نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

واحه‌ی سکوت

دیرزمانی است که این‌جا فکر و گفتاری از آستانه‌ی نوشتن عبور نکرده است. در این سکوت، نمایشِ روزگار پرده‌ها عوض کرده، آن‌ها یک‌به‌یک از مسیر زمان گذشته‌اند و چه بسا پرده‌های دیگر که آمدنی و رفتنی باشند. پرده‌های روزگار به سان مردمان در می‌گذرند، آن‌ چه بر جا می‌ماند واژه و نوشتار است. واژه پایا و مانا و نامیرا و با وقار و محتشم است ... و در عین حال هراسناک نیز هست. چون بر جای می‌ماند و به سانِ مردمان در نمی‌گذرد.

پرگویان در تکاپویند و گاهی آن قدر می‌گویند بلکه زبان و جهان نوشتار را مثل خود بگذرانند و بر سر دری یا لوحی بینگارند که: من هستم. من از زبان آویخته‌ام و نویسنده‌ام. اما مگر می‌شود؟ مگر بی پرداختنِ قیمت گزاف خاموشی می‌شود اندیشید و آن‌گاه نوشت؟ به قول ابوحیّان توحیدی در بصائرالذخائرش ای بسا کلمه که به صاحب خود می‌گوید از من بگریز! یا از من بگذر!

 شاید هم چنین خیالی برای همیشه گزاف و چندان هم خام نیست. ای بسا هم که ربط وثیق نوشتن با اندیشیدن از این‌جاست که واژه ورجاوند است و چون ابزاری به ما کمک می‌کند که بتوانیم اندیشیدن را پیش ببریم. اندیشیدنی که به واژه و کلمه نرسد چه بسا از فرط ابهام و بی‌شکلی دیگر اندیشه نیست و فقط خیال و وهم و احساسات و میل است. تنها با نوشتار است که می‌شود از ناپختگی غریزی فکر بیرون زد و اندیشه را اندیشید و با آن در بطن واقعیت ایده‌پردازی کرد.

پس سکوت اگر هم باشد، هم‌چون واحه‌ای سرسبز در هجومِ بی‌رحم خشکی و صحراست. سکوت فقط واحه است می‌شود لختی در آن آسود و جان گرفت؛ اما پیداست که به کار ماندن نمی‌آید. واحه‌نشینان در افقی وسیع‌تر، رقت‌انگیز به نظر می‌رسند.

برای رسیدن به شهر باید از خنکا و سرسبزی و آسودگی واحه دل کند و رها کرد و راه افتاد. می‌دانم چه بسا شهری نیابم، سرگردان شوم، تشنه‌تر شوم و حتی دیگر واحه‌ای برای آسودن هم نیابم؛ اما این همه می‌ارزد به گزافه زیستن در واحه‌ی سکوت که زیستنی لرزان و بی‌تمکن است. زیستنی را دوست‌تر می‌دارم که میراست و می‌داند که میراست اما پنجه در پنجه‌ی واژگان که ایزدانی مانا هستند، در می‌اندازد.

تنها نوشتن، آن هم نوشتنی در آستانه است که ترکیبی از خودآگاه و ناخودآگاه مرا به کار می‌گیرد و با افزودن ابزارهای فکری و زبانی از واژه‌هایی که معنا و به عبارتی هستی جاودانه را به گرو گرفته‌اند، تسلای خاطری می‌شود برای آن چه نمی‌دانم ندیده‌ام، نشناخته‌ام و نیافته‌ام. اشتیاق به نوشتن همان طعمه‌ای است که ماهیگیر در نوک قلابش می‌گذارد و صبورانه آن را به زیر آب می‌فرستد تا شاید ایده‌ای که نمی‌داند چیست از زیر آب بیرون بکشد. در نهایت باید نوشت حتی با تردیدی از زبان بورخس که در کتابخانه‌ی بابل می‌گوید: تو که حرف مرا می‌خوانی، آیا مطمئنی که زبان مرا می‌فهمی؟

شوهر کمونیست من

به نظرم هنر رمان نوعی پرسه‌زدن است. رمان می‌بیند، می‌شنود، می‌خواند و حتی تجربه می‌کند؛ اما فاصله‌اش را با هر متن و مصالحی حفظ می‌کند. مثلاً وقتی در تاریخ پرسه می‌زند، هیچ باور و نظری در مورد فراز و نشیب‌های تاریخی ندارد. کار رمان در تاریخ شبیه سفری است که به دنبال کشف گوشه‌و‌کنارهای ناشناس مانده و علامت زدن آن‌ها روی نقشه است. کارش ثبت تاریخ و رسم نقشه نیست؛ بلکه می‌خواهد چیزی نشانِ ما دهد که احتمالاً حواس کسی را جلب نکرده و همین گاهی کفایت می‌کند بفهمیم نقشه‌ای که به دست‌مان داده‌اند، چقدر اعتبار دارد.

 به این ترتیب تاریخ متداول جهان یعنی مسیر حوادث، حتی اگر همین نزدیکی‌ها و پشت گوش‌مان باشد، شاید جایی در زندگی امروزِ ما نداشته باشد؛ اما تاریخِ ارزش‌ها همواره حاضر و با ما همراه است. ارزش‌ها درست به همین دلیل که در زندگی‌مان حضور دارند، مدام زیر سؤال می‌روند و مورد قضاوت و دفاع قرار می‌گیرند و دوباره داوری می‌شوند. برای همین اولویت و جایگاه‌شان دایم در حال دگرگونی است. هوش انسان، ندانم‌کاری‌های او همراه با حماقت و حرص و فراموشی‌اش همیشه مجموعه‌ی ارزش‌های انسانی را تهدید می‌کند و اتفاقاً همین ویژگی گریزناپذیرش آن را خاص و انسانی، بسیار انسانی کرده است. اغلب انسان‌ها در قالب مستندات و حقایق و معادلات و ارقام و حتی نقشه‌ها فکر نمی‌کنند. انسان‌ها در قالب داستان‌ها فکر می‌کنند. این‌جاست که رمان با رفتن به سراغ ارزش‌ها در تاریخ آن را تبدیل به چیزی می‌کند که برای فکر کردن و تقویت هشیاری ما مفید و ضروری است.

فیلیپ راث Philip Milton Roth   یکی از کسانی است که به گواهی کتاب‌هایش توانایی خیلی خوبی در به‌کار گرفتن این ویژگی رمان از خود نشان داده است. تاریخ معاصر برای نسل نویسندگانی مثل راث که جوانی‌شان در تحولات جهانی کمونیسم‌هراسی و جنگِ سرد گذشته و البته برای همه‌ی نویسندگان جدی فقط منظره نیست. بنابراین تاریخ در نوشتار، ذهن شخصیت‌ها و ساختار اخلاقی کتاب‌ها نفوذ می‌کند و خواننده‌ را وادار می‌کند یک بارِ دیگر به مجموعه‌ی ارزش‌های خود فکر کند و حداقل نگاهی به نقشه‌ی مانده روی دستش بیندازد. این واداشتن به دوباره فکر کردن، همان چیزی است که من از ادبیات و کتاب خواندن می‌خواهم.  

  ادامه مطلب ...

بر آن است اکنون که بندد تو را

اغلب وقتی در مورد کسی می‌گویم فلانی اهل اندیشه است یا برعکس بی‌فکر و ناتوان از اندیشیدن است، مرادم فکر روزمره و اندیشه‌ی معاش نیست. بلکه نوعی کاوش‌گری است که ذهن فرد را بیشتر اوقات هشیار نگه می‌دارد و به قضاوت و تشخیص سوق می‌دهد. غالباً توانایی فکرکردن را به داشتن انواعِ هوش خلاصه می‌کنند. نکته این‌جاست که به نظرم تواناییِ اندیشیدن لزوماً نسبتی با میزان هوش و سواد و سطح روشنفکر بودن ندارد. ذهن زیبا و فکور ذهنی هشیار و خودآگاه است که به موقع می‌تواند داوری کند. در واقع هیچ سطحی از این برخورداری‌ها، افراد را در مقابل بی‌فکری و ناتوانی از قضاوت مصون نمی‌کند که هیچ؛ حتی ممکن است افراد باهوش‌تر و باسوادتر زودتر در دام ایده‌های خود بیفتند و دچار بی‌فکری و نشئگی ذهن شوند.

 «شر» و ابتذالی که از به‌کار بستن مدام شر تا سر حد پیش‌پا افتاده‌کردنش ناشی می‌شود، فقط یک «فاصله» است که بین آدم و اعمال خودِ آدم می‌افتد. یعنی همان بی‌فکری و ناتوانی از قضاوت است و نداشتن توان تخیلِ خود را به جای دیگری گذاشتن و دیدن. به نظرم هانا آرنت به درستی فهمیده که این سطح از بی‌فکری و فاصله از واقعیت‌ها می‌تواند بیشتر از تمام غرایز شرارت‌آمیزی که شاید در ذات انسان نهفته است، ویرانی و تباهی به بار بیاورد.

او با عبارت درست و درخشان ابتذال شر Banality of Evil  خواست نشان بدهد که در دل ساختارهای پیچیده و بوروکراتیک جهان مدرن - که نقش‌ها و کارکردهای خنثی و غیرشخصی برای افراد تعریف می‌شود و عاملیت و داوری انسانی آن‌ها را تا حد امکان سرکوب و سلب می‌کنند - چه خطرات بالقوه هولناکی وجود دارد؛ و ما تا چه حد برای کنترل و مواجهه با این خطرات نامسلحیم. فاصله گرفتن از زندگی آگاهانه، بخش مهمی از تجربه‌ی خوب زیستن را از ما می‌گیرد و ممکن است این عمر و فرصت محدود که در اختیارمان هست، بازیچه‌ی مبتذلِ دستِ کسانی شود که به غلط، عمر و قدرت خود را نامحدود پنداشته‌اند.

برای همین است که باید عنان فکر و داوری خویش را محکم بچسبیم، نسبت به همه چیز شکاک و پرسش‌گر باشیم و مهم‌تر از همه، آن گفتگوی درونی خویشتن با خویشتن را همیشه زنده نگه داریم. گفتگو از جنس چیزی که فکر آدم را برهنه می‌کند و در جایگاه اعترافات می‌نشاند.

بدین سان من گاهی کلمات گزنده درباره‌ی خودم را دوست دارم. کلماتی که جرقه می‌شوند و به قول مرتضی کیوان پلاس تیره‌ی عادت را می‌سوزانند و مرا  تنها  با خود اما در روشنی باقی می‌گذارند. دوست دارم نوشتن، همراهی با خودم، سلسله مراتب ارزش‌هایم و در عین حال فراگذشتن پیاپی از خودم باشد.

 

ادامه مطلب ...

درسی درباره‌ی درس

 

منتشر شده در مجله‌ی تخصصی کتاب و کتاب‌خوانی ماهدبوک

تصور کنید ابزاری داشته باشید که به وسیله‌ی آن موقعیت‌های زندگی روزمره‌ی خود مثل شغل و اطرافیانی که دارید، طبقه‌ی اقتصادی‌تان، میزان برخورداری‌ها یا کمبودها، رویاها و سرگرمی‌ها، رابطه‌ها و برنامه‌های فکری‌تان را با وضوح و شفافیت بالاتری ببینید، بفهمید و تجربه کنید و حتی شاید بتوانید بهبود و تغییر دهید.

 چنین ابزاری را باید دست گرفت و از آن استفاده کرد. چه بسا به کارگرفتن آن به ما جسارت یا حداقل امکانی می‌دهد که کم‌تر بگذاریم، موقعیت‌های زندگی ما را له کنند و از پا دربیاورند. این همان ابزاری است که نمی‌گذارد در حوزه‌ی اجتماعی مثل براده‌های آهن در یک میدان مغناطیسی منفعل باشیم.

نامِ یکی از کسانی که از «جامعه‌شناسی» چنین ابزار خوش‌دست و کارآمدی ساخته و به دست می‌دهد پی‌یر بوردیو Pierre Bourdieu است. کسی که احتمالاً در فضای عمومی رسانه‌های مکتوب و مجازی بسیار از او نام می‌برند، بدون این که عمق و غنای پژوهش‌ها و کارهایش را چندان تشریح کنند یا به کار بگیرند. در حالی که بوردیو و جامعه‌شناسی‌ شورشی‌اش می‌تواند همان چشمی باشد که اگر بخواهیم با آن واضح‌تر می‌بینیم و گوشی باشد که با آن رساتر می‌شنویم و دهانی باشد که با آن بهتر تمرینِ گفتن می‌کنیم. بوردیو با اجرای موبه‌موی آموخته‌ها و یافته‌هایش در زندگی خود نشان داده است که با چه فرایندی می‌شود جامعه‌شناسی را از برج عاج روشنفکری بیرون آورد و به یک ابزار در خدمت عموم جامعه تبدیل کرد.

فقط اگر خودتان را از نوشته‌ها و آثار او به این بهانه که پیچیده یا تخصصی است و یا جامعه‌شناسی را چه به من، محروم کنید بدانید که جعبه ابزارِ بسیارمهمی را برای درک اجتماعی از دست داده‌اید.

شاید جالب باشد که داستان من با جامعه‌شناسی بوردیو نخستین بار از ورای پرسه‌هایم در ادبیات اتفاق افتاده است. سال گذشته در اثنای خواندن کتابی از فلوبر، دوست بسیار ارزشمندی توجهم را به مقاله‌‌ی معروف بوردیو درباره‌ی فلوبر جلب کرد و این آغازی شد که نشانی‌ها را از مهم‌ترین کتاب‌هایش دنبال کردم و ابزارک بوردیویی خودم را یافتم. بعد از آشنایی و انس با مفاهیم بوردیو می‌توانم حداقل بفهمم که در ریگِ روان و مهلکِ مناسبات اجتماعی تا کجا پیش رفته‌ام.


ادامه مطلب ...

عدالت در پرانتز

چندی پیش اتفاقی به کتاب عجیب و جان‌داری برخورد کردم که هنوز آزارم می‌دهد، در حالی که موقع خواندنش می‌گفتم تا حالا کجا بودی؟ نام نویسنده‌اش را هرگز نشنیده بودم، باز در حالی که پیش از این فکر می‌‌کردم حداقل شناخت نسبی از ادبیات روسیه پیدا کرده‌ام. با این کتاب، یک بار دیگر جسارت ویران‌کردن و البته ترمیمِ بخش‌هایی از آن چه در ذهن داشتم را تجربه کردم. خواندن کتابِ ایساک بابل Isaac Babel مثل یک مکاشفه بود و علاوه بر این که بعد از خواندن رهایم نکرده؛ اما به دلایل دیگری هم آزاردهنده بود. گویی یک ناهنجاری بزرگ در دل کتاب وجود دارد که آن را به سردابِ باشکوهی از قلب انسان تبدیل کرده است. 

این کتاب بخشی از مجموعه‌ی داستان‌های کوتاه ایساک بابل است که توسط دخترش ناتالی گردآوری و در آمریکا به زبان انگلیسی منتشر شده است. مژده دقیقی که به گفته‌ی خودش ترجیح می‌دهد، فقط آثاری از زبان دست اول ترجمه کند به دلیل خاص بودن این اثر، منتخبی از داستان‌ها را ترجمه کرده که با نام «عدالت در پرانتز» منتشر شده است.

 هر داستان چاهی مملو از رانه‌های غریزی انسان، شفقت، خشم، نبوغ و عشق است و با صدایی رسا به خواننده گوشزد می‌کند که «سرانجام تو حقیقت را خواهی یافت و حقیقت تو را نابود خواهد کرد.» با این همه نمی‌توان یک‌باره متوجه شد که نویسنده به آن‌چه که از انسان ضبط کرده است، چگونه فکر می‌کند؟ خوب یا بد، موجه یا غیرموجه!

پیش از این هم بارها دریافته‌ام، کسی که مجموعه‌ای درهم بسته از اعتقادات بی‌چون و چرا داشته باشد، امکان ورود به جهانِ داستان و رمان را ندارد، چه به صورت مخاطب و چه در مقام نویسنده. چون تصور و فهم جهانی خاکستری که تکلیف نیروهای خیر و شرش روشن نیست و در ستیز بودن دائمی انسان با خود و شنیدن صداهای متفاوت، لازمه‌ی کشف هنری و ادبیات خلاقانه است. هدف نویسنده اگر یک محتوای خاص و محتوم باشد، هیچ کدام از شخصیت‌ها و تحولات رفتاری و حوادث روایت از چارچوب ایدئولوژیک خلاصی نخواهند یافت و هر چه بنویسد به سادگی مخاطبانش و حتی خود او را پس خواهد زد. ایساک بابل با هشیاری نبوغ‌آمیز خود از این تله عبور کرده و بی‌واسطه‌ی هر عقیده و باوری و حتی می‌توانم بگویم بدون مداخله‌ی فهم و ادراک، ذهن خواننده را به حقایق و تجربه‌های زندگی خود متصل کرده است. 

ادامه مطلب ...