نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

بندبازی بر فراز مغاک

قرن‌ها پیش خورشید و طوفان و ستاره و مجسمه‌های چوبی و سنگی و صورتک می‌پرستیدیم؛ امروز سرگرم پرستیدن بت‌های دیگری هستیم که زندگی و انسانیت ما را با تصویرها و گفتارهایشان احاطه کرده‌اند. نمی‌دانم کسی که از غروب بت‌ها گفت، امکان طلوع آن‌ها را از افق دیگری چگونه می‌دید؟ اما می‌دانم بت‌ها در شمایل جدید از هر گوشه سر برمی‌آورند و همواره باورمندان و مؤمنانی پرشور بر گرد خود فرا می‌خوانند.

 نکته این است که غرقه شدن در روزمرگی، حتی مجال اندکی برای «نپرستیدن» به ما نمی‌دهد. گویا همه باید مذبوحانه چیزی را بپرستند: عقیده و باور، قدرت، پول، عقل و هوش، جذابیت و شهرت و ... نکته‌ی مشترک در پرستش انواع بت‌ها این است که همه به شکل رقت‌انگیزی ناآگاهانه‌اند. در واقع چیزی که می‌پرستیم هر چه که باشد، زنده زنده ما را می‌بلعد. چشم که باز کنیم به آرامی در باتلاق چسبناکش فرو رفته‌ایم و به‌تدریج توانایی درک کیفیت زندگی را از دست داده‌ایم.

 در مغاکِ پرستیدن، داوری‌های ما ترس‌خورده و ناشیانه می‌شود و از همه مهم‌تر باید روزی وارستگی‌مان را به پایش قربانی ‌کنیم. مشکل بزرگ‌تر از این، زمانی پدیدار می‌شود که به دلیل ناتوانی در تشخیص کیفیت، تصمیم‌های نادرست می‌گیریم و ناچاریم تاوانش را با زندگی‌‌مان بپردازیم که گاهی تاوانی بسیار سخت و گران است.

دستاورد بزرگ انسان مدرن این است که فهمید‌ گریزی از حضور بت‌ها نیست؛ در عوض اصیل و شکوفنده و انسانی زیستن بدون بندگی بت‌ها ممکن است، اما مثل بندبازی کردن بر فراز مغاکی است که هشیاری و خودآگاهی و مراقبت دایمی می‌خواهد. 

انسانی که محدودیت‌های ذهن خود را می‌داند، منتظر معجزه‌ی غروب بت‌ها نمی‌نشیند. او می‌داند، دست به‌کار شناختن و عریان‌کردن بت‌ها که شود از مهابت و قدرت‌شان کاسته خواهد شد. چه بسا همین شناسایی کمک می‌کند که به‌تدریج بر آن‌ها چیره شود یا جا گذاشته و دورشان بزند. وقتی امکان خطا را بپذیریم، دقت و هشیاری‌مان تقویت خواهد شد. کافی است مدام به خودمان یادآوری کنیم که بت‌ها عیّاراند و هر جا و هر زمانی به رنگی و شکلی در می‌آیند.

 از نخستین کسانی که بت‌های ذهنی را به ما نشان داد فرانسیس بیکن است. او دریافت که ذهن انسان تا چه اندازه دچار تنگنا‌های فردی و اجتماعی است و چگونه با فریب بت‌ها که شبح‌ها و صورتک‌هایی خیالی از واقعیت هستند، ممکن است به اشتباه بیفتد. بیکن هوشمندانه بخشی از این خطاها را دسته‌بندی کرد. برای مثال گفت چگونه با حالتی روانی و عاطفی، باوری دم دستی را انتخاب می‌کنیم و به سرعت با جهت‌گیری تأییدی و دلیل‌تراشی به جای استدلال، فقط حقایق و مستنداتی را می‌بینیم که تأییدکننده‌ی همان باور هستند و نسبت به بقیه بی‌توجه‌ایم.

 او می‌نویسد: «فردی را برای بازدید از معبدی برده بودند و کاهنان در آن‌جا به او تصویر کسانی را نشان می‌دادند که برای آن معبد نذر کرده بودند و پس از رهایی از مهلکه نذر خود را ادا کرده بودند. آن فرد در برابر آن تصاویر فقط یک سؤال پرسید، سؤالی ساده اما ژرف، او گفت تصویر کسانی که برای رهایی از مهلکه نذر کرده بوده‌اند و رهایی نیافته‌اند کجاست!» یعنی نمونه‌هایی که باور ما را نقض می‌کنند مهم‌اند و نادیده گرفتن آن‌ها، به سادگی می‌تواند ذهن را در قضاوت منصفانه ناتوان کند و به سوی تجربه‌هایی مهلک هدایت کند.

هم او گوشزد می‌کند چگونه همراهی و همنشینی با مردم، انسان را به راحتی دستخوش توهم و اسیر بت‌ها می‌کند. همین زبانی که وسیله‌ی ارتباط و انتقال معنا بین انسان‌هاست، می‌تواند با الفاظی ستایش‌گر و گمراه‌کننده و مبهم حقیقت را بپوشاند و بت بازار شود.

ما در جمع انسان‌ها که امروز با کمک رسانه‌ گستره‌ی بزرگتر و پرنفوذتری هم دارد، به دادوستد همان معناهای مبهم و ناشناس مشغول می‌شویم. برای عقب نماندن از قافله با قیمت‌های بالاتر معامله می‌کنیم. بر مبنای آن‌ها می‌سنجیم و می‌فهمیم و تحلیل می‌کنیم و کارهای‌مان رنگ و بو و نرخ روز بازار را می‌گیرد. پس همان را می‌پرستیم که دیگران می‌پرستند، که متاع روز است. از آدم‌ها و معناها قهرمان و قدیس می‌سازیم و نردبان جلوی پایشان می‌گذاریم که بالا بروند و دور از دسترس و پرستیدنی شوند و راه خوشبختی و سعادت را نشان‌مان دهند. اما چه سود از راهی که افراطی است و دیر یا زود ما را به زمین خواهد زد؟

شاید فقط لازم است هر از چند گاهی خودمان و ذهن‌مان را از محوطه‌ی آسایش بیرون ببریم، چشم از صحنه‌ی نمایش بازار برداریم. بر فراز مغاک تقلید و پرستیدن بت‌ها، راهی هرچند اندک طی کنیم تا از انواع متداول افراطی زیستن‌ها خلاص شویم و نقطه‌ای متعادل بیابیم. این دستاوردی پرقدر و قیمت است که به حق می‌توان در آرزویش بود. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد