مردم احتمالاً از بد فهمیده شدهترین واژههای به کار رفته در عصر ابتذال سیاسی است. با این همه «مردم» را اینجا به معنی سادهی تکتک انسانهای عادی که هر روز اطراف خود میبینید و با آنها سروکار دارید تصور کنید. بخش قابل توجهی از همین مردم در حالی که در باطنِ خود از طرز جریان یافتن بسیاری از امور راضی نیستند؛ ولی در عمل میگذارند که امور به همان صورت ادامه یابد. گویی توانایی و تمایلشان برای عوض کردن اوضاع به یک اندازه ناچیز است؛ از تکرار تجربههای گذشتهشان خستهاند و در دست زدن به هر تجربهی جدیدی هم ناتوان یا مردد.
در فضای تنگ و کمدامنهی بحثهای جدی در مقابل این پرسش که چه کسی باید اولین قدم را برای کمی بهتر شدن وضعیت بردارد، پاسخهای متنوعی همراه با نوعی بیتفاوتی و حزم و احتیاط وجود دارد. خودمان یعنی تودهی مردم، دولت، روشنفکران یا حتی نیرویی خارجی! و میزان اعتنا به هر یک از این پاسخها که غالباً با اهداف خاصی در متن پرسش جاسازی میشوند، نشان میدهد که ما انسانها حتی وقتی با حقیقت امر آشنا هستیم، چقدر میتوانیم عقایدمان را بر مبنای اصول فریبندهای پایهریزی کنیم.
اما پاسخی را که از پیش در متن یک پرسش حاضر است؛ باید با پرسشهایی دیگر پاسخ داد. بدیهی است که در نظم بینالملل امروز سیاستمداران دیگر نمیتوانند هر طرحی را که دوست داشتند درجا بیفکنند و برای جامعه سفارش بدهند. بسیاری اوقات آنها فقط میتوانند از بین گزینههای ممکن دست به انتخاب بزنند. از طرفی دنبال کردن تعدادی از سیاستهای اجراشده در گذشته دیگر ممکن نیست و در سوی دیگر آیندهی خیلی نزدیک و یک پدیدهی نو میتواند همه را با ظهور امکان سیاستی جدید غافلگیر کند. پس تا چه زمانی میتوان به انتظار پیامدی نیندیشیده باقی ماند؟
پس اگر در زمینِ واقعیت، فقط تعداد محدودی سیاستهای تغییر از بالا توسط نخبگان یا اصلاح از پایین توسط مردم با امکانات موجود، قابل دستیابی و یا ممکن هستند؛ این سرمایهی سیاسی محدود کجاست و چگونه میتوان از آن بهره برد؟
جوزف اورتون Joseph Overton تلاش کرده راهی روشمند و شفاف برای کشف این سرمایه و دستیابی به آن نشان دهد. او باورها و خواستها و سیاستهای مورد نظر عموم را با مفهوم پنجرهی اورتون صورتبندی کرده است. مدل اورتون توضیح میدهد که ایدههای جدید برای هر نوع تغییری چه از بالا و چه از پایین، کجا به هم میرسند و چه زمانی قابل پیادهسازی خواهند بود.
او مطالبات مردم را روی یک طیف خطی طبقهبندی میکند. یک سر طیف، برنامهها و خواستههایی قرار میگیرد که اگر مردم از اختیار و آزادیِ مطلق برخوردار بودند، دنبال میکردند. سوی دیگر طیف، وضعیت خودکامگی مطلق دولت و حداقل برخورداری مردم از آزادی است که پیداست هر دو سر طیف ربطی به واقعیت موجود ندارند. این نظریه میگوید چیزی که در عمل اتفاق میافتد، همواره محدودهای بین دو سر طیف است که آن را پنجرهی پذیرش مردم مینامیم. این پنجره با رخ دادن پدیدههای گوناگون و اقتضائات خاصی روی طیف، لغزان و قابل حرکت است و محل آن تعیین میکند که این لحظه چه چیزی را باید دید و چشم به روی چه چیزهایی باید بست. هر فکر و برنامهای را در نظر بگیرید. برای مثال پوشش حجاب زنان یا سبک زندگی شهری یا ارتباط با کشورهای دنیا. تغییر در ابتدا غیر قابل تصور، سپس افراطی و زمانی دیگر قابل قبول به نظر میرسد. حتی پس از مدتی معقول و بدیهی و محبوب و پرطرفدار هم میشود و درست اینجاست که ایده باید به شکل قانون و سیاست اجرایی درآید. پس اصولاً قانون چیزی نباید باشد، جز عرفی که ضمانت اجرایی دارد.
به این ترتیب مفهوم پنجرهی اورتون برای درک عملکرد افکار عمومی و توضیح چگونگی انطباق عمل سیاسی با سیاستهای ممکن و قابل اجرا در یک جامعه به کار میرود. یعنی مترقیترین و نابترین و حتی درستترین ایدهها و سیاستها اگر در محدودهی درک، تجربه و پذیرش اجتماعی قرار نداشته باشد؛ حتی پیش از اولین قدم برای اجرا شکست خوردهاند و هیچ کنش اجتماعی و تغییر و تحول پایداری از خود بر جای نخواهند گذاشت.
نکته اینجاست که یک ایده چگونه این مراحل را طی میکند و به اصطلاح پنجرهی پذیرش مردم از وضعیتِ غیر قابل قبولِ آن ایده به ضرورت اجرای آن جابجا میشود؟ یعنی چطور مردم روزی چیزی را میخواهند که زمانی برایشان مهم نبود و نمیخواستند یا برعکس.
این که مردم حالا حاضر به پذیرفتن ایدههای نیم قرن پیش نیستند، لابد به این خاطر است که پنجرهی پذیرش آنها جابجا شده و علت جابجایی هم نه تصادفی است نه به توطئهای مخوف بر میگردد؛ بلکه احتمالاً به این دلیل ساده است که آن ایدهها را در سطح سیاسی و اجتماعی تجربه کردهاند و به آن راغبتر شده و یا از آن رویگردان شدهاند.
روشنفکران و نخبگان هم تنها از قاب این پنجره است که میتوانند با جامعه وارد گفتگو شوند و بدهوبستان اجتماعی را تجربه کرده، کنشگری و ایفای نقش کنند. در واقع بیرون از این پنجره، هر ایده با هر اندازه از نزدیکی یا برخورداری از حقیقت و درستی، تأثیری در واقعیتهای اجتماعی نخواهد داشت. یک شاهد تجربی روشن این موضوع برای مثال گسست آشکاری است که در مرجعیت روشنفکری جامعهی ایران اتفاق افتاده است. بیش از دو دهه است که نسبت روشنفکران با ارزشها و نگرشها و در نتیجه کنشگری مردم به شدت تضعیف شده است. این پدیده چه دلیلی مهمتر از این دارد که روشنفکران دیگر سخن و ایدهای متناسب با پنجرهی پذیرش مردم نداشتهاند؟ به این ترتیب پروژههای فکری روشنفکران منشأ تحول و تأثیری در جامعه و کنش جمعی نشده است و پس از این هم نخواهد شد، مگر این که روشنفکران ابتدا نسبت و موضع خود را با پنجره روشن کنند.
آیا این سخن به این معناست که برای انطباق با پنجرهی پذیرش مردم باید دست از کار فکری بنیادین و تئوریک شست و ارزش حقیقت و آرمان را دست کم گرفت و حتی رهایش کرد؟ پاسخ من البته منفی است؛ ولی ضروری است صریحاً فهم پیشین از پدیدهی تغییر اجتماعی را نقد کنیم و به یاد بیاوریم که چه فاصله و تفاوتی میان کار فکری و پروژهی سیاسی و اجتماعی وجود دارد. اگر چه هیچ برنامهی روشنفکری بینیاز از مبانی نظری قدرتمند نیست؛ ولی باید تفاوت را همواره به یاد داشت و اینکه با تکرار و حرف زدن دربارهی مبانی نظری و فرهنگی لزومأ اتفاقی در عمل نمیافتد.
اینجا پرسش مهمتری هم نمایان میشود. اگر مطابق آن چه گفته شد پنجرهی پذیرش مردم قابلِ جابجایی است و سیاستهای ممکن در هر زمان به تبعِ آن تغییر میکنند؛ پس فاعل این جابجایی کیست و اصلاً با چه ابزاری صورت میگیرد؟ آیا باید حرکت پنجره را به اقبال و زمان و طبیعت سپرد تا به هر سمت که باد برد خودبهخود و طی زمانی نامعلوم جابجا شود؟ یا برای جابجایی آن باید روی عاملیت و مداخلهی خود انسانها حساب کرد؟
در شق دوم چه کسانی باید فاعلیت لغزاندن پنجره را به دوش بکشند؟ آیا سیاستمداران میتوانند و مجازند مثلاً با ابزارهای رسانهای، پنجرهی اورتون را به نفع پذیرش همان ایدههایی جابجا کنند که از نظر خودشان ایدههای درستی است؟
البته چگونگی مؤثرترین تغییر اجتماعی با منشأ عرف و سرمایه ی سیاسی مردم ایران پرسشی همچنان باز است که کشف و شناختن آن به شواهد تجربی بیشتری نیازمند است. در حال به نظر میرسد نزدیکترین و فوریترین برنامهی سیاسی جامعهی فکری ایران، شناختن و کشف پنجرهی پذیرش همهی مردم است. چه بسا اولین قدمِ استفاده از سرمایهی سیاسی، دیدن و شناختن آن است. یعنی این که نخبگان، سیاستمداران و مدعیان روشنفکری قبل از طرح هر پیشنهاد و تدوین سیاستی ابتدا نسبت خود را با پنجرهی پذیرش جامعه یا با کمی مسامحه با عرف پیدا کنند و لاجرم برای تدوین برنامههای سیاسی خود به آن تن بدهند.
اتفاقی که چندین دهه است در استیت مدرن ایران نیفتاده است. بدبینی نیست اگر ادعا کنم غالب روشنفکران ایرانی به جای یافتن پنجره و دنبال کردن اصولی آن و یافتن راههایی مؤثر برای انطباق برنامههای سیاسیشان با پنجره در عمل آن را نادیده گرفته یا حتی هر چند گاهی با ایدهای افراطی و رادیکال شکستهاند. آنها به دنبال رهبری و هدایت جامعه در شرایطی فیک و گلخانهای بوده و هستند. گویا زیست رانتی استیت مدرن نفتی با آنان کاری کرده است که اصلاً نیازی نداشتهاند که خود را درگیر مسائل حقیقی یک دولت مثل مقبولیت در افکار عمومی یا بیشترین نفع و رضایت برای بیشترین افراد جامعه کنند. آنها وارث قدرت تماشایی استیت مدرن و سرمایههای سیاسی و اجتماعی آن بودهاند، بدون آن که هزینهای مفید برای حفظ و عملکرد درست آن به جان خریده باشند.
با چنین شرایطی به محافل آشکار و پنهان قدرت سریدهاند و رویاهای ایدئولوژیک برای مردم بافتهاند. به زبان دیگر این میانجیهای قدرت باعث شدهاند، تدوین قانون و سیاستگذاری از عرف و پنجرهی پذیرش مردم بیگانه شود و مستقل از آن، برای مردم تکلیف تعیین کند. طبیعی است که شرع و دلالتگرانش هم به عنوان بخشی از فرهنگ، تمایل یافته که سهمی به تمامی و بیشتر از همیشهی تاریخ برای خود تصاحب کند. نکتهی کلیدی این است که نخبگان به جای این که مانند شرع، در پیِ پروژهی جابجا کردن اجباری پنجره باشند، لازم است به دنبال تشخیص مکان پنجره باشند و به موازات آن حرکت کنند. مفهوم پنجرهی اورتون یک توصیف از جامعه است نه تاکتیک سلطه بر آن و نکتهی کلیدیاش این است که تغییرات با مردم شروع میشود و به مردم نیز ختم میشود. این فضای عمومی جامعه و جنبشهای اجتماعی و عرفی هستند که باید پنجره را جابجا کنند و نه هیچ چیز دیگر.
سلام
نکته کلیدی همان «مردم» است به نظرم... یک زمانی «رعایا» حق و حقوقی نداشتند و سلطان از سر لطف گاهی حقی را برای آنها در نظر میگرفت همانگونه که گاهی از سر کیف سکه بین آنها پرت میکرد. طول کشید تا به «جماعت»ی صاحب حق تبدیل شدند منتها جماعتی که به راحتی به این سمت یا آن سمت متمایل میشدند و گاهی فاصله بین این سمت و آن سمتشان نصف روز هم نبود! اگر مراد از مردم همان اصطلاحی باشد که کنار استیت قرار میگیرد ما هنوز کار داریم تا به آن برسیم و قدم اولی هم که در ابتدای مطلب خوبتان آمده است میتواند حرکت به این سمت باشد. تا وقتی این اتفاق نیافتد دولتها این امکان را دارند که هر قانونی را جا بیاندازند. باید اپسیلون اپسیلون به این سمت رفت. دوستان گاهی خیلی ناامید میشوند، حق هم دارند، من هم گاهی میشوم اما همین که گاهی بارقههایی از درنگ در دولتها در زمینه جا انداختن یک موضوع میبینیم نشان دهنده آن است که کار به سادگی نیم قرن و یک قرن قبل نیست و مختصر حرکتی در جهتی که گفتم صورت پذیرفته است و یا حداقلش این است که دیگر دولت تنها بازیگر عرصه شکل دادن به این توده شکلپذیر نیست... خلاصه که ناامید نباید بود. پارو باید زد!
سلام رفیق جان
اشارات خیلی خوبی در کامنتت هست. خیلی پربار نوشتهای. موشکافی روی موضوع آدمهایی که روزی «رعایا» و «جماعت» هستند و روزی «مردم» اهمیت خیلی زیادی دارد. شیطان ملالآور و میانمایهای لابلای همین جزئیات خوابیده است که باید بیدارش کرد. امیدوارم فرصتی بیابم و مفصلتر مطلبی دربارهی این جزئیات بنویسم و نظرات دوستان کاملش کنند.
راستش من به خاطر همین ناامیدیهای پراکنده و مجهول که در غالب اطرافیان هست گاهی تردید میکنم برای نوشتن از موضوع سیاست. بقول خودت من هم گاهی حس سرخوردگی را مزمزه میکنم؛ ولی در نهایت فکر میکنم خشمی مجهول نسبت به کسانی نامرئی که نمایندهی همهاند و صورت مشخصی ندارند یا به زشتی ملالآوری که مثل غباری خاکستری در فضا میچرخد دقیقاً چه کمکی به ما و نسل بعدی ما میکند؟
در هر حال به قول آن ظریف در خانهای که شرری بر جانش افتاده هم میشود به خدایان خندید و اندک آبی یافت.
نکتهی خیلی مهم قابل توجه دیگری که اشاره کردی این است که دولت دیگر تنها بازیگر عرصهی شکل دادن به این توده نیست. صد در صد موافقم که پارو باید زد و اضافه میکنم که با نگاهی به نزدیک و دور و اطراف و با آگاهی هم پارو باید زد.
سلام الهام جان
ممنونم
چه دیدگاه ارزندهای و چه جالب بود این پنجرهی اورتون! در این بازار مکاره نقشها و نقشهها چنان دچار تعارض شدند که صدای هیچ روشنگر و روشنفکری به گوش نمیرسد. ایدهای هم اگر باشد میان این بگیر و ببندهای نمایشی و فرمایشی عقیم میماند و دستش به جائی بند نیست. اغلب با خودم مرور میکنم"دنیائی که ما میخواستیم این نبود."
سلام از من
به نظر من هم مدلسازی اورتون یک جور روشنایی روی موضوع میاندازد و کمک میکند رابطهی مردم و سیاستمداران و روشنفکران بیشتر و بهتر فهمیده بشود ممنون که وقت گذاشتی و خواندی.
گمان میکنم میل به بهتر کردن شرایط چیزی نیست که به این آسانی انسان را رها کند. عقل سلیم میگوید با همین امکانهای محدود میشود صداهای کوچکی را همافزایی کرد و به گوشهایی که میخواهند بشنوند رساند.
سلام الهام عزیز
فعلا که شرایط جامعه ی ما بیشتر شبیه یک فیلم تخیلی است که در آن خبری از روشنفکر و سیاستمدار و هدایت کننده وجود ندارد. یعنی یک سری آدم ها ادعای اینها را دارند اما در اصل همه شان همان دلال های بازاری هستند.
توی روز روشن طرف را وسط حرف زدن منطقی و اعتراض متمدنانه اش از بین مردم می قاپند و می برند! سرعت اینترنت را آنقدر پایین می آورند که عملا کل کارهای اداری معطل می ماند! کمر قشر متوسط به پایین جامعه را با گرانی شکسته اند که نتواند قد راست کند و از اطرافش خبردار شود!... توی این شرایط چه پنجره ای وجود دارد؟ ما داریم از کدام مردم حرف می زنیم؟! یک عده ای که راضی اند و شرایط برایشان به کام است؟!!
سلام دوست خوبم
بله درست است؛ ولی این شرایط نامطلوب، چه تخیلی است که داریم با واقعیتش زندگی میکنیم؟
گمان میکنم دیگر وقتش است! باید بپذیریم که واقعیت دارد. شاید برخی از مشکلات ما به همین برگردد که اغلب نخواستهایم واقعیت چیزی که هستیم و شرایطی را که داریم را بپذیریم و گاهی با شاعرانگی، گاهی با انقلابیگری و گاهی با بیتفاوتی یا ... از مقابل واقعیت فرار کردهایم.
در هر صورت ما و خواستههای ماست که پنجرهی پذیرش مردم را میسازد. ما همان چیزی هستیم که میفهمیم و میخواهیم.
ممنون که نظرت را برایم نوشتی.