واژهی پوپولیست در همان سالها که مردم امیدوارانه تلاش میکردند حرفشان را با صندوق رأی بزنند، سر زبانها افتاد. بخصوص بعد از حوادث سال 88 مدام حرف از سیاستهای پوپولیستی بود، که گویا دولت قصد داشت با بکاربردن آنها رضایت عوام را جلب کرده و عموم مردم را در مقابل نخبگان مخالف خود قراردهد. لابد هم نخبگانی باید در کشور بودند که منافع مردم را بهتر از خودشان میفهمیدند. اما همیشه پرسشی در ذهن من بوده؛ اگر سیاست بقول ژاک رانسیر، کمک به مردمی باشد که بتوانند به جای خود و برای خود حرف بزنند؛ چطور در زمانهی حقوقبشری قرن بیست و یکمی، باید دستهای از مردم را عوام نامید و خواستههایشان را حقیر و بیاهمیت شمرد و اگر چنین نیست، پس چرا باید پوپولیسم را به همین راحتی تقبیح کرد؟
در سالهای اخیر به هر مطلبی اطراف این پرسش و دربارهی پوپولیسم رسیدهام، به قصد حل این مسأله خواندهام؛ تا این روزها که فرصت خواندن کتابی جدید از شانتال موف بدست داد. نام کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ» است و این عنوان، تا حدی قصد نویسنده از طرح موضوع را نشان میدهد. ولی باید با دقت و توجه به زمینهی فکری نویسندهاش میخواندم تا استدلالهای او را در مییافتم.
این کتاب ظاهراً به فاصلهی کوتاهی در ایران ترجمه و منتشر شده و مورد انتقاد دو گروه عمده نیز قرار گرفته است. نخست دار و دستهی اصلاحات نرمالیزه شده که محمد قوچانی سخنگوی مطبوعاتی و از اعضای اتاق فکر و پیونددهندهی آنهاست. مقالهی «دلقکها چریک میشوند» در سالنامهی تشریفاتیشان، با حمله به کتاب موف، آن را رسالهی فارسیشدهای نامیده که سوگمندانه دلقکها و چریکها را به هم رسانده، مردم را به عبور از سیاستمداران و روشنفکران فرامیخواند و از بازگشت شبح پوپولیسم و ظهور یک ترامپ ایرانی در آیندهی نزدیک، بعد از اوبامای فعلی ایرانی خبر میدهد!
دوم گروه دیگری که تحلیلها و پیشنهادات موف را از اساس مرتبط به ایران نمیدانند. آنها میگویند در فقدان نهادهای پایدار دموکراسی در ایران، سیاست داخل کشور بیشتر از راست یا چپ بودن، اتحادهای موقتی در اطراف سرمایه و قدرت است و به همین جهت شکلگیری پوپولیسم چپ و دموکراسی رادیکال مورد نظر موف، در ایران مقدور نیست.
از سوی دیگر این کتاب، در مرکز خوانش و توجه بسیاری از گروههای فکری منتقد وضعیت کنونی هم قرارگرفته است. به این ترتیب پیداست که کتاب، درتحلیل و بازاندیشی یک پرسش مهم موفق بوده است و این چیز کمی نیست. نقلی از استاد بزرگوارم را به خاطر دارم که : «پرسشهای اصیل این گونهاند. جوامع را شقهشقه میکنند.» به بیان دیگر گروههای موافق و مخالف درست میکنند و کسی نمیتواند در برابرشان بیتفاوت بماند.
شانتال موف از نظریهپردازان معاصر پسامارکسیستی است و در پروژهی فکریاش هدف سیاست مدرن را نوعی«ایجاد مردم» میداند. او به پیروی از گرامشی، خواهان انسجام ارگانیکی از گروههای مختلف مردم میشود که نسبت به وضعیت خود معترضاند؛ ولی قادرند شور را به فهم تبدیل کنند. این راهبرد باید با کلنجار رفتن روی نظرات عقلانی، مردم را چنان مورد خطاب قرار دهد که بتواند با عواطف آنها هم ارتباط برقرارکند. به این ترتیب میتواند ارادهای جمعی از مردم را در جهت ایجاد نظم دموکراتیک متبلور کند.
چنین راهبردی برای آن که مشکلاتی از زندگی روزمرهی مردم را منعکس کند، باید از همان جایی که آنها ایستادهاند و از همان احساسی که مردم عادی دارند آغازکند و بتواند نگاهی امیدوارانه به آینده بسازد. به این ترتیب مرزهای سیاسی آشکاری اطراف آنچه مردم میخواهند و موانع خواست مردم، ساخته خواهد شد.
به نظر نویسنده وقتی در جامعهای فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به اندازهای باشد که انواع و اقسام مطالبات مردم بر زمین مانده باشد، هژمونی مسلط متزلزل میشود، او چنین موقعیتی را «لحظهی پوپولیستی» نامیده است. لحظهای که امکان فروپاشی ساختار قدرت و برساختن یک کنش جمعی وجود دارد. موف گفتمان اصلاحطلبانه را در نهایت، ادغامشده در نهادهای قدرت دانسته و معتقد است روش استریلشدهی اصلاحطلبی، اجازهی ترسیم مرز سیاسی و رقابت واقعی را نمیدهد. از طرفی وی راهبرد انقلابی افراطی و نابودی یکسرهی نهادها را هم نمیپذیرد.
سیاست پیشنهادی او به قصد ایجاد تغییرات ساختاری، با نهادهای موجود سیاسی درگیر میشود؛ از این رو دوراهی کاذب انقلاب یا اصلاح را رد میکند و قصد دارد با رویههای دموکراتیک رادیکال، مرزی سیاسی ترسیم کند که جامعه را به دو اردوگاه عمده تقسیم میکند. همچنین خواستار بسیج دموکراتیک نیروهای مردم در برابر تکیهزنندگان بر اریکهی قدرت میشود. هدف او نه تسخیر قدرت حکومتی، بلکه همان طور که گرامشی پیشتر از او گفته، بدل گشتن به خود حکومت است، یعنی آوردن مردم به خاکریزهای سیاست.
اگر خوانندهی کتاب در اینجا از موف بپرسد چرا فکر میکنی الان وقت دفاع از پوپولیسم چپ رسیده، خواهد گفت: «در حال حاضر ما در جوامع پسادموکراتیک زندگی میکنیم. به علت محوشدن خطوط بین چپ و راست، وضعیتی پیش آمده که من آن را پساسیاسی مینامم. این وضعیت ناشی از این است که احزاب پذیرفتهاند، هیچ بدیلی برای جهانیسازی نولیبرال وجود ندارد. شهروندانی که میروند رأی میدهند در واقع حق انتخابی ندارند، چون تفاوت بنیادینی بین برنامههای راست میانهرو و چپ میانهرو وجود ندارد.»
و در ادامه: «آنها وانمود میکنند مشغول ادارهی بیطرفانهی امور هستند؛ تنها چیزی که پساسیاست جایز میداند، دست به دست شدن قدرت میان احزاب راست میانه و چپ میانه است، در حالی که جوامع ما روزبهروز بیشتر سرمایهسالار میشوند، به این معنا که شاهد شکافی فزاینده بین گروه کوچکی از مردم بسیار ثروتمند و بقیهی جمعیت هستیم. نکتهی جدید، این است که با اعمال سیاست خصوصیسازی و به ویژه ریاضتی، پدیدهی فقیرسازی، بیثباتسازی و ناامن زیستن طبقهی متوسط رخ داده که امروز عمیقاً ناشی از سیاستهای نولیبرال است. پس طبیعی است که جنبشهای مقاومت در برابر اجماع راست و چپ میانهرو شکل بگیرد. مقاومت در برابر این وضعیت پسادموکراتیک روزبروز افزایش مییابد. این مقاومتها خود را به شکلهای مختلفی نشان میدهند که لزوماً هم مترقی نیستند.
اما به یک معنا، همهی این مقاومتها بیان نوعی مطالبات دموکراتیک هستند، یعنی درخواست بیشتر فرصتهای اقتصادی برابر و حق اظهارنظر مردم. اگر این مطالبات در قالبهای بیگانههراسانه و دشمنمحور بیان شوند، شاهد گسترش پوپولیسم دستراستی خواهیم بود که ادعا میکند«مشکل از مهاجران و آن دیگریهاست»؛ ولی این مطالبات میتوانند در قالبهای مترقیتر، به شکل فراخوانی برای گسترش و رادیکالکردن دموکراسی بیان شوند. به همین دلیل من از پوپولیسم چپ حرف میزنم. در حقیقت تنها روش مقابله با پوپولیسم دستراستی گسترش شکلی از پوپولیسم دست چپی است. این پوپولیسم تنوع مقاومتها را علیه وضع موجود، در نظر میگیرد و آنها را در قالبی میریزد که منجر به تائید دوباره و گسترش ارزشهای دموکراتیک شوند.
چپ از ارزشهای خاصی حرف میزند: عدالت اجتماعی، حاکمیت مردمی، برابری. من فکر میکنم باید از این ارزشها دفاع کرد و به این معناست که از پوپولیسم «چپ» حرف میزنم. به نظرم صحبت از «پوپولیسم ترقیخواه» کافی نیست. از نظر آنها اگر پوپولیسم راست مولد اقتدارگرایی است، پوپولیسم چپ به دموکراسی منجر میشود.»
از نظر موف مردم این روزها میگویند: «ما یک رأی دادهایم، ولی صدایی نداریم.» امروز مردم زیادی احساس میکنند، صدا ندارند و از حق اظهارنظر محروم شدهاند. به نظر وی باید به آنها پاسخی مترقی داد. وی همچنین میگوید جنبههای زیادی از زندگیمان امروز تحت کنترل سرمایهداری است. اگرچه این نکتهای منفی است، اما در عین حال میتواند یک فرصت محسوب شود، چون به این معنی است که تعداد بیشتری از مردم میتوانند با پروژهی رادیکالکردن دموکراسی همراه شوند. نه فقط طبقهی محروم، بلکه بخشهای بسیار مهمی از طبقه متوسط. مرزکشی سیاست چپ سنتی بر اساس طبقه ترسیم شده بود و طبقهی کارگر یا پرولتاریا در مقابل بورژوازی قرار داشت. امروز با توجه به تحول جامعه، دیگر نمیتوان به همان شیوه مرزکشی کرد.
در پایان خواندن کتاب، هنوز ذهن من دیگر این پرسشهاست؛ آیا پوپولیسم چپ منجر به دموکراسی میشود؟ پوپولیسم محتمل در شرایط فعلی ایران چگونه خواهد بود؟ پوپولیسم اگر از زمین راست بیرون بزند، بیشک پیامآور شوربختی بیشتری خواهد بود؟ آیا پوپولیسم چپ یک میانبر، برای راهی طولانی است؟ در نبود کنشگرهای خاص انسجام مردم چگونه ممکن است؟ چگونه میتوان یک پروژهی رهاییبخش به راه انداخت که چندگانگی متقاطع اقتدارگرایی و تبعیض و فساد را در نظر گیرد؟ پاسخ تمام این پرسشها را نمیدانیم؛ اما بدترین چیز در این وضعیت مبهم، وسوسهی میانبر زدن و گرفتار حادثهای انفجاری شدن است که عموماً راه را طولانیتر میکند.
شناسه کتاب : در دفاع از پوپولیسم چپ / شانتال موف / ترجمهی حسین رحمتی / نشر اختران