ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ابوالفضل بیهقی در شرح تاریخی «بر دار کردن حسنک وزیر» مینویسد: «چون حسنک بیامد خواجه بر پای خاست، چون او این مکرمت بکرد همه اگر خواستند یا نه؛ بر پای خاستند. بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام و بر خویشتن میژکید. خواجه احمد او را گفت: «در همهی کارها ناتمامی!»...»
این ناتمامی و بلاتکلیفی همان وضعیتی است که از مجرای عرف و فرهنگ سیاسی بر رفتار و عادتهای مردم در هر جایگاهی که باشند سنگینی میکند. گویی مردم در مقابل قدرت که قرار میگیرند، همزمان مرعوب و وسوسه میشوند، هنوز ناتوان از اتخاذ تصمیم و انتخاب راه هستند. با این فرهنگ سیاسی، همان زمان که نهایت بدبینی و بیاعتمادی به حاکمان و صاحبان قدرت و ثروت را دارند، میتوانند برای دستبوسی و عرض ارادت شرفیابشان شوند، مدح بگویند و صله بگیرند. این است که همزمان هم از فرّه ایزدی پادشاهان گفتهاند و هم توانستهاند دزد نگرفته را پادشاه بنامند.
رفتارهای سیاسی مردم و البته بزرگانشان در طول تاریخ تاکنون، چندان بر اساس اسلوب مشخص و با متر و معیارهای دقیق و یکسانی قابل ارزیابی نیست. البته این دودلی و آویزان و معلق بودن چه بسا ویژگی غریزی انسان است اما نه در شکل افراطی و دامنهدار و بیگانه با عقلانیت که مدتهاست دامنگیر ماست.
در این جا قصد نسبت دادن یک ویژگی ذاتی به ایرانیان را ندارم و این که با روانشناسانه کردن موضوع، تکلیف را یکسره کنم که ما چنان و چنینایم؛ بلکه قصدم نشاندادن برخی تناقضهای رفتاری است که به مثابهی بیماری مزمنی بر ما عارض شده و باعث شده است شاکلهی فکری منسجمی نداشته باشیم. گاهی به دنبال بادهای غربی و وقتی دیگر به دنبال بادهای شرقی روان باشیم و ناگفته پیداست که برای کشتی بیهدفمان هرگز باد موافقی وجود ندارد.
این متردد بودن و تذبذب میان دو کار، آفتی است که باعث میشود روشنفکران و پیشروان فرهنگمان با توسل به آن، شعارهای دور از دسترس برای زندگی مردم بدهند یا سودای بازگشت به گذشتهی درخشان به ذهن مردم بیاورند یا آیندهای جذاب و آرمانی ولی مبهم در جهان پیش رو ترسیم کنند.
به این ترتیب صف طولانی سیاستمداران و مردمی را میبینیم که در کردار و گفتارشان دچار تناقض و بلاتکلیفیاند، اما همزمان در جمعکردن آسمان و زمین توانایند. این وضعیت تا زمانی که منطق واقعیتهای روزمره گرفتارمان نکند بسیار هم شاعرانه و مسرتبخش است.
اما در عمل و در بزنگاه تصمیمگیری، این تناقضها باعث میشود که افراد تنها به منافع رفتارهایشان توجه کنند و از هزینههای همان رفتارها غافل شوند. هنگام حرفزدن و تصمیمگیری کارهای متناقض و نامتناسب کردن را پرمنفعت میبینند و بهشت زندگیشان را در لحظه با همان کارها میسازند؛ اما وقتی با نتایج واقعی کارهای خود روبرو میشوند، مواضع قبلی خود را کنار گذاشته و شاکی میشوند.
این روزها نمونهای روشن از این دست رفتارها مواجهه با پدیدهی بورس است. از یک سو با شواهد بسیاری در متن جامعه، مردم در حرفها و اظهار نظرهایشان نسبت به دولت و سیاستهای اقتصادیاش بدبین و بیاعتمادند؛ اما همزمان به دنبال سیاست دولت در فربهکردن بیپشتوانهی بازار مالی و درگیر کردن کثیری از مردم در بازار بورس افتادهاند. با ارادهی خود پا روی آجرهایی میگذارند که همین دولت برایشان میچیند. بیمحابا و به شکلی دستهجمعی دنبال سرپا ماندن در روز مبادای فردا و سود بیشتر روان شدهاند.
از آنجایی که تاریخ میگوید، هم دولت همواره شبیه مردمش است و هم مردم به شیوهی حاکمان خود زندگی میکنند، سیاستمداران مذبذب هم در اوج گرفتاری و میانهی بحران اقتصادی، ناگهان خبر از گشایش اقتصادی در هفتهی آینده میدهند تا بر سرگرمی مردم با سیگنالهای بورس اصرار بورزند.
از این دست مثالها البته بسیار است ... این شبیه همان راهی هم است که سیاستمداران دچار تذبذب سیاسی تضادهای آشکار حکومت دینی و دموکراسی را بارها در جعبههای پلاستیکی و کاغذهای رأی پنهان کردند و با نمایش گفتگو و جامعهی مدنی، مردم را با سودای تصمیمگیری برای سرنوشت خود به شرکت در انتخابات کشاندند. همان انتخاباتی که خروجیهایش به تمامی بعدها مورد غضب مردم و حاکمان قرار گرفتند و به سان مصداق شکستهایی که هرگز پدر و مادر ندارند رها شدند.
این ناپختگی تاریخی و ناتمامی و سوزنی که سهم ماست را روزی باید بشناسیم، بپذیریم تا درمانش کنیم. تا رسیدن به ثبات سیاسی و رفتارهای منسجم در این وادی و «به تمامی رساندن کار» راه بسیاری در پیش است.