نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

میان گذشته و آینده

باز هم گذشت، همه چیز تمام شد! تصمیم گرفته‌ شد که سیاست کثیف است و در عمل هم نباید میان همگان باشد، پس دیگر فلسفه‌ی سیاسی به چه کار می‌آید؟ با این که در واقع، امر سیاسی تنیده در امر شخصی، اجتماعی و اقتصادی است، اما وقتی روی میز افکار عمومی انکار می‌شود، گفتن از سیاست کاری لغو و بیهوده نیست؟ هر بار که با هم غذا می‌خوریم، کسانی آزادی را دعوت می‌کنند، سر میز بنشیند. در نهایت باز هم صندلی خالی می‌ماند؛ اما میز برایش چیده شده است. پس آیا در حقیقت هم، همه چیز گذشته و به پایان رسیده است؟

شاید فاکنر درک عمیقی از جهان داشت وقتی که گفت: «گذشته نمرده است. گذشته حتی هنوز نگذشته است.» ما درست میان گذشته‌ای بی‌آغاز و آینده‌ای بی‌کران ایستاده‌ایم و هر نسل جدید و هر انسان امروزی باید از نو به کشف و هموارکردن جایی که ایستاده است همت کند. وگرنه به گواه تاریخ در باتلاقی ابدی اسیر شده، دست و پا خواهد زد. باید از تاریخ پرسید و فهمید که چگونه صحنه‌ی جامعه که از سیاست خالی شود، فضای همگانی به دست مُشتی فرومایه یا ابله می‌افتد. آن‌ها هم بدون هرگونه پیش‌آگاهی و شاید حتی برخلاف خواستِ آگاهانه‌شان، اوضاع را دور از چشم دوست و دشمن و بدون طی‌کردن روندهای رسمی تغییر می‌دهند. در این احوال روشنفکران به منتهای انزوا و درگیری با امور شخصی خود رانده می‌شوند یا اگر تنزه‌طلبی نکرده و در صحنه بمانند، ناچار می‌شوند به بی‌مایه‌ترین رفتار خود یعنی درگیری‌های کلامی پوچ قدیمی و ایدئولوژیک بازگردند. شاید هم در محفل‌ها و دسته‌های کوچک درگیر جدل‌های تبلیغاتی بی‌پایان شوند.

از طرفی، جامعه‌ی ما با طغیان‌هایی پرشور علیه روشنفکری، استفاده از عقل و سیاست‌ورزی و ژرف‌اندیشی و گفتمان عقلی به خوبی آشناست. حال دیگر می‌دانیم این طغیان‌ها واکنش طبیعی کسانی است که همیشه راه واقعیت اطراف خود را با اندیشه، یعنی «اندیشه» و «عمل» را جدای از هم دیده‌اند. توده‌هایی که از هر چه نظریه و فلسفه شنیده‌اند خسته و ناامیدند و حاکمانی بدگمان که اندیشه را همواره خرمگس معرکه یافته‌اند. توده‌ها به تجربه دریافته‌اند که گویا نور اندیشه به تنهایی نمی‌تواند به واقعیت نفوذ کند. بنابراین از نظرآن‌ها تعقل سیاسی یا بی‌فایده و بی‌معناست یا فقط حقایق کهنه‌ای را تکرار می‌کند که پیوند مشخصی با واقعیت ندارند و به کار نمی‌آیند.

باز هم اگر تاریخ خوانده باشیم، خواهیم دید که نظیر این لحظات تاریک حتی در قرن اخیر و در تمام جغرافیاها کم نبوده است. حتی اندیشمند خوش‌بینی مثل توکویل که گردش فکر برای تمدن را مثل گردش خون برای بدن ضروری می‌دانست، در توصیف لحظه‌ای که گویا خِرَد دیگر به کار نمی‌آید، گفته است انگار چون گذشته دیگر بر آینده نور نمی‌افکند، خرد انسان در تاریکی سرگردان است.

هانا آرنت Hannah Arendt در یکی از همین بزنگاه‌های سرگردانی سراغ خودِ سیاست رفته است. اکنون شاید فکر کنیم اگر کسی تاریکی مشابه و ویرانی‌های بهت‌آور اجتماعی اطرافش را ببیند، احتمالاً دیگر امیدی به بهبود اوضاع نخواهد داشت و پا پس خواهد کشید؛ اما آرنت چنین کسی نبود. او پا پس نکشید. 

   

ادامه مطلب ...

