شده است. بنابراین او یک روز از اخلاق در سیاست میگوید و پایبندی به اصلاحمداری و گرامر روندهای دموکراتیک و صدای بیقدرتان بودن، روز دیگر دم از استراتژی سیاسی واقعگرا میزند و توجیه رسیدن به هدف با هر وسیلهی ممکن حتی با تغییر گرامر و مصلحت موقت همدستی با شر.
به نظر او اگر انتخابات و تلاشی در سطح برای سهم گرفتن در قدرت وجود دارد، لابد مردم دارند تمرین دموکراسی میکنند و کشور دارد با رأی دادن و چسبیدن به صندوق دموکراتتر میشود. اما اصلاحچی نمیداند که کثرت و تکثر و تنش برای کسب قدرت، زمانی میتواند نشانهی دموکراسی و رواداری و آزادی باشد که به مثابهی حق مشروع و اساسی از جانب قدرت سیاسی و حقوقی به رسمیت شناخته و پاس داشته شود. نه اینکه ساختار سیاسی به سبب ضعف مبانی مشروعیت قدرت و ناتوانی از سرکوب و یکپارچه کردن همه، بساط نمایشی صندوق و انتخابات هوا کند. اگر قدرت زورش نمیرسد همه را یکدست کند، نشانهی رواداری و مدنیت نیست، نشانهی این است که «زور»ش نمیرسد، هرچند «تمنا»ی آن را دارد و گاهی بیپرده هم به زبان میآورد.
البته شاید اصلاحچی هوش و رتوریک بیشتری برای تسخیر صحنهی اکثریت خاموش و مردد دارد؛ ولی جوی که قدری گشادتر گردد، با پشت کردن به همانها، هر دو پایش را به سرعت به همان سمتی میرساند که قدرت ایستاده و طرف دیگر را عوام و پوپولیستهایی خشونتورز که بیجهت به همه چیز معترضاند، مینامد.
فضای گفتمانیاش در عمل چنان لغزنده است که در حین بازی کلامی با لفظ قانون و مدنیت، موقعش که بشود زیر میز هم میزند و شعارش تخریب و نفی و سلب دیگری میشود. اساساً کارایی دیگری غیر از این که سر هر انتخابات میز بازی حریف را به هم بریزد ندارد. نمیپرسد حریفی که به گفتهی خودش قواعد بازی سیاست و زبان دنیا را بلد نیست و دست اینان را برای اصلاح امور از پشت بسته و اختیارات نهادهایش را گرفته است چرا و چگونه سر میز است. اصلاحچی تا سوار قطار است فقط میگوید که کارهای نیست و اختیاری برای پیشبردن کارها ندارد؛ ولی به محض اینکه از قطار پیادهاش کنند، چشمش به ناکارآمدی سوزنبانان و فرسودگی قطار و بحران تمرکز قدرت و اختیارات راننده میافتد. آیا کسی از این جماعت اصلاحچی، تأثیر این شیفت مداوم در گفتمان و نفاق و سازگاری با شر را بر انسجام اخلاقیات و باورهای مردم سنجیده است؟ اینجاست که اراده به قدرت این جماعت از هر اراده به قدرت عریان و بنیادگرای دیگری خطرناکتر میشود.
سلام
ممنونم بابت نوشتن این پست. تنها نکته ی خوبی که در تجربه ی این دوره بود، عریان شدن همین قدرت طلبی اصلاح چی ها بود! و من چقدر افسوس خوردم که سالهای پیش فکر می کردم اینها یک ذره با آنها فرق دارند!
سلام
من از شما برای توجهتون و وقتی که گذاشتید ممنونم دوست عزیز...
همین طور است. البته تفاوتهایی هست ولی فقط در وسایل مورد استفاده نه در هدف ! کمی عمیقتر فکر کردن به پشت صحنهها همیشه لازم است و اتفاقاً این افسوس خوردن نشانهی خوبی است برای این که این تجربهی تاریخی به یک سرمایه برای این نسل و نسل بعدی تبدیل شود و از تکرارِ آزمودهها پیشگیری کنیم.
سلام
واقعا از فکر کردن به راههای امکان اصلاح خسته و کلافه ام
در واقع در همون حالیم که اریک فروم در گریز از آزادیش توضیح داده
اگر امکانش هست ممکنه بگی به نظر "خودت" با توجه به آموخته ها و بررسی ها و تجربه ات از مطالعه ساختارهای سیاسی دنیا " عقلای قوم " چه ساختار سیاسی مشخصی رو برای این کشور و در این زمان مناسب و عملی می بینند؟
آشنایی که بازرس انتخابات شورای شهربود خبر آورد که پدر آهن فروش یکی از کاندیداها هفت میلیارد تومن برای خرید رای هزینه کرده و معتقد بود همه کاندیدا ها حداقل پنج میلیارد رو برای خرید رای هزینه کرده اند
وقتی دموکراسی مثل بز در مسابقه "بز کشی" افغان ها ملعبه دست این و اونه ظاهرا به بن بست رسیدیم
اگر به هر دلیل نمیتونی واضح نظرت رو بگی مشکلی نیست
درک میکنم
اگر اینجا نخواستی بگی خصوصی وبلاگم یا ایمیلم هم هست
سلام مونپارناس عزیز
خستگی و کلافگی کاملاً قابل درک است ولی خوشبختانه مانع هشیاری نیست. نسل ما راهی ندارد جز مراقبت از تهماندهی هشیاریاش. میگویم تهمانده چون به جد معتقدم ساختار فعلی با بازوهای داخلی و خارجیاش تمام تلاش خودش را برای جا انداختن مفاهیمی در ذهن ما کرده است. یکی از آن مفاهیم جا انداختن همین دوگانهی اصلاح و انقلاب است که خوب پیداست این دوگانه چه نتیجهای خواهد داشت. چرا؟ چون فاصلهی ما با سال 57 به لحاظ بعد تاریخی زیاد نیست و هنوز خاطرهی جمعی اقدام به دگرگون کردن ساختارسیاسی و جنگ زنده است. همین طورهزینههای بالای آن که جامعه را برای سالها آزرده است. بنابراین این دوگانه پاسخ از پیش مشخصی دارد و این توهم را به افراد میدهد که دست به انتخاب زده است و اصلاح را در مقابل انقلاب انتخاب کرده است. اصلاح ساختارهم تحت تأثیر اراده به قدرت سران آن به کنشهای پوستهای مثل رأی به عبای شکلاتی، چهارشنبههای سفید و آزادی یواشکی و ... استحاله مییابد و خلاصه همه چیز تحت کنترل است.
بنابراین به نظر میرسد ابتدا باید از این دوگانه ی کاذب خارج شد و زمینههای تاریخی و روابط و ساختارهای موجود ایران را شناخت تا به هر امکانی برای تغییر و پروردن ساختار جدید اندیشید. این است که من فکر میکنم دست کم نخبگان جامعه باید به خود آگاهی موثر و درست نه آن آگاهی که از رسانهها تزریق میشود دست یایند تا شاید امیدی بدست آید. از ساختار سیاسی مشخصی پرسیدهای این سوال هرگز پاسخی یک کلمهای ندارد و متأسفانه باید بگویم که در حال حاضر با توجه به ساختارهای بینالمللی چندان تحت اراده و انتخاب و اختیار ما هم نیست.
سلام
بالاخره گذشت!
این بار فارغ از همه حواشی همینکه آن احساسات برانگیخته و ... را ندیدیم از یک زاویه جای خوشبینی داشت. کسی به دیگران توصیه نمیکرد و دیگران هم به توصیه آن کس همینطوری گوش نمیکردند!
سلام
ولی ما هم که کار به بازی سیاست نداشته باشیم، بازی سیاست همیشه با ما کاردارد.
بله ...خوب بود. البته کاش طوری میگذشت و میرفت که دیگر برنمیگشت...
"در طراحی یک ساختار اجتماعی و ارایه نظریه و ایدئولوژی متناسب با اون هیچ وقت دیده نشده که طراحان قسمتی از توجه خودشون رو به چگونگی سد مسیر عناصر قدرت طلب نفوذ کننده به داخل ساختار قدرت معطوف کنند "
منظورم کاری بیش از قلع و قمع و کشتار و سرکوب مخالفان به منظور بقای ساختار فعلیه
اجازه میخوام توجه ات رو به لایه ای از طراحی یک سیستم که عموما توسط طراحان سیستمهای اجتماعی نادیده گرفته میشه اما بشدت توسط توسط مهندسان دیده و لحاظ میشه جلب کنم
با مثالی این کار رو انجام میدم
فرض کن کسی ازت میخواد یک تقویت کننده سیگنال صوتی با مشخصات فنی معین براش طراحی کنی و بسازی
بیا فرض کنیم تو مهندس با تجربه و قابلی هستی و در انتخاب بلوکهای موردنیاز و المانهای تشکیل دهنده هر بلوک مرتکب اشتباهی نمی شی
دستگاه طراحی و ساخته می شه . ورودی اون رو به میکروفون و خروجی رو به بلند گوی مناسب وصل میکنی و پاور دستگاه رو روشن میکنی
از بلند گو صدای هوم ناخوشایندی میآد
چرا؟
هنوز که توی میکروفون حرفی نزدی!!
برای علت یابی متناسب با مدار ، ورودی رو از میکروفون جدا کرده و به زمین یا تغذیه وصل میکنی تا سیگنال ورودی مطمئنا صفر باشه
اما
صدای هوم در بلند گو قطع نمیشه
چرا؟
در طراحی، این مساله که ولتاژ تغذیه با یک ولتاژ ضعیف اما مخالف صفرAC با فرکانس 50 هرتس یا هارمونیکهاش همراهه نادیده گرفته شده
طراحی مدار ایراد منطقی یا عملیاتی نداره اما این ولتاژ ضعیف مخالف صفر در محل مناسبی از طبقات تقویت کننده نفوذ کرده و- از اونجایی که در باند مجاز ورودی قرار داره - با تقویت شدن عملکرد ناخواسته ای رو در خروجی دستگاهت رقم زده
در طراحی یک ساختار اجتماعی و ارایه نظریه و ایدئولوژی متناسب با اون هیچ وقت دیده نشده که طراحان قسمتی از توجه خودشون رو به چگونگی سد مسیر عناصر قدرت طلب نفوذ کننده به داخل ساختار قدرت معطوف کنند
تصور میکنی چند تا از این نظریه های درخشان و منسجم نه به دلیل ساختار نادرست و یا اشکال داخلی بلکه به علت نفوذ فرصت طلبان و استحاله ساختار اولیه شکست خورده یاشند ؟
ابتدا و انتهای انقلاب اکتبر رو نگاه کن
ابتدا و .... زمان حال انقلاب 57 رو ببین
نفوذ قدرت طلبانی که مثل موش با تنی نرم از سوراخها و حفره های حفاظت نشده ساختار قدرت به داخلش نفوذ کردند و با عملکرد های منفعت گرایانه اشون همراهی و اقبال توده ها رو به بیزاری و خشم و نفرت تبدیل کردند
وقتی ساختمانی طراحی می کنی و می سازی اگر چه سعی و کوشش زیادی برای حصول به اهداف از پیش تعیین شده انجام میشه
ولی
اگر در طراحی به امنیت و اجتناب از فرم هایی در معماری ساختمان که در آینده دزدان از اونها برای ورود به ساختمان استفاده خواهند کرد فکر نکنیم عملا ساختمان مذکور برای زندگی مناسب نخواهد بود
منظورم به سادگی اینه که در کنار طراحی ساختار جدید باید به موازاتش یک ساختار امنیتی هم برای اون ساختار اجتماعی طرح بشه تا عملکرد اون ساختار فقط ناشی از خودش و اهدافش باشه نه عملکرد فرصت طلبان نفوذی
اگر کتاب مرشد و مارگاریتا نوشته میخائیل بولگاکف رو خونده باشی فساد ناشی از این قدرت طلبان رو در ساختار سیاسی شوروی به صورتهایی مثل زندگی تجملی در ویلاهای لوکس کنار دریای سیاه و ... به تصویر کشیده
کسانی که در ابتدای انقلاب حامی توده ها بودند با کسانی جایگزین شدند که اولویتشون استفاده بیشتر و بیشتر از رفاه و تجملات بود
بدون شک این ایراد در نظام فکری سوسیالیسم نبود بلکه در کسانی بود که پیاده سازی این نظام رو بدون راه هایی برای جلوگیری از انحرافش توسط عاشقان قدرت انجام دادند
و کرم ها -شیفتگان بی مرام و مسلک قدرت در هر جامعه - این ساختار رو از درون جویدند و تهی کردند تا زمانی که با نسیمی افتاد و سرنگون شد
چیزی که به عنوان آسیب شناسی ساختارهای اجتماعی ازش نام میبریم در واقع باید از دوقسمت تشکیل بشه
آسیب شناسی خود ساختار و آسیب شناسی امنیت ساختار در مقابل نفوذ فرصت طلبان قدرت طلب - کرمها و موشها -
و غفلت از بخش دوم باعث میشه ارائه هر ساختاری در آینده از قبل محکوم به شکست باشه .
با منطق طراحی روی کاغذ ( کاغذ که نه نرم افزار سیمولاتور) ظاهراً همه چیز درست است و این نوع باگها با اپتیمایز کردن خود طراحی و طرحهای موازی برطرف میشوند. اما صبر کن نکتهای اینجا هست.


اینجا طراح و پلت فرم طراحی و موضوع طرح یکیاند. انسان خودش با امکانات ناپایدار و لغزندهی خودش دارد برای خودش طراحی میکند.
انسان با پیچیدگیهای ساختار روانی و غریزی و عقلانی خودش با هزاران متغیرغیرخطی و اینتراکتیو، هم طراح است، هم طرح است، هم ورودی، هم خروجی،هم عنصر نامطلوب یا نفوذی در سیستم، هم مشاهدهگر و اپراتور سیستم، هم ... بنابراین موضوع اصلاً با آن ساختار طراحی بسیار ساده در علوم مهندسی تطابق ندارد.
واقعیت این است که سادهسازیهایی از این دست بیشتر اوقات به سازوکارها و سیستمهای وحشت و سرکوب منجر شده است و فکر میکنم بشر همیشه از بابت آنها شرمگین خواهد بود. البته متوجه هستم و خودت هم تذکر دادی که منظورت کاری بیش از قلع و قمع و کشتار است، ولی وقتی انسان در بستری مواج و فقط به واسطهی ظرفیت متغیر شناخت خودش با بیرون از خودش ارتباط دارد اگر این شناخت ناقص باشد، هر کاری از او بر میآید و هر اتفاقی ممکن است بیفتد. سلطه هم شکل های متنوعی دارد فقط قلع و قمع و کشتار که نیست. فرض کن همان عنصر نامطلوب قدرت طلب جای طراح بنشیند، چه اتفاقی برای سیستم میافتد؟
تجربهی تاریخی نشان میدهد ساختار امنیتی هرچه باشد از جنس سلطه است و با رهایی و روح آزادی انسان و جامعهاش منافات دارد.
دیدگاه های متفاوت یا به بیان دیگه وجود نظریه های متفاوت حاصل زوایای مختلف دید نسبت به یک "واقعیت " هست
ایرادی نداره که هر متفکری از دیدگاه خودش واقعیت رو ببینه و نظریه خودش رو داشته باشه
مشکل زمانی پیش میاد که این نظریه طرفدارانی پیدا کنه با قدرت کافی برای تحقق بخشیدن به اون نظریه و در این بین عمر انسانهاست که ناخواسته بازیچه دست طرفداران این نظریه هاست
شبیه 50 سال اتلاف عمر مردم کشور برای تحقق چیزی که خودت در نوشته های قبلیت به اون اشاره کردی "حکومت اسلامی " در جامعه ای ایرانی بدون توجه به خواست خود مردم ایران !!!!
یا بدبختی های مردم ناشی از انقلاب فرهنگی مائو در چین یا فلاکت مردم ناشی از نظریه های خمرهای سرخ در کامبوج و ...
ده ها مورد دیگه که برای پیاده سازی یک دیدگاه - تو بخون تجربه اول یا تست یک نظریه - عمر یک نسل رو به باد دادند
این ایده توزیع قدرت هم اونقدر نیاز به ساختارهای فیدبکی مناسب و قوی برای پایدار موندن داره که عملا به قول معروف" بهتر از اونی به نظر میآد که واقعی باشه "
اریک فروم در کتاب گریز از آزادی نظری داده که در اون به این تمایل ذاتی مردم به پرهیز از درد تصمیم گیری با پذیرش دیکتاتوری اشاره کرده .
اگر این رفتار آشنای توده ها رو که در انواع دیکتاتوری ها دیده میشه به عنوان یکی از خصوصیات انسان - آجر ساخت ساختار های اجتماعی - بپذیریم عدم پایداری ساختارهای مبتنی بر "توزیع قدرت " بیشتر به چشم میآد
در واقع علی رغم تطبیق این نظر با کرامت انسانی و تحقق عدالت در جامعه ، سخت دست نیافتی و یا حداقل ناپایدار به نظر میآد
بجز چند کشور کوچک با شرایط خاص فرهنگی مثل سوییس یا دانمارک و امثال اونها کجا دیدی که قدرت طلبان یک جامعه تن به "توزیع کنترل شده قدرت "بدند؟
آمریکا ؟
انگلیس؟
چین؟
هند؟
یونان؟
...
کجا؟
اتحاد قدرت طلبان با هم پشت مفاهیم مشروعی مثل "حزب " این اجازه رو به اونها میده تا بدون خطر انگشت نما شدن توانشون رو با هم یکی و برای کسب قدرت تلاش کنند که اکثرا در برابر توده های بدون تشکل پیروز هم هستند .
تنها راه برون رفت توده ها از این وضعیت هم انقلابه که وضعیت موجود رو خراب میکنه اما غافل از اینکه قدرت طلبانی از نوع دیگر وارد ساختار قدرت میشن و دوباره همون آشه و همون کاسه !!!!
به گمانم معتقد به نوعی دیکتاتوری باشم
نه از اون جهت که از توانایی انسانها در درک منافعشون مایوسم
بلکه به این علت که از عدم تمایل توده ها هزینه دادن برای رسیدن به منافعشون از یک طرف و حملات حتمی و دایمی و بدون وقفه قدرت طلبان منفعت طلب در هر جامعه برای بدست گرفتن اهرم های قدرت مطمئنم
و
البته خوب میدونم که این ایده در زمان معاصر حداقل با نمونه مشهوری مثل "دیکتاتوی پرولتاریا " به شکست منجر شده
ولی
همونطور که قبلا اشاره کردم با این مواد اولیه ، غذای بهتر نمیشه پخت که شکم توده ها رو سیر نگه داره
هنوز معتقدم نوعی از دیکتاتوری مصلحانه چاره کاره
اگر چه از آفات این نوع حکومت هم بی خبر نیستیم
کاملاً درسته، یکی از دلایلی که آدمهای روشنرأی از ایدئولوژیزدگی حتیالامکان دوری میکنند و نسبت به عواقبش هشدار میدهند همین است. آنها حتی برای پذیرفتن یا پروراندن یک نظریهی سیاسی احتیاط میکنند و خودشان و دیگران را همیشه به خودآگاهی و بیشتر فکر کردن دعوت میکنند. چون از شکنندگی و ضعف انسانها و امکان زیادِ فرارسیدن عصری تاریک، باخبرند.

همین که نظریه یا دیدگاهی نسنجیده و محکنشده تبدیل به دستورکار شود یا نه بعد از تبدیل شدن به دستور کار راه نقادی از درون را ببندد و مردم را فقط به عنوان معتقد و هواخواه و وفادار و سمپات بپذیرد، نشانههای عصر تاریک ظاهر میشوند.
البته این درست است که نظریه برای عملی شدن نیاز به دستور کار و باید و نبایدها دارد که همان ایدئولوژی است. انسان که نمیتواند تمام عمرش را به فکر کردن بگذراند و بالاخره باید زندگی کند و اموراتش را در عمل اداره کند. بدون دستور کار و الگوریتم هم نمیشه قدم از قدم برداشت. ولی نکته اینجاست که باید بر سردرش نوشت که «این دستور کار موقت است» و برای همیشه نیاز به نقادی و اصلاح و بهبود دارد و فقط تا دست یافتن به دستور کار بهتری اعتبار دارد و مانیفستی ابدی و ازلی نیست. به نظر میرسد فقط در این صورت از عواقب و پیامدهای ناگوار و زیانبار ایدئولوژی کاسته خواهد شد.
توزیع قدرت همان اتوپیای شفافی است که فلسفهی سیاسی و امرسیاسی در پی آن است و پیداست که با واقعیت موجود فاصلهی زیادی دارد ولی به عنوان یک ایده همیشه میتواند راهنمای بهبود ایدهپروری و عمل باشد.اگر موضوع ادارهی جامعه این پیچیدگیها و فرازونشیبها و متغیرهای غیرخطی هنوز ناشناخته نداشت که بشر تا حالا همه چیز را رفع و رجوع کرده بود.
نظر فروم در مورد درد تصمیمگیری برای انسان و مواجههاش با مسئولیتی که آزادی همراه خودش میآورد، به لحاظ روانشناختی عمیق و واقعبینانه است و در هر نوع نظریهپردازی سیاسی باید در نظر گرفته شود.
فکر میکنم در مورد هر شکلی از حکومت باید دست به عصا و محتاط بود. چون قدرت و تمرکز قدرت همان هیولایی است که میتواند انسان را گرگ انسان کند. هیولایی که فلسفهی سیاسی مستقیم به آن چشم دوخته است و در پی مهار و مشروط کردن آن است.
صحبتی که از سابقهی مونارشیک بودن و ناگهان جمهوریخواه شدن ایرانیها در مطالب قبلی گفته بودم به همینجا برمیگردد. ما ناچاریم سیاست را احیا کنیم، باید دور از هیاهو خودمان بیندیشیم تا ذرهذره رشدکنیم و خودآگاهانه بفهمیم، کدام پاسخ کمترین آسیب و بیشترین منفعت برای همهی ایرانیان را دارد. این «ما» اشاره به هویت جمعی ایرانیهاست.
سلام
از قدیم گفتند " از کوزه همان بیرون تراود که در اوست"
فارغ از نظرات شخصی و " گزاره های خبری "
رفتار منتسبین به اصلاحات در زمان در دست داشتن قدرت نشون داد که حرص و ولع اونها در هیچ زمینه ای کمتر از اسلاف "اصول گرا و ذوب شدگان "نیست
یعنی سگ زرد برادر شغال بود
در واقع این دو دو تیغه یک قیچی برای برش هر جریانی به جز این دو جریان تایید شده و هدایت شده هستند
وقتی که " سمن" ها رو زیاد کنی " یاسمن "ناخواسته گم میشه
-چند وقت پیش تصادفا به اسم دکتر ک ا ظ م س ا م ی برخوردم .
سرچ و بقیه داستان ...
میشه سرگذشت این مردان منفرد رو خوند و بر نقش این دو شاخه بازی ها و فریب مردم با اونها در این مملکت تاسف نخورد؟
حزب ایران نوین و حزب مردم تا قبل از 1353 و حالا
دو گروه اصلاح چی و اصول محور
از دیدگاهی کلی و بنا بر نظر شخصی، سیاست در عمل -نه طبق تعاریف متفکرین _ ابزاریه برای بدست آوردن قدرت و در نتیجه " بدست آوردن ثروت " و یا " حفظ ثروت موجود " و لا غیر
داستان فقط شکل ظاهری قوانین این بازیه وگرنه تنها قانونی که از ازل بر بشریت حاکم بوده همون قانون جنگل هست که شامل
بند هایی مثل :
- بخور تا خورده نشی
- هر کی قوی تره اون حق داره
و غیره هست
بقیه قوانین فقط روبنا یا رفرم این بند ها هستند تا عزت نفس توده ها از جایگاه پایینشون در این بازی قدرت جریحه دار نشه و لا غیر
این نگاه هابزی به سیاست است و البته حکمتها، واقعیتها و آموختنیهای زیادی در خودش دارد. باید این دیدگاه را همیشه در چشم داشت و از آن برای کنترل کردن بخشی از واقعیت استفاده کرد. اما دیدگاه دیگری هم سیاست را صدا دادن به مردم بیقدرت میداند. به عبارتی توزیع کردن همان « بدست آوردن قدرت» که گفتید میان مردم... این دیدگاه راه رهایی از جنگل هابزی و جلوگیری از خشونت و دست یافتن به مدنیت را در این میداند که مردم فکر کردن را یاد بگیرند و سیاست – بخوانید مسئولیت زندگی خودشان – را ناآگاهانه و غیر مشروط به دیگری نسپارند. به همان نسبت که قدرت و استقلال فکر کردن به دست بیاورند، آزادترند و برخوردارتر از شرافت و انسانیت.