نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

ضرورت برافراشتن بادبان ها

  « غمین است جان؛ دریغا ! اگرچه خوانده‌ام تمام کتاب‌ها را.

گریختن ! گریختن به دوردست‌ها !»

قطعه‌ای است معرکه و بدیع از یک شعر. استفان مالارمه وقتی می‌گوید غمین است جان؛ از کدام غم می‌گوید؟ او که تا سرحد مرگ، خوانده و آموخته و عشق‌ورزیده و هم‌آغوش لذت‌ها بوده؛ زندگی را به تمامی زیسته است...به نظرم شاعر از لحظه‌ای می‌گوید که همه چیز به تکرار می‌افتد. همان لحظه‌ی ملال.

ملال همان پیراهن کهنه و مندرس در تمام قرن‌هاست؛ که بیماری تازه از راه رسیده آن را به تن می‌کند و مثل همین روزها از انسان می‌خواهد که از زیستن استعفا دهد و شکست را بپذیرد.

  بیماری و سلامتی رو‌در‌روی هم قرار می‌گیرند. دو قدرت که هم اکنون می‌بینیم هر دو در تسخیر انسان، به یک اندازه تمامیت‌خواه‌اند. از سویی هم بازی زندگی را نباید جدی گرفت، چون هیچ‌کس ازآن زنده بیرون نیامده است. در چنین جدالی با سرنوشتی محتوم ، شاعر از راه سومی می‌گوید... برای گریختن از ملال،  باید بادبان‌ها را بر افراشت. او طرف مسافری مشتاق را می‌گیرد که آزاد و رها، مثل دریانوردان با نیم‌تنه‌ی برهنه به جست‌وجوی امری نو می‌گریزند. چنین گریختنی مسافری می‌طلبد که چیزی برای از دست دادن ندارد. اما دلیل این اشتیاق چیست وقتی پایان سفر پیداست؟ اگر درست فهمیده باشم : از نو آغاز کردن.

عاقبت کتاب‌ها، عشق‌ها، هم‌آغوشی‌ها گذرگاه‌هایی هستند که به جایی نمی‌رسند چه بسا سراب‌هایی دوردست باشند که تحقیرمان می‌کنند؛ در عین حال سفرهایی‌اند که باید رفت تا چیزی یافت. حس و حالی، گمشده‌ای، اندکی اقبال شاید، چه بسا هم، یک راه.

 

 مالکوم هوسیک در  سال 1996 مجموعه مستندهای زیبایی از زندگی چنین مسافرانی ساخته‌است که در گریز از ملال و در جستجوی «امر نو» دل به دریای ادبیات زده‌اند و بادبان‌هایشان را برافراشته‌اند. در این مجموعه‌ی دیدنی می‌توان زندگی 25 نفر از معروف‌ترین چهره‌های ادبیات را به تماشا نشست.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد