نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

در ابتدا...

 

چند سال پیش، کنج دیگری برای نوشتن را ترک‌کردم؛ به خیال گریختن از عادت و قدم‌نهادن بر آستانه‌ای نو ... رهایش‌کردم؛ تا راهی‌شوم برای یافتن. شاید خلوت و گریز، راهی‌ست برای این‌که آدم بتواند یگانگی‌اش را رخشان و فرازین ببیند. اما اگر نوشتن، تسلای خاطری باشد؛ آن‌چنان‌که کافکا می‌گوید؛ چرا باید رهایش کرد؟ حتی در راه.

این روزها که راه را با رفتنش می‌سازم؛ به نوشتن نیازمندترم و شاید این‌جا آستانه‌ای شود برای مرور افکارم... می‌نویسم که بدانم از کجا آمده‌اند و با من و جهان اطراف من چه می‌کنند؟ تا کجا در صلح با من زیسته‌اند؟ چه زمانی عادت‌واره ساخته‌اند؟ کی برایشان جنگیده‌ام و کجا رهایشان کرده‌ام؟ درباره‌ی جسارت‌ها و تصمیم‌هایی که مرا ساخته‌اند؛ ترس‌هایی که چشمانم را بسته‌اند؛ انتخاب‌هایم، آن‌گونه که احاطه‌ام کرده‌اند. درباره‌ی آن‌چه می‌بینم، می‌خوانم، می‌فهمم، آن‌چه ما انسان‌ها داریم و نداریم و می‌خواهیم فراچنگ آوریم.

 گاهی سرگرمیم با خیال پیروزی و لذت‌هایی کوچک و گاهی فرو‌رفته در رنج و اندوهی برآمده از یک ناکامی. نوشتن و خوانده‌شدن، فرارفتنی است با کلمات، به سوی زندگی. به‌هم پیوستن نیروهای ماست در آستانه‌ی جهان، مرهمی شاید بر زخم‌هایی که داریم، تصمیم‌ها و تصویرهایی برای بهتر زیستن.

 پس می‌نویسم از آرمان‌هایی که زندگی ما را دیرزمانی با خود می‌برند و درباره‌ی زندگی‌هایی که با سنگینی واقعیت، جا ‌می‌مانند از رویاها. انگار هر پرده که کنار برود، با هر کشفی، گذشتن از زمانی، عمقی دیگر از ما پیداست. همچنان در آستانه‌ی جهان ایستاده‌ایم. هم‌چنان تضادهایی را کشف‌‌ می‌کنیم و درخشش‌هایی چشمان‌مان را خیره‌می‌کند... راه‌مان را با رفتن، می‌سازیم. می‌دانم، دست‌هایی که به نوشتن می‌روند، مرگ را متوقف می‌کنند.  

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرداد دوشنبه 15 آذر 1400 ساعت 13:53 http://ketabnameh.blogsky.com

سلام بر شما
چند وقتی بود که در وبلاگ دوستان در بخش کامنت‌ها با نظرات جالب توجهی مواجه می شدم که به نام الهام ثبت می‌شدند، اما خب هیچ وقت فرصت نشده بود تا به آدرس لینک شده وبلاگ بروم و با اینجا و شما آشنا شوم.
آشنایی خوبی حداقل از طرف من بوده و از یادداشتهای پر بار و البته پر مغز شما بسیار لذت بردم و تا حدودی به قول دوستمان در کامنت قبل به آنها رشک بردم و بیشتر بر ندانسته هایم آگاه شدم و در راستای همان سخن کافکا، این نوشته هاست که باید آنها خواند.
زنده باشید

سلام و سپاس از شما
ممنون از پیام دلگرم‌کننده‌تان... درست زمانی که به نظر می‌رسد، نسل آدم‌هایی که ورای تلاش در زندگی روزمره و معاش برای بهتر کردن خود و زندگی‌شان آرمان‌هایی داشته باشند، منقرض می‌شود؛ پیام شما امیدوارکننده است، از این جهت که هنوز هم افرادی ولو بسیار اندک هستند که نه برای صرف زنده‌ماندن که برای زندگی‌کردن فکرهایی در سر دارند.
به این ترتیب، همراهی و حضور هر خواننده‌‌ی با فکری مغتنم و ارزشمند است. من هم از آشنایی با شما خوشحالم. خصوصاً که در وبلاگ تان دیدم اهل خواندن و ادبیات به صورتی جدی هستید. امیدوارم همیشه کنجکاو و پرسش‌گر بمانیم و از تماشای این جنگل مه‌آلود لذت ببریم.
سرسبزی‌تان بیش باد

مشق مدارا پنج‌شنبه 3 تیر 1400 ساعت 10:18

"راه‌مان را با رفتن، می‌سازیم."

دوست عزیز هرچه بیشتر می‌خوانم‌تان، درمی‌یابم چقدر نمی‌دانم!

دوست خوبم ... در ندانستن کنار هم قرار داریم و همین طور در عزم برای فرا رفتن از آن ... ممنونم که هستید و می خوانید و خوب می خوانید
زنده باشید به مهر و دوستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد