نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نازنینی تو؛ ولی در حد خویش


یک روز عادی چگونه می‌تواند به روزی خاص مثل عید تبدیل شود؟ تردید دارم به صرف هم‌زمانی با تقویم بشود روزی را عید یا جشن یا ... نامید و انتظار داشت هر سال با خود شادی و فضیلت نوینی برای ما باز آورد. شاید همین بسنده‌کردن به تکرار مکررات و پروار کردن مناسک و آیین‌های ظاهری است که مناسبت‌ها، دیگر کارکردهای سابق خود را ندارند و از معنا و تازگی خالی شده‌اند. اما در هر شرایطی حتی اگر هم‌زیستی با یک ویروس جدید باشد، خوب است دست از تلاش برنداریم و امکان‌های فرهنگ‌مان را نجات دهیم.

برای مثال من قصد دارم همین امروز، چند قلم جنس بنجل و بی‌مایه‌ی ذهنم را سوا کنم و بگذارم دم در همین کانال! می‌خواهم از پنج باور و اعتقادی نام ببرم که چند سال‌ قبل داشتم و دیگر ندارم. گمان می‌کنم ذهن و اندیشه‌ی ما درست مثل جسم‌مان نیازمند فاصله‌گذاری‌ها و پروتکل‌های بهداشتی است.

 همیشه باید از بابت ورود باورهای سطحی، سست، بی‌پایه و مغالطه‌آمیز به ذهن نگران بود و دست به پالایش و بازاندیشی زد. بیشتر وقت‌ها همین عقاید و باورها تعیین می‌کنند که چه چیزهایی را ببینیم و چگونه زندگی‌کنیم. عقاید فعلی ما می‌توانند مانعی باشند برای گوش دادن و یاد گرفتن‌ و نو کردن زندگی‌مان، پس به هر بهانه‌ای و خیلی جدّی باید به دلایل و مفهوم‌های جدید فرصت بدهیم با ما سخن بگویند؛ آن هم با رعایت و حفظ فاصله‌ی انتقادی. چون تقریباً همیشه، دیدگاه‌هایی که مشکلات‌شان از چشم ما پوشیده می‌مانند دیدگاه‌های خودمان هستند. البته تلاش در جهت فرا رفتن از خود، شکستن پوسته‌های امر کهنه و تحقق امر نو با واسطه‌ی اندیشیدن انتقادی توأم با دقت، همواره پروژه‌ای ناتمام است؛ ولی خوب، عیدهای بسیاری هم در راهند...

این هم پنج باوری که دیگر ندارم:

-         دین تنها حوزه‌ای است که امتناع تفکر، خشک‌اندیشی و جزم در آن دامن گستر شده است. بنابراین با سکولاریزه کردن حوزه‌های عمومی و فرستادن دین به خلوت دین‌داران و مکان‌های مذهبی، جامعه‌ای بهتر، متساهل و روادار خواهیم داشت. در صورتی که حوزه‌های به ظاهر مدرن دیگری مانند سیاست، علم، ملت‌گرایی، نژادپرستی، جنسیت و... هم‌چنان مبتلا به خشک‌اندیشی‌اند و همواره دستگاه‌های مفهومی و استدلالی خود را به نام آرمان‌ها و ارزش‌ها پرورده و بازتولید می‌کنند. بنابراین گذار از تعصب و خشک‌اندیشی نیازمند ملزوماتی بیش از یک تقابل ظاهری است.

 -         انسان موجودی عقلانی است. اگر چه رانه‌ها، غرایز، احساسات و عواطف دیگری هم در کار هست؛ ولی توانایی انسان در استفاده از عقل به شکل محسوسی به همه‌ی آن‌ها برتری دارد. انسان با شناخت و به‌کارگیری عقل و خرد ابزاری و ارتباطی، به تدریج خواهد توانست، بر یکایک موانع و محدودیت‌های جهان خود غلبه کند و به حداکثر سازی خیر عمومی برای خود و جامعه بپردازد. ترجیحات، تصمیمات و ارزش‌های او در کنار یکدیگر و در طی تاریخ، با یکدیگر سازگار و هماهنگ‌اند. در صورتی که عقل در واقع چیزی جز پذیرفتن محدودیت‌های عقل نیست. به نظر می‌رسد در مواقع بسیاری، میل‌ها و باورهای روان‌شناختی پر زورتر از باورهای منطقی هستند.  

 -         واقعیت‌ها نظر افراد را تغییر می‌دهند‌. از این رو با گفتگو و آوردن شواهدی بر مبنای واقعیت‌های عینی همواره می‌توان افراد را قانع کرد که آن را بپذیرند؛ در صورتی که تغییر دادن نظر دیگران و حتی نظر خودمان، بسیار پیچیده‌تر از چیزی است که در ابتدا فکر می‌کنیم. از این رو گفتگوی استدلالی محدودیت‌هایی دارد و حتی گاهی از نظر منطقی به بن‌‌بست می‌رسد و چه بسا جاهای زیادی در وجود امکان گفتگوی استدلالی غلو می‌شود. در واقع دشمن اصلی گفتگو همین مبالغه و ساده‌انگاری است. در عین حال آگاهی از محدودیت گفتگو، به مفهوم توخالی و فریبنده‌ی احترام گذاشتن به همه‌ی عقاید نیست و به سادگی این که پس هر کس هر چه را دوست دارد باور کند، هم نیست. بلکه باید شیوه‌های دیگری را برای قانع شدن یا قانع کردن آزمود.

 -         علوم شأن و ارزش یکسانی برای حل مسائل انسان ندارند، از این رو رشته‌ها و دانشکده‌های مربوط به علوم مهندسی، ریاضیات و علم تجربی بیشترین تماس و نزدیکی با واقعیت‌های جهان را دارند  یادگیری‌شان دشوارتر، محصول‌شان عینی و کارآمدتر و در نتیجه مهم‌تر و با ارزش‌ترند. در صورتی که این علوم با سطحی‌ترین و خطی‌ترین حقایق دنیا در ارتباط‌اند. اگر چه سازنده‌ی تکنیک و فن بوده‌اند و از این رو در جای خود با ارزش‌اند، اما هرگز تصوری از پیچیدگی‌های علوم انسانی و نگاه جامع به مسأله‌های انسان و جامعه ندارند.

 -         برخی از مفاهیم و نهادها واجد ارزش‌های ذاتی و مطلق‌اند. مثل تقدس نهاد خانواده و امن بودن آن، معصومیت و پاکی کودک و نام نیک در جامعه ... در حالی که منشأ القای چنین ارزش‌هایی زمانی بزرگان و پیشوایان فکری و خانواده بودند و در زمان فعلی رسانه‌ها با روش‌های غیر مستقیم‌تر و پیچیده‌تر. گویا آن‌جا انسان‌ها به مراتبی از اخلاق تن می‌دهند که بی‌اخلاقی‌های بزرگتری را بپوشانند. انسان می‌تواند عمیق‌ترین آسیب‌ها را از طرف خانواده‌اش ببیند، یک کودک می‌تواند شریرانه‌ترین رفتارها را از خود نشان دهد و اصرار بر حفظ قلمروهای معطوف به آبروی اجتماعی و نام نیک می‌تواند تمام تلاش و زندگی انسان را به یغما ببرد. 



پرسش از ظرفیت‌های بهبودباوری


در حال حاضر مجموعه‌ی گفتمان‌های سیاسی حاکمیت، با انبوهه‌ای از مسائل حل نشده روبرو هستند. بنابراین در ظاهر حداقل بخش‌هایی از نظام بوروکراتیک سیاسی و عقلانیت تصمیم‌ساز، درحال بازیابی نظری خود و تجمیع قوا برای مقابله با دشواری‌های کنونی هستند؛ آن هم در شرایط بسیار پیچیده‌ای که نیروهای جدیدی در متن جامعه به شکل متعارضی در حال رویش‌اند. این است که تحلیل واقع‌بینانه‌ی وضعیت، بدون مرور و آگاهی از گفتارهای درونی آن‌ها و نیز گفتگو با آن‌ها ممکن نخواهد بود.

گفتمان اصلاح‌طلبی هم با مشارکت مؤثر در حفظ و ثبات سامان سیاسی پس از دوم خرداد 76، امروز نیز تلاش می‌کند با ترسیم و بازسازی مرزهای جدید،  هویت‌ها و فهم‌های متفاوت از خود را هم‌چنان در عرصه‌ی سیاسی زنده و کم و بیش فعال نگه دارد.

در همین راستا، گفتار«بهبودباوری؛ الگویی برای بازسازی اصلاح‌طلبی» چنین نمای نوآورانه و جدیدی از اندیشه‌ی اصلاح‌طلبی را بر می‌سازد و ضمن برشمردن برخی کژتابی‌ها در فهم آن، دوگانگی دو طیف محافظه‌کار و رادیکال اصلاحات را یکسره باطل و غیرمعطوف به واقعیت‌های سیاست‌ورزی در جامعه‌ی ایران می‌داند. در حاشیه‌ی این منظر جدید به اصلاح‌طلبی، پرسش‌هایی هم از این دست، به شکل خلاصه  قابل طرح است:

1-     چنان‌چه مفهوم بهبودباوری را به عنوان روش و نه هدف بپذیریم، مشی سیاسی متناسب با این روش در جهان انضمامی و در عرصه‌ی عمل الزامات و بسترهای حداقلی از نوع اقتصادی و اجتماعی می‌طلبد. اگر اصلاح‌طلبی بهبودباورانه معطوف به هدف نیست، بلکه متعهد به روشی معین برای نتایجی نامتعین است، آیا تعهد به روش به تنهایی، فراهم آورنده‌ی لوازم اجرای آن روش است؟ به بیان دیگر، آیا بسندگی نظری روش به مثابه‌ی هدف، بدون هیچ وسیله‌ای امکان عبور از این وضعیت دشوار را خواهد داشت؟ چگونه در بیقراری‌های ناشی از بحران‌ها و وضعیت  فرسایشی و در آستانه‌ی از هم‌گسیختگی‌های اجتماعی و اقتصادی، می‌توان از اخلاق وظیفه‌محور و شفاف کردن هدف‌ها با الزام تعهد به روش حرف زد؟ کوتاه سخن این که، به نظر می‌رسد سوهان‌کاری و صیقلی کردن اهداف علاوه بر فرصت کافی، ابزار مناسب هم می‌طلبد. اگر چه ممکن است دستیابی به ابزارها خود از نتایج اصلاح طلبی بهبودباور و نه شرایط و الزامات آن شمرده شود، اما در عمل گشودن هر امکانی، نیازمند رهایی از تصلب و جزمی پیشینی است.  

2-     گفتمان سیاسی که فقط در اندک مجال‌های انتخاباتی اخیر، به تب تند خود انتقادگری و حتی خودزنی مبتلا می‌شود و به طور معمول از مواجهه با چالش‌های دشوار نظری و عملی سرباز می‌زند، چگونه می‌تواند بهبودباوری را به عنوان مشی سیاسی  خود معرفی کند؟ نگاه انتقادی فعالانه که باید در جهت برملاکردن و زدودن تناقض‌ها باشد، هم مورد نقد را بسازد و هم در حوزه‌ی عمومی جامعه‌ی کنونی‌مان، ضابطه‌ی نقادی را به‌دست بدهد و خطاها را کشف و حذف کند، کجای بهبود‌باوری اصلاح‌طلبانه قرار می‌گیرد؟ حرف این است که تأکید بر تعیین روش نیز، چه بسا ممکن است به همان سرنوشت سنگواره شدن تعیین هدف بینجامد و از تصحیح مداوم مسیر خود باز بماند و اگر نه، پس نشانه‌های آزمون‌پذیری و سنجش‌پذیری مورد ادعا برای اصلاح روش، کدام است؟

3-     مکانیسم بازشناسی و بازنمایی نیروهای متکثر و متنوع اجتماعی در اصلاح‌طلبی بهبودباورانه کدام است؟ به نظر می‌رسد،  برقراری گفتگوهای سیستماتیک با قشرها و طبقات اجتماعی مانند کارگران، زنان، روستاییان، نظامیان و ...   ابزارها و امکان‌های متنوعی می‌طلبد، راه دستیابی به این ابزارها در شرایط کنونی برای اصلاح‌طلبان چیست؟ مسلم است نخبه‌محوری، اتکا به طبقه‌ی متوسط در حال فروپاشی، ندیده گرفتن فرودستان و محذوفان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اصلاح‌طلبان را به شدت از این هدف خود دور خواهد کرد. از سوی دیگر گویا  راهبرد و حتی چشم‌اندازی هم برای یافتن این زبان مشترک که لازمه‌ی رفتن از میدان منازعه و حذف به صحنه‌ی مذاکره و چانه‌زنی است، دیده نمی‌شود. خصوصاً این‌که همواره پای مقوله‌هایی هم‌چون چارچوب مصلحت عمومی و امنیت نظام در میان باشد.

 4-  استراتژی دقیق بهبودباوری برای نهادمند کردن نمادها و مقوله‌های رسم و روش اصلاح‌طلبی چیست؟ این که فقط به اسم‌ها بسنده نشود و فرایندهای حقوقی برگشت‌ناپذیری برای دفاع از سرمایه‌ی اجتماعی آن و کنش‌های حل مسأله‌ای سامان داده شود. اگر چه  بهبودباوری با این تعریف از خود، ارزش دستاوردی برای هیچ هدفی قائل نیست؛ اما حتی برای حفظ ارزش‌های جهت‌یابانه‌اش که معطوف به خیر عمومی تعریف می‌کند باید قادر باشد نقاط اتکای حقوقی بسازد. بدون چنین نهادهایی در دل جامعه، چگونه می‌توان نیروهای سیاسی درون آن را از وسوسه‌ی ورود به قدرت به هر شیوه‌ای بازداشت؟  

پرسش از ظرفیت‌های بهبودباوری


در حال حاضر مجموعه‌ی گفتمان‌های سیاسی حاکمیت، با انبوهه‌ای از مسائل حل نشده روبرو هستند. بنابراین در ظاهر حداقل بخش‌هایی از نظام بوروکراتیک سیاسی و عقلانیت تصمیم‌ساز، درحال بازیابی نظری خود و تجمیع قوا برای مقابله با دشواری‌های کنونی هستند؛ آن هم در شرایط بسیار پیچیده‌ای که نیروهای جدیدی در متن جامعه به شکل متعارضی در حال رویش‌اند. این است که تحلیل واقع‌بینانه‌ی وضعیت، بدون مرور و آگاهی از گفتارهای درونی آن‌ها و نیز گفتگو با آن‌ها ممکن نخواهد بود.

گفتمان اصلاح‌طلبی هم با مشارکت مؤثر در حفظ و ثبات سامان سیاسی پس از دوم خرداد 76، امروز نیز تلاش می‌کند با ترسیم و بازسازی مرزهای جدید،  هویت‌ها و فهم‌های متفاوت از خود را هم‌چنان در عرصه‌ی سیاسی زنده و کم و بیش فعال نگه دارد.

در همین راستا، گفتار«بهبودباوری؛ الگویی برای بازسازی اصلاح‌طلبی» چنین نمای نوآورانه و جدیدی از اندیشه‌ی اصلاح‌طلبی را بر می‌سازد و ضمن برشمردن برخی کژتابی‌ها در فهم آن، دوگانگی دو طیف محافظه‌کار و رادیکال اصلاحات را یکسره باطل و غیرمعطوف به واقعیت‌های سیاست‌ورزی در جامعه‌ی ایران می‌داند. در حاشیه‌ی این منظر جدید به اصلاح‌طلبی، پرسش‌هایی هم از این دست، به شکل خلاصه  قابل طرح است:

1-     چنان‌چه مفهوم بهبودباوری را به عنوان روش و نه هدف بپذیریم، مشی سیاسی متناسب با این روش در جهان انضمامی و در عرصه‌ی عمل الزامات و بسترهای حداقلی از نوع اقتصادی و اجتماعی می‌طلبد. اگر اصلاح‌طلبی بهبودباورانه معطوف به هدف نیست، بلکه متعهد به روشی معین برای نتایجی نامتعین است، آیا تعهد به روش به تنهایی، فراهم آورنده‌ی لوازم اجرای آن روش است؟ به بیان دیگر، آیا بسندگی نظری روش به مثابه‌ی هدف، بدون هیچ وسیله‌ای امکان عبور از این وضعیت دشوار را خواهد داشت؟ چگونه در بیقراری‌های ناشی از بحران‌ها و وضعیت  فرسایشی و در آستانه‌ی از هم‌گسیختگی‌های اجتماعی و اقتصادی، می‌توان از اخلاق وظیفه‌محور و شفاف کردن هدف‌ها با الزام تعهد به روش حرف زد؟ کوتاه سخن این که، به نظر می‌رسد سوهان‌کاری و صیقلی کردن اهداف علاوه بر فرصت کافی، ابزار مناسب هم می‌طلبد. اگر چه ممکن است دستیابی به ابزارها خود از نتایج اصلاح طلبی بهبودباور و نه شرایط و الزامات آن شمرده شود، اما در عمل گشودن هر امکانی، نیازمند رهایی از تصلب و جزمی پیشینی است.  