وجدان زِنو

چطور با خوشی و آرامش و بدون اضطراب و پریشانی زندگی کنم؟ زندگی خوبی داشته باشم و از فرصتی که تا مرگ دارم از نیروی حیات لذت ببرم؟ سعادت و سرمستی و شکوفایی من چگونه بدست می‌آید؟

کسانی که معمولاً حال و حوصله‌ی استفاده‌کردن از ذهن خسته و پردردسرِ خودشان را ندارند و اغلب دنبال جواب‌های قشنگ و سریع و به قول دیگری مثبت‌اندیشانه می‌گردند، می‌توانند به این سؤالات و مشابه آن‌ها پاسخ‌های قاطع و مفصل بدهند. آن‌ها همیشه دنبال سادگی و ساده کردن هستند و ابداً تابِ پیچیده بودن قضایا را ندارند و در مقابل هر پاسخی که اندکی چون و چرا و ابهام و پیچیدگی داشته باشند رو ترش می‌کنند. بنابراین اغلب اوقات انبانی از پاسخ‌های آماده و صاف و صیقلی و امتحان شده در دسترس‌شان هست که از جایی خیلی مطمئن آورده‌اند و شنیده‌اند یا خوانده‌اند.

از این لحاظ فقط باید بی‌محابا خوب باشیم، نیک و با اخلاق زندگی کنیم و کافی است افراد شرور و بدنهاد را از آدم‌های خوب جدا کنیم و هر جا شرّ و بدی دیدیم رویمان را برگردانیم به طرفش نرویم یا اصلاً بزنیم نابودش کنیم. دستورات اخلاقی و موعظه‌هایی که هر چند خیلی کسل‌کننده‌اند؛ اما ای کاش حداقل شدنی بودند؛ چون به قول سولژنیتسین نکته دقیقاً این‌جاست: خطی که خیر و شر را از هم جدا می‌کند، از میانِ وجودِ هر انسان می‌گذرد و نه از میان انسان‌ها. بنابراین اگر جداکردنی در کار باشد، باید هر کس برای خودش جدا کند. هر فرد آینه‌ای می‌خواهد که این هر دو صورت را در خود ببیند و شاید چیزکی درباره‌ی خط جداکننده و لغزش‌ها و لرزش‌های خودش تصور کند یا بفهمد. بقول شاعر:

این جهان نه لکه‌ی ننگ است بر دامان ما،

نه لوح نانوشته،

بلکه پر از دلالت است...

حتی اگر این دلالت‌های بسیار را دوست نداشته باشیم، گاهی مجبور می‌شویم، این تناقض هم خوب بودن و هم بد بودن را در ذهن خود حفظ کنیم که یک موجود می‌تواند هم خودش باشد و هم چیزی دیگر غیر از خودش. هستی انسان که پرشور و امیدوارکننده و نیک و در حال پیشرفت به نظر می‌‌رسد، می‌تواند در حقیقت هم‌زمان نوعی شر و آکنده از پوچی هم باشد.

در دوران مدرن که انسان قصدکرده روی پای خودش بایستد، هنر نشان داده که می‌تواند چون پناهگاهی امن، آینه‌ای به دست انسان دهد. خصوصاً ادبیات در بیان آن‌چه آدم‌ها می‌گویند، می‌اندیشند، حس می‌کنند، اعتقاد دارند و عمل می‌کنند و بنابراین تفاوت میان چیزی که تصور می‌شود و چیزی که واقعیت دارد، زبان تواناتری دارد و این دقیقاً زمینه‌ی کارِ «رمان» است.

در واقع یکی از دلایلی که صورت درخشان ادبیات یعنی رمان، به هیچ تعریفی تن نمی‌دهد این است که رمان هم، در ذات خود مثل انسان متناقض است. مثلاً رمان در عین این که صدای فردیت و تجسم آرمانی فرد است، یعنی در واقع کارگاه به عمل آمدنِ روح یک نویسنده است و تجربه‌های ذهنی او را در اختیار ما می‌گذارد، از سوی دیگر نوای آمیختگی، انباشتگی و تکثر و گرد هم آوردن تفاوت‌ها هم هست. متناقض بودن ذاتِ رمان در صورت، شبیه کسی است که همیشه لبخندی بر لب دارد و در سودای مکالمه، خنده و آزادی است، اما در درون می‌داند که نمی‌توان با اتکا به چیزی به نتیجه‌ای قطعی درباره‌ی چیز دیگری رسید. چرا که فیلسوفان پیش‌تر نشان داده‌اند که قضاوت‌کننده و قضاوت‌شونده بی‌وقفه در جریان و مدام دستخوش تغییر و حرکت‌اند؛ لذا رمان با علم به این تردید و بی‌ثباتی به بادهای سهمگینی که در دوردست‌ها با یکدیگر در نبردند، لبخندی می‌زند.

