اینجا در کف جامعه، واقعیترین مبارزه برای ادامهی زندگی، یک مبارزهی شخصی است: کارگر آرزومند دستمزد بالاتر و کار روزانهی کمتر است و صاحبکار و سرمایه، خواهان پرداخت دستمزد کمتر و کار روزانهی بیشتر. دستاوردهای حقوق بشری و مدنیت، میگویند که هر دو طرف حقوق برابر دارند! ولی همواره بین حقوق برابر، «زور» است که تعیین تکلیف میکند.
کسانی که بقول خودشان فقط در پی حقوق برابر شهروندی و مبارزه دموکراتیک مدنیاند، میتوانستند در روزهای آغاز سال، شاهد یکی از دلسردکنندهترین و نومیدکنندهترین مناظر به ظاهر دموکراتیک در جلسهی دستمزد شورای عالی کار باشند. در فرایند خالص «گفتوگو» که به مدد شبکههای اجتماعی این روزها بسیار تقدیس میشود؛ آن که زور و قدرت ندارد، کنار گذاشته شد. در فرایند عمل به «قانون» هم، قانونی که شاید میتوانست مختصر حمایتی از طرف ضعیفتر باشد براحتی بیخاصیت شده و روی کاغذ باقی ماند. پس زمین بازی جای دیگری غیر از میزمذاکره و کتاب قانونست. در آن زمین واقعی، سهم هزینههای نیروی انسانی از کل هزینههای تولید و خدمات باز هم کوچکتر شد و کارگر ایرانی در ردیف ارزانترین نیروهای کار در دنیا، باز هم ارزانتر شد.
بعد از این، حرفزدن و کمپین درستکردن و تحلیلهای رنگین، به چه کار گذران زندگی دشوار و ریشهکنشدهی فقیرترشدگان خواهد آمد؟ بیم آن دارم که هر چه باشد، تبدیل به مرثیهسرایی حقیرانهای برای کارگران نفسبریده خواهدشد یا محملی با ژست روشنفکرانه برای ساختن و انباشتن نوع دیگری از سرمایهی اجتماعی برای فرصتطلبان و یا در نهایت دستاویزی برای شناسایی و سرکوب و پرکردن زندانها.
با این همه خوانش مختصر من از این «به رسمیت نشناختن نیروی کار» چنین است:
1- تصویر «کارگر» را نباید منحصر به مردانی دودزده با بازوی آهنین آن طورکه رسانهها نشان ما میدهند کرد، هر کسی که جز «کار» و «توان جسمی یا فکری» خود چیزی برای گذران معاش ندارد، کارگر است. از یک مهندس ارشد و تکنسین ماهر تا یک منشی بزکشده همه کارگرند. کارگران به بهرهکشی از خود تن میدهند فقط به این دلیل که چارهی دیگری ندارند. نمیتوانند برای خود کار کنند، چون مالک چیزی نیستند. نه زمین و مغازه نه هیچ منبع دیگری که روی آن و یا با آن کار کنند؛ بنابراین باید نیروی کار خود را به بهترین پیشنهاد دهنده بفروشند.
2- اما اینجا در بهشت امن دلالان، که میتوان طلا و زمین و دلار و سهام بورس و حتی رانت دولتی خرید و فروش کرد و سرمایه روی سرمایه انباشت و جایزه کارآفرینی هم گرفت، چه کسی دنبال نیروی کار میگردد؟ لاجرم نیروی کار، ضعیف نگه داشته شده، درحاشیه مانده و به کمترین بها خریده میشود. به این ترتیب سرمایهداران هر روز در موقعیت چانهزنی بهتری هستند و کارگر به ناچار باید در فرایندی یکطرفه و تحقیرآمیز خودش را آمادهی پذیرش دستمزد بسیار پایینی کند که پیشنهاد خواهد شد و فقط برای زنده ماندن او و خانوادهاش کفایت میکند و چه بسا او را مجبور به اضافهکاری و فرسودگی و حذف زودرس خواهد کرد.
3- چیزی که شرایط این داد و ستد و کشمکش را نابرابر و غیرعادلانه میکند، «دولت» است نه تقابل تاریخی کارگر و کارفرما. اینجا دولت، نقش نظارتکننده و مداخلهگر خود برای ایجاد تعادل نسبی را با پنهانشدن خود در پوشش کارفرمایی حریص، بلندپرواز و البته بیرقیب عوض کرده است. بنابراین کارگر نه با کارفرمای کوچک غیر رانتی خود، بلکه به طریق اولیتر با لویاتان دولت روبروست.
4- تمام این تصاویر فقط دربارهی کسانی است که شاید با تحمل مشقت و به کمک اندک اندوختههای انسانی، اخلاقی خود شانسی برای یافتن کارفرما داشتهاند و مشغول کارند. مطابق نرخ رسمی بیکاری اعلام شده که آن هم با دستکاریهایی معمول در مورد هرم سنی و مشاغل پایدار اعلام میشود، در سال قبل حدود 10/9 درصد از جمعیت فعال ایران هیچ کاری ندارند. یعنی برای جمعیت بزرگی بالغ بر میلیونها نفر، امکان همین مبادلهی کار و مزد اندک هم وجود ندارد. ضمن اینکه بخش بسیار بزرگتری در زیرزمین مخفی قانون کار، به کارگری غیر رسمی و موقت مشغولاند.
5- مسئولیت پسگرفتن زندگی کارگران رسمی و غیر رسمی که با چنین سیاستهایی هر روز فرودستتر و ضعیفتر از دیروز میشوند با کیست؟ چه کسی سرانجام آنها را در گفتوگو به رسمیت خواهد شناخت؟ چه کسی صدای آنان خواهد شد؟ روشنفکران، فعالان سیاسی، روزنامهنگاران و اهالی رسانه ...؟ هیچکدام. هر یک جایی و به شکلی مشغول نسبت دادن حقی به کسی و یا ساختن بهشت موعودی هستند، اما دیدهایم که نه تنها داشتن حق، چیزی را تضمین نمیکند بلکه هر چه باشد؛ وقتی که کارگران دلمشغول بهشتی خیالی باشند، کمتر احتمال میرود تا به جهنم زمینی اطرافشان اعتراض کنند.
شما طرفدار «هوشمند شدن» هستید؟ البته! مگر کسی را میتوان پیداکرد که مخالف این کلمه باشد؟ مسئولان، مردم عادی، روشنفکران، کارشناسان، کارگران... همه و همه طرفدار هوشمندیاند. پس کافی است برای روبرو شدن با انبوه مشکلات پیچیده، همین روزها اسم فاصلهگذاری فیزیکی را فاصلهگذاری هوشمند بگذاریم. توافق کردیم؛ ولی اختلاف اینجاست که چه حالتی در فاصلهگذاری را هوشمند و کدام وضعیت را غیرهوشمند میدانیم؟ هوشمند برای که؟ این هم که واضح است، هوشمندی در این وضعیت، چرخیدن چرخ اقتصاد ما همراه با مراقبت از سلامتی مردم است.
اما چگونه؟ با چه تضمینی؟ هوشمندکردن فاصلهی اجتماعی که منجر به سهولت در مهار بیماری به لحاظ فنی نخواهد شد؛ اما یک کارکرد نجاتبخش برای سیاستمدار گرفتار دارد. او را از فرایند اصولی ولی طولانی و پرهزینهی بیماریابی فعال و گسترده، توسعهی ظرفیت آزمایش کرونا، جداسازی و درمان همه موارد بیمار، پیداکردن و قرنطینهی موارد تماس یافته با بیماران و ایفای نقش جدی برای پوشش تبعات سهمگین اجتماعی و اقتصادی تعطیلیهای طولانی رها میکند.
با همین روش، بسیاری از سیاستمداران برای مشروعیتدادن به سیاستگزاریهای خود از کلماتی استفاده میکنند که توضیحی دربارهشان داده نمیشود ولی صرفنظر از محتوایشان همه به آن اعتقاد دارند. این راه بسیار سادهای برای جلب نظر همه است. اکثر اوقات سیاستمدار چیزی جز همین کلمه در اختیار ندارد؛ ولی بعد از رهاکردن این کلمه در ذهن مردم، بخش بزرگی از مسئولیت از دوش سیستم برداشته میشود و او نفس راحتی میکشد. چوبهای دو امدادیاش حالا دست رسانهها و روشنفکران و چهرههاست. به کمک آنها هر روند نامطلوبی از کنترل بحران در روزهای آتی را میتوان به همکاری نکردن مردم و سطح فرهنگشان نسبت داد. بعلاوه کار بالا بگیرد غول تحریم هم که دم دست است.
در حالی که گویا فاصلهگذاری هوشمند همان اسم اعظم آشنا، در بحران فعلی است و بناست نور امیدی در انتهای وضعیت مبهم پیش رویمان باشد. اما بخش بزرگی از واقعیتها را نمیشود با عوضکردن کلمات تغییر داد. در واقع چنین کلماتی در صورت همگانی شدن، بهسرعت زیر پای خودشان را خالی میکنند. هرچند بازیکردن با کلمات، همیشه سیاستمداران را به طرز عجیبی وسوسه میکند؛ اما با چنین نامگذاریهایی، سیاستمدار در واقع هیچ حرف بدردبخوری نزده است و از آن مهمتر هیچ کاری هم برای مردم نکرده است.
اگر حین حرکت اتومبیل در جادهای ناهموار، چرخها پنچر شوند؛ با عوضکردن اسم ماشین که چرخها راه نمیافتند، حداقل باید پنچریشان را گرفت.
در میانهی پیشروی ویروس کرونا و بلکه از نخستین روزهای پیدایش و همهگیری آن، تا امروز مهمترین واکنش سیاستمداران و دولتمردان ما این بوده که به زودی کرونا را شکست خواهیم داد و وضعیت به حالت عادی برخواهد گشت. حتی در روزهای اخیر دستوراتی پشت سر هم، برای بازگشت به وضعیت عادی صادر شده است و تاریخهای متفاوتی هم ذکر میشود، برای این که کرونا را سریعتر پی کارش بفرستند و بصورت پلکانی و با پروتکلهای بهداشتی روی کاغذ هم شده مردم برگردند سر همانجایی که بودند. تمام این واکنشها نشانهی در پیشگیری سیاست حفظ وضعیت موجود سیستم آن هم به هر قیمتی است. بههرحال گویا زمان آن شده که نمودارهای ابتلا و مرگومیر بیماری و عوارض اقتصادی و اجتماعی آن را با ترفندهایی صافکرد و همه چیز را در هماهنگی با همهی کشورهای جهان، طبیعی و نرمال جلوه داد. صرف نظر از این که طبیعت و روند پیشروی دامنههای بحران، تا چه اندازه تابع دستورات اکید ایشان است، که هنوز هم با لحن و ادبیات ظلاللهی دستور میدهند که از فلان روز باید چنین و چنان بشود؛ من اینجا قصد دارم به وجه دیگری از موضوع بپردازم.
پرسش این است که وضعیت ما قبل از آمدن کرونا، چقدر«عادی» بود؟ چرا تمام برنامهها و سیاستگزاریها به سمتی میرود که به همان ساز و کارهای وضع پیشین برگردیم؟ چرا به این ترتیب علیرغم بیاعتمادیها، مردم هم به تبع عادتها، تصاویر برساختهی رسانهها و رهبرانشان با نگرانی فقط میپرسند این وضع کی به پایان میرسد و کی میتوانیم به زندگی عادی برگردیم؟
کمترین درسی که از چنین بحران فراگیر و فلجکنندهای میتوان آموخت این است که؛ گویا وضعیت ما قبل از شناختهشدن و فراگیری این ویروس چندان هم «عادی» و در مسیر طبیعی نبوده است. پس چه بسا لازم است؛ در کنار تدبیرها برای کنترل تبعات و تلفات بحران، به طرحهای بهبودیافتهی دیگری برای سازماندهی تازهای از زندگی بعدکرونا هم بیندیشیم.
برای مثال حالا دیگر باید فهمیده باشیم؛ بدون اجرای مناسک الهیاتی و حتی عرفی و سنتی پیشین، آسمانی به زمین نمیآید. یا نیازهای واقعی انسان و کیفیت زندگی و روابط انسانی تا چه اندازه به پول و سرمایه کمارتباط است و یا دستاوردهای ظاهری ما در رشد و پیشرفت تا چه اندازه شکننده و لرزاناند؟ یا سیاستهای حامیپروری اطراف قدرت، آن هم به هر قیمتی، چگونه در بالاترین لایههای اقتصاد و ادارهی کشور رسوخ کرده است؟ نابرابری و شکافهای عمیق اقتصادی و اجتماعی چگونه در پس چهرهی شهرها به مثابهی زخمهایی مهلک پنهاناند و براحتی ممکن است سرباز کنند و هستی ما را تهدید کنند؟ یا اینکه محیط زیست و طبیعت کمجان اطرافمان چگونه درکمحضوری انسان نفس راحتتری میکشد و به آرامی دست به احیای خود میزند؟... درسهایی که از کرونا میتوان آموخت، بسیارند.
پیداست اگر درسها را خوب نیاموخته باشیم محکوم به تکرار آنها در آینده چه بسا با هزینههای بدتری خواهیم بود. پس شاید کار ما دقیقاً بازنگشتن به وضعیت پیشین«عادی» شدهمان باشد.
در کنار تلاشها و ابتکاراتی که این روزها برای پیشبردن زندگی به ظاهر عادی قبلی، در همزیستی با کرونا میکنیم؛ خوبست ذهن ما به سراغ وضعی بهبودیافتهتر و فراتر از عادی و مطالبههایی رهاییبخشتر از سیاستمداران برود. وضعی که در آن میتوانیم علاقه به تجملات و مصرف دیوانهوار کالاها و خدمات غیرضروری را با علایق انسانیتر و پایدارتری عوض کنیم که به دیگر انسانها و محیط زندگیمان آسیب کمتری برساند و آرامش و رضایت بیشتری در طولانی مدت برای خود ما به دنبال داشته باشد. حرص و طمع بیپایان برای جمعآوری ثروت و بازی در مسابقهی چه کسی بیشتر دارد و لوکستر مصرف میکند و به نظر میآید، حق مسلم و عادی ما نیست.
حق مسلم انسانی ما زیستن در جامعهای آزاد است، به گواه تاریخ چنین حقی جز با تلاش برای ایجاد رفاه نسبی برای همگان و کاستن از نابرابریها، بدست نیامده و پایدار نخواهد ماند و البته این تلاش، به مفهوم تولید بیشتر و انباشت و مصرف و دستبرد زدن افسارگسیختهتر به منابع مادی و انسانی نیست. لازم است باورکنیم که منابع ما از هر حیث محدود است و عمر ما محدودتر. پس چه بهترکه با رشد ذهنی و خلاقیت بیشتر، به رفع ضروریترین و عالیترین نیازها و همچنین دیگردوستی و رفع نابرابریها تمرکز کنیم.
به همین وجه، هشیاری ما در مطالبهگری از سیاستمداران هم ضرورت دارد متکی به همین نیازها و نکات، البته بصورت مستمر و برای همهی ایرانیان باشد.
دایرههای نارنجی روی نقشهی جهان در سایت سازمان جهانی بهداشت در حال بزرگترشدن و گسترشاند. ویروس بسرعت مرزهای سیاسی را از مفهوم تهی کرده است. سیاستها در سراسر جهان به وضعیت جنگی و اضطراری و استثنائی تیدیل میشوند. به رغم همهی غفلتها و دیررسیدنها، کمابیش سیاستمداران ما هم فرصتی یافتهاند، که همان تدبیرها را البته بدون قاطعیت در اجرا و به صورت کجدار و مریز و حتیالامکان با فاکتورگرفتن و به تأخیرانداختن بستههای حمایت اقتصادی از مردم، دنبالکنند.
گویا بد هم نیست؛ حال که جایمان را در ردیفهای بالایی رتبهبندی مرگ و میر به دیگران میدهیم، حداقل هر شب گزارشی برای تطهیر عملکرد خودمان از جهنم بیمارستانها و سردخانههای دنیا داریم که پخشکنیم. ما روزبروز با توصیهها و قوانین سختگیرانهتری مواجهایم که ما را منزویتر و منفردتر میکنند. همیشه به دنبال بحرانها و سوانح طبیعی که فقط بخشی از کشور یا دنیا را درگیر میکرد، همدلیها شکل میگرفت و احساسات مشترک اوج میگرفت. اما سرعت انتشار ویروس و بیدفاعی ما در مقابل آن چنان است که این بار چنین فرصتی را هم کمتر داریم؛ باید فاصلهها را حفظ کنیم و بیشتر از قبل فقط به فکر خودمان باشیم.
علیرغم همهی خطراتی که زیست و سلامت انسانها را تهدید میکند و به هیچ عنوان قصد دست کمگرفتن آنها را ندارم، با این همه هراسی چنین بزرگ و فراگیر از دشمنی به نام ویروس کرونا نمیتواند طبیعی باشد. ما در خانه میمانیم، اما آن بیرون آنقدرها هم وحشتناکتر نیست. حداقل این است که درون خانه هم به همان اندازه وحشتناک است. درککنید، بیتفاوتی نسبی ما در مقابل ویروسی که دشمن و منحوس و شیطانی نامیده میشود، حاصل روزهای گذشتهی ماست که مدتها با دشمن زندگی کردهایم و دیگر سرمایهی انسانی، روانی، اجتماعی و اقتصادی ما در مقابل آن فرسوده است.
شاید ما در حال گذراندن لحظههای شوک اول هستیم. شوک مواجهه با واقعیت. آن هم واقعیتی که قبل از آمدن ویروس هم بود. اقتصاد به حال خود رهاشده و ناکارآمدی سیاستمداران و بدنهایی به غایت آسیبپذیر قبل از این هم بود. ولی یک ویروس لازم بود تا حساش کنیم. اما چه کسی به فکر شوکهای دوم و سوم است. شاید به گفتهی نائومی کلاین شوک بزرگ اول برای کرختشدن بالابردن آستانهی تحمل ما و کمترحس کردن و پذیرفتن شوکهای بعدی باشد.
نمی دانم ... اما آنچه میبینم این است که منطق سرمایهداری در غوغای تاخت و تاز جهانی ویروس هم در حال بازیابی و بازتولید خود است. منطقی که سرازیرشدن سودهای کلان به سمت کنترلکنندگان ویروس را تا مدتها تضمین خواهد کرد. ولی در عوض، تنها سیاسی پشتوانهی ایدئولوژیک سرمایهداری، یعنی «آزادی برای همه» را بشدت در تنگنا قرار خواهد داد. منظورم مفهوم حقوق بشر، حریم خصوصی و آزادیهای فردی است. بدیهی است سیستمهای تمامیتخواه کنونی در سراسر جهان و از جمله در خاورمیانه فرصت مغتنم و بیشتری برای اعمال کنترل بر بدنها و ذهنها خواهند یافت. البته که شوکها در اصل، فرصتی برای دولتها هستند که نظامهای خود را بازیابی کنند و تغییرات رادیکال مورد نظر خود را اعمال کنند.
نگاه کنید به این بستر دیجیتال در حال گسترش در کشور ما، فراهمشدن امکان آموزش از طریق سامانهی مجازی، توجه ناگهانی به کسب وکارها و خرید آنلاین، توصیههای روانشناسانه به ایجاد و حفظ روابط عرفی و آیینهایی مثل دید و بازدید در دنیای مجازی و حتی اشاعه و اجرای فرامین ایدئولوژیکی از قبیل زیارت و نماز و دعای جمعی در اینترنت ... با همهی اطلاعات و دادههایی که از زندگی روزمرهی خود به آن سرازیر میکنیم در کنار تسهیل کارها و تسکینهای موقت روانی برای ما، کار بعدی دولت در کنترل هر چه بیشتر مردم و شهروندان را بسی آسانتر خواهد کرد.
نگاهی دوباره به نقشهی گسترش ویروس در جهان بیندازید... دولتهایی مثل چین و کره که زیرساختهای اقتصادی مستحکم و نظارت اجتماعی بیشتری بر زندگی شهروندان دارند، احتمالاً اولین کشورهایی هستند که جشن پایان کرونا خواهند گرفت. گویا الگوی نوینی در حال شکلگیری است، فردیتی که تا دیروز همراه جداییناپذیر سرمایهداری بود در حال محوشدن و به حاشیهرفتن است. در عوض ساختار جدیدی از سرمایهداری با همکاری صاحبان قدیم سرمایه و قدرت و شرکای جدید آنها، در حال شکلگیری است. حتی وظایف حکومتهای دموکراتیک در مداخلهها و کنترلهای اقتصادی و مراقبت از تشدید نابرابریها و حمایت از فرودستان، دیگر به اندازهی مراقبتهای اجتماعی و سیاسی اهمیت نخواهد داشت. در واقع کنترلهای اجتماعی و سیاسی به بهانهی سلامت و حیات با مزاحمت کمتری پیگیری خواهد شد. سیاست دیجیتال و جمع کردن اطلاعات شخصی مردم برای کنترل روان و سبک زندگی مردم حال در سایهی وجود ویروسی تهدیدکننده، به حوزهی زیست و سلامت آنان گسترش خواهدیافت.
آیا روشنفکران میانهروی بهداشتی و نرمالیزهی بروکرات ما از خزیدن بیصدای این الگوی جهانی در بدنهی حاکمیت باخبرند؟ امیدوارم باشند. امیدوارم به مقاومتهایی که خلاقانه در این بستر ترسناک خواهدرویید. همچنان امیدوارم به انسانهایی که زندگی و انسانیت پرشور و همبستگی خود را به یک ویروس نمیبازند.
