نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

لیبرالیسم و مسأله عدالت

جامعه‌ای که زباله‌گرد دارد نمی‌تواند نسبت به عدالت بی‌تفاوت باشد. حتی وقتی که می‌دانیم انسان‌ها از حیث ویژگی‌های طبیعی مثل هوش، سلامت و توازن عاطفی برابر نیستند، عدالت را می‌خواهیم. هنوز وقتی حقی نادیده گرفته می‌شود از خود می‌پرسیم این عادلانه است؟ به‌راستی چرا هم‌چنان در مقابل هر تبعیض و البته نه هر تفاوتی می‌گوییم؛ این منصفانه نیست؟

این پرسش‌ها فقط از اردوگاه چپ بر نمی‌خیزند. امروز جهان لیبرال سرمایه‌داری هم به‌ خوبی می‌داند که اگر رشد اقتصادی و توسعه چشم بر عدالت ببندد، پابرهنگان پاتیل‌اش را عاقبت دَمَر می‌کنند. پس دستور کار حرف‌زدن درباره‌ی عدالت چنان‌که گفته شد، تغییر کرده است. عدالت حتی برای لیبرال‌های شیفته‌ی رشد اقتصادی و توسعه هم تبدیل به مسأله شده است.

اما چگونه ممکن است هم‌زمان، با آزادی رشد اقتصادی و عدالت کنار آمد؟ این کتاب با محور قرار دادن این پرسش به بررسی آراء و نظریات طیفی از فیلسوفان سیاسی لیبرال پرداخته است. طیفی گسترده که در یک سو به این پرسش، پاسخی منفی می‌دهد؛ اما درسوی دیگر دنبال سازوکارهای تنظیم‌کننده‌ای بین حفظ ارزش‌های بنیادی لیبرالیسم و نیم‌نگاهی به عدالت است. پیش از آن‌ باید البته به مفهوم عدالت پرداخت. عدالت چیست؟ تا چه اندازه قابل تحقق در جامعه‌ی انسانی است؟ تا چه اندازه می‌توان شکاف‌ها و بحران‌های ناشی از لیبرال‌دموکراسی را با مفهومی از عدالت رفو کرد؟

در دوران مدرن، فرض بر این است که سازمان‌دهی زندگی اجتماعی محصول عمل انسان است. انسان‌ها قدرت شکل‌دادن به زندگی دسته‌جمعی را دارند و می‌توانند پدیده‌های اجتماعی را کنترل، اصلاح یا دگرگون کنند، پس نظریه‌های مربوط به عدالت در پی توجیه نابرابری‌های موجود یا اصلاح نهادهای اجتماعی برای برقراری عدالت بر می‌آیند.

به همین ترتیب، چنان‌که گفتم توجه و کوشش لیبرال‌ها برای توجیه یا اصلاح وضعیت فعلی، طیف وسیعی از نظرات را در بر می‌گیرد. در این سوی طیف  لیبرال‌هایی هستند که عدالت را سرابی پوچ می‌دانند که فقط مایه‌ی رسوایی است و در آن سوی طیف، دیگرانی که معتقدند می‌توانند عدالت را به مثابه‌ی ضرورتی منصفانه با لیبرالیسم آشتی دهند.

در کتاب «لیبرالیسم و مسأله عدالت» یازده مقاله‌ی مهم و معروف از سراسر طیف نظریه‌پردازان لیبرالیسم و نمایندگان فکری آن‌ها گردآوری و توسط گروهی از مترجمان، ترجمه و منتشر شده است. به این ترتیب با مطالعه‌ی آن می‌توان دورنمایی از مسأله‌ی عدالت در زمینه‌ی لیبرالی را به‌دست آورد. مبنای انتخاب و گزینش نظریه‌ها، مقاله‌ای از جیمز کانو   James Konowاست با نام «منصفانه‌ترین کدام است؟ تحلیلی اثباتی از نظریات». کانو مدرس کرسی اقتصاد و اخلاق در دانشگاه kiel آلمان است که با استفاده از چهار مفهوم، این نظریه‌ها را دسته‌بندی می‌کند: نیاز، کارآمدی، مسئولیت فردی و زمینه.

نظریه‌های مربوط به نیاز، با اخلاقی وظیفه‌گرا، در پی بهروزی و مساوات همه‌ی انسان‌ها در نیازهای اولیه‌اند و می‌خواهند حتی‌الامکان به شکل برابری برطرف‌شان کنند. مثل جان رالز.

نظریه‌های کارآمدی‌محور، می‌خواهند بیشترین فایده و سود را برای بیشترین افراد ممکن فراهم کنند، این‌جا اخلاقی حاکم است که بیشتر معطوف به نتیجه است. مثل آمارتیا سِن.

در سومین گروه، مسئولیت فردی در نهایت عدالت را برقرار خواهد کرد. پس می‌توان در مجموع عدالت را رها کرد، تا با قوانین خودانگیخته‌ی زندگی برقرار شود. مثل هایک.

در نهایت، کسانی هم عدالت را زمینه‌مند می‌دانند و معتقدند در هر زمینه و بستری از اجتماع روش متفاوتی برای برقراری عدالت باید فهم و تجویز کرد. مثل مک‌اینتایر.

البته به نظر می‌رسد دسته‌بندی کانو، سراسر طیف نظریات مربوط به عدالت را با ریزبینی و دقت کافی در بر نمی‌گیرد. چون حداقل در یازده مقاله‌ی انتخاب‌شده برای همین کتاب، برخی مقاله‌ها را به سختی می‌توان در گروهی کنار هم جای داد.  

کتاب با مقاله‌ای از انتهای رادیکال طیف آغاز می‌شود. فردریش فون هایک با «ارث آباء و اجدادی عدالت اجتماعی» موضعی تند و تیز در مقابل عدالت اجتماعی گرفته و عدالت را صرفاً کلیشه‌ای میان‌تهی می‌نامد که ارزش پرداختن ندارد. او می‌گوید طیف وسیعی از مردم از الگوی فعلی ناراضی‌اند؛ اما در واقع هیچ یک از آن‌ها نمی‌دانند چیزی که عادلانه می‌نامند کدام است؟ شاید این گرایش آن‌ها به عادلانه بودن نسخه‌ای غریزی است که فقط مناسب جوامع ابتدایی و غریزی بوده و برای تمدن امروزی ما مناسب نیست. او ادامه‌ می‌دهد این نابرابری، اعتراضی نیست که به بازی وارد باشد زیرا موفقیت در بازی تا حدی به مهارت‌ها و وضعیت خاص هر فرد و تا حدی هم به بخت و اقبال وابسته است. به لطف همین بازی و در کار نبودن توزیع‌کننده است که مردم توانسته‌اند تا همین‌جا رشد کنند.

سپس مقاله‌ای از رابرت نوزیک را می‌خوانیم که می‌گوید باید عدالت را رها کرد تا مسئولیت فردی انسان‌ها به آن سر و سامانی بدهد. دولت کمینه بزرگ‌ترین دولت توجیه‌پذیر است، هر دولت بزرگ‌تری حقوق مردم را نقض می‌کند.

جان رالز با مقاله‌ای بر مبنای نظریه‌ی آشتی‌جویانه‌ی «عدالت به مثابه‌ی انصاف» تلاش می‌کند با ایده‌های نظری خود برقراری عدالت در دل نظامی از آزادی‌های فردی را ممکن جلوه دهد. از این جهت رالز برقراری عدالت لیبرالی را ممکن و نیاز اجتماعی انسان می‌داند.

آمارتیا سن در مقاله‌ی شگفت‌انگیز «برابری چه؟» با رویکردی انضمامی، تلاش می‌کند موضوع را معطوف به این پرسش کند؛ عدالت می‌خواهد برابری را در کدام شاخصه‌ها برقرار کند؟ برابری در ثروت؟ در آزادی‌ها؟ در فرصت‌ها؟ درآمدها؟ دستاوردها؟ یا حقوق؟ هر نظریه‌ی سازمان‌دهی اجتماعی اگر بخواهد از آزمون زمان سربلند بیرون‌ آید، باید روشن کند که برابری در چه چیزی را اقتضا می‌کند. در واقع برابری‌طلبی نظریه‌ای متحد‌کننده نیست و انتخاب حوزه‌ی برابری از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. تا حدی که مطالبه‌ی برابری در حوزه‌ای، احتمال دارد ما را به مخالفت با  برابری‌طلبی در حوزه‌ی دیگری تبدیل کند. آمارتیا سن تأکید می‌کند معمول است که موضع اشخاص در قبال گرایش به تضاد دوگانه‌ی آزادی و برابری نگرش‌های سیاسی او را تعریف و روشن کند. چون تاکنون اهمیت برابری در مقابل اهمیت آزادی قرار داده شده است. اما چنین نگرشی در اساس اشتباه و زیان‌آور است. برابری و آزادی گزینه‌های جایگزین یکدیگر نیستند. آزادی یکی از زمینه‌هایی است که می‌توان برابری را بر آن اعمال کرد و برابری یکی از الگوهای توزیع آزادی است. پس مطالبه‌ی برابری بدون بیان ماهیت برابری مطالبه‌ای تهی است. در واقع نمی‌توان از برابری در حوزه‌ای به راحتی به حوزه‌ی دیگری گذر کرد؛ مثلاً از برابری در درآمدها به برابری در آزادی‌ها. این ساده‌انگاری نتیجه‌ی حذف تنوع میان افراد است و بهای سنگینی دارد.

مارتا نوسبام و سوزان مولراوکین در ادامه با مقالات خود دیدگاه اخلاقی رالز و نوزیک و آمارتیا سن را نقد کرده‌اند. آن‌ها روی هم رفته به گروه دوم نظریه‌ها یعنی کارآمدمحوران تعلق دارند. نوسبام با الهام از آمارتیاسن برابری در قابلیت‌ها را مناسب‌ترین شکلی از برابری می‌داند که باید به سوی آن حرکت کنیم. او نیز زبان قابلیت‌ها را قدرتمند‌تر از زبان حق‌ها می‌داند. او با اشاره به شکاف‌های برابری در تعریف حقوق بشر، به گروه‌هایی از فرودستان مثل زنان اشاره می‌کند و می‌گوید زنان ترجیحات سازش‌پذیرانه‌تری از خود نشان می‌دهند. به این دلیل که قابلیت‌های تحقق ‌نیافته‌ی بیشتری دارند و این ترجیحات آن‌ها، اغلب به علت اوضاع ناعادلانه و قابلیت‌های تحقق‌ نیافته شکل گرفته است. در نتیجه این ترجیحات به نفع وضع موجود تأثیر می‌گذارد.

 اکنون به انتهای دیگر طیف نزدیک می‌شویم. مایکل والزر در مقاله‌ی «هنر تفکیک و لیبرالیسم» نشان می‌دهد که سنت لیبرالیسمی با به‌کار بردن هنر تفکیک بین حوزه‌های مختلف اجتماع دیوار کشیده است. دیوار میان کلیسا و دولت، بین زندگی عمومی و خصوصی و بین دولت و دانشگاه و ...لیبرالیسم جهانی از دیوارهاست، دیوارهایی که هر یک البته آزادی جدیدی می‌آفرینند. محدودسازی قدرت هم دستاورد تاریخی همین دیوارهای لیبرالیسمی است. اما مشکل این‌جاست که این دیوارها بی‌طرف نیستند. هنر تفکیک‌گری لیبرالیسم به منافع اجتماعی خاصی خدمت می‌کند. این دیوارها واقعاً ضروری است که بی‌طرف باشند؛ اگر هم بی‌طرفی آرمانی و ناممکن به نظر برسد، حداقل باید دایره‌ی گسترده‌تری از منافع را شامل شوند. سوسیالیسم باید از  غنای هنر تفکیک لیبرالیسم درس بگیرد و آن را گسترش دهد.

مقالات السدیر مک‌اینتایر و یون الستر در ادامه به نوعی تلاش می‌کنند تا با توجه به زمینه‌ها و شرایط بخصوص هر موقعیت، مسأله‌ی عدالت را فهم و تبیین کنند. این سه مقاله مهم‌ترین جبهه‌ی نقادی از جان رالز را تشکیل می‌دهند.

دو مقاله‌ی آخر کتاب از جرالد کوهن و جان رومر در انتهای کمتر دیده‌شده‌ی  طیف لیبرالیسم و در تقابل روشنی با هایک قرار دارند. می‌توان آن‌ها را مارکسیست‌های تحلیلی خواند که تلاش می‌کنند با قرابت به مارکسیسم و ترکیب آن با فلسفه‌ی تحلیلی، ادعاهای مخالف برابری‌طلبی را به چالش بکشند.

در انتها خواننده‌ی کتاب می‌تواند به مختصاتی هر چند محدود، از نظریه‌های مربوط به عدالت در میان لیبرالیست‌های معاصر دست پیدا کند. اما هنوز جای دیدگاه‌های مهم کسانی مثل نانسی فریزر و آنتونی بارنز اتکینسون و ...در کتاب خالی است. ترجمه‌ی متن مقالات اگر چه  ویرایش‌گر مشترکی دارند، به یک اندازه روان و یک‌دست نیستند. به نظر می‌آید ترجمه‌ی پنج مقاله از هایک، رالز، آمارتیا سن، والزر و الستر درمجموع قابل فهم‌تر، روان‌تر و کم‌نقص‌ترصورت گرفته است. با این همه، کتاب در نشان دادن و کنجکاو کردن خواننده برای آشنایی با دیدگاه‌هایی که تلاش می‌کنند بنیان‌های غیرسوسیالیستی برای مقوله‌ی مهم عدالت فراهم کنند، موفق است.

 

شناسه کتاب: لیبرالیسم و مسأله عدالت / رابرت نوزیک، آمارتیا سن، مایکل والزر، جرالد کوهن، جان رالز، مارتا نوسبام، السدیر مک‌اینتایر، فردریش هایک، یون الستر، جان رومر و سوزان مولر‌اوکین/ ترجمه‌ی گروهی از مترجمان/ گزینش و ویرایش محمد ملاعباسی/ انتشارات ترجمان علوم انسانی   

گفت هر دارو که ایشان کرده‌اند ، آن عمارت نیست ویران کرده‌اند

رخداد چیست؟ رخداد آن چیزی است که امکانی را که نامرئی بود آشکار می‌کند... در اصل نشان می‌دهد امکانی وجود دارد که تاکنون نادیده‌ گرفته شده بود. در یکی دو سال اخیر مردم توانسته‌اند، چنین امکان‌هایی را خلق کنند. در حالی که ساختار قدرت برای سرکوب و غلبه برآن‌ها ناچار شد، هزینه‌ی سنگینی پرداخت کند.

 به تحلیل رفتن آشکار سرمایه‌ی اجتماعی و مجموعه‌ی رخدادهای 96 و 98 باعث شده است که اصلاح‌طلبان به تکاپو افتاده و به لحاظ نظری دچار بحران عمیقی شوند. بنابراین این روزها مجموعه‌ای از قوای رسانه‌ای و تئوریک خود را به کار گرفته‌اند که رخدادهای نو را از آن خود کنند. در حالی که هسته‌ی مرکزی اصلاحات کمابیش طی دهه‌ها سیاست‌ورزی علیل، نشان داده‌ است که فقط به کار نام‌گذاری و مصادره‌ی رخدادها می‌آید.

 جماعتی که بقول آلن بدیو پسارخدادی‌اند، پس از چند دهه همکاری نزدیک با سامان سیاسی حاکم و نشاندن ژن‌های خوب بر سرسفره‌ی انقلاب، آشفته و نگران از این که مبادا سهم و سفره برچیده شود و حساب و کتابی در کار باشد و ورقی برگردد، تلاش می‌کنند باز هم آرایش جدیدی از گفتمان فعلی ترتیب دهند.

حتی به نظر می‌رسد با تمام امکانات در حال عبور از استراتژی توصیه‌شده‌ی «آرامش فعال» به «فعالیت تمام قد» هستند. چرا که آرامش فعال ضرورتی نمی‌دید اصلاح‌طلبان وارد حوزه‌ی خطرناک اقتصاد و معیشت مردم شوند. با همین رویکرد در در رخدادهای اعتراضی پیشین به هشدار دادن و هیس هیس کردن بسنده کرد. اما  امروز در راستای فعالیت تمام قد، مشغول گشودن گره‌هایی هستند که خود زده‌اند. برای مثال سعید حجاریان تازه به یاد آورده است که مدت‌هاست زبان قدرت جای قدرت زبان را گرفته است. او در یادداشت«برج بابل» به نخبگان مورد نظرش به ‌عنوان یک برنامه‌ی عملیاتی توصیه می‌کند، در مقطع کنونی باید تاریخ به نفع سیاست کنار گذاشته شود و با این راهبرد گروه‌های سیاسی بر سر برنامه‌های توسعه‌ای و میهن‌دوستانه توافق کنند و آن‌ها را سنگ‌بنای گفت‌‌وگو قرار دهند. تاریخ، خصوصاً گذشته‌ی اصلاح‌طلبان را باید به تمامی کنار گذاشت و برای آینده لابد تدبیر کرد. او با مردم پریشان و فراموش‌شده اساساً کاری ندارد و با آن‌ها گفت‌وگو نمی‌کند؛ فقط از باب توصیه به اهالی قدرت، احوالات «خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب» خود را به مردم تسری داده و ادعا می‌کند مردم فرسوده شده‌اند و اساساً میل به خروج از منزل از بین رفته است چه رسد به خروج بر حاکمیت!

علیرضا علوی‌تبار به‌صورت سریالی از ضرورت نوسازی و بازسازی تشکیلاتی می‌گوید و معتقد است در صورتی که تولید گفتار سیاسی مناسب و طراحی راهبردها و خط‌مشی‌های جدید، انجام بگیرد جای امید هست. یعنی اصلاحات می‌تواند با نفس مصنوعی هم که شده به صحنه برگردد.

محمدرضا تاجیک از ضرورت پرداختن اصلاحات به «چه می‌توان کرد؟» و دست شستن از «چه باید کرد؟» می‌نویسد.

محمدرضا جلایی‌پور در یک مانیفست 29 صفحه‌ای در پی سیاست‌زدایی از برابری‌طلبی است. گویا برابری‌طلبی نه خواست مردم، بلکه نیاز فوری برای اصلاحات است. در نوشته‌ای با نام «به‌سوی اصلاح‌طلبی دادخواه و سوسیال دموکرات» به دوستان سر سفره‌ی خود یادآوری می‌کند که پرچم عدالت‌خواهی گم و گور شده است. حال مسأله این است که تا خیلی دیر نشده اصلاح‌طلبان باید آن را پیدا کرده و به دست بگیرند.

اما این استراتژی‌ها و راهنما به راست و چپ زدن‌ها، فقط شعبده‌هایی برای چنگ انداختن به ایدئولوژی هستند که بقای اصلاح‌طلبان در ساختار را تضمین کنند. قدرتی که سرکار است از ما نمی‌خواهد که بپذیریم همه‌ی کارها را به بهترین شکل انجام می‌دهد. حتی اپوزیسیونی هم هست که می‌گوید به بدترین شکل انجام می‌دهد؛ اما  اصلاح‌طلبان می‌خواهند قبول کنیم که این تنها شکل ممکن است.

در حالی که حق و مسأله‌ا‌ی بنیادی‌تر از این که مردم سرنوشت و مسئولیت خودشان را برعهده بگیرند، وجود ندارد؛ این حق در هیاهوی نخبگان اصلاحات تماماً به حاشیه رفته است. پس باید گفت حقوق تنها وقتی ما مردم برایشان با توسل به امر سیاسی جنگیده باشیم و آن‌ها را برده باشیم حقوق ما هستند یعنی وقتی تبدیل به حقوق ما شوند. تحقق امر سیاسی در مواجهه‌ی مردم و صاحبان قدرت است.

 اصلاح‌طلبان گاهی تلاش کرده‌اند وانمود کنند صحنه‌ی این تضاد بین اشخاص درون حاکمیت است. گاهی نیز هم‌صدا با حاکمیت، تضاد اصلی را بین ایران و تمام جهان تصویر کرده‌اند یا بین داخل و اپوزیسیون پراکنده و علیلی که سردرگم و ناکارآمد است. در شرایط این چنینی است که وضعیت مبهم و شکننده‌ی فعلی پدیدار می ‌شود. احتمال جنگ و صلح به یک اندازه وجود دارد، نیروی نظامی وجود دارد، امنیت برترین ارزش‌ها تلقی می‌شود، ولی سیاست وجود ندارد. امر سیاسی یا به زبان دیگر «خواست مردم» غایب است.