ترجمههای سلیس علی اصغر حداد از غولهای ادبیات آلمان، کافکا، شینتسلر و هانتکه توجیه خوبی است برای این که انتخابهای دیگر او از ادبیات آلمان را از دست ندهم. «یعقوب کذّاب» از یورک بکر Jurek Becker نویسنده و فیلمنامهنویس آلمانی متولد لهستان که ابتدا بصورت طرحی اولیه در دههی شصت برای ساخت فیلمی دربارهی یهودیان در آلمان شرقی نوشته شد؛ ولی ساخت فیلم در نهایت متوقف شد. بکر در سال 1969 آن را بصورت رمان بازنویسی و منتشر کرد.
برای من یکی از راههای انسگرفتن با کتاب، تحقیق دربارهی حال و هوای نویسنده و داستان نوشتهشدن کتاب و زندگینامهی نویسندهاش است. زندگی بکر از این زاویه، بسیار غنی و قابل بررسی است. او تا 5 سالگی در گتوی لودز در 120کیلومتری ورشو بوده، مادرش قربانی هولوکاست شده؛ ولی او به همراه پدرش بعد از پایان جنگ به برلین شرقی فرستاده شدند. پس از پایان خدمت در ارتش آلمان، به هنگام تحصیل فلسفه در دانشگاه برلین به جهت عقاید غیرسازشکارانهاش از دانشگاه اخراج شده و پس از آن نوشتن از تجربههای مهیب زندگیش را در پیش میگیرد که حاصل آن به چندین رمان و فیلمنامه تبدیل شده است.
یعقوب کذاب داستان «امید» علیه «امید» است. بکر در روایت خود، «انسان» را با همهی نقطهضعفها و دست و پاگیریهای معمولیاش بزرگ میدارد، معصومیت را پاس میدارد و انسان را حتی در بدترین و تاریکترین لحظهها لایق همدردی میشمرد.
او برای دمی نفس کشیدن در عمق تراژیک این زندگی، از طنز سیاه کلمات خود کمک میگیرد. کتاب با این جملات شروع میشود:«پیشاپیش میدانم، همه خواهند گفت: درخت که چیز خاصی نیست؛ همهاش یک تنه است با مقداری برگ و ریشه که در شیار پوستهاش کفشدوزکی نشسته و دست بالا قد و قامتی بالا کشیده و کاکلی شکیل دارد. همه خواهند گفت چیز بهتری سراغ نداری که به آن فکر کنی و نگاهت مثل چشمهای بز گرسنهای که دستهای علف تر و تازه دیده باشد روشن شود؟ ... دیگر دست از حدس زدن بردارید ممکن نیست پیدایش کنید. درختها در زندگی من نقش مهمی بازی کردهاند.... من در نه سالگی از یک درخت افتادم و دست چپم شکست، هر چند آن شکستگی دوباره خوب شد، اما از آن زمان دیگر نمیتوانم دست چپم را به دلخواه چرخش دهم... نهایتاً نشد که من ویولونیست بشوم .... چند سال بعد گمانم وقتی هفده ساله بودم برای نخستین بار در زندگی در زیر یک درخت با دختری خلوت کردم... یک خوک وحشی مزاحم ما شد و حتی فرصت نکردیم سرمان را بچرخانیم و باز چند سال بعد زنم خانا را زیر یک درخت تیرباران کردند و اما احتمالاً مهمترین دلیل این که چرا هر وقت یاد درخت میافتم چشمانم روشن میشود امریه شماره 31 است. در داخل گتو نگهداری هر گونه گیاه تزئینی و مفید اکیداً ممنوع است. این امریه از تراوشات مغز هارت لوف است و چرایش را خدا میداند.»
گتو ghetto به معنی منطقه و محلهای است که برای زندگی اقلیتهای خاص در نظر گرفته میشود و با قوانین خاصی اداره میشود. راوی داستان در یک گتوی یهودینشین تحت نظر نازیها ساکن است. او از زبان خود ما را با ضدقهرمان دروغگوی داستان، یعقوب حییم آشنا میکند. البته سبک راوی قدری متفاوت است، گاهی علاوه بر روایت نه چندان پر افت و خیز خود، گپ کوتاهی هم با ما میزند و حتی برای چگونه پیش رفتن اتفاقات بعدی نظر ما را میپرسد. پشت و روی شخصیتها را نشانمان میدهد و روایت را تا آن جا که دینخویی و ترس یهودیها و امریههای آلمانی برای کار و زندگی در گتو اجازه بدهند، هیجانانگیز میکند. اما تلاش او برای ساختن قهرمان از ضدقهرمان داستانش به نتیجه نمیرسد. آن یهودیها مثل درخت سرجایشان ایستادهاند و کاری نمیکنند؛ تا اینکه شبی یک اقبال و اتفاق کوچک باعث میشود در قرارگاه آلمانیها، یعقوب که برای مجازات شکستن ساعت عبور و مرور پایش به آنجا رسیده، خبری کوتاه از پیشروی نیروهای روسی بشنود و همان خبر کوتاه و مبهم جرقهی امیدی ناخواسته میشود. خبر دهان به دهان میچرخد و زندگیها را عوض میکند. دیگر همه باور کردهاند که یعقوب پنهانی رادیویی دارد و میتواند اخبار تازهتری از دنیای بیرون به آنها بدهد. او هم از سر دلسوزی با قدرت تخیل خود جعبهی جادویی دروغینی میسازد که تا رسیدن روسها و روزهای رهایی، عشقها زنده بماند، دستها جان بگیرد و رویاها همچنان ایستاده بمانند.
بِکِر تلاش کرده با نقل جزئیاتی شیرین، موقعیتهای باورپذیر از انسانهای ناامید بسازد. برخی از آنها تقدیر خود را پذیرفتهاند و میخواهند زندگیشان را همانطور که هست حفظ کنند، مبادا بدتر شود. برخی حریصانه در پی به چنگ آوردن هر روزنهی تغییری در آینده جانشان را به خطر میاندازند و کسانی هم تصوری از طور دیگری که میتوانستند زندگیکنند ندارند و صرفاً کنجکاوند. سرانجام راوی هم به شیوهی ضدقهرمان خود، داستان را با دو پایان تمام میکند. ابتدا پایانی که فکر میکند مخاطب دوست دارد بشنود و باور کند را میگوید و سپس پایانی که در واقعیت اتفاق میافتد.
میتوان دید که در میانهی دشواریها، فضیلت اخلاقی دروغ نگفتن چه وضعیت غیرقطعی و شکنندهای دارد. چگونه باور انسانها بیآن که بخواهند به سویی میرود که همچنان امیدوار بمانند، حتی اگر امیدواریشان بر علیه امید حقیقی باشد.
شناسهی کتاب: یعقوب کذّاب / یورک بِکِر / ترجمهی علی اصغر حداد / نشر ماهی