نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

میان گذشته و آینده

باز هم گذشت، همه چیز تمام شد! تصمیم گرفته‌ شد که سیاست کثیف است و در عمل هم نباید میان همگان باشد، پس دیگر فلسفه‌ی سیاسی به چه کار می‌آید؟ با این که در واقع، امر سیاسی تنیده در امر شخصی، اجتماعی و اقتصادی است، اما وقتی روی میز افکار عمومی انکار می‌شود، گفتن از سیاست کاری لغو و بیهوده نیست؟ هر بار که با هم غذا می‌خوریم، کسانی آزادی را دعوت می‌کنند، سر میز بنشیند. در نهایت باز هم صندلی خالی می‌ماند؛ اما میز برایش چیده شده است. پس آیا در حقیقت هم، همه چیز گذشته و به پایان رسیده است؟

شاید فاکنر درک عمیقی از جهان داشت وقتی که گفت: «گذشته نمرده است. گذشته حتی هنوز نگذشته است.» ما درست میان گذشته‌ای بی‌آغاز و آینده‌ای بی‌کران ایستاده‌ایم و هر نسل جدید و هر انسان امروزی باید از نو به کشف و هموارکردن جایی که ایستاده است همت کند. وگرنه به گواه تاریخ در باتلاقی ابدی اسیر شده، دست و پا خواهد زد. باید از تاریخ پرسید و فهمید که چگونه صحنه‌ی جامعه که از سیاست خالی شود، فضای همگانی به دست مُشتی فرومایه یا ابله می‌افتد. آن‌ها هم بدون هرگونه پیش‌آگاهی و شاید حتی برخلاف خواستِ آگاهانه‌شان، اوضاع را دور از چشم دوست و دشمن و بدون طی‌کردن روندهای رسمی تغییر می‌دهند. در این احوال روشنفکران به منتهای انزوا و درگیری با امور شخصی خود رانده می‌شوند یا اگر تنزه‌طلبی نکرده و در صحنه بمانند، ناچار می‌شوند به بی‌مایه‌ترین رفتار خود یعنی درگیری‌های کلامی پوچ قدیمی و ایدئولوژیک بازگردند. شاید هم در محفل‌ها و دسته‌های کوچک درگیر جدل‌های تبلیغاتی بی‌پایان شوند.

از طرفی، جامعه‌ی ما با طغیان‌هایی پرشور علیه روشنفکری، استفاده از عقل و سیاست‌ورزی و ژرف‌اندیشی و گفتمان عقلی به خوبی آشناست. حال دیگر می‌دانیم این طغیان‌ها واکنش طبیعی کسانی است که همیشه راه واقعیت اطراف خود را با اندیشه، یعنی «اندیشه» و «عمل» را جدای از هم دیده‌اند. توده‌هایی که از هر چه نظریه و فلسفه شنیده‌اند خسته و ناامیدند و حاکمانی بدگمان که اندیشه را همواره خرمگس معرکه یافته‌اند. توده‌ها به تجربه دریافته‌اند که گویا نور اندیشه به تنهایی نمی‌تواند به واقعیت نفوذ کند. بنابراین از نظرآن‌ها تعقل سیاسی یا بی‌فایده و بی‌معناست یا فقط حقایق کهنه‌ای را تکرار می‌کند که پیوند مشخصی با واقعیت ندارند و به کار نمی‌آیند.

باز هم اگر تاریخ خوانده باشیم، خواهیم دید که نظیر این لحظات تاریک حتی در قرن اخیر و در تمام جغرافیاها کم نبوده است. حتی اندیشمند خوش‌بینی مثل توکویل که گردش فکر برای تمدن را مثل گردش خون برای بدن ضروری می‌دانست، در توصیف لحظه‌ای که گویا خِرَد دیگر به کار نمی‌آید، گفته است انگار چون گذشته دیگر بر آینده نور نمی‌افکند، خرد انسان در تاریکی سرگردان است.

هانا آرنت Hannah Arendt در یکی از همین بزنگاه‌های سرگردانی سراغ خودِ سیاست رفته است. اکنون شاید فکر کنیم اگر کسی تاریکی مشابه و ویرانی‌های بهت‌آور اجتماعی اطرافش را ببیند، احتمالاً دیگر امیدی به بهبود اوضاع نخواهد داشت و پا پس خواهد کشید؛ اما آرنت چنین کسی نبود. او پا پس نکشید. 

   

  

امروز نیز در حالی که فلسفه‌ی سیاسی هنوز می‌گوید، آگاهی، دانایی و تفکر، فعالیتی جهان‌ساز است؛ اما بعد در صحنه‌ی عمل هم‌چون حکایت پنه‌لوپه و کفن اودیسه، هر صبح هر آن‌چه را که شب قبل بافته است پنبه می‌کند. آرنت از این جهت، دقیقاً معاصر و هم‌جهانِ ماست. با این تفاوت که دریافته بود چنین لحظات گسست میان چیزی که دیگر وجود ندارد و آن چه که هنوز به وجود نیامده است، می‌تواند حامل لحظه‌ی مهم حقیقت باشد. دریافت آرنتی از جهان می‌گوید که سیاست را هرگز نباید وانهاد. فراتر از این او به پرسشی بسیار رادیکال‌تر هم فکر می‌کرد. چگونه می‌توان سیاستی را ساخت که در آن همه‌ی مردم نه فقط نخبگان و نه تنها قدرت‌طلبان بر جهان فرمانروایی کنند.

او تمام زندگی‌اش را بر اندیشیدن به سیاست به عنوان چیزی که به قول ارسطو انسان را به ما هو انسان می‌کند پرداخت؛ اما هرگز خود را فیلسوف سیاسی نمی‌دانست؛ حتی از روشنفکر نامیدن خود هم حذر داشت. شاید ترجیح می‌داد منتقد فلسفه‌ی سیاسی باقی بماند؛ چون در زمانه‌ای به غایت تاریک، بزرگ‌ترین اشتباه ویرانگر سنت فکری غرب را فهمیده بود. آن اشتباه مهم این بود که این سنت، همیشه اندیشه را بر عمل برتری داده بود و در نتیجه صحنه‌ی اجتماع و عاملیت در حوزه‌ی عمومی را از قلمرو اندیشه‌ی سیاسی به حاشیه رانده و حذف کرده بود.

آرنت می‌پرسید چرا اندیشه‌ی سیاسی در پیوند با عمل و کنش‌گری چنین ناتوان گردیده و به راحتی توسط قدرتمندان خودرأی از صحنه‌ی اجتماع خارج می‌شود؟ به این ترتیب او منتقد جدی تمام شیوه‌هایی از فلسفه و اندیشیدن شده بود که خودِ آن شیوه‌ها به نوعی، از ظهور افق‌های جدید اندیشه جلوگیری می‌کردند.

به نظرم شاید این همان تنگنایی است که امروز کاملاً حس می‌کنیم. فلسفه‌ی سیاسی نتوانسته اصول خود را در قلمرو امور سیاسی اعمال کند. پس روشن شده که مردمان ناچارند، دوباره در جهانی زندگی کنند که ذهن و سنت فکری‌اش حتی توانایی طرح مسأله‌ی خود را ندارد، چه رسد به یافتن پاسخ برای حل آن مسأله.

در این وضعیت دشوار که فلسفه و اندیشه‌ی سیاسی کارا و مفید به نظر نمی‌رسد، کنش و اکت سیاسی با درگیر کردن و با متعهد بودن خود به فضای اجتماعی، مدت زمانی کوتاه امید می‌بخشد. البته نه فقط برای حل پرسشی یا معضلی در مبنا؛ بلکه برای این که به انسان امکان موقتی بدهد، همان طور که سارتر زمانی گفته بود، بدون آن که ریاکار شود، بدون نقاب زندگی کند.

ولی ساختار قدرت به گونه‌ای است که هنوز مدت کوتاهی نگذشته مشخص خواهد شد که هر نوع کنش‌گری عوامل فرساینده و موانع بسیاری دارد. پس دوباره باید برگشت و فکری کرد. چنین جامعه‌ای ناچار بوده است در مسیر تاریخ خود، اطراف دایره‌ای کامل و بسته را نه یک بار، بلکه دو بار و حتی بارهای متعدد بپیماید. نخست هنگامی که از اندیشه و تعقل به کنش می‌گریزد و سپس هنگامی که هزینه‌ها و بن‌بست‌های نقش کنش‌گری و عمل سیاسی، او را مجبور می‌کنند، دوباره به اندیشیدن بازگردد.

آرنت این ضرورت متقابل اندیشه و کنش را به خوبی دریافته و از مخاطرات سیاست‌زدایی از عرصه‌ی عمومی جامعه می‌گوید. باور داشت آن آزادی که همه جای دنیا نوعی خوشبختی شیرین همگانی و زندگی نرمال نامیده می‌شود، میراث نیست. حتی اگر هم جاهایی از دنیا میراث باشد، میراثی است که به قول رنه شار بدون وصیت‌نامه به آن‌ها واگذار شده است. وصیت و تضمین دائمی ابداً در کار نیست.

با توجه به خیل آثار منتشرشده در باب ایده‌های آرنت یا ترجمه شدن و حتی پرفروش بودن و البته نه لزوماً خوانده شدن و درک آثار معروف و اصلی‌اش در ایران، باز هم  خیلی عجیب است که نه تنها ایده‌های او به طور اخص یا در ارتباط با یکدیگر مورد کنکاش قرار نگرفته‌اند، بلکه این ایده‌ها هم‌چنان بدون توجه به تفاسیر جدید دچار تکرار هم شده‌اند و به صورت پراکنده و اغلب زینتی در بطن موضوعات دیگر مورد بررسی و استفاده قرار گرفته‌اند.

در حالی که اساسی‌ترین عنصر اندیشه‌ی آرنت یعنی لزوم احیاء و بازسازی حوزه‌ی عمومی و امر سیاسی در چارچوبی انسانی حتی در حوزه‌ی کلامی روشنفکران مغفول مانده است.

کتاب میان گذشته و آینده؛ هشت تمرین در اندیشه سیاسی مجموعه مقالاتی بسیار مهم از آرنت است که نشر اختران با ترجمه‌ی رسای سعید مقدم چاپ کرده است. هر مقاله از کتاب تلاش کرده است به یکی از مفاهیم کلیدی سیاست، مثل آزادی، عدالت، منطق، مسئولیت، فضیلت و افتخار بپردازد و به روشنی در پی آن است که معنایی تازه و سیاسی به تجارب روزمره‌ی انسان‌ها بدهد. با این یادآوری بسیار مهم آرنت که آن را در هر مقاله‌اش مکرر می‌کند که:

«تفکر منبع است؛ اما نه برای حقیقت که برای معنا. انسان برای زیست انسانی‌اش نیازمند معناست. تفکر نیز همواره با شک، حیرانی و شگفتی نردِ عشق می‌بازد و بنابراین با تمام اشکال خودبسندگی خصومت دارد.»

 حال هر چه انسان‌های حاضر در عالم فکر و سیاست و درگیر با امر سیاسی - که در روابطی جزئی و خاص با دیگری‌اند - بیشتر باشند، اجتماعی که با آن انسان‌ها شکل گرفته، فراگیرتر، همبسته‌تر و غنی‌تر خواهد بود.

 به نظرم حاصل ذهن بدیع و درخشان آرنت در این کتاب، بد نیست در تنگناهای سیاسی و سردرگمی‌های فرهنگی مشابه امروز در کانون توجه قرار بگیرد و به فلسفه‌ی سیاسی و نقش مهم آن در صحنه‌ی عمل که در ابتدای این نوشته سعی کردم به آن اشاره کنم، بازگردیم. فلسفه‌ای که در اولین گام سقراطی خود به ما می‌آموزد که هیچ‌کس نمی‌تواند و نباید به جای ما بیندیشد، زیرا هیچکس قادر نیست، به جای ما زندگی کند یا رنج بکشد. اکنون مسلم است که تنها جامعه‌ای قابلیت اداره‌ی زندگی و حیات جمعی خود را دارد که با «اندیشه» و نه «علیه اندیشه» زندگی کند. حداقل، جامعه‌ای که با اندیشه و برای اندیشه زندگی می‌کند، تاریخ می‌خواند؛ با گذشته‌ی خود در آشتی است و از اشتباهات خود در عذاب و در فرار نیست و رو به آینده دارد.

هم‌چنین جمع‌بندی ایده‌های آرنت در مقالات کتابش این است که مفهوم حوزه‌ی عمومی تحت تأثیر مدرنیته و ظهور ایدئولوژی‌های تمامیت‌طلب و جامعه‌ی توده‌ای که عرصه را بر عمل سیاسی تنگ‌تر می‌کنند، دچار تغییر شده است. در نتیجه با تحلیل رفتن حوزه‌ی عمومی سیاست، امر سیاسی تغییر شکل داده، تبدیل به قالب و باوری متصلب میان عده‌ای خاص شده و در نهایت به انحلال امر سیاسی منجر شده است.

حوزه‌ی عمومی به عنوان تسهیل‌کننده‌ی قابل قبولی برای کارایی بیشتر بخش‌های مختلف جامعه وارد فرهنگ سیاسی شده است. حوزه‌ی عمومی سیستم هشداری است با حس‌گرهایی انسانی که اگر چه طبیعتاً یک به یک متخصص و اندیشمند سیاسی نیستند؛ ولی هریک در گستره‌ای از جامعه از حساسیت برخوردارند. هم چنین فشار ناشی از مشکلات را نیز می‌توانند به موقع تقویت کرده و به سطح بیاورند. در حوزه‌ی عمومی ایده‌ها بر مبنای شایستگی‌شان و انتخاب آزاد و همگانی، نه دارندگان اتوریته‌ای مثل حاکمان صاحب قدرت یا واعظان دینی ارائه می‌شوند.

وجود این حوزه‌ی عمومی مانعی برای تبدیل شدن انسان‌های متکثر به جامعه‌ای یک‌پارچه و توده‌ای می‌شود و فضایی را برای فاصله و ارتباط حفظ می‌کند. ممکن است استفاده از تمثیلی برای توضیح نقش حوزه‌ی عمومی و مقایسه‌ی جوامع مختلف مناسب باشد. حکومت قانونمند دموکراتیک درآشتی با امر سیاسی، مثل فضایی است که در آن قانون فاصله و پرچینی بین ساختمان‌ها برپا کرده، افراد فضای خصوصی دارند در عین حال قادر به حرکت و جهت‌یابی و ارتباط با هم در فضای عمومی نیز هستند. حکومت مستبد مثل بیابانی است که انسان را تنها یا قبیله قبیله در معرض هجوم توفان شن نابودگر قرار می‌دهد. هیچ حق فردی و امنیتی برای همه در کار نیست و هستی و داشته‌های انسان هر لحظه در معرض تباهی است و اما حکومت توتالیتر مثل حجم تودرتوی به هم پیچیده از آهن سخت است و همگان را با چنان شدتی و بی‌هیچ شکل خاصی به هم می‌پیچد که یک‌پارچه و تبدیل به توده شوند. توتالیتاریانیسم توپولوژی ندارد، فقط در کانون تهی بی‌شکلی خود رهبری کاریزماتیک دارد و با به هم فشردن انسان‌ها، فضای میان آن‌ها را از میان برمی‌دارد. در مقام مقایسه با این شرایط، حتی بیابانِ استبداد هنوز گونه‌ای از فضا است و حتی آزادی بیشتری دارد. این رژیم و ساختار حکومتی نه تنها نمود واقعی فضای عمومی را از میان برمی‌دارد؛ بلکه تکثر در حوزه‌ی خصوصی را هم بر نمی‌تابد و می‌خواهد با تحمیل نوعی فضای عمومی تصنعی حذفش کند. از نظر آرنت واپسین مرحله‌ی زوال حوزه‌ی عمومی، انحلال حیطه‌ی خصوصی را هم به دنبال دارد. برای این کار از قوانین ایدئولوژیک و ابزارهای خشونت سازمان‌دهی‌شده استفاده می‌شود.

پس حکومتی که حداقل این سه عنصر را دارد، می‌تواند توتالیتر باشد: یک ایدئولوژی که تمام تاریخ و رژیم و سیاستش را توضیح می‌دهد، یک فضای عمومی که در آن امر سیاسی و سیاست ترور شده است و در نهایت پیوندهای طبیعی انسانی که تخریب شده و فضاهای خصوصی که تباه و پوچ و بی‌معنا شده است.

قلمرو عمومی و برخوردار از سیاست آرنت، بازنمایی‌کننده‌ی فضایی است که در آن شکوه اخلاقی سیاسی و قهرمانی نمودیافته و برتری و فضیلت انسان‌ها مجال آشکارگی یافته، توضیح داده شده و دیگران هم در آن سهیم می‌شوند. این قلمرو فضایی رقابتی است که در آن شخص برای به رسمیت شناخته‌شدن، برتری یافتن و مورد تحسین قرار گرفتن به رقابت می‌پردازد. فضایی که در آن فرد در جستجوی تضمینی در مقابل بی‌فایدگی و سرکوب برآمده است.