ذهن رمان‌نویس این قابلیت را دارد که این‌گونه پرتگاه‌های ساده‌انگارانه‌ی انسان را تحویل بگیرد و با پروردن هنرمندانه‌ی رویاهایش، پل عبوری هموار هر چند موقت بر پرتگاه بسازد.

 رمانی مثل وجدان زِنو نوشته‌ی ایتالو اسووو Italo Svevo که سخاوتمندانه به فضیلت آیرونیک نقیضه دست یافته و زبان تیز و طنازانه‌ی خود را در موقعیتِ هم‌زمان کمیک و تراژیکِ شخصیت اصلی‌اش به کار برده، اگر اوج هنرنمایی و خلاقیت در نمایش حقیقتِ انسان نیست، پس چیست؟ رمانی که به نظرم به جای توصیف پلی از رویا، خود تبدیل به آن پل شده است. 

ادامه مطلب ...

پریشانی‌های تُرلس جوان

تصور می‌کنم اغلب پس از وقوع یک سلسله ناکارآمدی‌ها و فجایع و سوءتفاهم‌ها در جامعه بالاخره روزی غائله ختم می‌شود؛ ولی نه با حضور عقلانیت و خرد و اعتماد؛ که در اصل با سلسله‌ی تازه‌ای از تصمیم‌های غیرِ منطقی خاتمه می‌یابد. پس از آن که صداهایی از نیک و بد در متن جامعه طنین‌انداز می‌شوند، مجرمان اصلی از هر گونه بازجویی و مجازات مصون می‌مانند. قربانیان خشونت به جای سلطه‌گران و مجرمان تنبیه و از صحنه طرد می‌شوند. کسانی تلاش می‌کنند در مقابل وجدان اجتماعی تاریخ، قضایا را به نحوی توضیح دهند و تحلیل کنند؛ اما در نهایت با نگاه‌های بهت‌زده و بی‌تاب و حتی بدگمان مواجه می‌شوند و هرچه را می‌بینند و می‌شناسانند، برای مخاطبان خاص و عام  گنگ و نامفهوم می‌ماند. در نهایت سران جامعه تصمیم می‌گیرند، این توضیح و تحلیل‌ها را هم به نحوی راکد و بی‌خاصیت بایگانی کرده یا محو و بی‌اعتبار کنند و حتی به حاشیه بکشانند و به این ترتیب از آنِ خود کنند، تا چیزی که می‌پندارند «نظم» بوده است، دوباره به سرعت برقرار شود.

در نهایت پروتاگونیستِ تاریخ، محل فاجعه را ترک‌کرده و ماجرا تمام شده است. آن‌چه بر جا مانده است، جامعه‌ی روان‌رنجوری است، خالی از منطق و خِرَد و با آشفتگی‌های بسیار درونیِ خود و البته هنوز ایستاده بر لبه‌ی ستیغ پرتگاه.

پرسش این است؛ با چنین جامعه‌ای چه می‌شود کرد؟   

ادامه مطلب ...

شوهر کمونیست من

به نظرم هنر رمان نوعی پرسه‌زدن است. رمان می‌بیند، می‌شنود، می‌خواند و حتی تجربه می‌کند؛ اما فاصله‌اش را با هر متن و مصالحی حفظ می‌کند. مثلاً وقتی در تاریخ پرسه می‌زند، هیچ باور و نظری در مورد فراز و نشیب‌های تاریخی ندارد. کار رمان در تاریخ شبیه سفری است که به دنبال کشف گوشه‌و‌کنارهای ناشناس مانده و علامت زدن آن‌ها روی نقشه است. کارش ثبت تاریخ و رسم نقشه نیست؛ بلکه می‌خواهد چیزی نشانِ ما دهد که احتمالاً حواس کسی را جلب نکرده و همین گاهی کفایت می‌کند بفهمیم نقشه‌ای که به دست‌مان داده‌اند، چقدر اعتبار دارد.

 به این ترتیب تاریخ متداول جهان یعنی مسیر حوادث، حتی اگر همین نزدیکی‌ها و پشت گوش‌مان باشد، شاید جایی در زندگی امروزِ ما نداشته باشد؛ اما تاریخِ ارزش‌ها همواره حاضر و با ما همراه است. ارزش‌ها درست به همین دلیل که در زندگی‌مان حضور دارند، مدام زیر سؤال می‌روند و مورد قضاوت و دفاع قرار می‌گیرند و دوباره داوری می‌شوند. برای همین اولویت و جایگاه‌شان دایم در حال دگرگونی است. هوش انسان، ندانم‌کاری‌های او همراه با حماقت و حرص و فراموشی‌اش همیشه مجموعه‌ی ارزش‌های انسانی را تهدید می‌کند و اتفاقاً همین ویژگی گریزناپذیرش آن را خاص و انسانی، بسیار انسانی کرده است. اغلب انسان‌ها در قالب مستندات و حقایق و معادلات و ارقام و حتی نقشه‌ها فکر نمی‌کنند. انسان‌ها در قالب داستان‌ها فکر می‌کنند. این‌جاست که رمان با رفتن به سراغ ارزش‌ها در تاریخ آن را تبدیل به چیزی می‌کند که برای فکر کردن و تقویت هشیاری ما مفید و ضروری است.

فیلیپ راث Philip Milton Roth   یکی از کسانی است که به گواهی کتاب‌هایش توانایی خیلی خوبی در به‌کار گرفتن این ویژگی رمان از خود نشان داده است. تاریخ معاصر برای نسل نویسندگانی مثل راث که جوانی‌شان در تحولات جهانی کمونیسم‌هراسی و جنگِ سرد گذشته و البته برای همه‌ی نویسندگان جدی فقط منظره نیست. بنابراین تاریخ در نوشتار، ذهن شخصیت‌ها و ساختار اخلاقی کتاب‌ها نفوذ می‌کند و خواننده‌ را وادار می‌کند یک بارِ دیگر به مجموعه‌ی ارزش‌های خود فکر کند و حداقل نگاهی به نقشه‌ی مانده روی دستش بیندازد. این واداشتن به دوباره فکر کردن، همان چیزی است که من از ادبیات و کتاب خواندن می‌خواهم.  

  ادامه مطلب ...

درسی درباره‌ی درس

 

منتشر شده در مجله‌ی تخصصی کتاب و کتاب‌خوانی ماهدبوک

تصور کنید ابزاری داشته باشید که به وسیله‌ی آن موقعیت‌های زندگی روزمره‌ی خود مثل شغل و اطرافیانی که دارید، طبقه‌ی اقتصادی‌تان، میزان برخورداری‌ها یا کمبودها، رویاها و سرگرمی‌ها، رابطه‌ها و برنامه‌های فکری‌تان را با وضوح و شفافیت بالاتری ببینید، بفهمید و تجربه کنید و حتی شاید بتوانید بهبود و تغییر دهید.

 چنین ابزاری را باید دست گرفت و از آن استفاده کرد. چه بسا به کارگرفتن آن به ما جسارت یا حداقل امکانی می‌دهد که کم‌تر بگذاریم، موقعیت‌های زندگی ما را له کنند و از پا دربیاورند. این همان ابزاری است که نمی‌گذارد در حوزه‌ی اجتماعی مثل براده‌های آهن در یک میدان مغناطیسی منفعل باشیم.

نامِ یکی از کسانی که از «جامعه‌شناسی» چنین ابزار خوش‌دست و کارآمدی ساخته و به دست می‌دهد پی‌یر بوردیو Pierre Bourdieu است. کسی که احتمالاً در فضای عمومی رسانه‌های مکتوب و مجازی بسیار از او نام می‌برند، بدون این که عمق و غنای پژوهش‌ها و کارهایش را چندان تشریح کنند یا به کار بگیرند. در حالی که بوردیو و جامعه‌شناسی‌ شورشی‌اش می‌تواند همان چشمی باشد که اگر بخواهیم با آن واضح‌تر می‌بینیم و گوشی باشد که با آن رساتر می‌شنویم و دهانی باشد که با آن بهتر تمرینِ گفتن می‌کنیم. بوردیو با اجرای موبه‌موی آموخته‌ها و یافته‌هایش در زندگی خود نشان داده است که با چه فرایندی می‌شود جامعه‌شناسی را از برج عاج روشنفکری بیرون آورد و به یک ابزار در خدمت عموم جامعه تبدیل کرد.

فقط اگر خودتان را از نوشته‌ها و آثار او به این بهانه که پیچیده یا تخصصی است و یا جامعه‌شناسی را چه به من، محروم کنید بدانید که جعبه ابزارِ بسیارمهمی را برای درک اجتماعی از دست داده‌اید.

شاید جالب باشد که داستان من با جامعه‌شناسی بوردیو نخستین بار از ورای پرسه‌هایم در ادبیات اتفاق افتاده است. سال گذشته در اثنای خواندن کتابی از فلوبر، دوست بسیار ارزشمندی توجهم را به مقاله‌‌ی معروف بوردیو درباره‌ی فلوبر جلب کرد و این آغازی شد که نشانی‌ها را از مهم‌ترین کتاب‌هایش دنبال کردم و ابزارک بوردیویی خودم را یافتم. بعد از آشنایی و انس با مفاهیم بوردیو می‌توانم حداقل بفهمم که در ریگِ روان و مهلکِ مناسبات اجتماعی تا کجا پیش رفته‌ام.


ادامه مطلب ...