آنچه بعد از هیاهوی رسانهها اطراف انتخابات آمریکا و بازی دموکرات و جمهوریخواه برای ما باقی میماند، آثار و تبعات آن در زندگی روزمرهی ماست. سیاستمداران و مفسران در صحنه و اهالی رسانه اگر بهرهای از عقل و تدبیر و اخلاقیات داشتند، ارزش واقعی هر تغییری در وضعیت جهان را با سودمندی و مناسبات آن برای زندگی واقعی مردم و منافع ملی میسنجیدند. اما بسیاری تاکنون ترجیح دادهاند با تأکیدهای سلبی و ایجابی فراوان، اهمیت انتخاب دولت بعدی آمریکا را به حدی از تعیینکنندگی برسانند که با واقعیتهای جاری فاصلهی بزرگی دارد.
اکنون به دلیل لطمات فراوانی که زندگی و معیشت بخش بزرگی از ایرانیان دیده و زندگی را برایشان دشوار و نفسگیر کرده است، تقاطع اقتصاد و سیاست بیشترین پتانسیل ایجاد تغییر در زندگی مردم را دارد. اقتصاد سیاسی بنا به ماهیت و اهداف خود میتواند نتایج قابل لمس برای معیشت و زندگی مردم به همراه داشته باشد. پس اخذ تصمیمهای محاسبهشده و درست سیاسی برای ایران ما باز هم ضرورت و اهمیت زیادی دارد. در واقع نظام تصمیمگیری ایران اکنون لازم است هر تدبیری را از منظر اقتصاد سیاسی هم ببیند.
بنابراین روی کار آمدن دولتی که حداقل در کلام، ادعای رفع تنشها را دارد، ممکن است فضای آیندههراسی و فشار بینالمللی را بر تقاطع اقتصاد سیاسی ایران تعدیل کند، مردم را به کسبوکارها و ترمیم معیشت آسیبدیدهشان امیدوار کند. اما این تمام داستان نیست. به قول مارکس تاریخ دو بار تکرار میشود یک بار تراژیک پس آنگاه کمیک!
تجربهی دهههای اخیر نشان میدهد که این فضای امیدوارانه، بسیار شکننده و آسیبپذیر است و به شدت نیاز به مراقبت دارد. شواهدی از حافظهی تاریخی میگویند خارج از دعواهای به ظاهر سیاسی و این دولت و آن مجلس، طی سالها در ایران افراد و گروههای خاصی توسط حاکمیت پرورده شدهاند که میتوان به تناسب آنها را قشر نازک یا به اصطلاح سیاسی نومنکلاتورا نامید. این افراد با معیارهای منطبق با وفاداری به سیستم و با سلسله مراتبی مشخص در قدرت مشارکت داده شدهاند. آنها حلقهای بسته از معتمدان هستند که لزوماً سیاستمدار و صاحبمنصب نیستند؛ ولی ترکیب خاصی از تجارت و سیاست را اطراف مناصب قدرت ساختهاند. طبقهای که از انواع مجوزها و تسهیلات و رانتها و مصونیتها برخوردارند، هیچ قانونی در مقابلشان کار نمیکند و هرگز اجازهی نفوذ ناآشنایان به جمعشان را نمیدهند.
افراد درون حلقه همیشه در صف اول بهرهمندی از امکانات و منابع قرار دارند. مثل امکانات راهاندازی و تسهیل کسبوکار، امتیارات شغلی و تحصیلی برای خود و خانواده. لیست اسامیشان ممکن است سالها در جیبها دستبهدست شود و تهدید به افشای اسامیشان و چند جلسه نشستن در دادگاه جلوی دوربین کار و بار کسانی را راه بیندازد و افکار عمومی را به طور موقت اقناع کند، ولی در هر صورت آنان هرگز تحت تعقیب قضایی قرار نمیگیرند.
این افراد پایبندی به سیاست و جناح خاصی جز منافع اقتصادیشان ندارند؛ ولی همیشه میتوانند کاری کنند که چرخ سیاست برایشان خوب بچرخد. نکته هم همین جاست. دقیقاًً جایی که منافع اقتصادی حتی اندکی تهدید شود، قانون و سیاست به خدمت ایشان در میآید. دین و فرهنگ و ایدئولوژی و سنت و تکنولوژی و هر چیز دیگری هم هر وقت لازم باشد برایشان کار میکند. بنابراین حتی انتخاب مفروض یک سیاستمدار مخالف جنگ و تحریم در آمریکا هم برایشان کار میکند؛ فقط کافی است اندک چرخشی در سیاستها داده شود. دلالی و اقتصاد غیرتولیدی نومنکلاتوراها در شرایط تورمزا و بیثبات اقتصادی با سرعت بیشتری رشد میکند.
در واقع میز قانونگذاری اقتصاد سیاسی در ایران تابع رفتار همین قشر نازک است که از مناسبات تورمزا به شدت نفع میبرند و دلار را از یک ارز تبدیل به کالایی بنیادی و ضریب ثابت تعیین قیمت در بازار کردهاند. بنابراین هرگز جز نوسانات کوتاهبرد مقطعی اجازهی سقوط قیمت آن را نمیدهند و مانع از ریزش قیمتهایی میشوند که به بهانهی افزایش بهای دلار جهش کرده بودند. تاکنون نه تنها ارادهای تصمیمساز و فراتر از ادعا در مقابل خواستههای تمامیتطلبانه و فاجعهبارشان دیده نشده است؛ بلکه حتی با قوانینی خلقالساعه مسیرشان هموارتر شده است. به خاطر بیاورید که چگونه بعد از امیدواریهای برساختهای که مقدمهی توافق برجام شدند، بازار در آستانهی ریزش قیمتها قرار گرفت و چگونه سیاستهایی خاص، سراشیبی قیمت را به سرعت معکوس کرد.
در بزنگاه اقتصاد سیاسی همیشه این نیروی پرزور و قویشده مانع کاهش قیمتها شده و تورم و رکود در تولید را در مسیر بیبازگشتی قرار داده است.
بعد از فروکش کردن التهاب انتخابات آمریکا، سیاستمداران ایرانی بار دیگر در معرض انتخاب قرار دارند که در عمل نشان دهند منافع عموم ایرانیان برای ایشان اولویت دارد یا منافع وابستگان و شرکای تجاریشان.
ظاهراً در معماری شهری امروز خانههایی با چشمانداز یا ویو ابدی ارزش بیشتری دارند. ساکن چنین خانهای میتواند اطمینان داشته باشد که چشماندازی دائمی و غیر قابل تغییر از شهر همیشه در دسترس او خواهد بود.
ولی میانهی افکار انسان با چشماندازهای ابدی چگونه است؟ چشمانداز یا Point of View منظری است که شما انسانهای دیگر و جهان اطرافتان را از آنجا میبینید و میشناسید. آنچه که دنیای بیرون را به ما میشناساند، عقاید و عادتها، موقعیت تاریخی و جغرافیایی، وضعیت مالی، جنسیت و ژنها و بدن ما خواهد بود. اما به نظر میرسد چشماندازهای دائمی با این ابزارهای تحمیلشده، زندگی کسلکننده و محدود و محقرانهای با خود به همراه خواهند داشت. گویی تصویری ثابت و هر چند زیبا به جای پنجرهی اتاق کار گذاشته باشند.
یکی از تواناییهای انسان در دوران جدید قدرت خروج از چشماندازهای قبلی است. به این معنی انسان مدرن قادر است زاویهی دید خود را با ارادهاش کنترل کرده و از جای قبلیاش تغییر دهد. در جستجوی چشماندازهای جدید، پنجرههای جدید بگشاید، دیگران را همراهی کند و تنوع و تکثر و مشارکت در چشماندازها را بپذیرد. امروز حتی اخلاقی زیستن هم در گرو فرا رفتن از چشمانداز خود و درک دیدگاه دیگری است.
اما با ابزار تفکر بینالاذهانی دانستهایم تغییر چشمانداز هم با محدودیتهایی روبروست. همین محدودیتها، چه با حضور دغدغههای اخلاقی و چه با دلمشغولی معرفتی و فلسفی بزرگترین چالش برای کیفیت زندگی انسان معاصر را رقم میزند. درست به همین دلیل و برای خوب زندگی کردن ضروری است، برخی از اشتباهات رایج در مورد نگرشها و دیدگاهها و امکانات و موانع تغییر زاویهی دید را مرور کنیم.
- حکایت همه چیز و همگان: توانایی با هم اندیشیدن و رعایت تناسب و توازن در دیدگاههای مختلف ضرورت مهمی برای ماست. حال که دسترسی گسترده به رسانهها و اینترنت به آسانی ما را به این توهم مبتلا میکند که همه چیز را در لحظه میدانیم و تخصص ما مهمترین راه کشف دنیاست، تهدید توهم جدیتر است. کسی که فلسفهی تحلیلی میداند نیازی به فلسفهی قارهای ندارد و کسی که منظر فلسفی دارد از دیدگاه جامعهشناسی بینیاز است و اهل ادبیات از علم فارغ ... از آنجایی که امکان علامهگی مدتهاست از بین رفته است، به با هم دیدن و با هم اندیشیدن نیازمندیم.
- داستان دوربین روی دست: آیا تغییر نگرشها و چشماندازها همان آوارگی و بیمکانی نیست؟ نه! یک جا کاشتن دوربین ممکن است واقعیتهای زیادی از دید ما پنهان کند. دوربین ذهن شما روی پایههای عقایدتان قرار دارد. حرکتدادن دوربین به معنی بیپایه بودن و معلق بودن دایمیاش نیست. اما امکان تحرک و تغییر چشمانداز و نگرش پویا به ذهن انسان میدهد.
- روایت قابهای پنجره: همیشه حواستان به قابهای دور پنجره باشد. ما هر که باشیم و در هر شرایطی محصور در مرزهایی از دانستن و فهمیدن هستیم. وضعیت آن چه میبینیم و میفهمیم در نزدیکی مرزها اتفاقاً مشکوک و مملو از حدسها و شکیات و احتمالات فراوان است. قاب پنجره هم هر چه بزرگتر باشد مرزهای طولانیتری دارد.
- قصهی ریز دیدن: باید به تصاویر کج و معوج واکنش نشان داد و گاهی ابزار دیدن و زاویه را عوض کرد. قهرمان فیلم آگراندیسمان میکل آنجلو آنتونیونی را به یاد داشته باشید. او میخواست با دقت و زوم کردن پیدرپی به حقیقت دست یابد. اما عکاس آن فیلم هر بار تصاویر مغشوشتر و بیکیفیتتری میدید و حقیقت مدام از چنگش میگریخت. برای خوب دیدن گاهی باید فاصله گرفت، گاهی هم باید چرخاند یا چرخید و ورانداز کرد.
- نقل آینههای روبرو: گاهی لازم است از آن دیدگاهی بنگرید که رو در روی شماست. دربارهی عقاید مخالف هر چه بیشتر بخوانید و بدانید و یاد بگیرید. ایدهها و ظرفیتهای بسیاری در آنها برای دفاع از دیدگاه فعلیتان یا در صورت لزوم تغییر پرسپکتیو کنونیتان خواهید یافت.
- ماجرای ژرف نگریستن و هر نظری محترم است: دیدن و وارسی از چند جهت برای شناختن بهتر و کاملتر، همهی ماجرا نیست. یادتان باشد این نگاهها ممکن است عمیق یا سطحی باشد. پس هر نگاهی محترم و موجه نیست. در این صورت نگاههای مختلف الزاماً یکدیگر را تکمیل نمیکنند. حتی ممکن است یک نگاه سطحی از منظری به طور ناموجه نگاه عمیقی را که از منظر دیگری طرح شده نفی کند. بله از نگاههای مختلف میتوان آموخت؛ اما مهمتر این است که بفهمیم نگاهها از زاویههای مختلف میتواند عمیق یا سطحی و به همان نسبت درست یا غلط باشد. مهم این است که از آن منظر چهقدر عمیق و واقعی میبینیم و این نیازمند فرصتهای مکرر دیدن است. توافق برای کسانی است که نگاه عمیق و شکاک دارند.چون همانها هستند که از تکمنظری و چشمانداز ابدی و نگاه یکسویه و تعصب و قطعیت کودکی عبور کردهاند.
روشنفکر را بارها تعریف کردهاند از خدمت و خیانت و ماهیت و وظیفه و سیر تاریخی و مشخصاتش گفتهاند و آن قدر حاشیه بر آن بستهاند که چه بسا از معنی افتاده است ... اما باکی نیست اگر بخواهم همین حالا به نقطهی صفر برگردم و دوباره بپرسم چه کسی روشنفکر است؟ به نظرم این قبیل به صفر برگشتنها برای ما بسیار ضروریاند؛ چون مرز بین روشنی و تاریکی فکر آن طور که به ما گفتهاند واضح نیست و ما همیشه به دیدن و شناختن بیشتر نیازمندیم. اولین شرط استفاده از فهم خودمان، این است که هم اسمها را درست یاد بگیریم و هم مفهومها را دقیق صورتبندی کرده و بهکار ببریم.
چیزی که من از حقیقت روشنفکری میفهمم این است: روشنفکر کسی است که تمایل دارد بتواند تا پایان عمر با خودش زندگی کند.
عجیب به نظر میرسد! مگر همه با خودشان زندگی نمیکنند؟ نه! اغلب آدمها با فراهمکردن انواع سرگرمیها از خودشان فرار میکنند. همه قادر نیستند، همیشه با خودشان یکرنگ بمانند و تا زندهاند با خودشان زندگی کنند.
زندگیکردن با خود، یعنی چطور اختیار فکرها و چیزهایی که به آنها فکر میکند را در دست داشته باشد، همیشه آگاه و هوشیار باشد تا خودش انتخاب کند که به چه چیزی توجه کند، چطور ببیند و تصمیم بگیرد که چیزی خوب است یا بد. شهامت داشته باشد که به گفتوگوی خاموشی در درون خودش تن بدهد. این گفتوگوی درونی همان«تفکر»است. پس روشنفکر کسی است که بلد است چگونه آزاد فکر کند.
معنی فکر کردن این نیست که همیشه به ذهن و درون خود توجه کند و چیزی که آن بیرون در برابرش در زمین جامعه اتفاق میافتد را نبیند و به یافتهها و تجربهی دیگران اهمیتی ندهد. حقیقت دیگراینکه روشنفکری تمرین تغییر زاویهی دید هم هست. رفتوآمدکردن و کوشش در پسوپیش رفتن بین افکار موافق و مخالف، تجربههای دور و نزدیک و آنگاه با خود زندگی کردن. این قدرتی ارزشمند، احترامبرانگیز و کم نظیر است که «تفکر» به انسان میدهد.
روشنفکری روندی خودانگیخته و فردی و در عین حال فرایندی اجتماعی است. او از یک سو فهم مستقل خودش را از جهان دارد؛ چون فکر کردن نوعی طغیان من در برابر نظام جمعی است. اما همان قدر که من و فردیت او اهمیت دارد خیانت به خودش، از آن هم مهمتر است. روشنفکر خودش به تنهایی فکر میکند؛ اما فکر میکند که از خودش جدا شود و از خودش فاصله بگیرد و ابعاد دیگری از انسان را کشف یا خلق کند. فقط با این فاصلهگرفتن آگاهانه از خود است که میتواند از دامهای مهیبی مثل خودشیفتگی، مهره و ابزار دست دیگری شدن و پرستش ثروت و قدرت و منصب و امنیت و حتی هوش و محبوبیت و ... خلاص شود.
روشنفکر بهدرستی میاندیشد، اگر چیزی را بپرستد، هرگز او را رها نخواهد کرد. پس به هر چیزی که او را وادار به اطاعت کند، شک میکند. چیزی به نام اطاعت برای انسان نیست، مگر این که کودک یا برده و سرسپرده باشد. این همان اندیشیدنی است که سقراط جان خود را بر سر آن داد. از این رو شاید بشریت همواره یک سقراط به جهان بدهکار است.
این کار اگر چه ریشه و سرآغاز روشنفکری است؛ اما به معنی کار علمیِ تخصصی کردن و پایبندی به ادا و اطوار باب زمانه نیست. روشنفکری در واقع فاصلهای باریک است میان کسانی که برای هر نوع عملکردن و تصمیمی در زندگیشان میخواهند خود بیندیشند و داوری کنند و کسانی که نمیخواهند چنین کنند. فرد بالغی که اطاعت میکند از اندیشیدن ناتوان است. او در واقع با این کار سازمانی یا قدرت و قوانینی را حمایت میکند که طالب اطاعت است و انسان بودن را بر نمیتابد. هر قدرتی که اطاعت بخواهد در مشروعیتش باید تردید کرد. اینجا تردیدکنندگان مورد اعتمادترند؛ چرا که با چونوچرا کردن، مسئلهها را بارها با شرایط جدید میسنجند و با استقلال، مسئولانه و بدون سرسپردگی تصمیم میگیرند. قدرتی که مشروعیت ندارد زمان زیادی دوام نمیآورد. دیر یا زود ناچارست برای تظاهر به حفظ قدرت، دروغ بگوید. زور به جز دروغ پوششی ندارد و دروغ و فساد هم بدون زور دوامی نخواهد داشت. شاید این اتحاد بین آنها، مدتی حاکم شود؛ اما روشنفکر شراکتی در آن نخواهد داشت.
روشنفکر هرگز آگاهانه از دروغ پشتیبانی نمیکند. چه بسا هر نوع همکاری با قدرت جبار یا اطاعت از آن، حتی با بهانههایی مثل تأمین معاش و از سر ناچاری و برای اصلاح امور، حمایت مزوّرانه محسوب میشود. هر کسی مرزهای تزویر و دورویی خودش را به خوبی میشناسد. روشنفکر کسی است که در هر حال خودآگاهی و توان مراقبت از این مرزها را داشته باشد.
چنین کاری بینهایت دشوار است؛ آگاه ماندن، زنده ماندن و با خود زندگی کردن!
گمراه نشوید! وقتی برخلاف جریان آب شنا میکنید چیزی که میتواند فشار و استرس روی شما را کمتر کند، خاموش کردن صداهای بیرونی است. صداهایی که از بیرون مدام به شما میگویند: سخت نیست؟ چرا کار مناسبتر و آسانتری انتخاب نکردی؟ کار تو که ارزشی ندارد! زنها در فلان کار بهتر یا بدترند!
به نظرم زنها از جایی به بعد، همین جا گمراه میشوند، جایی که میگذارند این صداها برای مهارتهای حرفهای و مسیر شغلیشان تصمیم بگیرند. سالهاست که زنان در انواع رشتههای مهندسی تخصص و مهارت یاد میگیرند، اما هنوز خبر چندان مهمی از زنها در صنعت نیست. منظورم البته ویترینهای نمایشگاهی و رسانهای صنعت نیست.
شاید چون آن دیوار، سقف، صخره یا هر چیز شیشهای که گفته میشود در مسیر پیشرفت اجتماعی زنان هست، در بسترها و محیطهای صنعتی، چندان هم شیشهای نیست. حتی سخت و کدر و غیر قابل نفوذ به نظر میآید. در کارهای مهندسی یک سلسله مراتب خیلی واضح وجود دارد. کارها هر چه فنیتر و تخصصیتر و محاسباتیتر باشند، ارزش بیشتری دارند. کارهای مدیریتی، کنترل پروژه و نظارت کمتر میارزند و امور اجرایی مربوط به ارتباطات و جلسات هماهنگی و فروش و بازاریابی که در اصل کار فنی و مهندسی محسوب نمیشوند و اغلب مهندسان مرد به میل خود انتخابشان نمیکنند. همین جا مغزهای سیستم به کار میافتند و مهندسهای زن را حتی اگر تواناییهای فنی بالایی داشته باشند؛ برای همین خردهکاریهایی که مهارت از نوع ارتباطی و پیگیری و پرداختن به ریزهکاریهای روتین و یکنواخت و مراقبت و حوصله و لبخند و عواطف بیشتری لازم دارد، مناسب تشخیص میدهند. حتی اگر ناچار شوند، مسیر ترفیع کنترلشدهای را از اینجا برای زنان باز میکنند.
مهندسان زنی که یک بار با تحصیل در رشتههای مهندسی کلیشههای جنسیتی را شکستهاند، حالا در انتخاب مسیر فرصت شغلی و جابجا شدن در حرفههای درون صنعت، باید با قدرت بیشتری این کار را بکنند؛ در واقع فقط باید صدای علایق و اشتیاق واقعی خودشان را بشنوند.
در غیر این صورت با رانده شدن به موقعیتهای کمارزشتر در دنیای صنعت، کلیشههای جنسیتی در مورد توانایی فنی مهندسان زن را تقویت میکنند و تا ابد مجبورند استرس پنهان و ساختگی ناهماهنگی هویت جنسی و شغلیشان را تحمل کنند، تنش آشکار مقایسهی دایم و احساس پذیرفته نشدن فرسودهشان کند یا دست از کار بکشند.
جالب است که تجربهی زیستهی من در صنعت میگوید، این کلیشهها در میان مردهای روشنفکر و تحصیلکرده و یقه سفیدهای صنعت پررنگتر است تا در بین کارگران یقه آبی بدنهی صنعت. اولیها در محیط کار، مهندس زن را تا جایی تحمل میکنند که حیوان ملوس و ویترینی دستآموزشان شود یا نگهبان وردست و پاچهگیرشان. اگر ایده و ابتکاری از خودت داشته باشی یا انتقادی به فرایند کار و زن هم باشی، بلافاصله زیر پایت خالی شده و تحمل نخواهی شد. اما یقهآبیهایی که اوایل با دیدنت در کارگاه دست از کارشان میکشیدند، حالا بیشترین اعتماد را به مهارت و کار و مسئولیتشناسی تو دارند.
پس به زنان و دختران مهندس میگویم ... گمراه نشوید! کمی پیچیده است، ولی باور کنید که شما هم مهندس هستید.
پینوشت یکم: این داستان شباهت زیادی به جاگیری زنان در عرصهی سیاست دارد. آنجا هم هنوز باید پرسید عرصه یا ویترین؟ متن یا حاشیه؟
پینوشت دوم: من امسال آن هم با تأخیر فهمیدم که از سال 2017 روز 23 ژوئن به اسم روز جهانی زنان مهندس و تشویق ورود زنان به رشتههای مهندسی در تقویم سازمان ملل ثبت شده است. مناسبتی در کارست؛ یعنی کار فنی و مهندسی همچنان اسیر کلیشه و باور جنسیتی است.
پینوشت سوم: کار هم که بدون شعار و هشتگ پیش نمیرود؛ پس شعار امسال این روز برای زنان: جهان را شکل دهید. #ShapeTheWorld
در خصوص بازداشت برخی اعضای جمعیت امداد دانشجویی امام علی، میتوان بر حقوق شهروندی این افراد پای فشرد و از حق فعالیتهای اجتماعی آنها دفاع کرد. مسلماً اگر عمدهی واکنشها به خبر دستگیری ایشان از همین جنس بود، نیازی به نگارش این چند سطر نبود. اما گاهی دفاع بد ویرانگرتر از حمله است؛ لذا باید افراد نیکسیرت را به قالب مردمی که شهروند و صاحب حقاند برگرداند.
عمدهی واکنشها مدعی هستند که حرکت جمعیت امام علی کاملاً غیرسیاسی و صرفاً یک فعالیت اجتماعی بشردوستانه بوده و این جمعیت باسابقه تنها نهاد مستقلی است که کار خیریه میکند و نبودنش بیاندازه بر رنج مردم خواهد افزود. جالب است که جمعیت و مدافعان محترمش، حتی در برخورد با نگاه امنیتی به فعالیت چند شهروند، به فلاکت و بیچارگی افراد تحت پوشش و بخصوص کودکان بیپناه و بدسرپرست و ایثار افراد بالادستی جمعیت متوسل میشوند. دفاعیههای جانسوز پر از اشک، با ذکر جملاتی از زبان کودکان معصوم محروم به اشکال مختلف و با قصد تأثیرگذاری بر افکار عمومی منتشر میشوند. علاوه بر چهرههای مجازی دنیای روشنفکری که فیالحال در کار سوگنامهنویسیاند، حتی وبگاه خود جمعیت هم، جز یک یادداشت فرورفته در بهت و دلنوشتهای از یک دختر نوجوان تحت پوشش، چیز دندانگیری به عنوان اعتراض به وضعیت فعلی ندارد.
پرسش این است که چنین انفعالی از جمعیتی که ادعا میکند بیست سال بدون پشتوانهی قدرت در جامعه به کار خیر و نهادسازی مدنی پرداخته است، پذیرفتنی است؟ وقتی مفهوم نهاد مدنی و کار غیرسیاسی و این اشک و آهها را کنار هم بهکار میبریم، فقط مجموعهای از تناقضها را کنار هم میچینیم. همین جا میشود تکلیفمان با کار خیریه را هم البته تا حدودی روشن کرد.
در آزمون و خطاهای متعددی که برای بهتر زیستن بشر و از میان برداشتن فقر و نابرابری انجام شده است، صرف کردن پول و وقت اختیاری عدهای از افراد پیشرو برای دیگران، یعنی همان کار خیریه، بیش از همه متداول است. کار بشردوستانه مثل یک دریچهی رهایی است که برخی از بیعدالتیهای موجود را فعلاً قابل تحمل میکند. حرفی نیست، اما این یک واقعیت است که تقریباً همه جا دستیابی افراد به سرمایهی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی است که هر موفقیتی را تعیین میکند، نه ابتکار یا ثبات قدم. خیریهها به ما یاد میدهند که از سیستم و از نهادهای قدرتمند چیز کمی مطالبه کنیم؛ یا اصلاً چیزی نخواهیم. مطالبات ما فقط از خودمان باشد، خودی که سر فرصت و با حوصله تبدیل به سوژهای غیر سیاسی تبدیل شده است.
شاید یک دلیل ساده که فقط یک خیریه نداریم و بلکه صدها و هزاران خیریهی متعدد وجود دارد، این است که افراد میخواهند خیریهای تأسیس کنند که مطابق با اهداف و ارزشهای خودشان باشد؛ پس کار خیریه از اساس نمیتواند کاری غیر ایدئولوژیک باشد. حال جمعیتی با رویکردی کاملاً ایدئولوژیک و استفاده از ظرفیتهای مذهبی و احساسی مردم و جوانان فعالیت کرده است، چرا در بزنگاه تاریخی یک تنگنا، اولین و مهمترین واکنشش نه مطالبهگرانه، بالغانه و آگاهیبخش، بلکه پریدن به دامن مرثیهخوانی و استفادهی نمادین از فقر و رنج مردم است؟
در یک نگاه تحلیلی به جای نگاه ایجابی/سلبی و احساسی، کار خیریه اگر به سطح نهاد مدنی نرسد و از دولت سهمخواهی نکند و در مناسبات سنتی خیر و شر دست و پا بزند، به ایستایی و سکون وضع موجود کمک میکند. اگر غیر از این است و جمعیت به عنوان یک نهاد مدنی در حد فاصل مردم و حکومت قصد تغییر ساختاری در مناسبات توزیع قدرت اجتماعی را دارد، به عنوان یک اقدام شرافتمندانه در مواجهه با فقر و بیعدالتی، باید به ایدئولوژی خود باور داشته باشد و مبارزی واقعی شود وگرنه مجبور است به استغاثه و لافزدن در صفحات مجازی بسنده کند. در هر صورت گریزی از سیاست نیست.
اگر نهاد برای مواجهه با دولتی که نگهبان وضعیت موجود است، بخواهد از میانبری مثل خیریه استفاده کند، باید با مردم صادق باشد و انتظار این را داشته باشد دولت صفحهی سازمانبندیاش را در هر فرصتی که بتواند به هم بریزد. این به معنی عادیسازی نگاه امنیتی به کنشگریها و فعالیتهای مدنی نیست و هرگز آن را تأیید نمیکند؛ ولی به این معنی است که فعالیت مدنی نیاز به انسانهایی صادق و بالغ و شهروندانی خوب و نه صرفاً انسانهایی خوب دارد که از صغارت خود خواستهشان بیرون آمدهاند، خودشان را قطب عالم امکان نمیدانند و در عین حال میتوانند قدرت را مرعوب کنند.
در آن صورت نیازی به بیصداقتی و تنزهطلبی سیاسی نیست، همچنین زدن به صحرای کربلا و خیمههای بیعباس و استفاده از معجزات و احساسات ترحمآمیز هم برای یک نهاد مدنی پذیرفتنی نیست.