این یعنی چند بعدی بودن مفهوم امر سیاسی که صرفاً بر یک دولت یا جامعه دلالت ندارد. بلکه بر یک فضای عمومی یا آگورای تعین یافته، دلالت دارد که در آن انسان‌ها تمایل دارند تا با فکر، سخن و عمل خود در بالاترین حد با همتایان خود به رقابت بپردازند. سیاست هم سازمان یا شالوده‌ای از قدرت است که در آن مردم در جایگاه موجوداتی که با گرد آمدن به سخن گفتن و عمل کردن می‌پردازند و از نتایج آن نیز برخوردار می‌شوند.

سیاست در اندیشه‌ی آرنت، این گونه فضای عمومی را اشغال می‌کند. این فضا چیزی متمایز از امر عمومی و خصوصی بوده و برای همگان هم مشترک و در دسترس است. این قلمرو عمومی نه قلمرویی پیشاموجود، بلکه نیازمند ساخته شدن است. اما این قلمرو عمومی با از میان رفتن حوزه‌ی عمومی در جامعه توده‌ای مدرن یا در معرض توتالیتری به سادگی از بین می‌رود. یعنی سیاستمداران با پدیدار کردن توده‌ای از «تنهایی» به جای مردم، کارایی قلمرو عمومی را انکار و پتانسیل عمل سیاسی را به صفر می‌رسانند. در این صورت تنهایی دیگر پدیده‌ای فقط شخصی یا روانی نیست. رشته‌ی پیوند انسان‌ها و فضای عمومی بین آن‌ها که قرار بود، قلمرویی برای نمود عمل سیاسی آن‌ها باشد از میان می‌رود و ترس و تنهایی زمینه‌ی مشترک و جوهر بقای حکومت توتالیتر را ایجاد می‌کند. زیرا تنهایی مانع از درک متقابل و بناکردن جهان مشترک و در نتیجه حضور در صحنه با دیگران می‌شود. عملِ آرنتی برخلاف ساختن، غیر قابل پیش‌بینی است. برای دستیابی به نتیجه، نیازمند مهارت یا قدرت و به کارگیری نیروی قهرآمیز نیست؛ بلکه عمل شجاعتی است، در مواجهه با ناشناخته. عمل، فضیلتِ فکر کردن و خطر کردن است.

 در تعقیب خط فکری درخشان آرنت در مقالات این کتاب و در مقام مقایسه با افکار جدیدتر شکاف‌ها و نکاتی به ذهنم آمد که البته امیدوارم قابلیت بررسی بیشتر داشته باشند. نخست این واقعیت که جنبش‌های سیاسی موفق به جای تمرکز بر مبانی آزادی و فضیلت، همیشه بر منفعت حداکثری تأکید کرده‌اند. گویی آرنت تعمداً از روی مسأله‌ی منفعت با نابینایی عبور کرده است. بنابراین فلسفه‌ی سیاسی او توجهی به منفعت افراد ندارد و در غیاب دولت قدرتمند حاضر در صحنه، سواستفاده از قدرت و فساد گسترده در فعالان سیاسی را نادیده گرفته است. دیگر این که به نظر می‌رسد، مبتلا به نوعی نسبی‌گرایی محض و انتزاعی‌گری نخبه‌گرایانه است. نوعی رمانتیسیسم سیاسی و تأکید بر وجوه انسان‌زدایانه‌ی‌ ایدئولوژی‌ها و اغراق در توانایی آگاهی و جسمیت بخشیدن به آگاهی، آرنت را جدای از امر سیاسی معمول قرار داده و شاید حتی به شکلی بدل به ضد خودش می‌کند.

فکر می‌کنم سیاست امری نیست که با فلسفه تطهیر شود. شخصاً فورتونای ماکیاولی را باور دارم و شاید باید این کلمات ارسطو را به یاد آورد که بی‌گمان انسان وقتی به درجاتی از فضیلت نایل می‌شود و با این که خود را صاحب اسباب لازم برای رسیدن به این فضیلت می‌داند، باید خود را هم‌چنان در آینه‌ی خوش‌اقبالی ببیند.

با این همه بصیرت‌های آرنت که در آن انزوا به مرگ سیاست می‌انجامد و جدایی از جامعه به برآمدن توتالیتاریانیسم منجر می‌شود، در نقد جامعه‌ی توده‌ای طراوت زیادی به حوزه‌ی عمومی و مفصل‌بندی سیاست داده است.

 

شناسه‌ی کتاب: میان گذشته و آینده؛ هشت تمرین در اندیشه سیاسی / هانا آرنت / ترجمه‌ی سعید مقدم / نشر اختران


نظرات 3 + ارسال نظر
مدادسیاه شنبه 31 تیر 1402 ساعت 15:07

سلام و درود
در این سال ها سعی کرده ام مدادسیاه وبلاگی ادبی و (در اندک مواردی هنری) باقی بماند و به همین جهت از سایر خوانده هایم در آن چیزی نیاورده ام یا حداقل مستقیما در موردشان نگفته ام.
مرور و تکمیل خوانده هایم از آرنت که اسم برخی فرعی تر هایشان را ذکر نکردم این حسن را داشت که احساسی از متدولوژی و طرز نگرش خاص او که چنان که قبلا گفته ام از انسجام قابل توجهی برخورد است در من ایجاد کرد. ضمنا به لحاظ سبک نوشتار کمتر نویسنده ای را در هر رشته ای دیده ام که به خوبی آرنت از عهده ی استفاده های مکرر و متوالی از نقل قول های مستقیم به گونه ای بر آمده باشد که به روانی و یکدستی متنش لطمه نزند.
اجمالا معتقدم آرنت طرفدار دموکراسی مستقیم با همه ی مشکلات و پیچیدگی های آن (و بدون این ادعا که برای آن مشکلات راه حلی دارد) است و در این زمینه اعتقاد و اعتمادی به نظام های نمایندگی ندارد. تحلیل درخشان او از تفاوت انقلاب های آمریکا و فرانسه که اجمالا اولی را موفق اما با تاثیراتی محدود در حد رخدادی محلی و دومی را ناموفق ولی با تاثیراتی جهانی و پر دامنه می داند عمدتاً ( و نه صرفا) ناشی از همین نگرش است.

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 8 تیر 1402 ساعت 15:33

سلام
پاراگراف اول قصه دردناک ی است که ما هر از گاهی در ساحل خشک کشف‌رود آن را تجربه می‌کنیم! اما فقط تجربه می‌کنیم!!
طبعاً در این بیابان اگر فورتونایی هم رو نشان بدهد آیا می‌توانیم با این صورتحساب تاریخی که داریم از آن استفاده کنیم؟

سلام
به نظرم بالاخره صبر آن کشف‌رود هم ممکن است تمام شود.

چنان اژدها کو ز رود کشف / برون آمد و کرد گیتی چو کف

راستش نمی‌دانم در آن مرحله صورت حساب‌ها چک می‌شود یا نه. ولی شرط عقل و احتیاط است که حداقل از این که هست سنگین‌ترش نکنیم. بالاخره ما نیز مردمانیم.

مدادسیاه پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 19:50

چند ماه گذشته را به بازخوانی انقلاب و توتالیتاریزم و خواندن حیات ذهن، آیشمن در اورشلیم و کارهای فرعی تر آرنت مثل خشونت مشغول بوده ام. یادداشت شما از این جهت برایم فرصت مغتنمی است. مطالبی در مورد برخی برداشت ها یا اتودهای شما از نظریات آرنت دارم که طرحش فرصتی فراخ تر می طلبد. آنچه اینجا مایلم بگویم این است که اندیشه آرنت از اثر ناتمام فلسفی اش، حیات ذهن تا آثار ش در فلسفه سیاسی که به آن شهرت دارد مثل توتالیتاریزم ، انقلاب و وضع بشر و مقالات و گزارش هایش (آیشمن در اورشلیم) از انسجام شگفت اگیزی برخورداست.

سلام
واقعاً عالی و غبطه برانگیز است که در حال مرور کارنامه پربار آرنت بوده‌اید.
خیلی خوشحال خواهم شد در بلاگ‌تان هم از نتایج بازخوانی‌ها بنویسید. فکر می‌کنم علیرغم اینکه آرنت در فضای روشنفکری بسیار مورد رجوع قرار گرفته و از برخی از مفاهیم او مکرر هم در گعده‌ها و صحبت‌ها استفاده می‌شود، ولی سیطره‌ی وسیع کارهایش چندان خوانده و فهمیده نشده است. اگر انسجام شگفت‌انگیزی که گفته‌اید دیده و سپس درک شود شاید حاصل کارش در زمینه‌ی فعالیت‌ها و اکت‌ها و تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی مورد استفاده قرار بگیرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد