نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

این دست، نامرئی نیست

 بخش بزرگی از روابط قدرتِ اجتماعی، در عرصه‌ی اقتصاد شکل می‌گیرد. بسیاری از نقاط عطف تاریخی و اجتماعی نیز ماهیت اقتصادی دارند. بنابراین اندیشیدن و پرداختن به نقاط عطف تاریخی و فرهنگی با غفلت از اقتصاد، ابتلا به نوعی تقلیل‌گرایی است که واقعیت را لوچ و بدون عمق می‌بیند. این فضای روشنفکریِ کژاندیشِ غالب را باید نقد کرد و هیمنه‌ی فرهنگ‌گرای آن را به دلیل بی‌توجهی به متن جامعه و کمک به عادی‌سازی نابرابری شکست.

در حالی که هر بار حوزه‌های بیشتری از حیات اجتماعی به بازار واگذار می‌شود؛ رسانه‌های مسلط کاری کرده‌اند که تصور و درک مفهوم «دولتِ مسئولیت‌پذیرِ اجتماعی» دشوار شود؛ یا با دولت تمامیت‌خواه و مستبد که به همه جای زندگی مردم سرک می‌کشد خلط شود. در حالی که اتفاقاً این دولت تمامیت‌خواه است که با ‌راحتی بیشتری می‌تواند از مسئولیت‌های اجتماعی خود عقب‌نشینی کند.

 بحران اقتصادی در معیشت مردم به توصیه‌های اخلاقی مردان دولت بی‌توجه است و نتیجه‌ی جهت‌گیری‌های سیاست‌گذارانه‌ی آن‌ها تنگ‌تر شدن عرصه‌ی زندگی برای بخش بزرگی از مردم و رشد گستره‌ی فقر و تضعیف قدرت اقتصادی مردم است.

می‌توان با کمی دقت در تصمیم‌گیری‌ها و نه اظهارنظرهای سیاست‌مداران، این جهت‌گیری را دریافت. علاوه بر فروش اوراق بدهی و چاپ پول که همیشه به صورت زمینه‌ای دنبال شده و آثار تورمی وحشتناکی داشته است، دو سیاستِ دنبال‌شده «فروش دارایی‌های ملی» و «آزادسازی قیمت‌ها»ست. این دو سیاست همواره در حال اجرا یا برنامه‌ریزی بوده‌اند. مسلم است دولتی که چشم‌انداز با ثباتی در شبکه‌سازی و ارتباط با سایر کشورهای جهان ندارد ناچار است همین سیاست‌ها را افتان و‌ خیزان دنبال کند. فرقی هم ندارد مجری سیاست، آخوند مهربانی باشد که اتوریته‌اش را در روستایی با دلجویی از چوپانی بدست می‌آورد یا آخوند متفرعنی که دیدن لبخند مردم از پشت شیشه‌ی اتومبیل تشریفاتی برای اتوریته‌اش کافی است. سیاست اقتصادی همان است و باید اجرا شود.

فروش اموال عمومی البته گاهی باعث ترس از دست رفتن اقتدار حاکم می‌شود؛ اما در یک توافق نامرئی، آن اقتدار را می‌شود به اقلیت خودیِ منتخبِ ثروتمند شده‌ای واگذار کرد که در هر حال می‌شود با آن‌ها کنار آمد. هر چه باشد واگذاریِ اقتدار برآمده از مالکیت اموال عمومی به تصمیم‌های دموکراتیک مردم ربطی ندارد. سیاست حراج کردن مال مردم با نام‌های زیبایی مثل کاهش تصدی‌گری دولت و توانمندسازی بخش خصوصی و اقتصاد مقاومتی در هر حال زینت داده می‌شود. هم‌چنین با مانورهای رسانه‌ای و باج دادن به سرمایه‌داران و فشار به تشکل‌های کارگری تبعات امنیتی آن کنترل می‌شود.

 البته همه در سطح لفظ و روی کاغذ تأکید دارند که واگذاری‌ها باید درست و واقعی صورت بگیرد؛ ولی کسی نمی‌داند که چرا سلب اقتدار از مردم و خصوصی‌سازی که این‌جا همیشه به انباشت ثروت بدون کار و از طریق تورم و هم‌چنین تقویت نابرابری منجر شده و اصلاً شکل درست و واقعی و سالم آن در این وانفسا چطور ممکن است؟ کسی شفاف نمی‌گوید که این خریداران مشفقی که اموال توسری‌خورده‌ی ملت را بی‌سروصدا از آن خود می‌کنند، از کجا آمده‌اند و چطور منافع شخصی‌شان با منافع اکثریت مردم زاویه پیدا کرده است؟

اما سیاستِ دیگر، یعنی آزادسازی قیمت‌ها بیشتر اوقات از این توجیه استفاده می‌کند که ثروتمندان سود بیشتری از قیمت‌های پایین می‌برند و با واقعی کردن قیمت‌ها، مثلاً در حد کشورهای منطقه باید آن‌ها را وادار کرد که هزینه‌ی واقعی زندگی مرفه و پرتجمل‌شان را بپردازند و منافع حاصل از آن را میان سایر مردم توزیع کرد. یعنی حذف به اصطلاح یارانه‌های پنهان و پرداخت یارانه‌ی هدفمند به نیازمندان.

 مشکلی نیست؛ به شرطی که روشن شود، ساختار رانت‌محور اقتصادی که فساد سیستماتیک و الیگارشیکِ آن انکارکردنی نیست، ناگهان چطور می‌تواند بازتوزیع‌کننده‌ی پاکدست و خوبی باشد؟ مگر همین آزادسازی‌های نفس‌گیر قیمت‌ها، مهم‌ترین عامل انباشت ثروت عده‌ای قلیل و خالی شدن روزافزون سبد معاش و رفاه مردم نبوده است؟ فضاسازی سیاست‌گذاران برای افزایش قیمت‌ها در کانون تصمیم‌گیری‌ها بوده است، در حالی که مکانیسم‌هایی مثل قیمت‌گذاری سلسله مراتبی یا نظام مالیاتی قدرتمند هرگز در مرکز توجه نبوده‌اند.

 در بحث مقایسه‌ی قیمت‌ها با قیمت جهانی، مقایسه‌ی دستمزد نیروی کار ایرانی با خارجی همیشه به حاشیه رانده شده و کوچک‌ترین توجهی به نظر مردم در این مورد نمی‌شود. مدافعانِ این سیاست‌ها کم و بیش منتفعانِ وضعیت فعلی هستند. فشار ناشی از این سیاست‌ها را هزینه‌ی جراحی اقتصاد و اقتصاد مقاومتی ترجمه می‌کنند که البته فقط فرودستان باید آن را با سفره‌های کم‌نان یا سلامتی و جان خود، حتی در مقابل گلوله بپردازند.

 اقتصادی که تن به شفافیت نمی‌دهد، در یک همدستی غیرشرافتمندانه از ابزارهای امنیتی برای ساکت کردن کسانی که دردشان را در عرصه‌ی حیات اجتماعی فریاد می‌زنند استفاده می‌کند و جامعه‌ی ایران را به سمت فقر و  از هم گسیختگی می‌راند. به نظرم هیچ چیز در مورد این تاریکیِ فقر و تبعیض، طبیعی نیست. البته روشنایی، روی خواهد کرد.


نظرات 7 + ارسال نظر
گذری سه‌شنبه 14 دی 1400 ساعت 10:48

سلام

۱- هرچند نوشتۀ شما معطوف به اوضاع داخلی است، کامران سپهری نوری بر کلاف سر در گم جهانی (یا دقیق‌تر: کلاف سر در گم انسانی) تابانده‌اند. با دیدگاه ایشان کاملاً موافقم که موضوع بسیار فراتر از جامعۀ ما و در ابعاد جهانی است، و البته شرایط ویژۀ ما آن را بغرنج‌تر می‌کند، چنان که شما اشاره کرده‌اید. 


۲- «البته روشنایی، روی خواهد کرد.»

من «روشنایی» مورد اشاره‌تان (یا مورد اشارۀ کافکا) را در معنای «برون‌رَفت» می‌فهمم، یعنی چنین سامانه‌ای در مقیاس جهانی‌اش (و در نتیجه در زیرمجموعۀ کوچکی چون کشور ما) نشان داده که نه تنها نمی‌تواند رو به بهبود باشد، بلکه در هیچ زمانی امکان پایداری در شرایط موجودش را هم نداشته است. از این رو انتظار ندارم وقوع این روشنایی، مرادف روی کردن شرایط گل و بلبل باشد، بلکه این اتفاق محتوم با پرداخت بهایی گران، یا با تلخی فراوان به دست خواهد آمد، و این سویۀ مثبت واژۀ «روشنایی» در افق دید من فقط در «پایان پذیرفتن شرایط غیر انسانی فعلی به هر قیمت ممکن» نهفته است؛ دقیقاً در همان معنایی که گفته‌اند هر وقت جلوی ضرر را بگیری، سود کرده‌ای.

سلام
به گمان من هم مسائل به همان اندازه که سویه‌های ساختاری دارند، سویه‌های انسان‌شناختی نیز دارند که نباید از شناخت و تحلیل آن‌ها غفلت شود.

همین‌طور است. بهبودباوری مطلق که خیالی سرخوشانه بیش نیست. انسان همیشه بی‌احتیاطانه و با مصالح بسیار بدی عذر و بهانه‌های خود را می‌سازد. اما در هر حال روشنایی را باید به کمک خواند. می‌بایست چنان‌که گفتید آن را از جایی بس دور خواند. زیرا در جهان و به ویژه در سرزمین ما نزدیک و در دسترس نیست. چیزی که مرا به حیرت می‌اندازد، آگاهی از این حقیقت است که چرا این‌جا تجربه‌های مقطع و درخشش‌های جرقه‌وار در تاریخی به این دور و درازی هنوز تبدیل به یک آگاهی منسجم رهایی‌بخش نمی‌شود؟

kamran sepehri دوشنبه 29 آذر 1400 ساعت 08:44

منشا انسانهای اضافه در جهان :
الف : شهرنشینی – ده سال پیش سازمان ملل اعلام کرد که برای اولین بار در تاریخ بشریت ؛ جمعیت شهر نشینان از روستائیان در جهان بیشتر شده است .
شهر پیدا بود
رویش هندسی سیمان ‚ آهن ‚ سنگ
سقف بی کفتر صدها اتوبوس
گل فروشی گلهایش را می کرد حراج
سهراب سپهری

جامعه انسانی برای ادامه حیات به کارهای واقعی نیاز دارد . این کار ها عبارتند از:
- کشاورزی
- دامپروری
- شیلات
- معدن (بجز جواهرات و طلا)
- صنایع ( بجز صنایع نظامی )
- خدمات و سرویس (در حد محدود و در خدمت تولید و توزیع تولیدات بخش های فوق)
در حقیقت تمام کارهای فوق در ارتباط مستقیم با تولید برای رفع احتیاجات حیاتی انسانها می باشند. انسانها بدون کارهایی که در بالا به آنها اشاره شد قادر به ادامه زندگی نیستند.
انسانهای شهر نشین در هیچ یک از کارهای فوق دخالت ندارند و فقظ و فقظ مصرف کننده هستند و سهمشان در تولید آنچه که مصرف می کنند صفر است .
تمام کارهایی که در شهر ها انجام میشود از نوع کارهای کاذب هستند که انجام نشدنشان مفید تر خواهد بود.
پیدایش دولت – ملت ها حاصل شهرنشینی است . دولت و مراکز قدرت دولتی در شهرها ایجاد و گسترش یافتند و در نتیجه شهر نشینان قدرت سیاسی و کنترل و برنامه ریزی اقتصادی و سیاسی را در اختیار گرفتند. درنتیجه تمام اولویت ها در برنامه ریزی ها و سیاستها در خدمت نیازهای انسانهای شهر نشین قرار گرفت .
تامین نیازهای بخش های واقعی جامعه انسانی آنهم در حد تامین مصرف شهرنشینان در درجه چندم قرار گرفت.
همچنین شهر نشینان به دلیل دسترسی به آموزش و تحصیلات و در اختیار داشتن وقت برای آن به انسانهای درجه اول جوامع تبدیل شدند و کسانی که در بخش های واقعی تولید در روستا ها و شهرهای کوچک در اطراف مراکز صنعتی و معدنی زندگی می کردندبه انسانهای درجه دوم تبدیل شدند.
در حال حاضر معیارهای پیشرفت و جامعه پیشرفته همه مربوط است به معیار های بی معنی شهرنشینی مانند ساختمانهای بلند ، اینترنت پر سرعت ، مراکز خرید بزرگ ، رستورانهای مجلل ، بزرگراه ها ، ماشین های لوکس ،کالاهای مصرفی و تمام زرق و برق مختص شهر ها .
انسانهای شهر نشین در طول عمر خود تنهاچیزهایی که تولید میکنند عبارت است از فاضلاب ، زباله ، الودگی هوا و محیط زیست ، همچنین شهر نشینی موجب گسترش جرم و جنایت نیز می شود.
حتی روش زندگی و ساعات کاری انسانهای شهر نشین هیچ ارتباطی با طبیعت و انسانیت و فعالیت انسانی ندارد. تقسیم زمان به هفته و ماه و داشتن دو روز تعطیل و پنج روز کاری و ساعت کاری از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر در تمام طول سال ودر تمام فصول و همچنین داشتن روزهای تعطیل به هیچ عنوان ارتباطی با کارهای واقعی تولید (کشاورزی ، دامداری ، شیلات ، معدن ، صنایع و خدمات ضروری ) ندارد . انجام کارهای مربوط به تولید دارای تعطیلی آخر هفته و تعطیلات مناسبتی و ساعات کاری ثابت در طول سال و فصل های مختلف نیست .
حال باید دید که این رابطه نابرابر و ناعادلانه در جامعه انسانی تا کی میتواند ادامه یابد.
آیا تا ابد باید یک بحش از جامعه انسانی تمام بار تولید را به دوش بکشند و یک بخش دیگر فقط و فقط مصرف کننده باشند.
آیا هیچ انسان منطقی و هوشمند میتواند این رابطه را عادلانه و انسانی بداند و به پایداری آن باور داشته باشد.
ب – نیروهای نظامی ( خدمات ؛ صنایع وابسته به آن )
ارتش و نیروهایی نظامی در جهان سازمانهایی هستند که در زمان صلح هیچ کاری ندارند و در زمان جنگ وظیف و کار انها عبارت است از کشتن و تخریب. هیچ انسان منظقی و هیچ فلسفه انسانی ساختن و گسترش چنین سازمانی را قبول می کند؟
درجهان حاضر مفدار انرژی و منابعی که برای گسترش و نگهداری از این بخش از جامعه جهانی مصرف میگردد به حدی زیاد است که از توان جهان خارج است . این بخش از جامعه جهانی همچون غده ای سرطانی است که به حدی از رشد رسیده است که هیچ درمانی ندارد و روزی موجب مرگ جامعه انسانی میگردد. سیاستمداران یا دانشمندان و یا انسانهای اندیشمند در جهان یا این مسئله را نمیدانند ویا خود را به کری و کوری زده و در باره آن صحبت نمی کنند .
برتولت برشت می گوید ، کسی که حقیقت را نمیداند ، نادان است ولی کسی که میداند و آن را انکار میکند ، خیانتکار است .

در حاشیه‌ی پاسخ شما به کامنت دوست دیگرمان اضافه می‌کنم: مصادیقی که برشمردید به خوبی رویه‌های مخرب عقلانیت ابزاری و سرمایه‌داری را نشان می‌دهد. در مقابل جسارت و صراحت برشت هم فقط می‌شود گفت عالی است. اما اگر مارکسیسم هنوز پویاترین و زنده‌ترین دیدگاهی است که قادر به نقد سرمایه‌داری است از آن روست که علقه‌های فرهنگی و اجتماعی هم دارد. یعنی نمی‌توان مارکسیست بود و فقط دراقتصاد ماند و به منظرهای فرهنگی و اجتماعی و علمی و فنی و تأثیرات متقابلشان بی‌توجه بود. همان‌طور که فرهنگ‌گرایی نقد وارد و کاملاً بجایی بر روشنفکران مسلط بر فضای فکری ایران است که با بی‌توجهی به اقتصاد در سطحی نازل باقی مانده و به مجیزگویان هژمونی تبدیل شده‌اند، می‌توان به کسانی مهیب زد که پویایی درون‌زای چپ را نایده می‌گیرند و در زیربناها و روبناهای تاریخی آن صلب شده‌اند.

فکر می‌کنم انسان البته موجودی وابسته به مکان و زمان است و مشروط و معین به اجتماعش که شهر یا روستا باشد؛ اما همین انسان قادرست به کمک تمدن، فرهنگ و دانشی که در همین شهرها خلق کرده است و می‌کند، از سطح اجتماع فراتر برود و طوری هستی بپذیرد که دیگر تخته‌بند مکان و زمان نباشد. یعنی اجتماعِ خود را پشت سر بگذارد و چنان‌که باید حتی فراتر از عمر و زندگی و کار و محصول خودش به خواست‌ها، رنج‌ها و شادی‌های دیگران هم بپردازد. آدمی که در دایره‌ی بسته‌ی اجتماع خود بماند، تئوریا و پراکسیسش در همان دایره تواناست و زشت و زیبا و خوب و بدش، به ناچارمحدود.

monparnass جمعه 26 آذر 1400 ساعت 07:11 http://monparnass.blogsky.com

سلام الهام
می خواستم از " kamran sepehri " تشکر کنم که زحمت کشید و این بررسی مختصر و مفید رو از سیر تحول سیستم اقتصادی سرمایه داری در صد سال اخیر ارائه داد که برام خیلی جالب و آموزنده بود

البته کامران رفرنس نداده و درجه صحت و سقم مطالبش نا مشخصه
در نتیجه
این مطالب قابل استفاده بعنوان رفرنس در یک بحث و گفتگوی دیگر نیست
اما
نکته جالب اون 60% جمعیت اضافه ای هست که بهش اشاره کرده
در مورد این مطلب چند سوال برام مطرح شد

1- این عدد 60% از کجا اومده و مثلا چرا 40% نیست؟

2- سهم هرقاره یا منطقه در تولید این جمعیت اضافه چقده؟

3- چرا برای حذف جمعیت فقط نویسنده راه حل های رادیکال و افراطی رو مد نظر داشته ؟
روش کنترل جمعیت که مدتهاست مثلا در چین و کشور های دیگه اجرا می شه بهتر از این روشهای مهیب و غیر انسانی نیست تا تبلیغ و فراگیر بشه؟

سلام
خوشحالم و ممنون که همراهی می‌کنی...و از ایشان هم که لطف کردند و پاسخ دادند.

kamran sepehri یکشنبه 21 آذر 1400 ساعت 06:07

نگاهی به سیر سیستم اقتصادی سرمایه داری در صد سال اخیر
دهه 1930 - آغاز رکود بزرگ اقتصادی در اروپا و آمریکا
دهه 1940- پایان رکود اقتصادی بزرگ به کمک جنگ جهانی دوم . در دوران جنگ رشد و شکوفایی اقتصادی در اثر تولید سلاح و لوازم و تجهیزات لازم برای سربازان و ارتش .
دهه 1950 تا دهه 1980 - آغاز رونق و شکوفایی و رشد اقتصادی سرمایه داری به دلیل بازسازی خرابی های ناشی از جنگ .
تبدیل کارخانه های تولید بمب های شیمیایی و میکربی به صنایع تولید کود و سموم شیمیایی که موجب رشد در تولیدات کشاورزی گردید .
تبدیل بخشی از صنایع تولید اسلحه به کارخانه های تولید وسایل الکتریکی خانگی ( یخچال ٬ فریزر ٬ ماشین لبلسشویی ٬ ماشین ظرفشویی ٬ جارو برقی ٬ کولر و ....).
باور سرمایه داران و اقتصاد دانان به تولید انبوه و مصرف بعنوان موتور رشد اقتصادی و تلاش سرمایه داران در این جهت برای کسب سود بیشتر که موجب گسترش بسیار شدید تبلیغات برای تشویق مردم به مصرف بیشتر گردید. در این دوران مسایل مربوط به آلودگی آب و هوا ٬ تخریب محیط زیست ٬ کاهش شدید منابع طبیعی ٬ جدی گرفته نمی شد .
افزایش مستمر دستمزد ها به دو دلیل :
۱- رونق در بخش تولید و رشد تقاضا برای نیروی کار
۲- افزایش قدرت خرید مردم برای خریدن کالا های مصرفی تولید شده .
افزایش دستمزد نمی توانست برای همیشه ادامه یابد زیرا از سود سرمایه داران کم میکرد . به همین دلیل در دهه ۱۹۶۰ ٬ سرمایه داری اقدام به تشویق و آوردن زنان به بازار کار کرد . این اقدام چند کاربرد داشت :
۱- ایجاد عرضه در بازار کار و کاهش دستمزد
۲- جلوگیری از اعتصابات و تقاضای افزایش دستمزد توسط نیروی کار
۳- ایجاد بازار مصرف بیشتر به دلیل افزایش مصرف زنان کارگر و کارمند و بوجود آمدن سیستم های خدماتی برای جایگزینی کار زنان در امور نگهداری و پرورش فرزندان و کارهای خانه داری و آشپزی
۳- تنزل زنان به کالا ( کالای سکس )
دهه 1990- آغاز وگسترش دوران کامپیوتر (دوران اطلاعات ٬ دوران دیجیتال ٬ دوران مدرن نوین )
در این دهه در اثر استفاده از کامپیوتر تحول بسیار شدید و گسترده ای در اقتصاد سرمایه داری رخ داد. پیامد های آن را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد :
۱- استفاده گسترده از کامپیوتر و اینتر نت موجب کاهش شدید در تقاضا برای نیروی کار انسان در روند تولید ٬ توزیع و خدمات شد . این ابزار بسیار قدرتمندی برای توقف و حتی کاهش دستمزد ها بود .
۲- کاهش مصرف در اثر توقف رشد و کاهش دستمزد ها که موجب رکود های دوره ای سرمایه داری گردید.
۳- گرایش سرمایه داران به استفاده از بازار های کاذب ( بورس ٬ بانک ٬ بیمه ) برای کسب سودهای فراوان و راحت تر از تولید و توزیع .
۴- جدی شدن آلودگی های آب و هوا ٬ صدمات به محیط زیست و خطر از بین رفتن منابع طبیعی.
۵- افزایش تصاعدی سرمایه از طیق بازارهای کاذب و فعالیت های غیر تولیدی و فاصله بسیار عمیق و گسترده بین دارا ها و ندارها (بقول جنبش اشغال وال استریت ؛یک درصد و نودو نه درصدی ها )
۶ - رشد سرطانی شهر ها(مراکز مصرف) و ازبین رفتن روستا ها(مراکز تولید) . برای اولین بار در تاریخ زندگی انسان بر روی کره زمین جمعیت شهرنشینان بیش از جمعیت روستا ها گردید. شهر نشینی موجب فاصله گرفتن انسانهااز جریان تولید و بیگانه شدن با پروسه تولید شد . این فاصله هر روز بیشتر و بیشتر شد تا اینکه در حال حاضر شاهد نسل جدید شهر نشین هستیم که هیچ گونه ایده ای از کار واقعی در تولید ندارند و حاضر نیستند که لحظه ای از کامپیوتر و تلفن شخصی خود فاصله بگیرند و حتی دیگر حاضر نیستند حتی زحمت تکان دادن موس کامپیوتر را هم بکشند و فقط میخواهند که با لمس صفحه کامپیوتر کار های خود را انجام دهند . تصور و باورشان این است که عده ای ( شبیه انسان )که فاقد شعور و سواد هستند وظیفه انجام کارهای سخت تولید ( کشاورزی ٬ دامداری ٬ ماهیگیری و شیلات ٬ معدن ٬ صنعت ٬ حمل ونقل ٬ توزیع )را بعهده دارند .


شرایط فوق موجب شده است که دهک های بالای جامعه از نظر ثروت و سرمایه (حدود بیست در صد از جمعیت جهان ) برای کسب سود و افزایش سرمایه خود دیگر نیازمند انسانهای مصرف کننده نباشند. از طرف دیگر بواسطه استفاده از تکنولوژی فقط بیست درصد از نیروی کار انسانی لازم است تا به میزان کافی برای تامین مصرف و نیازهای بیست درصد بالای جامعه و همچنین نیاز و مصرف خودشان ٬ کالا تولید کرده و خدمات ارایه دهند .
دهه 2000 به بعد - آعاز رکودی شبیه به رکود بزرگ در اقتصاد سرمایه داری و روبرو شدن جامعه جهانی با بیکاری شدید ( شصت درصد نیروی کار اضافه ).
مشکلات ناشی از شرایط حاضر را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
۱- رکود و بیکاری باعث ایجاد و گسترش تنشهای اجتماعی می گردد
۲- انسانهای اضافه ( شصت درصد از جمعیت جهان ) با مصرف منابع طبیعی خطر کاهش شدید و یا از بین رفت این منابع را افزایش می دهند . یا به عبارت دیگر در زمینه مصرف رقیب مصرف چهل درصد دیگر می باشند .

حال خلاص شدن از شصت درصد جمعیت جهان تنها راه حل خروج از بحران و رکود بزرگ اقتصاد سرمایه داری در قرن بیست و یک است . به این منظور میتوان این راه ها را در نظر گرفت :
۱- جنگ - همانگونه که جنگ دوم جهانی موجب نجات سرمایه داری از رکود بزرگ اقتصادی دهه 1930 گردید. ولی باز هم تکنولوژی در این زمینه مشکل ایجاد کرده است زیرا دیگر همانند جنگ جهانی دوم برای عملیات جنگی به آن تعداد نیروی انسانی ٬سرباز ٬ نیازی نیست .
۲- استفاده از بمب های هسته ای و میکربی که تعداد بسیار زیادی را از بین می برند نیز امکان ندارد زیرا تلفات و آسیب ها و آلودگی های ناشی از استفاده از آنها را نمیتوان در یک محدوده جغرافیایی محدود کرد و برای تمام کره زمین خطرناک است .
۲- قحطی و گرسنگی و مرگ دسته جمعی . این روش نیز با خطر گسترش وشیوع بیماریهای واگیر همراه است که با توجه به ارتباطات گسترده بین المللی ٬ کنترل و محدود کردن جغرافیایی آن نیز تقریبا امکان پذیر نیست .
حال این پرسش بزرگ پیش می آید : چه باید کرد .
من که چراغی یا نوری در انتهای این تونل تاریک و طولانی نمی بینم .

سلام
ممنونم برای وقتی که گذاشتید و فهرستی قابل تأمل از فراز و فرود تاریخی سرمایه‌داری را نوشتید. در حقیقت من هم اگر تاکنون شیوه‌ای برای اندیشیدن یافته باشم، آن شیوه تفسیر جهان به جای تغییر جهان نیست. تفسیری که راست‌های فرومایه‌سالار در رسانه‌های عریض و طویل‌شان می‌کنند. من هم کمابیش به قدر توانایی خودم و در این کنج خلوت به تغییر یا همان پرسش بزرگِ چه باید کرد فکر می‌کنم...یادم هم هست که این وسوسه‌ی روشنفکرانی را که خیال می‌کنند، آگاهی و سیر اندیشه‌ها به تنهایی می‌تواند جهان را تغییر بدهد از خودم دور کنم.

ولی از سوی دیگر باور دارم که روشنفکر خصوصاً اگر آزادی‌خواه باشد باید همواره پرسش‌گر، منتقد و شکاک باشد و در عین حال خودش را به سلاح علمی مجهز کند. اگر از روی کردن روشنایی گفته‌ام که البته نقل مشهوری از کافکاست دلیل دارم. چنانکه می‌دانید کافکا از نخستین کسانی بود که شر ساختاری را در دنیای ادبیات وارد کرد و از کیفیت جهان تاریک کافکایی با ما حرف زد، در عین حال از امکان روشنایی هم گفت. شاید میل به همان شکاکیت و پرسش‌گری در من باعث می‌شود که مقوله‌ی درخشان «تضاد» و «دیالکتیک» در نظریه‌ی مارکسیستی و بازتولیدهای مکرر آن را در اعماق ذهن خود جذب کرده و همیشه در پیش چشم داشته باشم.

برای همین است که فکر می‌کنم آیرونی یا طنز فلسفه و دیدگاهی که مثلاً قدرت سرمایه‌داری را یک بار برای همیشه تعریف می‌کند این است که از سمت دیگر ذات آزادی و مقاومت را نیزمحدود می‌کند. شاید تنها با تحلیل و شناخت رویه‌های متکثرسرمایه‌داری این شانس را داشته باشیم که به مقاومت و آزادی متکثری هم برسیم.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 9 آذر 1400 ساعت 17:58

سلام
هربار که این دو ترم خصوصی‌سازی و آزادسازی قیمت‌ها بیان می‌شود موهای تنم سیخ می‌شود! من که خودم تخصصی ندارم اما جالب است که پای صحبت هر اقتصاددانی می‌نشینم کاملاً توجیه می‌شوم که برای این بیمار، نسخه همین نسخه است. منتها فرض کنیم که سرما خورده‌ایم و ادولت کلد تجویز کرده‌اند طبعاً خوردن این قرص به تنهایی شق‌القمر نخواهد کرد و یک سری شرایط دیگر که عموماً غیردارویی هستند باید رعایت شود تا این قرص اثر کند: استراحت، خوردن مایعات، سوپ، ویتامین ث و... قرص بخوریم و برویم پشت بام زیر برف دراز بکشیم طبعاً حالمان بدتر می‌شود که بهتر نمی‌شود!
این نسخه اقتصادی بدون نظارت مستقل مردمی که در واقع صاحب مال هستند همین می‌شود که می‌بینیم. در آینده هم چنان مافیاهایی شکل بگیرد که ... خدا به خیر کند!!
دست نامرئی هم در شرایط خاصی کار می‌کند نه در همه شرایط! بازار آزاد پیش‌فرض‌هایی دارد که در نبود آن دست نامرئی به دست‌های پشت پرده تبدیل می‌شوند.

سلام
گمان می‌کنم درهر واکنش طبیعی بدن حکمتی می‌توان یافت.
البته اقتصاددانان دیگری با نظرات متفاوت هم هستند که صدایشان به اندازه‌ی گروهی که مبلغ بی‌چون‌وچرای خصوصی‌سازی و آزادسازی قیمت‌ها هستند در رسانه‌ها تقویت نمی‌شود. دلیلش هم تاحدی روشن است.
گذشته از این نکته، می‌توان به مبناها و بنیادهای فکری انواع اقتصادها فکر کرد و سؤالاتی پرسید. مثلاً اقتصادی که اصل را فقط بر «رقابت» قرار می‌دهد با همان دیدگاه حقوق بشری معروفش چه فکری برای نقاط شروع متفاوت رقابت‌کنندگان دارد؟ دونده‌هایی با توانایی‌های متفاوت که از خط استارت یکسانی شروع به دویدن نکرده‌اند، علاوه بر اینکه امکان رقابت ندارند، اساساً ممکن است در این میان امکان و حق «زندگی» را هم از دست بدهند. پس موضوع حتی در صورت تحقق شرایط خاص مورد نظر شما مثلاً نظارت مستقل مردمی هم دارای خلاءهای بنیادی است؛ در نبود شرایط که دیگر هیچ !
دیگر نه مسابقه و برتری این بر آن، موضوع بقا و حداقل برخورداری کسانی است که در رقابت نبوده‌اند یا دوام نیاورده‌اند.

monparnass دوشنبه 8 آذر 1400 ساعت 00:31 http://monparnass.blogsky.com

سلام الهام
1-
من در این مدتی که نوشته هات رو می خونم همیشه حس پاسخ هات رو بیشتر از حس خود متن پست هات دوست داشته ام .
و هیچ وقت در خوندن پاسخ هات اون حس خوندن یک " متن ترجمه شده توسط ماشین "رو نداشتم .
و پاسخ هات رو کاملا انسانی ، روان و صحیح از لحاظ ساختار حس کردم
واضحه که هدفم از بیان نظر، تامین فیدبک لازم برای
روان تر نوشتن و خوش حس تر بودن متن هایی هست که با صرف وقت و انرژی می نویسی و لا غیر

2-
" ... تعدادی از آن «بقیه» مثل من و بر خلاف تو ... حق گفتگو دارند"
اگر توجه کرده باشی من منکر " حق" گفتگو در مورد هر چیز دلخواه نشدم
بلکه
بسادگی امثال داستان لولک وبولک پست قبلیت رو بحثی انتزاعی یا تجریدی دونستم و غیر مرتبط با شرایط جامعه ای که در اون زندگی می کنیم .
فکر می کنم اشاره ات به " حق صحبت کردن"
یا
" ضرورت اموری که لازم است درباره‌‌ی شان حرف زد"
یه مقداری "کم لطفی " محسوب میشه


3-
" برای حس نادرست بودن ساختار جمله از نظرِ تو، گمان می‌کنم فرم و محتوای متن درهم تنیده ...نسبت فرم را هم بیگانه می‌یابد"

ممنون
این الان هوک بود یا آپرکات؟


4-
"خواننده همیشه نمی‌تواند با اتکا به حس خود، هر چیزی که نمی‌فهمد یا مطابق میل خود نمی‌یابد به مشکلی در متن ارجاع دهد "
موافقم
شخصا به این مشکل در خوندن کتابهای فلسفی برخوردم
مثلا یادم میاد در نوجوانی یک بار جلد اول کتاب "اصول فلسفه و روش رئالسیم" علامه طباطبایی رو با انگیزه یاد گیری اصول فلسفه ورق زدم .
جملات فارسی بودند ولی مطلقا معنایی نداشتند!!!
البته به ازای هر سه خط کتاب ، مطهری بیست و سه خط توضیح نوشته بود تا اون سه خط رو توضیح بده .
بنظر میاد اهل فلسفه زودتر از اهل کامپیوتر روش زیپ کردن رو ابداع کردند !!!

البته این عدم درک مطلب توسط غیر متخصصین، قابل تسری به کلیه متون تخصصی شاخه های دیگر علوم هم هست و چیز جدید یا عجیبی نیست .
فقط صحبت اینجاست که آیا در نوشته های تو با مقالات تخصصی طرف هستیم؟

5-
"من در حالی که اهمیت اقتصاد را همیشه در نظر دارم ترجیح می‌دهم ... با سایر مقولات مثل سیاست، اخلاق، دین و ... تصور کنم. "
بنظرم برای حل مشکلات بهترین کار زدن تقریب مرحله اوله
فکر کن که مثلا تو فوتبال بلد نیستی و می خوای یاد بگیری
چطور میشه در " کوتاه ترین زمان " به تو آموزش داد؟
بدیهیه که آموزش شامل دو گروه تکنیکها و تاکتیکها هستند
ولی
اگر قرار باشه تو تمام تکنیکها
- حتی اونها یی که کم استفاده میشن ولی موثرند و وجه تمایز
یک بازیکن معمولی و یک بازیکن خوب محسوب میشن -
رو یاد بگیری
و
به همین نحو انواع تاکتیکها و روشهای بازی رو بیاموزی سالها باید صبر کنی تا قادر به بازی در یک سطح بالا باشی
راه میانبر چیه ؟
آموزش مهمترین تکنیکها
و آموزش حداقل تاکتیکهای مورد نیاز
این همون تقریب مرحله اوله که در موردش حرف می زنم
در مورد تجزیه و تحلیل زندگی انسانها با هدف ایجاد ساختار مناسب در جوامع انسانی هم همین رویه هست .
می تونی سالها و سالها در مود آموزش بمونی و نتونی به مدل مناسبی که خواسته هات رو تامین کنی برسی
یا
با تقریب مرتبه اول مهمترین عامل در ایجاد و پایداری یا اضمحلال ساختارهای جوامع انسانی رو اقتصاد بگیری و در زمانی بسیار کوتاه تر مدلی از جامعه آرمانیت ارائه کنی
من به تجربه همیشه طرفدار " تقریب مرحله اول" هستم و بر این باورم که چیزهایی که با این روش بدست میاد بیشتر از چیزهایی هست که با این روش نادیده گرفته میشه و یا از دست می ره

6-
"من به انسان بودنِ انسان، خوش‌بینم مون‌پارناس "
و
من بشدت با این تفکر مخالفم الهام !!!
و
بطور اکید به "حیوانیت" انسان معتقدم
بطور اشتباه ، از دل نظریه اول ، ساختارهایی معرفی می شن که در اونها با فرض انسان بودن انسان، "ابزار کنترل خارجی " کافی برای کنترل رفتارها طراحی نمیشه و قسمتی از این کنترل ها به چیزهای موهومی از قبیل وجدان سپرده میشه

ممکنه نظر دوم سخت گیرانه بنظر بیاد ولی حداقل فایده اش اینه که در طراحی سیستمهای انسانی هیچ جایی برای" انتظار داشتن رفتار انسانی " از انسان پیش بینی نمیشه
هر چه هست ضابطه هست و مجازات تخطی از ضابطه
این مفهوم برات آشنا نیست ؟
تقریبا هر کشوری در دنیا که سرش به تنش بیارزه داره با این مفهوم اداره میشه .

7-

سلام از من رفیق
چه خوب و خوشایند است این جور شماره‌گذاری کردن که تو معمولاً استفاده می‌کنی.
1- خوب خیلی خوشحالم از این بابت و هم از این‌‌که لطف می‌کنی و نظرت را با من در میان می‌گذاری. گرفتن فیدبک یکی از اتفافات خوب برای یک متن است. وقتی این را از من دریغ نمی‌کنی مطمئن باش کمک می‌کنی که بهتر بنویسم.

2- بله درست است منکر نشده‌ای. اشاره‌ام از این بابت بود که تنوع و تکثر بین سلیقه و خواست آدم‌ها را همیشه گوشه‌ی ذهن داشته باشیم و سعی نکنیم همه را یک جور قالب بزنیم. از طرفی فکر می‌کنم همه‌ی ما گاهی برای تشخیص و اولویت دادن به چیزی که همین حالا لازم داریم، پای‌مان می‌لغزد و اشتباه می‌کنیم. یکی از دلایلش می‌تواند تازه‌کار بودن ما در گفتگو و طرح کردن مسأله‌ها در فضای عمومی باشه. این «ما» را در اندازه‌ی من و تو و فضای مجازی نگیر. «ما» کلان اجتماعی بگیر که در مواجهه با دنیای غیر از خودش هنوز سرگردان است و نمی‌داند بالاخره با چیزهایی که دارد و ندارد چه باید کند و مهم‌ترین مشکلش کدام مشکل است؟

3- هیچکدام... من جلوی سکوی تماشاگرا چیرلیدرم. اگر هم یه روز ناخواسته بیفتم وسط رینگ فقط داک.

4- این یکی را کاملاً توافق داریم که عجیب و جدید هم نیست. مسلماً من وقتی در مورد یک الگوریتم‌ ژنتیک چیزی می‌خوانم و نمی‌فهمم نمی‌توانم به نویسنده ایراد بگیرم که چرا متن را طوری ننوشته که من بفهمم یا همه بفهمند.

حالا عجب انتخاب خفنی هم کرده‌ای برای یادگرفتن اصول فلسفه ... یک باره پایت را بریده

نه البته که متن من مقاله ی تخصصی نیست. شاید جستار کوتاه است یعنی یک متن از نویسنده غیر متخصص برای خواننده ی غیر متخصص... منظور این نیست که پای هیچ تخصصی در میان نیست و من در مورد مطلبی که می‌نویسم هیچ تخصصی ندارم یا تحقیقی نکرده‌ام. بلکه قبل از نوشتن هر تخصصی و تحقیقی و عملی را در رختکن گذاشته‌ام و آمده‌ام. دنیال قیل و قال از نوع دانشگاهی‌اش نیستم. می‌خواهم بی‌واسطه و مستقیم از خودم و افکارم حرف بزنم.
با این همه، تجربه‌ی رفت و آمدم بین علوم مهندسی و علوم انسانی می‌گوید بین آدم‌ها باور کمتری به تخصص در علوم انسانی وجود دارد و شاید گستردگی و جامعیت علوم انسانی یا چیزهای دیگری که جای بحثش این‌جا نیست، باعث شده فکر کنند در مباحث علوم انسانی همه صاحب نظرند و اصلاً تخصصی لازم نیست.

5- باشه ...به این شرط که حتی در سطح عملیاتی روی تقریب مرحله‌ی اول توقف نکنی به بهبود مستمر ( تو هم یاد کنترل کیفیت و ایزو افتادی؟) فکر کنی.
میانبر هم همیشه وجود ندارد. گاهی باید ذره ذره ساخت و آموخت و انباشت. فکر می‌کنم مود آموزش برای آدم تا لحظه‌ای که زنده‌ است تعطیل بردار نیست.. یعنی اون خواسته و آرمانی که گفته‌ای با عمل همیشه در حال بده بستان و تغییرند. اگر غیر از این بود و مثلاً نسبت اقتصاد با مقوله‌های دیگر همیشه در یک وضعیت ثابت می‌ماند، اون جوامع انسانی غارنشین اصلاً دلشان میومد از غار بیرون بیایند؟

6- نه مون‌پارناس سخت‌گیرانه نیست .... علت خوش‌بینی من به انسان همون « ابزار کنترل خارجی» است که انسان با انسان بودنش طراحی کرده و بقول خودت در جاهای خوب دنیا ازش استفاده‌ی مؤثر میشه.

7- این فرصت‌های دوستانه‌ی حرف زدن دارایی ارزشمندی هستند. قدرش را می‌دانم

monparnass پنج‌شنبه 4 آذر 1400 ساعت 12:09 http://monparnass.blogsky.com

سلام الهام
برای من این مرتبط ترین پستت با زندگی واقعی بود

این که بولک و لولک n سال قبل با پشتوانه یه پول باد آورده رفتند جایی و سعی کردند حسرتی توی دلشون نمونه به من و بقیه چه؟!!!
این پستت واقعی تر و قابل قبول تره
ولی
نمیدونم چرا موقع خوندن بعضی پاراگرافها فکر میکنم که متن حاصل یک ماشین ترجمه از قبیل گوگل ترانسلیته !!!
این پاراگراف رو ببین :

"بحران اقتصادی در معیشت مردم به توصیه‌های اخلاقی مردان دولت بی‌توجه است و نتیجه‌ی جهت‌گیری‌های سیاست‌گذارانه‌ی آن‌ها ..."
کلمات فارسی هستند اما حاصل کار فارسی نیست
البته این امر میتونه از نوسان نویسنده بین ادبیات و اقتصاد و فلسفه و ... ناشی بشه .
بنظرم وقتی سعی کنی مقاهیم اقتصادی رو به زبان ادبی و با استفاده از استعارات و یا صنایع دیگر ادبی بیان کنی به همچین ملغمه ای میرسیم که که قسمتش نشانی از علمی جدا داره
معمولا متن هایی رو که مینویسی فارغ از محتوی این حس ترجمه شدن توسط ماشین رو برای من تداعی می کنند
حس نادرست بودن ساختار جمله در عین درست بودن تک تک اجزا تشکیل دهنده .
چیزی مثل جابجایی شدن کلمات یک جمله به جایی غیر از محل متعارفشون که به وفور در ترجمه های ماشینی فابل حسه .
دوست دارم اگر " میله "این نوشته رو می خونه لطف کنه و نظرش رو در مورد چیزی که بیان کردم بگه .
که اگر چیزی هست اینجا بتونه محلی باشه تا حس و حال نوشته هات بهتر از پیش بشه .


و اما بعد
خیلی خوبه که در نهایت به سر منشا رسیدی
اقتصاد در زندگی انسانها اولین و آخرین عامل موثره و بقیه همه از اون ناشی میشن.
سیاست
اخلاق
دین
فلسفه
و
...
هر چیز دیگه به نسبت مدل اقتصادی حاکم بر یک جامعه رو بنا محسوب میشن و جای تعجب نیست که فرصت طلبان هر جامعه بجای احمق بودن و جذب سیاست و دین و ....
بطور غریزی فعال اقتصادیند
بقیه رو بنا ها -همون طور که گفتی و گفته اند - فقط ابزار تثبیت یا تغییر اوضاع اقتصادی در جهت حداکثر شدن منافع این اقلیت پنهان هستند
و جای چه تعجبی هست که تا حد استفاده از نهاد های ا م ن ی ت ی و گ ل و ل ه و امثال هم پیش برند؟
همه اینها ابزارهای تثبیت و تمشیت وضع جاریند و هر تغییری در شرایط بمانند گربه معروف مرتضی علی فقط طوری به زمین خواهد رسید که امپراتوری پنهان این عده در شرایط آپتیموم قرار بگیره .
و نکته تلخ و سیاه هم در این وسط هست که با تغییراتی شدید - از جنس انقلاب - فقط بازیگران صحنه عوض میشن و باز همان اقلیت حاکم بر اقتصاد - و در نتیجه بر جان و مال و ناموس مردم - وجود خواهند داشت .
ظنز تلخ قلعه حیوانات این مساله رو یادآوری میکنه که همیشه در هر جامعه بشری اقلیتی برخوردار از ابزار قدرت و اکثریتی به عنوان رعایا رو خواهیم داشت

به یاد جمله ای در یک سریال کره ای افتادم که در اون وقتی شخصی از رعایا صحبت از ضرورت ایجاد دموکراسی در کره می کرد - با نیت حذف گروه اقلیت همیشه حاکم - شخصی از گروه اقلیت در جوابش گفت که برای صدها و شاید چند هزار سال اساسا کشور کره چیزی جز تجمع رعایا بدور یک اقلیت نبوده و نیست و با تلاش برای حذف اقلیت چیزی به اسم کشور باقی نخواهد موند تا زمانی که این توده دور اقلیتی دیگر جمع بشن و کشوری جدید ایجاد بشه !!!

و این به معنی شکست قبل از هر اقدامه
اگر به وضعیت کشور قبل و بعد از بهمن 57 توجه کنیم صرف نظر از تفاوت در فرم ، شباهت ماهوی آشکاری میبینیم که به ما می گه هر اقدامی برای تغییر وضع منجر به وضعیتی مشابه اون ولی همراه با ایجاد درد و رنج فراوان برای رعایا خواهد شد
امیدی وجود نداره الهام
همینطور که ع د ا ل ت ی نیست.

سلام مون‌پارناس
خوشحالم و ممنون که وقت‌گذاشتی و نظرت را برایم نوشتی.
اگرچه تا حالا کمی با نظرت در مورد ادبیات آشنا شده‌ام.
ولی در هر حال همیشه ممکن است تعدادی از آن «بقیه» مثل من و بر خلاف تو ادبیات را هم خیلی نزدیک به زندگی بدانند و خوب، حق گفتگو دارند.
فکر می‌کنم فضای عمومی گفتگوها به ویژه در فضای مجازی هنوز درک درست و کاملی از ضرورت اموری که لازم است درباره‌‌ی شان حرف زد، پیدا نکرده است. علایق و استعدادها و زمینه‌های فکری هم متفاوت است و قطعاً در یک قالب جا نمی‌گیرد. در مورد سبک نگارش و این که حاصل کلمات چرا فارسی نیست، ایده‌ی خاصی ندارم؛ ولی می‌توانم به وضوح بگویم این متن را به زبان ادبی ننوشته‌ام یا از استعاره‌ی ادبی استفاده نکرده‌ام. در واقع این کارها را چندان بلد نیستم و اگر هم بلد بودم برای این محتوا قطعاً استفاده نمی‌کردم. موضوع‌های مختلف زبان‌های مختلف دارند. منظورت از جمله «به همچین ملغمه ای میرسیم که که قسمتش نشانی از علمی جدا داره»را متوجه نشدم.

برای حس نادرست بودن ساختار جمله از نظرِ تو، گمان می‌کنم فرم و محتوای متن درهم تنیده و به هم وابسته‌اند. در نتیجه احتمالاً اتصالی که با محتوا برقرار نمی‌شود به همان نسبت فرم را هم بیگانه می‌یابد. شاید جاهای دیگری هم گفته‌ام، خواندن یک فعالیت متقابل است بین متن و خواننده. خواننده همیشه نمی‌تواند با اتکا به حس خود، هر چیزی که نمی‌فهمد یا مطابق میل خود نمی‌یابد به مشکلی در متن ارجاع دهد. خواننده، هر چه بیشتر از خودش مایه بگذارد درک، شناخت و یگانگی بیشتری ماحصل می‌شود. در این مورد نظرات و ملاحظات تکمیلی دوستان دیگری را هم برای بهبود خواندن و نوشتن می‌شود دید.

به نظر می‌آید در مورد سرمنشاً بودن یا اولین و آخرین عامل مؤثر بودنِ اقتصاد! موضع‌های متفاوتی داشته باشیم. من در حالی که اهمیت اقتصاد را همیشه در نظر دارم ترجیح می‌دهم مدل‌های پیچیده‌تر، غیر خطی‌تر، منعطف‌تر و در عین حال پیچیده‌تری برای ارتباط اقتصاد با با سایر مقولات مثل سیاست، اخلاق، دین و ... تصور کنم.
همه‌ی این پدیده‌ها روی هم تأثیر متقابل دارند.
در کوتاه‌ترین جملات ممکن در پایان متنم نوشته‌ام که این وضعیت را غیر طبیعی و ساختگی می‌دانم نه چیزی ازلی که بوده و هست و خواهد بود. اگر طبیعی بود که جایی برای حرف زدن و انتقاد و مبارزه و اصلاح وضعیت وجود نداشت و هر چه هست باید بلاشک پذیرفته می‌شد. راهی برای رهایی (بهبود وضعیت که البته این بهبود همیشه کاری ناتمام است) هم متصور هستم . من به انسان بودنِ انسان، خوش‌بینم مون‌پارناس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد