نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

مشکلاتی که نامی ندارد (2)

اخباری که از بازار بورس و دست‌بردن در صفرهای واحد پول می‌شنویم؛ صرف‌نظر از تحلیل‌ها و ارزیابی‌های مثبت و منفی درباره‌ی نتایج آن، مبتنی بر یک واقعیت است. در ادامه اگر موفق شویم مه غلیظ اطراف مفهوم نئولیبرالیسم را با روشنایی کنجکاوی و پرسشگری بشکنیم، حداقل بخش‌هایی از آن را خواهیم دید.

 سیاست‌های فعلی ادامه‌ی تصمیم اقتصادی حاکمیت، در توسعه‌ی بازارهای مالی است. بازار مالی اعم از پول، سرمایه و بیمه مطابق روندهای چند دهه‌ی اخیر در هر شرایطی قرار است، باز هم فربه‌تر و سنگین‌تر شود. البته این سیاست در تمام سال‌های قبل با حمایت تمام قد دولت از گسترش و تکثیر شگفت‌انگیز بانک‌های خصوصی و مؤسسات مالی فرادولتی دنبال شده است و سیاست جدیدی نیست.

 این ریخت و پاش مالی قرار بوده منجر به رشد اقتصادی شود؛ در حالی که این‌جا نه تنها بین بازار سرمایه‌ی مالی و رشد اقتصادی کشور هیچ رابطه‌ی قطعی و بلندمدتی وجود ندارد؛ بلکه رشد بازار سرمایه‌ی مالی به نابرابری و شکاف درآمدی و فساد گسترده منجر شده است. این یکی از همان مشکلاتی است که نامی ندارد؛ مشکل این است: «مردم هر چه بیشتر و سخت‌تر کار می‌کنند درآمد کمتری دارند و حس می‌کنند هر چه دارند هم، هر روز در معرض از دست رفتن است.»

در حالی که به گفته‌ی سیاستمداران وضعیت اقتصادی خوب است. فقط گویا باید پرانتزی به سخن آنان اضافه کرد، وضعیت اقتصادی برای تعداد بسیار کمی خوب است. بازار مالی ایران همواره دایرمدار و هم‌نشین قدرت و تأمین‌کننده‌ی مخارج سنگین ثبات و اقتدار ایدئولوژیک حکومت بوده است؛ اما مسأله این است که آیا این پول و سرمایه باید حاصل رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی باشد یا پول را باید به هر طریقی فقط تکثیرکرد؟

علیرغم توسعه‌ی بازارهای مالی تاکنون، تمام صنایع تولیدی با رکورد و کسری منابع مالی مواجه‌اند و در بسیاری از موارد به گفته‌ی سازمان خصوصی‌سازی قادر به تأمین هزینه‌های سرپا نگهداشتن خود و حضور و رقابت در بازارهای داخلی و منطقه‌ای مصرف هم نیستند؛ ولی ارزش سهام آن‌ها در قالب عددها روی مونیتور به شکل هجومی و پشت درهای بسته‌ی اقتصاد جهانی بالا می‌رود و خریداران کوچک آرزومند و مستأصل را به خود جلب می‌کند. چنین نمایشی مفهوم مشخصی دارد و آن این که قرار نیست ثروتی خلق یا تولید شود، فقط قرار است جریانی از معاملات، با جابجایی پول‌های مردم، ثروت و ماحصل بازار مالی را بین آن‌ها که قوی‌ترند و بیشتر دارند بازتوزیع کند.

این که کسب و انباشت ثروت با هر روشی و حتی به هر بهایی مثل تزریق رانت‌های بوروکراتیک حاکمیت به بدنه‌ی وفادار خود، بر تولید واقعی ثروت پیشی بگیرد، سایه‌ای از یک سیاست نئولیبرالیستی است که در حال حاضر اجرا می‌شود. این‌که محور زندگی و تمام روابط انسانی بر مبنای رقابت مالی و بازار باشد، هم ایده‌ای است که دستگاه رسانه‌ای نئولیبرالیسم مشغول معنی و مفهوم دادن به آن است. حتی مروری گذرا بر گفتگوهای جاری بین مردم کافی است که نشان دهد چگونه مردم دیگر کمترین باوری به امکان دستیابی به  زندگی خوب و مرفه با کار و تلاش ندارند. مردم کلید تمام آرزوهایشان را به پولدار شدن و پولدار شدن را به نفوذ در ساختار قدرت یا بازار تجارت و دلالی با پول گره زده‌اند.   

هم‌چنین دستگاه معناساز نئولیبرالیسم از کلماتی استفاده می‌کند که بیش از این که توضیح‌دهنده باشند، مبهم و پنهان‌کننده‌اند. همین کلمه‌ی سرمایه‌گذاری را در نظر بگیرید. این کلمه می‌تواند مفاهیم مثبتی از قبیل فعالیت‌های مفید تولیدی و صنعتی و خدماتی، امنیت روانی، ایجاد شغل و ثبات اقتصادی و آبادی کشور را منتقل کند. در عین حال می‌تواند به مفهوم خرید دارایی‌های دیگران توسط ثروتمندان باشد که به دنبال آن سوء‌استفاده از اجاره‌بها، بهره‌ی وام، سود سهام و ... باشد. وقتی برای همه‌ی این کارها از همان کلمه‌ی سرمایه‌گذاری استفاده شود، منابع ثروت مبهم و مخفی خواهند شد و کسب ثروت به هر شکلی معادل با  تولید ثروت و کارآفرینی خواهد شد. اجاره‌بگیران و میراث‌بران و دلالان خود را کارآفرین جا‌ می‌زنند و مدعی می‌شوند که درآمد بی‌زحمت‌شان را با هوش و استعداد و حتی زحمت‌کشی‌شان به‌دست آورده‌اند. ‌

به این ترتیب سرمایه‌گذاری مفهومی غیر از هدایت پس‌اندازهای کوچک به کانال های کلان تولید و خدمات عمومی و بهره‌برداری از منابع ملی است.کالایی تولید نمی‌شود. شغلی ایجاد نمی‌شود. منبعی آماده‌ی بهره‌برداری برای استفاده‌ی همگانی نمی‌شود. رابطه با بازارهای جهانی هم در پایین‌ترین حد ممکن است. خدماتی عمومی و غیرانتفاعی هم با این پول‌ها ارائه نمی‌شود پس هیچ اصلاح ساختاری در اقتصاد قرار نیست اتفاق بیفتد. فقط بناست بازار مبادله‌ی پول بزرگتر شود.

مبنای رشد چنین بازاری ساختگی و دستوری است، چون از کار و سرمایه‌ی انسانی و منابع طبیعی ریشه‌ نمی‌گیرد. برنامه‌ و ارکان دموکراتیکی برای مقابله با فساد ساختاری ندارد. خرید و فروش‌هایی که به آن نام سرمایه‌گذاری و افزایش شاخص بورس داده می‌شود؛ پول‌های سرگردان را از ساختارهای حقوقی مشخص به ساختارهای حقیقی نامرئی و ناشناخته انتقال می‌دهند. این گمنامی‌ها و ابهام‌ها با بی‌مکانی و بی‌ریشه‌گی سرمایه‌داری دروغین پیوند می‌خورد و مشکل بی‌نام دیگری برای مردم می‌سازد.

یک روایت قدیمی می‌گوید زیرکانه‌ترین مکر شیطان، این است که شما را قانع کند، وجود ندارد. 

مشکلاتی که نامی ندارد (1)

تصور کنید به پیرمرد محترمی که با ماسک و دستکش و رعایت فاصله‌گذاری هوشمند در صف پیشخوان اداره‌ی بیمه تکمیلی بازنشستگان ایستاده تا بلکه بتواند پول کمی از بابت هزینه خرید عینکش دریافت کند، بگویید شما در سایه‌ی «نئولیبرالیسم» گیرافتاده‌اید. با تعجب و مشکوک به سلامت عقلی شما نگاهی به سرتا پایتان خواهد کرد و به احتمال زیاد شما را جدی نخواهد گرفت. او به همراه تمام مردم کلافه و گرفتار و خسته‌ای که در راهرو ساختمان‌های اداری، بیمارستان‌ها، بانک‌ها، شهرداری‌ها، اتحادیه‌ها، خیابان‌ها و پشت پیشخوان دولت الکترونیک و کافی‌نت‌ها و ... برای پیش بردن کارهای روزمره‌شان ناچارند؛ هر روز بیشتر تقلا کنند و کمتر نتیجه بگیرند، حتی اسم نئولیبرالیسم را نشنیده‌اند. البته در واقع تفاوت زیادی بین آن‌ها و کسانی که این اسم را شنیده‌اند و حتی درباره‌اش بحث و جدل می‌کنند نیست. ما هنوز نئولیبرالیسم را درست نمی‌شناسیم، در صورتی که مثل مه غلیظی روز‌به‌روز بیشتر زندگی اجتماعی سیاسی و اقتصاد ما را در برِ خود می‌گیرد. در ادامه‌ی این یادداشت‌ها دلیل این ادعا روشن خواهد شد.

ممکن است به نظر بیاید، شناختن آن هم چیز زیادی را تغییر نخواهد داد. اما این تصور نادرستی است و دقیقاً به همین علت نئولیبرالیسم و مجریان آن میل چندانی به شناخته‌شدن ندارند. شناخته‌شدن، همواره سیاست‌ها را از درون غبار و ابهام بیرون می‌کشد و قابل نقد می‌کند. شاید به دلیل همین انتقادهای نامطلوب برای اهداف نئولیبرالیسم است که نه در رسانه‌ها، که حتی در مراکز آکادمیک و پژوهشی‌شان حرف چندانی از نحوه‌ی هدایت و کنترل سازمان‌ها و جلسات و سمت‌ها و مشاوره‌های‌ زیرپوستی‌شان به سیاست‌مداران نمی‌زنند.

 البته نئولیبرالیسم مئل همه‌ی ایدئولوژی‌های دیگر برای سرپا نگه داشتن منطق سود‌آفرینی و سرمایه‌داری‌ بی‌حد و مرزش‌ نیاز به ساختن روایت‌ها و معناهایی هم دارد. نمونه‌های بسیاری از مولتی میلیاردرها و غول‌های سرمایه، همین جا در کشور ما با حفظ سمت ٍدر لیست ممتاز ثروتمندترین‌ها و کارآفرین‌ترین‌ها، مؤسس و بنیان‌گذار مراکز آموزشی و مشاوره‌ای و پژوهشی و حتی فرهنگی و خیریه‌ای هم هستند. چه وسیله‌ای بهتر از این‌ها برای توجیه و مشروعیت پروژه‌های سودآفرین؟

 وظیفه‌ی این مراکز است که این مفهوم‌ها و روایت‌های مدرن را برای ایجاد شور و شوق جلب همدلی و همکاری مردم و در حقیقت قانع‌کردن منفعلانه‌ی مردم بسازند. برخی از آن‌ها علنی از ساختار سرمایه و موفقیت در کسب سود بیشتر و حتی نابرابری به مثابه‌ی یک فضیلت و استعداد ژنتیک حمایت می‌کنند و همچنین تلاش می‌کنند هر سیاستی در این زمینه را مثل قوانین طبیعت، بدیهی و حتی ضروری جلوه دهند.

آن‌ها همواره در کمین فرصت‌های طلایی‌اند. بحرانی مثل کرونا برایشان، بهترین فرصت است که از حواس‌پرتی مردم استفاده‌ کنند و سیاست‌های حساسیت‌برانگیزشان را بی‌سروصدا و با کمترین هزینه  اعمال کنند. جایی که سیاست‌های داخلی کافی نباشد، اشاره به جهانی‌بودن بحران و استفاده از فشارهای بین‌المللی تحریم و سیاست‌های اقتصاد نئولیبرال جهانی، حتماً چاره‌ساز خواهد بود.

 اصل چیزی را بگو که به آن عمل نمی‌‌کنی و در عوض به چیزی عمل کن که درباره‌اش حرفی نمی‌زنی؛ بر سیاست رهبران امروز حکمرانی می‌کند. بدیهی است که رویارویی و مبارزه با چیزی که نامرئی و گمنام است، بسی دشوارتر از مقابله با یک حریف شناخته شده است، پس تلاش حداکثری این است: برای برنده شدن، نورافکن‌ها را به صحنه‌ی دیگری بتابان و ناپیدا عمل کن.

 در مجموعه یادداشت‌هایی با عنوان مشکلاتی که نامی ندارد و با هشتگ #نئولیبرالیسم تلاش خواهم کرد، درباره‌ی دلایل و شواهد پنهانی که می‌توان از حکمرانی بلامنازع مؤلفه‌های نئولیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و عواقب بحرانی آن که کم و بیش در بافت فرهنگی و اجتماعی کشورمان، بی سر و صدا در حال اجراست، بنویسم.

 

 

من کار می‌کنم، آیا هستم؟

این‌جا در کف جامعه، واقعی‌ترین مبارزه برای ادامه‌ی زندگی، یک مبارزه‌ی شخصی است: کارگر آرزومند دستمزد بالاتر و کار روزانه‌ی کمتر است و صاحب‌کار و سرمایه، خواهان پرداخت دستمزد کمتر و کار روزانه‌ی بیشتر. دستاوردهای حقوق بشری و مدنیت، می‌گویند که هر دو طرف حقوق برابر دارند! ولی همواره بین حقوق برابر، «زور» است که تعیین تکلیف می‌کند.

کسانی که بقول خودشان فقط در پی حقوق برابر شهروندی و مبارزه دموکراتیک مدنی‌اند، می‌توانستند در روزهای آغاز سال، شاهد یکی از دلسردکننده‌ترین و نومیدکننده‌ترین مناظر به ظاهر دموکراتیک در جلسه‌ی دستمزد شورای عالی کار باشند. در فرایند خالص «گفت‌وگو» که به مدد شبکه‌های اجتماعی این روزها بسیار تقدیس می‌شود؛ آن که زور و قدرت ندارد، کنار گذاشته شد. در فرایند عمل به «قانون» هم، قانونی که شاید می‌توانست مختصر حمایتی از طرف ضعیف‌تر باشد براحتی بی‌خاصیت شده و روی کاغذ باقی ماند. پس زمین بازی جای دیگری غیر از میزمذاکره و کتاب قانون‌ست. در آن زمین واقعی، سهم هزینه‌های نیروی انسانی از کل هزینه‌های تولید و خدمات باز هم کوچک‌تر شد و کارگر ایرانی در ردیف ارزان‌ترین نیروهای کار در دنیا، باز هم ارزان‌تر شد.

بعد از این، حرف‌زدن و کمپین درست‌کردن و تحلیل‌های رنگین، به چه کار گذران زندگی دشوار و ریشه‌کن‌شده‌ی فقیرترشدگان خواهد آمد؟ بیم آن دارم که هر چه باشد، تبدیل به مرثیه‌سرایی حقیرانه‌ای برای کارگران نفس‌بریده خواهدشد یا محملی با ژست روشنفکرانه برای ساختن و انباشتن نوع دیگری از سرمایه‌ی اجتماعی برای فرصت‌طلبان و یا در نهایت دستاویزی برای شناسایی و سرکوب و پرکردن زندان‌ها.

با این همه خوانش مختصر من از این «به رسمیت نشناختن نیروی کار» چنین است:

1-     تصویر «کارگر» را نباید منحصر به مردانی دودزده با بازوی آهنین آن طورکه رسانه‌ها نشان ما می‌دهند کرد، هر کسی که جز «کار» و «توان جسمی یا فکری» خود چیزی برای گذران معاش ندارد، کارگر است. از یک مهندس ارشد و تکنسین ماهر تا یک منشی بزک‌شده همه کارگرند. کارگران به بهره‌کشی از خود تن می‌دهند فقط به این دلیل که چاره‌ی دیگری ندارند. نمی‌توانند برای خود کار کنند، چون مالک چیزی نیستند. نه زمین و مغازه نه هیچ منبع دیگری که روی آن و یا با آن کار کنند؛ بنابراین باید نیروی کار خود را به بهترین پیشنهاد دهنده بفروشند.  

2-     اما این‌جا در بهشت امن دلالان، که می‌توان طلا و زمین و دلار و سهام بورس و حتی رانت دولتی خرید و فروش کرد و سرمایه روی سرمایه انباشت و جایزه کارآفرینی هم گرفت، چه کسی دنبال نیروی کار می‌گردد؟ لاجرم نیروی کار، ضعیف نگه ‌داشته شده، درحاشیه مانده و به کمترین بها خریده می‌شود. به این ترتیب سرمایه‌داران هر روز در موقعیت چانه‌زنی بهتری هستند و کارگر به ناچار باید در فرایندی یکطرفه و تحقیرآمیز خودش را آماده‌ی پذیرش دستمزد بسیار پایینی کند که پیشنهاد خواهد شد و فقط برای زنده ماندن او و خانواده‌اش کفایت می‌کند و چه بسا او را مجبور به اضافه‌کاری و فرسودگی و حذف زودرس خواهد کرد.

3-     چیزی که شرایط این داد و ستد و کشمکش را نابرابر و غیر‌عادلانه می‌کند، «دولت» است نه تقابل تاریخی کارگر و کارفرما. این‌جا دولت، نقش نظارت‌کننده و مداخله‌گر خود برای ایجاد تعادل نسبی را با پنهان‌شدن خود در پوشش کارفرمایی حریص، بلندپرواز و البته بی‌رقیب عوض کرده است. بنابراین کارگر نه با کارفرمای کوچک غیر رانتی خود، بلکه به طریق اولی‌تر با لویاتان دولت روبروست.

4-     تمام این تصاویر فقط درباره‌ی کسانی است که شاید با تحمل مشقت و به کمک اندک اندوخته‌های انسانی، اخلاقی خود شانسی برای یافتن کارفرما داشته‌اند و مشغول کارند. مطابق نرخ رسمی بیکاری اعلام شده که آن هم با دستکاری‌هایی معمول در مورد هرم سنی و مشاغل پایدار اعلام می‌شود، در سال قبل حدود 10/9 درصد از جمعیت فعال ایران هیچ‌ کاری ندارند. یعنی برای جمعیت بزرگی بالغ بر میلیون‌ها نفر، امکان همین مبادله‌ی کار و مزد اندک هم وجود ندارد. ضمن این‌که بخش بسیار بزرگتری در زیرزمین مخفی قانون کار، به کارگری غیر رسمی و موقت مشغول‌اند.

5-     مسئولیت پس‌گرفتن زندگی کارگران رسمی و غیر رسمی که با چنین سیاست‌هایی هر روز فرودست‌تر و ضعیف‌تر از دیروز می‌شوند با کیست؟ چه کسی سرانجام آن‌ها را در گفت‌وگو  به رسمیت خواهد شناخت؟ چه کسی صدای آنان خواهد شد؟ روشنفکران، فعالان سیاسی، روزنامه‌نگاران و اهالی رسانه ...؟ هیچ‌کدام. هر یک جایی و به شکلی مشغول نسبت دادن حقی به کسی و یا ساختن بهشت موعودی هستند، اما دیده‌ایم که نه تنها داشتن حق، چیزی را تضمین نمی‌کند بلکه هر چه باشد؛ وقتی که کارگران دلمشغول بهشتی خیالی باشند، کمتر احتمال می‌رود تا به جهنم زمینی اطرافشان اعتراض کنند.   

ما هرگز عادی نبودیم!

در میانه‌ی پیشروی ویروس کرونا و بلکه از نخستین روزهای پیدایش و همه‌گیری آن، تا امروز مهم‌ترین واکنش سیاستمداران و دولتمردان ما این بوده که به زودی کرونا را شکست خواهیم داد و وضعیت به حالت عادی برخواهد گشت. حتی در روزهای اخیر دستوراتی پشت سر هم، برای بازگشت به وضعیت عادی صادر شده است و تاریخ‌های متفاوتی هم ذکر می‌شود، برای این که کرونا را سریع‌تر پی کارش بفرستند و بصورت پلکانی و با پروتکل‌های بهداشتی روی کاغذ هم شده مردم برگردند سر همان‌جایی که بودند. تمام این واکنش‌ها نشانه‌ی در پیش‌گیری سیاست حفظ وضعیت موجود سیستم آن هم به هر قیمتی است. به‌هرحال گویا زمان آن شده که نمودارهای ابتلا و مرگ‌و‌میر بیماری و عوارض اقتصادی و اجتماعی آن را با ترفندهایی صاف‌کرد و همه چیز را در هماهنگی با همه‌ی کشورهای جهان، طبیعی و نرمال جلوه داد. صرف نظر از این که طبیعت و روند پیشروی دامنه‌های بحران، تا چه اندازه تابع دستورات اکید ایشان است، که هنوز هم با لحن و ادبیات ظل‌اللهی دستور می‌دهند که از فلان روز باید چنین و چنان بشود؛ من این‌جا قصد دارم به وجه دیگری از موضوع بپردازم.

 پرسش این است که وضعیت ما قبل از آمدن کرونا، چقدر«عادی» بود؟ چرا تمام برنامه‌ها و سیاستگزاری‌ها به سمتی می‌رود که به همان ساز و کارهای وضع پیشین برگردیم؟ چرا به این ترتیب علیرغم بی‌اعتمادی‌ها، مردم هم به تبع عادت‌ها، تصاویر برساخته‌ی رسانه‌ها و رهبران‌شان با نگرانی فقط می‌پرسند این وضع کی به پایان می‌رسد و کی می‌توانیم به زندگی عادی برگردیم؟

کمترین درسی که از چنین بحران فراگیر و فلج‌کننده‌ای می‌توان آموخت این است که؛ گویا وضعیت ما قبل از شناخته‌شدن و فراگیری این ویروس چندان هم «عادی» و در مسیر طبیعی نبوده است. پس چه بسا لازم است؛ در کنار تدبیرها برای کنترل تبعات و تلفات بحران، به طرح‌های بهبودیافته‌ی دیگری برای سازماندهی تازه‌ای از زندگی بعدکرونا هم بیندیشیم.

 برای مثال حالا دیگر باید فهمیده باشیم؛ بدون اجرای مناسک الهیاتی و حتی عرفی و سنتی پیشین، آسمانی به زمین نمی‌آید. یا نیازهای واقعی انسان و کیفیت زندگی و روابط انسانی تا چه اندازه به پول و سرمایه کم‌‌ارتباط است و یا دستاوردهای ظاهری ما در رشد و پیشرفت تا چه اندازه شکننده و لرزان‌اند؟ یا سیاست‌های حامی‌پروری اطراف قدرت، آن هم به هر قیمتی، چگونه در بالاترین لایه‌های اقتصاد و اداره‌ی کشور رسوخ کرده است؟ نابرابری و شکاف‌های عمیق اقتصادی و اجتماعی چگونه در پس چهره‌ی شهرها به مثابه‌ی زخم‌هایی مهلک پنهان‌اند و براحتی ممکن است سرباز ‌کنند و هستی ما را تهدید ‌کنند؟ یا این‌که محیط زیست و طبیعت کم‌جان اطراف‌مان چگونه درکم‌حضوری انسان نفس راحت‌تری می‌کشد و به آرامی دست به احیای خود می‌زند؟... درس‌هایی که از کرونا می‌توان آموخت، بسیارند.

پیداست اگر درس‌ها را خوب نیاموخته ‌باشیم محکوم به تکرار آن‌ها در آینده چه بسا با هزینه‌های بدتری خواهیم بود. پس شاید کار ما دقیقاً بازنگشتن به وضعیت پیشین«عادی» شده‌مان باشد.

 در کنار تلاش‌ها و ابتکاراتی که این روزها برای پیش‌بردن زندگی به ظاهر عادی قبلی، در همزیستی با کرونا می‌کنیم؛ خوبست ذهن ما به سراغ وضعی بهبودیافته‌تر و فراتر از عادی و مطالبه‌هایی رهایی‌بخش‌تر از سیاستمداران برود. وضعی که در آن می‌توانیم علاقه به تجملات و مصرف دیوانه‌وار کالاها و خدمات غیرضروری را با علایق انسانی‌تر و پایدارتری عوض کنیم که به دیگر انسان‌ها و محیط ‌زندگی‌مان آسیب کمتری برساند و آرامش و رضایت بیشتری در طولانی مدت برای خود ما به دنبال داشته باشد. حرص و طمع بی‌پایان برای جمع‌آوری ثروت و بازی در مسابقه‌ی چه کسی بیشتر دارد و لوکس‌تر مصرف می‌کند و به‌ نظر می‌آید، حق مسلم و عادی ما نیست.

 حق مسلم انسانی ما زیستن در جامعه‌ای آزاد است، به گواه تاریخ چنین حقی جز با تلاش برای ایجاد رفاه نسبی برای همگان و کاستن از نابرابری‌ها، بدست نیامده و پایدار نخواهد ماند و البته این تلاش، به مفهوم تولید بیشتر و انباشت و مصرف و دستبرد زدن افسارگسیخته‌تر به منابع مادی و انسانی نیست. لازم است باورکنیم که منابع ما از هر حیث محدود است و عمر ما محدودتر. پس چه بهترکه با رشد ذهنی و خلاقیت بیشتر، به رفع ضروری‌ترین و عالی‌ترین نیازها و همچنین دیگر‌دوستی‌ و رفع نابرابری‌ها تمرکز کنیم. 

به همین وجه، هشیاری ما در مطالبه‌گری از سیاستمداران هم ضرورت دارد متکی به همین نیازها و نکات، البته بصورت مستمر و برای همه‌ی ایرانیان باشد.

امکان خوب زیستن

درست همان زمانی که اصرار می‌شود در خانه بمانیم و بیرون نرویم. همزمان توصیه‌های دیگری می‌شود که درخانه، درونِ خود نمانیم. امیدوار، سرگرم و خوشحال باشیم و به کرونا فکر نکنیم. کلیت رسانه‌ها و کسانی که ناخواسته در فضای مجازی با آن‌ها هم نوا می‌شوند و توأمان امر به ماندن و نماندن می‌کنند؛ حقیقتی بزرگ را می‌پوشانند. این‌که امکانِ درخانه ماندن، رفتاری با تبعات اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی است. آن‌ها تمام این تبعات را بیرون پنجره‌ی توجه شما می‌گذارند.

رسانه‌ها، چهره‌ها و کارشناسانی که این روزها مردم را به سوژه‌های روان‌شناسانه فرو کاسته، آن‌ها را به سرگرمی‌های درون خانه و به تعویق انداختن دلخوشی‌هایشان فرا می‌خوانند، کرونا را در حد مشکلی فردی و بهداشتی نشان‌می‌دهند که با دستکش و اسپری الکل و مدتی بازی و سرگرم‌شدن در خانه و دعا و مثبت‌اندیشی قلابی حل خواهد شد. از این رو حتی یک بیماری با واگیر جهانی هم موضوعی نیست که تبدیل به یک درخواست جمعی از حاکمیت، برای کنترل شرایط و بهبود ساختارها شود. گویا بحران هر قدر هم بزرگ و  فراگیر در همه‌ی جامعه باشد، می‌توان آن را خرد کرد و درون خانه‌ها محصور کرد.

اگرچه پیداست که هر فرد باید، سهم شخصی خود از مسئولیت مراقبت از خود و دیگری و کنترل بحران را، به عهده بگیرد، اما هرگز نمی‌توان امری چنین اجتماعی را به امر فردی فروکاست. کرونا بحران و مسأله‌ای است که اگر در تمامیت اجتماعی خود فهمیده نشود؛ کنشی اجتماعی برنمی‌انگیزد. کنشی که برای پاسخگوکردن نهاد حاکمیت ضروری است.

 همه‌گیری سریع این بیماری اگر چه باورها و نمادهایی را در حوزه فردی و اجتماعی و حتی سیاسی فرو ریخت و از درون تهی‌کرد؛ اما هنوز بسیاری از مسائل در چنبره‌ی واقعیت سفت و سخت  اقتصادی و سیاسی گرفتار است و چه بسا وضعیت «بعد از بحران» خفه‌کننده‌تر از خود بحران باشد

 از این رو باید مکرر پرسید؛ آیا افراد به تنهایی قادر به حل مسائل کلان اجتماعی و اقتصادی هستند؟ فرد چگونه می‌تواند زندگی خود را به خوبی و درستی پیش ببرد؛ آن هم درجامعه‌ای که برای انبوهی از مردم محرومیت ساختاری وجود دارد؟ ساختاری که تعیین می‌کند کدام زندگی ارزش بیشتری دارد و زندگی چه کسانی کم‌ارزش یا بی‌ارزش است و احتمالاً نیازی به گنجاندن در آماررسمی تلفات هم ندارد.

 ساختاری که در بحبوحه‌ی بحرانی جهانی، با شدت تمام مشغول چینش مهره‌های دیپلماسی و ایدئولوژیک و رسانه‌ای بازی قدرت برای بقای خود است. وزیرش که در پی درخواست علنی وام از بانک جهانی حتی به اجلاس بانک جهانی دعوت هم نشده، در ویدئویی عجیب، از لزوم خانه‌تکانی اضطراری در افکار اهالی قدرت می‌گوید، نهادهای ایدئولوژیکش پیام‌های کاریکاتوری افراطی و تند جهت سرگرم‌شدن محافل مجازی روشنفکران صادر می‌کنند و در گوشه‌ای آن سوتر از شوخی کوچک جوانک بازیگری با رأس ساختار هم نمی‌گذرند تا همچنان با حفظ اقتدار و هیمنه ! و وعده‌ها و اشک‌ها و لبخندهای رسانه‌ای مردم بینوا را دست خالی و تنها به مقابله با بحران بفرستند.

 با این همه ... بله! خانه و زندگی من این‌جاست. من در خانه‌ام محصورم. اما واقعیت آن بیرون جاری است، در هم پیچیده و پر از تنشِ زندگی‌هایی که من فقط یکی از آن‌ها هستم. پس زندگی من محصور در خانه‌ام نیست. ساختاری که زندگی‌ها را ارزش‌گذاری می‌کند، زندگی عده‌ای را به واسطه‌ی آن چه هستند و دارند از شفافیت اطلاعات، آموزش، حمایت‌های لازم و سریع اجتماعی و اقتصادی، خدمات درمانی با کیفیت، امنیت شغلی و اشکال گوناگون به رسمیت شناخته‌شدن اجتماعی محروم می‌کند؛ لاجرم زندگی و جامعه‌ای بد است. آدورنو درست می‌گوید: «زندگی بد را نمی‌توان خوب زندگی کرد.»