همهگیری بحرانی بیماری از یک سو، برخی از اعتقادات و باورهای جزمی ما را درهم میشکند و از سویی دیگر پابهپای گسترش ویروس و تلاشها برای کنترل بیماری، انبوهی از تئوریهای توطئه و خرافات دربارهی منشأ ویروس و ادعاهای معجزهآسای درمان بیماری در حال اشاعه است. شاید هر حرکت انسان در جهت روشنگری و افسونزدایی با یک خرافه و شارلاتانیسم امروزی و جدید توسط خود او پاسخ داده میشود. امیدواری به پیشرفت و تهدید به زوال، مدام جای خود را با یکدیگر عوض میکنند. تجربهی بشری نشان میدهد، ذهن انسان عموماً پیرو واقعیتها نیست. واقعیتها سرسختاند اما ذهن ما از آنها هم سرسختتر است.
در این صورت آیا میتوان از شکستن بازار خرافه چیزی گفت؟ به نظر میآید خرافهها بیشتر از این که از بین بروند در حال بازسازی و تعویض شکل و ظاهر خود هستند. حال میتوان دید که تحلیل دیوید هیوم از خرافه تا چه اندازه درست است؛ وقتی میگوید تمایل به خرافات را هرگز نمیتوان از بین برد. بشر همیشه تمایل دارد نیروهای موهوم را جانشین زحمات طاقتفرسا و عقلانی کند. اگر با وامگیری از هیوم، مفهوم عقل را ترجیحدادن نفع بلندمدت به نفع لحظهای بدانیم، در سوی دیگر مقاومتکردن در مقابل لذت و آرامش آنی هم گاهی ناممکن است. چه بسا باورهای روانشناختی برای انسان، به مراتب قویتر از باورهای عقلانی و منطقی عمل میکنند. پس جایگاه عقلانیت همیشه متزلزل بوده و گویا هنوز هم هست. شاید به گفتهی اسپینوزا اگر انسانها قواعد ثابت و مشخصی برای ادارهی امور زندگی خود در اختیار داشتند و یا بخت همیشه با آنها یار بود، هرگز به خرافات روی نمیآوردند؛ اما چون اغلب به مشکلاتی برمیخورند که قواعد موجود پاسخگوی آنها نیست، بین ترس و امید سرگردان شده و سخت زودباور میشوند.
در واقع زمانی که امکان کنترل محیط کمتر میشود، گرایش به خرافات هم افزایش مییابد. این خرافات از حوزهی خصوصی تا بستر سیاست و جامعه گسترده میشوند و در هر دورهی تاریخی کارکردهای خود را دارند. ما هم تحت آموزههای رسانهای و ایدئولوژیک و شاید به جهت آسانطلبی غریزیمان به جای این که گریزگاهی انتقادی برای درک واقعیت، به ذهن بدهیم اغلب با خرافهای دیگر مشتی را حوالهاش میکنیم. برای مثال کسی که سروصداهای آنلاین و پرسرعت انسانها در اینترنت را به هر قیمتی، پیشرفت بشریت میداند و یا بکاربردن نامهای انگلیسی در یک متن را با موثق بودن اطلاعات آن متن یکی میگیرد، دیگری را که میخواهد با دعا و توسل به معنویت، کرونا را درمان کند جاهل میداند. آن دیگری هم به فرادرمان و شعور کیهانی و حلقههای عرفانی باور دارد و هرگونه ظن توطئهانگارانه مربوط به سلاحهای بیولوژیک و عملیات بیوتروریستی دولتها را ناچیز میشمارد.
در جهت گریز از خرافه همان لحظهای که ذهن کسی را برای باور به چیزی تحقیرکنیم، دیگر جنگ را باختهایم. در این لحظه ذهن او تسلیم واقعیت نمیشود بلکه جای پایش را مستحکمتر میکند. وقتی باورهای کسی را معادل خرافه و حماقت بگیریم، برای عوضکردن نظرش لازم است که قبول کند احمق بوده است و این اعترافیست که کمتر ذهنی حاضراست بکند. برای پذیرش واقعیت شهامت و جربزه لازم است نه راحت طلبی. البته کاملاً به سختیاش میارزد ولی لابد نه برای همه. چارهی کار، رواج همدلانهی تفکر انتقادی است.
پرسش این است که اکنون در میانهی بحران کرونا، اوضاع ما به لحاظ باور به خرافهها بهتر میشود یا بدتر؟ پاسخ این است که هر دو.
ما در جهاتی روز به روز بهتر و در جهات دیگری بدتر میشویم. ممکن است اوضاع برای افراد مختلف در جاهای مختلف متفاوت باشد؛ اما در هر شکل و شاید در مجموع، ما نه بدتر میشویم و نه بهتر.
شاید هم دلیل این که چارلز دیکنز کتاب «داستان دو شهر» خود را با این جمله شروع کرد، همین دید عمیق او به جهان باشد. او مینویسد: «بهترین روزگار و بدترین ایام بود.» و درادامه : «دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بیباوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی. همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود، همه به سوی بهشت میشتافتیم و همه در جهت عکس ره میسپردیم.»