نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

گفتار در بندگیِ خودخواسته

 نوشته‌ی خوب از نظر من دست کم دو نشانه‌ی مهم دارد؛ نخست این‌که خواننده با خواندنش نه تنها خاطرش آسوده نمی‌شود بلکه به حالتی هدایت می‌شود که متن را بر زمین گذاشته و خود بیندیشد. دیگر این‌که در دل خود ایده‌ای زنده و بااهمیت داشته باشد، طوری که انسان را با خودش و با واقعیت مرتبط کند.

چنین نوشته‌ای حتی اگر کوتاه و مختصر باشد، در مکان و زمان نامناسب قرار گیرد و هم‌زمان منتشر و خوانده هم نشود، بالاخره روزی غبار از خود خواهد افکند و رخ نشان خواهد داد.

 درست به همین دلیل هم «گفتار در بندگی خودخواسته» جستار کوتاهی به قلم اتین دولابوئسی Étienne de La Boétie  جوان یک نوشته‌ی خوب به‌شمار می‌رود. اگر چه متن و ایده‌ی مرکزی مکتوب در آن برای خواننده‌ی امروزی هم‌چنان زنده و قابل استفاده است؛ اما درخشش متن زمانی بیشتر می‌شود که بدانیم دولابوئسی آن را 472 سال قبل و در سن 18 سالگی نوشته است؛ زمانی که هنوز در حال تحصیل در رشته حقوق بود.

طرفه آن که این رساله تاکنون سه بار به فارسی ترجمه شده است. من ترجمه‌ی لاله قدکپور از زبان فرانسه را خواندم و آن را از حیث توجه به جزئیات تاریخی و انتخاب لحن متناسب با محتوا و روانی عبارت‌ها بسیار مطلوب یافتم. هر چند نمی‌توانم درباره‌ی دقت ترجمه و مطابقت با متن اصلی ادعایی کنم. پیش‌گفتار مترجم در ابتدای کتاب داستان دشواری‌های ترجمه‌ی یک متن قدیمی را بازگو می‌کند و با تواضع نه تنها ترجمه را به مثابه‌ی تفکر نمی‌داند؛ بلکه امیدوار است حاصل کارش نزدیک‌ترین معنا به متن را انتقال داده باشد.

اگرچه نشر گمان این متن را در مجموعه‌ای با عنوان تجربه و هنر زندگی چاپ کرده است، شاید با این امید که بیشتر خوانده شود و از قفسه‌های پر ابهت فلسفه بیرون کشیده شود، ولی باز هم این رساله‌ در شمار یکی از متون کلاسیک فلسفه‌ی سیاسی قرار می‌گیرد. حتی با وجود این‌که لحن خطابی آن با تحلیل‌های آکادمیک فلسفه‌ی سیاسی امروز متفاوت است و بیشتر رنگ و بوی تاریخی و ادبی به آن می‌دهد.

هم‌چنان به خاطر درون‌مایه‌ی فلسفی کتاب می‌توان اطراف پرسش اصلی و مسأله‌های فرعی طرح‌شده در آن با دقت واکاوی کرد و ذهن را به جایی برد که نسبت و ارتباطی بین موضوع کتاب با واقعیت‌های کنونی اطراف‌مان پیدا کند. تنها به این شکل است که عمق و زیبایی جسورانه و استحکام منطقی متن را می‌توان دریافت.

در واقع چیزی که زندگی کوتاه دولابوئسی را اکنون از خلال این متن برجسته و پر‌مایه می‌کند، همین قابلیت بازبینی بی‌پروا و طرح دوباره‌ی سؤال‌هایی است که تا پیش از آن به نظر می‌رسد پاسخ داده شده‌اند.

او در این رساله می‌خواهد بداند دیکتاتور چگونه تبدیل به دیکتاتور می‌شود؟ آیا کسی جز مردم او را دیکتاتور می‌کنند؟ ولی می‌داند پرسش زمانی درک می‌شود که با پاسخی دم‌دستی به سرعت حل و فصل نشود. پس دولابوئسی قدم به قدم خواننده‌ی کتاب را با خود همراه می‌کند و او را برمی‌انگیزد که اندیشه‌ی موجود در متن را از آن خود کند. مثال می‌زند. از شواهد تاریخی استفاده می‌کند؛ ولی به دام دوباره‌گویی و تکرار نمی‌افتد. چشم‌اندازهای مختلف را به خواننده نشان می‌دهد و او را به سمتی می‌برد که خود بیندیشد و بپرسد و نتیجه‌گیری کند.

ابتدا می‌خواهد بداند چه می‌شود که گاهی تعداد زیادی از مردم آزادی خود را به یک نفر واگذار می‌کنند. یک نفری که هیچ قدرتی جز همان که مردم به او می‌دهند از خود ندارد. یکی که نباید از قدرتش بترسند چرا که تنهاست و نشاید که به شایستگی او دل ببندند، چرا که با ایشان ستم‌کار و بی‌انصاف است.

او در این نوشته نیکوترین خوشبختی برای انسان را آزادی می‌داند و در شگفت است که چرا با این‌که هر نیکی دیگری عطر و طعم خود را بدون آزادی از دست می‌دهد و تباه می‌شود، باز هم عده‌ای به میل خود، از خواستن آزادی صرف‌نظر می‌کنند و به آرزوی آن بسنده می‌کنند. پس تازیانه‌ی تحقیر قلمش را به‌دست گرفته و می‌نویسد:

« ای بیچاره و بینوا مردم بی‌خرد! ای شما ملت‌ها که خیره‌سرانه در پی زیان می‌روید و دیگر نمی‌بینید سودتان در چه است! می‌گذارید برکشتزارهایتان برانند و گل سرسبد دسترنج‌تان را بربایند ... به روزی افتاده‌اید که دیگر هیچ ندارید که به داشتن آن ببالید و گویی بخت بلندتان همین است که به اندک مالی و خانواده‌ای که آن‌ها هم دیگر به‌راستی از آن شما نیستند، بچسبید و سرافکنده زندگی کنید.»

جای دیگری با رویکردی روان‌شناسانه و انسان‌شناسانه به تحلیل جزئی‌تر رفتار جمعی مردمی می‌پردازد که زندگی زیر سلطه‌ی دیگری را تاب می‌آورند:« آزادی سرشت انسان است، بهره‌ی ما از طبیعت هر اندازه هم نیکو باشد اگر به‌کار گرفته نشود از دست می‌رود و به رغم طبیعت، تربیت است که به ما شکل می‌دهد؛ اما بافته‌ی طبیعت به قیچی تربیت بریده می‌شود. بنابراین نخستین علت بندگیِ خودخواسته، عادت است. مردم باور کرده‌اند که ناچارند ستم را تاب بیاورند و عذر از پی عذر می‌آورند تا سلطه‌ی جباران را با دیرینگی آن روا بنمایند. اما حقیقت این است که گذر سالیان بیداد را داد نمی‌کند بل بر ناروایی ستم می‌افزاید.»

ضمن اشاره به دردی که به کرختی روح انسان می‌انجامد، پرسش اصلی او این‌جا صورت دیگری یافته است:«بشر که تنها او به راستی برای آزاد زیستن به دنیا آمده است، به چه شوربختی دچار می‌شود که دیگر آزادی‌اش را نمی‌خواهد؟ عادت به بندگی سبب می‌شود آدمی زیر سلطه‌ی جبار سست‌نهاد گردد و این سست‌نهادی خود علت دیگری بر بندگی آدمیان است. فرومایگان همیشه چنین بوده‌اند در لذتی که جز با سرافکندگی به‌دست نمی‌آید غرق می‌شوند و ذلتی را که جز با سر افکندگی نمی‌توان تاب آورد حس هم نمی‌کنند.»

در ادامه با نکته‌سنجی سیاسی فراتر از دوران خود به تفاوت‌ها و تمایزهای انواع استبداد می‌پردازد. جالب است که برگزیده شدن توسط مردم را هم مانعی برای سلطه‌جویی نمی‌داند:«جباران بر سه دسته‌اند. نخست آن‌ها که مردم برای فرمانروایی بر مملکت برگزیده‌اند، دیگر آن‌ها که به زور تیغ آن را به چنگ آورده‌اند و آخر آن‌ها که آن را از تبارشان به ارث برده‌اند... پس باید بگویم که اگر چه این سه دسته را ناهمگون می‌بینم ولی هیچ یک را بهتر از دیگری نمی‌دانم و گرچه هریک از راه خود به حکومت می‌رسد؛ ولی هر سه کم‌و‌بیش به یک سان حکم می‌رانند. برگزیدگان در این گمان می‌افتند که مردم گله‌ای گاومیش‌اند و می‌خواهند رام‌شان کنند. ستیزه‌جویان مردم را طعمه‌ی خود می‌دانند و به صیدشان می‌روند و جانشینان مردم را غلامان خانه‌زاد خود می‌پندازند.»

اما در مقابل انواع استبداد برای مردم حرفی از شورش و اصلاح تدریجی امور نمی‌زند بلکه مؤثرترین راه مقابله با جباریت از نظر او چیزی است که امروز نافرمانی مدنی نامیده‌ می‌شود:«اگر دیگر فرمان‌شان را نبریم، بدون آن‌که به نبردشان بخوانیم یا تیغ بر ایشان بکشیم جباران نیز برهنه و نزار می‌مانند و از نفس می‌افتند.»

جالب است که از پیچیدگی امور غافل نیست و می‌داند که دیکتاتور چگونه و با چه ابزارهایی می‌تواند از قدرت خود محافظت کرده و به شکل‌های دیگر بازتولید شود. پس با رویکردی جامعه‌شناسانه می‌نویسد:«همین که جبار بودن شاهی آشکار شود همه‌ی لای و لرد کشور پیرامون او گرد‌ می‌آیند و پشتیبانش می‌شوند تا بهره‌ای بگیرند و در سایه‌ی جبار بزرگ، جبارکی شوند. چنین است که جبار مردمان را یکی به دست دیگری دربند می‌کشد و کسانی او را گزند پاس می‌دارند که اگر به چیزی می‌ارزیدند او باید خود را از گزند ایشان پاس می‌داشت و چنین بگوییم او تیر چوبی را با گوه‌ای از همان چوب می‌شکافد.»

خوب است این رساله با در هم آمیختن چشم‌اندازی از زمان نوشته شدن آن و زمان حال خوانده شود. لذت خواندن از همین چشم‌انداز مشترک برای من با نقد و پرسش‌هایی همراه می‌شود. اول این‌که با این پیش‌فرض که زندگی فیلسوف بهترین پرفورمنس از افکار اوست باید پرسید که آیا دستگاه سلطنت فرانسه‌ی قرن شانزدهم از جباریت بهره‌ای نداشت؟ در حالی که می‌دانیم شهرت و استعداد دولابوئسی در زمان تحصیل باعث شد او را به همکاری و مشاوره در پارلمان بوردو فرا بخوانند و او بپذیرد.

دیگر این‌که وقتی از آزاد بودن سرشت انسان می‌نویسد و حیرت، تندی، شکایت و طعن خود را آشکار می‌کند به نظر می‌رسد، اندکی به دام مطلق‌گرایی لغزیده باشد. آیا دولابوئسی جوان حتی اندکی محدودیت‌های سرشت، احساسات و عقل و روان انسان را در نظر نداشت؟

 

شناسه کتاب: گفتار در بندگیِ خودخواسته/ اتین دولابوئسی/ لاله قدکپور/ نشر گمان

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد