نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

در امکان افسون زدایی

همه‌گیری بحرانی بیماری از یک‌ سو، برخی از اعتقادات و باورهای جزمی ما را درهم می‌شکند و از سویی دیگر پا‌به‌پای گسترش ویروس و تلاش‌ها برای کنترل بیماری، انبوهی از تئوری‌های توطئه و خرافات درباره‌ی منشأ ویروس و ادعاهای معجزه‌آسای درمان بیماری در حال اشاعه است. شاید هر حرکت انسان در جهت روشنگری و افسون‌زدایی با یک خرافه و شارلاتانیسم امروزی و جدید توسط خود او پاسخ داده‌ می‌شود. امیدواری به پیشرفت و تهدید به زوال، مدام جای خود را با یکدیگر عوض می‌کنند. تجربه‌ی بشری نشان می‌دهد، ذهن انسان عموماً پیرو واقعیت‌ها نیست. واقعیت‌ها سرسخت‌اند اما ذهن ما از آن‌ها هم سرسخت‌تر است.

در این صورت آیا می‌توان از شکستن بازار خرافه چیزی گفت؟ به نظر می‌آید خرافه‌ها بیشتر از این که از بین بروند در حال بازسازی و تعویض شکل و ظاهر خود هستند. حال می‌توان دید که تحلیل دیوید هیوم از خرافه تا چه اندازه درست است؛ وقتی می‌گوید تمایل به خرافات را هرگز نمی‌توان از بین برد. بشر همیشه تمایل دارد نیروهای موهوم را جانشین زحمات طاقت‌فرسا و عقلانی کند. اگر با وامگیری از هیوم، مفهوم عقل را ترجیح‌دادن نفع بلندمدت به نفع لحظه‌ای بدانیم، در سوی دیگر مقاومت‌کردن در مقابل لذت و آرامش آنی هم گاهی نا‌ممکن است. چه بسا باورهای روان‌شناختی برای انسان، به مراتب قوی‌تر از باورهای عقلانی و منطقی عمل می‌کنند. پس جایگاه عقلانیت همیشه متزلزل بوده و گویا هنوز هم هست. شاید به‌ گفته‌ی اسپینوزا اگر انسان‌ها قواعد ثابت و مشخصی برای اداره‌ی امور زندگی خود در اختیار داشتند و یا بخت همیشه با آنها یار بود، هرگز به خرافات روی نمی‌آوردند؛ اما چون اغلب به مشکلاتی برمی‌خورند که قواعد موجود پاسخگوی آن‌ها نیست، بین ترس و امید سرگردان شده و سخت زودباور می‌شوند.

در واقع زمانی‌ که امکان کنترل محیط کمتر می‌شود، گرایش به خرافات هم افزایش می‌یابد. این خرافات از حوزه‌ی خصوصی تا بستر سیاست و جامعه گسترده می‌شوند و در هر دوره‌ی تاریخی کارکردهای خود را دارند. ما هم  تحت آموزه‌های رسانه‌ای و ایدئولوژیک و شاید به جهت آسان‌طلبی غریزی‌مان به جای این که گریزگاهی انتقادی برای درک واقعیت، به ذهن بدهیم اغلب با خرافه‌ای دیگر مشتی را حواله‌اش می‌کنیم. برای مثال کسی که سروصداهای آنلاین و پرسرعت انسان‌ها در اینترنت را به هر قیمتی، پیشرفت بشریت می‌داند و یا بکاربردن نام‌های انگلیسی در یک متن را با موثق بودن اطلاعات آن متن یکی می‌گیرد، دیگری را که می‌خواهد با دعا و توسل به معنویت، کرونا را درمان کند جاهل می‌داند. آن دیگری هم به فرادرمان و شعور کیهانی و حلقه‌های عرفانی باور دارد و هرگونه ظن توطئه‌انگارانه مربوط به سلاح‌های بیولوژیک و عملیات بیوتروریستی دولت‌ها را ناچیز می‌شمارد.

  در جهت گریز از خرافه همان لحظه‌ای که ذهن کسی را برای باور به چیزی تحقیرکنیم، دیگر جنگ را باخته‌ایم. در این لحظه ذهن او تسلیم واقعیت نمی‌شود بلکه جای پایش را مستحکم‌تر می‌کند. وقتی باورهای کسی را معادل خرافه و حماقت بگیریم، برای عوض‌کردن نظرش لازم است که قبول کند احمق بوده است و این اعترافیست که کمتر ذهنی حاضراست بکند. برای پذیرش واقعیت شهامت و جربزه لازم است نه راحت طلبی. البته کاملاً به سختی‌اش می‌ارزد ولی لابد نه برای همه. چاره‌ی کار، رواج همدلانه‌ی تفکر انتقادی است.

پرسش این است که اکنون در میانه‌ی بحران کرونا، اوضاع ما به لحاظ باور به خرافه‌ها بهتر می‌شود یا بدتر؟ پاسخ این است که هر دو.

 ما در جهاتی روز به‌ روز بهتر و در جهات دیگری بدتر می‌شویم. ممکن است اوضاع برای افراد مختلف در جاهای مختلف متفاوت باشد؛ اما در هر شکل و شاید در مجموع، ما نه بدتر می‌شویم و نه‌ بهتر.

 شاید هم دلیل این که چارلز دیکنز کتاب «داستان دو شهر» خود را با این جمله شروع کرد، همین دید عمیق او به جهان باشد. او می‌نویسد: «بهترین روزگار و بدترین ایام بود.» و درادامه : «دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی‌باوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی. همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود، همه به سوی بهشت می‌شتافتیم و همه در جهت عکس ره می‌سپردیم.»

 

نجواهایی در خیابان

 

شهر به واسطه‌ی یک ویروس ما را از خود رانده‌ است. همین روزها که ضرب‌آهنگ زندگی روزمره دچار تحولی اساسی شده است، با اتفاقات متنوع پشت سرهمی که می‌افتد تجربه‌های فراوانی کسب می‌کنیم. اما این تجربه‌ها سرگردان‌اند. چون همگی نمی‌توانند به یکباره در معنای زندگی جای گیرند. اما اگر نوشتن، واسطه‌ای باشد که تجربه‌های زیسته‌ی خام، بی‌واسطه و ابتدایی ما را از خیابان و فضای زندگی‌مان به تجربه‌هایی قابل انباشت تبدیل کند به طوری که بتوانیم آن‌ها را با یکدیگر مبادله کنیم؛ چه بسا از این راه به تجربه‌ی جمعی معناداری دست یابیم.

هنوز می‌توان به تنهایی و با لوازم حفاظتی اندک ساعتی در پیاده‌روها قدم زد و در فضای شهر که انباشته از تناقض و وضعیت‌های متعارض است بی‌هدف پرسه زد. همان جایی که به قول برمن در کتاب «تجربه‌ی مدرنیته‌»اش، رادیکال‌ترین امیدها شعله می‌کشد و در عین حال همان امیدها انکار می‌شود.

حالا در خلوت با وضوح بیشتری می‌شود مدرن بودن شهر را دید. سبزه‌ها، جوانه‌ها و شکوفه‌هایی که ویروس و تعویق در شکفتن را به هیچ انگاشته‌اند و با طراوت بیشتری هر گوشه که توانسته‌اند بیرون زده‌اند، در پس زمینه پیوند می‌خورد به خیابان‌هایی که هم‌چنان در اشغال اتومبیل‌ها مانده‌اند. ماشین‌هایی که مدت‌هاست دیگر کارکردشان جابجایی و حمل و نقل نیست، بلکه متضمن نمادها، نشانه‌ها و ارزش‌هایی هستند که گویی سرنشین‌ها با نمایش شمایل لوکس فلزی و قدرت آن در خیابان می‌توانند برای خلق و حفظ هویتی جدید تلاش کنند. نگاه‌ که می‌کنی تصویرکسانی با دستکش لاتکس و ماسک داخل اتومبیل گرم و نرم نشسته‌اند که پیداست موسیقی مناسب حالشان هم براه است در کنار مسافرکش سمجی قرار می‌گیرد که با ماشین کهنه ولی برق انداخته‌اش سر خیابان ایستاده و در فرصت تعطیلی اتوبوس و مترو دنبال یک مشتری است.  

کمی جلوتر سرزندگی و بی‌پروایی دخترکی که با دوستش بلندبلند می‌خندد و دوربینی حرفه‌ای به دست به شکار قاب‌های کرونایی به خیابان آمده است، در مقابل نگاه سنگین وخسته‌ی پیرمردی‌ست سرد و گرم چشیده که برای هواخوری از آپارتمانش بیرون زده ولی نفس کم‌آورده، ماسک پارچه‌ای روی صورتش کج شده و روی نیمکت کنار خیابان نشسته است.

در ردیف ممتد و طولانی غیبت مغازه‌ها، نورهای تندی از برخی مغازه‌ها به خیابان می‌تابد؛ از داروخانه‌ها و فروشندگان لوازم پزشکی که این روزها جای هر چه معبد و زیارتگاه است را گرفته‌اند و برای هر دردی وسیله و درمانی خوب می‌فروشند و سوپرمارکت‌ها که وظیفه دارند تندتندکارت بکشند و فعلاً کیسه‌کیسه خوراکی و تنقلات دست مردم بدهند برای درخانه ماندن....آن طرف‌تر نورهای ضعیفی هم هست به مثابه‌ی نقطه‌های روشن و امیدبخش مقاومت در تاریکی؛ مغازه‌هایی نیمه‌باز که کرکره‌شان را به اجبار پایین کشیده‌اند، ولی نصفه تا نزدیک زمین. انگار صاحب مغازه از آخرین امیدهایش برای کم‌کردن ضرر و زیانش استفاده می‌کند شاید هم خودش آن تو، مشغول عملیات ریاضی پیچیده‌ای با تاریخ سررسید چک‌ها و اجاره‌ها و قبض‌هاست.  

حتی جای خالی بساط دستفروش‌ها درکنارخیابان‌ها و مغازه‌های بزرگ مثل زخمی همیشگی همچنان دیده می‌شود و می‌توانی پشت سرشان کمی آن سوتر بنرها و اطلاعیه‌هایی را  ببینی که جابجا روی در مغازه‌های بسته، تو را به چشیدن لذت خرید آنلاین دعوت می‌کنند. تقریباً هر چیزی را می‌شود سفارش داد و با تضمین‌های لازم بهداشتی خرید. از اتومبیل و خانه و موبایل تا ....سرویس خواب. حتی خدمات مشاوره‌ای و آموزشی و مذهبی و حتی ورزشی براحتی قابل عرضه‌اند. پس همچنان منطق بازار و خرافه‌سازی نفس می‌کشد. فقط باید صفحه‌‌ی اینستاگرامی علم کنید و آن اسکناس‌های بدنام چرک و دردسرساز همیشگی را کافیست به چند رقم و علامت شخصی در بستر اینترنت تبدیل کنید.

متوجه خنده و سروصدای چند جوانک می‌شوم که بسرعت و همزمان با پایین‌آمدن کرکره برقی یک کافه به درونش می‌خزند. در دلشان نظمی را شکسته و به سخره گرفته‌اند و سرخوشانه همین لحظه می‌توانند دنیا را فتح کنند. مثل همین دختر و پسری که روی دوچرخه‌هایشان دست‌هایشان به هم قلاب است، فاصله‌گذاری را چه فیزیکی باشد چه اجتماعی، به هیچ گرفته‌اند و با هم رکاب می‌زنند. کسی چه می‌داند؟ شاید بتوانند. می‌بینید! خیابان آلوده به ویروس هم در کار خلق نمادهای نو است.

 

درباره ی برابری سیاسی

اندیشمندانی هستند که با یک کتاب یا گفتار یا کلیشه ای ناقص از افکارشان شناخته و معروف می‌شوند. در این صورت اقبال این که به تمام آثار، افکار وجزئیات زندگی‌شان پرداخته شود، بسیار کم خواهد بود. اما شکل‌گیری نظریات و مواضع فکری همواره یک فرایند وابسته به زمان و زمینه‌ی تاریخی است و برای رسیدن به داوری منصفانه نسبت به یک شخص نیاز داریم، دست کم آثار مهم او را بررسی کنیم. اگر رابرت دال (Robert Alan Dahl) را نظریه‌پردازی می‌شناسید که با حرارت در آثار شناخته‌شده‌‌اش از لیبرال دموکراسی دفاع می‌کند و در نهایت با تحلیل‌های رفتارگرایانه و پراگماتیستی خود، آن را فقط در مقام عمل و اجرا نقد می‌کند. این کتاب کوچک او که به عنوان آخرین اثرش توسط دانشگاه ییل منتشر شده است را باید ببینید.

 «درباره‌ی برابری سیاسی» نشان می‌دهد که او نه تنها به بی‌طرفی‌ارزشی سیاست، باوری ندارد؛ بلکه به وجه آرمانی دموکراسی یعنی برابری، توجه دارد. از این رو برابری سیاسی یک ارزش تلقی می‌شود. این شکاف دائمی میان آرمان و آن چه محقق شده از نظر دال موجب یک شکاکیت سازنده است.

دال نظام سرمایه‌داری جهانی را کارآمدترین نظام اقتصادی موجود می‌داند ولی در عین حال باور دارد که این نظام در عمل باعث پیچیده‌ترشدن روزافزون جوامع می‌شود و تنها دموکراسی برابری‌خواه سیاسی است که می‌تواند راه‌هایی مشروع، برای جلوگیری از بروز بحران‌های ناگزیر پیش پای دولت‌ها بگذارد. دال برخلاف لیبرالیسم کلاسیک غربی، به جای فردیت و حقوق فردی، اثرگذاری انجمن‌ها و گروه‌ها را محور بحث دموکراسی قرار می‌دهد. ابداع واژه‌ی پلی‌آرشی (polyarchy) توسط او اشاره به تنوع و تکثر همین گروه‌ها در جامعه و ضرورت به رسمیت شناختن منافع آن‌ها دارد. تا همین جا هژمونی بلوک قدرت و خوش‌بینی‌های افراطی عقل‌گرایانه را به چالش گرفته است و ضرورت برابری سیاسی را پذیرفته است تا دموکراسی‌ها به مسیری بی‌بازگشت از نابرابری سیاسی چنان پیش نروند که دیگر دموکراسی موضوعیتی نداشته باشد. البته نقد وارد بر کتاب این است که امر اقتصادی و اجتماعی را به اندازه‌ی امر سیاسی برجسته نمی‌کند و چشم‌اندازی برای تغییرهم بدست نمی‌دهد.

در ادامه پرسش‌های اساسی کتاب را به همراه صورت‌بندی مختصری از آن چه به عنوان پاسخ در کتاب آمده است را مرور خواهیم کرد:

پرسش نخست کتاب این است که آیا هدف برابری سیاسی آن چنان خارج از توانایی‌های انسان قرار نگرفته که بهتر باشد به آرمان‌ها و غایت‌های دست‌یافتنی‌تری بیندیشیم؟ این پرسشی است که به تکرار در نوشته‌های سفارشی مهرنامه‌ای و کتاب‌های لیبرال‌های وطنی یافت می‌شود و همواره پاسخ سردستی و آماده این بوده است: بله البته که عقل می‌گوید باید دو دستی نقد را چسبید.     

اما دال برابری سیاسی را هدفی معقول می‌داند که اگر چه به دلایل متعددی قادر به رسیدن به آن نیستیم، ولی همواره باید در جهت آن تلاش کرد. مفروض دال این است که آرمان دموکراسی، خواستنی بودن برابری سیاسی را از پیش مفروض می‌گیرد. در نتیجه اگر دموکراسی هدف ما باشد، برابری سیاسی هم به صورت تلویحی هدف ماست و البته هدفی واقع‌بینانه و در حد توانایی ما.

 وی به نقل قولی مشهور از لرد اکتن (Acton) اشاره می‌کند که قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، مطلقاٌ فسادآور است. سپس می‌نویسد: قصد و نیت حاکمان در ابتدای حکومت‌شان هر چه باشد، احتمالاً پای‌بندی آن‌ها به رعایت مصالح عمومی به تدریج به گونه‌ای استحاله پیدا می‌کند که در نهایت مصالح عمومی را با مسأله‌ی حفظ امتیازات و قدرت خود یکی می‌انگارد.... بدون برابری سیاسی اگر شهروندان بر دولت نظارت نداشته باشند و نتوانند آزادانه درباره‌ی سیاست‌های رهبران خود بحث و احیاناً با آن سیاست‌ها مخالفت کنند بسیار محتمل خواهد بود که چنین حکومتی خسارت‌های فاجعه‌باری به بار آورد.

در این نگاه اگرچه آرمان برابری در عمل به صورت تام و تمام دست‌یافتنی نیست ولی می‌تواند مبنایی فراهم کند که مفید بودن آن‌چه انجام می‌دهیم را بسنجیم.

پرسش دوم این است که آیا دلایل و شواهدی برای تلاش انسان در جهت دستیابی به برابری سیاسی وجود دارد؟ بله! در این جا از محدود‌ه‌ی «بایدها» به قلمرو «هست‌ها» وارد شده‌ایم. در واقعیت تجربی با وجود منابع بیشتری که در اختیار قشرهای ممتاز جامعه بوده و هست اما تحولاتی در جهت برابری سیاسی همیشه در جریان بوده است: ابتدا این که افراد و نخبگان دارای امتیازات بالا همیشه ناچارند از آموزش‌ها و عقایدی حمایت کنند که برتری آن‌ها را توجیه نماید. آن‌ها حتی این عقاید و ایدئولوژی‌ها را بعد از ساختن را در صورت امکان به زور تحمیل می‌کنند.

دیگر این که گروهی از مردم که به دلایل تاریخی، یا در نتیجه عملکرد ساختار یا نخبگان در جایگاه منزلتی فرودستی قرار گرفته‌اند، کمتر از آن چه تصور می‌شود ایدئولوژی مسلط توجیه‌گر را پذیرفته‌اند.

هم‌چنین اعضای گروه‌های فرودست در خفا یا آشکارا ایدئولوژی نخبه را انکار می‌کنند، تغییر شرایط، تحول در ایده‌ها و ساختارها، بحران‌ها و تغییر نسل‌ها یا در کل هر شکلی از تغییر، همواره به صورت فرصت‌های جدیدی برای گلایه و اعتراض در اختیار فرودستان قرار می‌دهد. آن‌ها از خشونت و هر وسیله‌ی ممکن برای تغییر استفاده می‌کنند.

دیگر این که هیجان‌ها رانه‌ها و و انگیزش‌هایی مردم را به تغییر وضعیت نابرابر موجود وا می‌دارد. مشاهده‌ی آن چه بی‌انصافی و بی‌عدالتی فرض می‌شود اغلب احساسات قوی را بر می‌انگیزاند و باعث همدلی و همدردی می‌شود.

بعضی اعضای گروه مسلط هم گاهی شورش می‌کنند و با طبقه پایینی‌ها متحد می‌شوند. ممکن است به دلایلی مثل اعتقادات اخلاقی، دلسوزی و شفقت، فرصت‌طلبی و ترس از بی‌نظمی و اغتشاش و تهدید دارایی‌هایشان و حتی حفظ مشروعیت رژیم باشد.

و در نهایت این که در چنین فرایندی قشرهای سابقاً فرودست هم چیزی گیرشان می‌آید. در تغییرات به سمت برابری آن‌ها  قدرت، نفوذ، منزلت، درآمد یا نفع چشم‌گیری عایدشان می‌شود.

پرسش سوم این است که چه موانع بنیادی سبب شده است برابری سیاسی یک آرمان باقی بماند؟

بله! همواره با محدودیت‌ها و موانع ثابتی روبرو خواهیم بود. برخی از این موانع از این قرارند: توزیع طبیعی ولی نابرابر منایع، مهار‌ت‌ها و انگیزه ها بین انسان‌ها، محدودیت‌های زمانی تحقق برابری‌، اندازه و وسعت نظام سیاسی، استیلای اقتصاد بازار، نظام های بین‌المللی غیردموکراتیک و بروز بحران‌های پیش‌بینی نشده که در مجموع باعث می‌شوند در زیر آستانه‌ی برابری باقی بمانیم. اما این موانع و حتی سقوط سوسیالیسم به تلاش‌ها در جهت کاستن از نابرابری‌ها نقطه‌ی پایان نگذاشت.

در پایان کتاب دو سناریوی محتمل ارائه می‌شود که یکی بدبینانه و دیگری امیدوارکننده است. طبق نخستین سناریو تمرکز نیروهای پرقدرت داخلی و بین‌المللی و بحران‌های ناخواسته شکاف نابرابری‌ها را افزایش داده به نهادهای دموکراتیک فعلی لطمه‌های شدیدی خواهد زد و بر مبنای سناریوی دوم یک میل انسانی قوی به رفاه و خوشبختی به چرخشی فرهنگی به سمت برابری سیاسی میدان خواهد داد. کتاب می‌گوید همه چیز به ما و نسل بعدی بستگی دارد.

 

شناسه‌ی کتاب : درباره‌ی برابری سیاسی / رابرت آلن دال / ترجمه‌ی جهانگیر معینی علمداری / انتشارات رخ‌داد نو 

فورتونا

انسان‌ها می‌توانند بخت و اقبال را در اولویت دوم قرار دهند، اما نمی‌توانند با آن مخالفت ورزند... می‌توانند سبد اقبال را به شکلی که می‌خواهند ببافند، اما نمی‌توانند آن را بشکنند. انسان‌ها براستی هرگز نباید از اقبال قطع امید کنند زیرا پایانش را نمی‌دانند، چرا که اقبال به روش‌‌های ناشناخته و غیر‌مستقیم پیش می‌رود. آن‌ها همیشه ناچارند امیدوار باشند و چون امیدوارند چه در خوش‌اقبالی، چه در مشقت می‌توانند توانایی‌هایشان را کشف کنند.


گزیده از کتاب: گفتارها/ نیکولو ماکیاولی/ محمدحسن لطفی/ نشر خوارزمی


ویروسی که خلاق نیست

دایره‌های نارنجی روی نقشه‌ی جهان در سایت سازمان جهانی بهداشت در حال بزرگتر‌شدن و گسترش‌اند. ویروس بسرعت مرزهای سیاسی را از مفهوم تهی کرده است. سیاست‌ها در سراسر جهان به وضعیت جنگی و اضطراری و استثنائی تیدیل می‌شوند. به رغم همه‌ی غفلت‌ها و دیررسیدن‌ها، کما‌بیش سیاستمداران ما هم فرصتی یافته‌اند، که همان تدبیرها را البته بدون قاطعیت در اجرا و به صورت کج‌دار و مریز و حتی‌الامکان با فاکتورگرفتن و به تأخیر‌انداختن بسته‌های حمایت اقتصادی از مردم، دنبال‌کنند.

 گویا بد هم نیست؛ حال که جایمان را در ردیف‌های بالایی رتبه‌بندی مرگ و میر به دیگران می‌دهیم، حداقل هر شب گزارشی برای تطهیر عملکرد خودمان از جهنم بیمارستان‌ها و سردخانه‌های دنیا داریم که پخش‌کنیم. ما روزبروز با توصیه‌ها و قوانین سخت‌گیرانه‌تری مواجه‌ایم که ما را منزوی‌تر و منفردتر می‌کنند. همیشه به دنبال بحران‌ها و سوانح طبیعی که فقط بخشی از کشور یا دنیا را درگیر می‌کرد، همدلی‌ها شکل می‌گرفت و احساسات مشترک اوج می‌گرفت. اما سرعت انتشار ویروس و بی‌دفاعی ما در مقابل آن چنان است که این بار چنین فرصتی را هم کمتر داریم؛ باید فاصله‌ها را حفظ کنیم و بیشتر از قبل فقط به فکر خودمان باشیم.  

علیرغم همه‌ی خطراتی که زیست و سلامت انسان‌ها را تهدید می‌کند و به هیچ عنوان قصد دست کم‌گرفتن آن‌ها را ندارم، با این همه هراسی چنین بزرگ و فراگیر از دشمنی به نام ویروس کرونا نمی‌تواند طبیعی باشد. ما در خانه می‌مانیم، اما آن بیرون آن‌قدرها هم وحشتناک‌تر نیست. حداقل این است که درون خانه هم به همان اندازه وحشتناک است. درک‌کنید، بی‌تفاوتی نسبی ما در مقابل ویروسی که دشمن و منحوس و شیطانی نامیده می‌شود، حاصل روزهای گذشته‌ی ماست که مدت‌ها با دشمن زندگی کرده‌ایم و دیگر سرمایه‌ی انسانی، روانی، اجتماعی و اقتصادی ما در مقابل آن فرسوده است.

 شاید ما در حال گذراندن لحظه‌های شوک اول هستیم. شوک مواجهه با واقعیت. آن هم واقعیتی که قبل از آمدن ویروس هم بود. اقتصاد به حال خود رهاشده و ناکارآمدی سیاست‌مداران و بدن‌هایی به غایت آسیب‌پذیر قبل از این هم بود. ولی یک ویروس لازم بود تا حس‌اش کنیم. اما چه کسی به فکر شوک‌های دوم و سوم است. شاید به گفته‌ی نائومی کلاین شوک بزرگ اول برای کرخت‌شدن بالابردن آستانه‌ی تحمل ما و کمترحس کردن و پذیرفتن شوک‌های بعدی باشد.

نمی دانم ... اما آنچه می‌بینم این است که منطق سرمایه‌داری در غوغای تاخت و تاز جهانی ویروس هم در حال بازیابی و بازتولید خود است. منطقی که سرازیرشدن سودهای کلان به سمت کنترل‌کنندگان ویروس را تا مدت‌ها تضمین خواهد کرد. ولی در عوض، تنها سیاسی پشتوانه‌ی ایدئولوژیک سرمایه‌داری، یعنی «آزادی برای همه» را بشدت در تنگنا قرار خواهد داد. منظورم مفهوم حقوق بشر، حریم خصوصی و آزادی‌های فردی است. بدیهی است سیستم‌های تمامیت‌خواه کنونی در سراسر جهان و از جمله در خاورمیانه فرصت مغتنم و بیشتری برای اعمال کنترل بر بدن‌ها و ذهن‌ها خواهند یافت. البته که شوک‌ها در اصل، فرصتی برای دولت‌ها هستند که نظام‌های خود را بازیابی کنند و تغییرات رادیکال مورد نظر خود را اعمال کنند.

نگاه کنید به این بستر دیجیتال در حال گسترش در کشور ما، فراهم‌شدن امکان آموزش از طریق سامانه‌ی مجازی، توجه ناگهانی به کسب وکارها و خرید آنلاین، توصیه‌های روانشناسانه به ایجاد و حفظ روابط عرفی و آیین‌هایی مثل دید و بازدید در دنیای مجازی و حتی اشاعه و اجرای فرامین ایدئولوژیکی از قبیل زیارت و نماز و دعای جمعی در اینترنت ... با همه‌ی اطلاعات و داده‌هایی که از زندگی روزمره‌‌ی خود به آن سرازیر می‌کنیم در کنار تسهیل کارها و تسکین‌های موقت روانی برای ما، کار بعدی دولت در کنترل هر چه بیشتر مردم و شهروندان را بسی آسان‌تر خواهد کرد.

نگاهی دوباره به نقشه‌ی گسترش ویروس در جهان بیندازید... دولت‌هایی مثل چین و کره که زیرساخت‌های اقتصادی مستحکم و نظارت اجتماعی بیشتری بر زندگی شهروندان دارند، احتمالاً اولین کشورهایی هستند که جشن پایان کرونا خواهند گرفت. گویا الگوی نوینی در حال شکل‌گیری است، فردیتی که تا دیروز همراه جدایی‌ناپذیر سرمایه‌داری بود در حال محوشدن و به حاشیه‌رفتن است. در عوض ساختار جدیدی از سرمایه‌داری با همکاری صاحبان قدیم سرمایه و قدرت و شرکای جدید آن‌ها، در حال شکل‌گیری است. حتی وظایف حکومت‌های دموکراتیک در مداخله‌ها و کنترل‌های اقتصادی و مراقبت از تشدید نابرابری‌ها و حمایت از فرودستان، دیگر به اندازه‌ی مراقبت‌های اجتماعی و سیاسی اهمیت نخواهد داشت. در واقع کنترل‌های اجتماعی و سیاسی به بهانه‌ی سلامت و حیات با مزاحمت کمتری پی‌گیری خواهد شد. سیاست دیجیتال و جمع کردن اطلاعات شخصی مردم برای کنترل روان و سبک زندگی مردم حال در سایه‌ی وجود ویروسی تهدیدکننده، به حوزه‌ی زیست و سلامت آنان گسترش خواهدیافت.

آیا روشنفکران میانه‌روی بهداشتی و نرمالیزه‌ی بروکرات ما از خزیدن بی‌صدای این الگوی جهانی در بدنه‌ی حاکمیت باخبرند؟ امیدوارم باشند. امیدوارم به مقاومت‌هایی که خلاقانه در این بستر ترسناک خواهدرویید. همچنان امیدوارم به انسان‌هایی که زندگی و انسانیت پرشور و همبستگی خود را به یک ویروس نمی‌بازند.