درست همان زمانی که اصرار میشود در خانه بمانیم و بیرون نرویم. همزمان توصیههای دیگری میشود که درخانه، درونِ خود نمانیم. امیدوار، سرگرم و خوشحال باشیم و به کرونا فکر نکنیم. کلیت رسانهها و کسانی که ناخواسته در فضای مجازی با آنها هم نوا میشوند و توأمان امر به ماندن و نماندن میکنند؛ حقیقتی بزرگ را میپوشانند. اینکه امکانِ درخانه ماندن، رفتاری با تبعات اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی است. آنها تمام این تبعات را بیرون پنجرهی توجه شما میگذارند.
رسانهها، چهرهها و کارشناسانی که این روزها مردم را به سوژههای روانشناسانه فرو کاسته، آنها را به سرگرمیهای درون خانه و به تعویق انداختن دلخوشیهایشان فرا میخوانند، کرونا را در حد مشکلی فردی و بهداشتی نشانمیدهند که با دستکش و اسپری الکل و مدتی بازی و سرگرمشدن در خانه و دعا و مثبتاندیشی قلابی حل خواهد شد. از این رو حتی یک بیماری با واگیر جهانی هم موضوعی نیست که تبدیل به یک درخواست جمعی از حاکمیت، برای کنترل شرایط و بهبود ساختارها شود. گویا بحران هر قدر هم بزرگ و فراگیر در همهی جامعه باشد، میتوان آن را خرد کرد و درون خانهها محصور کرد.
اگرچه پیداست که هر فرد باید، سهم شخصی خود از مسئولیت مراقبت از خود و دیگری و کنترل بحران را، به عهده بگیرد، اما هرگز نمیتوان امری چنین اجتماعی را به امر فردی فروکاست. کرونا بحران و مسألهای است که اگر در تمامیت اجتماعی خود فهمیده نشود؛ کنشی اجتماعی برنمیانگیزد. کنشی که برای پاسخگوکردن نهاد حاکمیت ضروری است.
همهگیری سریع این بیماری اگر چه باورها و نمادهایی را در حوزه فردی و اجتماعی و حتی سیاسی فرو ریخت و از درون تهیکرد؛ اما هنوز بسیاری از مسائل در چنبرهی واقعیت سفت و سخت اقتصادی و سیاسی گرفتار است و چه بسا وضعیت «بعد از بحران» خفهکنندهتر از خود بحران باشد
از این رو باید مکرر پرسید؛ آیا افراد به تنهایی قادر به حل مسائل کلان اجتماعی و اقتصادی هستند؟ فرد چگونه میتواند زندگی خود را به خوبی و درستی پیش ببرد؛ آن هم درجامعهای که برای انبوهی از مردم محرومیت ساختاری وجود دارد؟ ساختاری که تعیین میکند کدام زندگی ارزش بیشتری دارد و زندگی چه کسانی کمارزش یا بیارزش است و احتمالاً نیازی به گنجاندن در آماررسمی تلفات هم ندارد.
ساختاری که در بحبوحهی بحرانی جهانی، با شدت تمام مشغول چینش مهرههای دیپلماسی و ایدئولوژیک و رسانهای بازی قدرت برای بقای خود است. وزیرش که در پی درخواست علنی وام از بانک جهانی حتی به اجلاس بانک جهانی دعوت هم نشده، در ویدئویی عجیب، از لزوم خانهتکانی اضطراری در افکار اهالی قدرت میگوید، نهادهای ایدئولوژیکش پیامهای کاریکاتوری افراطی و تند جهت سرگرمشدن محافل مجازی روشنفکران صادر میکنند و در گوشهای آن سوتر از شوخی کوچک جوانک بازیگری با رأس ساختار هم نمیگذرند تا همچنان با حفظ اقتدار و هیمنه ! و وعدهها و اشکها و لبخندهای رسانهای مردم بینوا را دست خالی و تنها به مقابله با بحران بفرستند.
با این همه ... بله! خانه و زندگی من اینجاست. من در خانهام محصورم. اما واقعیت آن بیرون جاری است، در هم پیچیده و پر از تنشِ زندگیهایی که من فقط یکی از آنها هستم. پس زندگی من محصور در خانهام نیست. ساختاری که زندگیها را ارزشگذاری میکند، زندگی عدهای را به واسطهی آن چه هستند و دارند از شفافیت اطلاعات، آموزش، حمایتهای لازم و سریع اجتماعی و اقتصادی، خدمات درمانی با کیفیت، امنیت شغلی و اشکال گوناگون به رسمیت شناختهشدن اجتماعی محروم میکند؛ لاجرم زندگی و جامعهای بد است. آدورنو درست میگوید: «زندگی بد را نمیتوان خوب زندگی کرد.»