2-     گفتمان سیاسی که فقط در اندک مجال‌های انتخاباتی اخیر، به تب تند خود انتقادگری و حتی خودزنی مبتلا می‌شود و به طور معمول از مواجهه با چالش‌های دشوار نظری و عملی سرباز می‌زند، چگونه می‌تواند بهبودباوری را به عنوان مشی سیاسی  خود معرفی کند؟ نگاه انتقادی فعالانه که باید در جهت برملاکردن و زدودن تناقض‌ها باشد، هم مورد نقد را بسازد و هم در حوزه‌ی عمومی جامعه‌ی کنونی‌مان، ضابطه‌ی نقادی را به‌دست بدهد و خطاها را کشف و حذف کند، کجای بهبود‌باوری اصلاح‌طلبانه قرار می‌گیرد؟ حرف این است که تأکید بر تعیین روش نیز، چه بسا ممکن است به همان سرنوشت سنگواره شدن تعیین هدف بینجامد و از تصحیح مداوم مسیر خود باز بماند و اگر نه، پس نشانه‌های آزمون‌پذیری و سنجش‌پذیری مورد ادعا برای اصلاح روش، کدام است؟

3-     مکانیسم بازشناسی و بازنمایی نیروهای متکثر و متنوع اجتماعی در اصلاح‌طلبی بهبودباورانه کدام است؟ به نظر می‌رسد،  برقراری گفتگوهای سیستماتیک با قشرها و طبقات اجتماعی مانند کارگران، زنان، روستاییان، نظامیان و ...   ابزارها و امکان‌های متنوعی می‌طلبد، راه دستیابی به این ابزارها در شرایط کنونی برای اصلاح‌طلبان چیست؟ مسلم است نخبه‌محوری، اتکا به طبقه‌ی متوسط در حال فروپاشی، ندیده گرفتن فرودستان و محذوفان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اصلاح‌طلبان را به شدت از این هدف خود دور خواهد کرد. از سوی دیگر گویا  راهبرد و حتی چشم‌اندازی هم برای یافتن این زبان مشترک که لازمه‌ی رفتن از میدان منازعه و حذف به صحنه‌ی مذاکره و چانه‌زنی است، دیده نمی‌شود. خصوصاً این‌که همواره پای مقوله‌هایی هم‌چون چارچوب مصلحت عمومی و امنیت نظام در میان باشد.

 4-  استراتژی دقیق بهبودباوری برای نهادمند کردن نمادها و مقوله‌های رسم و روش اصلاح‌طلبی چیست؟ این که فقط به اسم‌ها بسنده نشود و فرایندهای حقوقی برگشت‌ناپذیری برای دفاع از سرمایه‌ی اجتماعی آن و کنش‌های حل مسأله‌ای سامان داده شود. اگر چه  بهبودباوری با این تعریف از خود، ارزش دستاوردی برای هیچ هدفی قائل نیست؛ اما حتی برای حفظ ارزش‌های جهت‌یابانه‌اش که معطوف به خیر عمومی تعریف می‌کند باید قادر باشد نقاط اتکای حقوقی بسازد. بدون چنین نهادهایی در دل جامعه، چگونه می‌توان نیروهای سیاسی درون آن را از وسوسه‌ی ورود به قدرت به هر شیوه‌ای بازداشت؟  

در باب مقاومت شکننده!

این روزها، التهاب روزهای نخستین همه‌گیری ویروس، دیگر با ما نیست. شهر و فضای فیزیکی عمومی که به واسطه‌ی کرونا و توسط قدرت متمرکز رسانه‌های حاکم بر جامعه ما را از خود رانده و به انفعال و بی‌حرکتی واداشته بود، قدم به قدم ناچار به پذیرفتن دوباره‌ی حضور واقعی ماست. انسان‌هایی که ساکن و وحشت‌زده جا به جا در تله‌های امر حاکم گیر افتاده بودند، علیرغم تحمل شرایط سخت، شروع به جنباندن دست و پاها و باز کردن بندها کرده‌اند.

سازماندهی قدرت حکمرانی در جامعه‌ی ایران همواره شکلی عمودی و از بالا به پایین داشته است. هم‌چنین محتوای سیاست‌ها و ضرورت‌های اعمال‌شده در فرایند سال‌های پس از انقلاب نشان می‌دهد این سلسله مراتب عمودی، مهم‌ترین وظیفه‌ و اولویت عملیاتی خود را نگهداری از ساختار خود و حفظ و تمرکز بیشتر قدرتش می‌داند. به این ترتیب هرگونه وضعیت بحرانی باعث می‌شود، با به پیش کشیدن مسأله‌ی امنیت و کلیشه‌ی برهه‌ی حساس کنونی برای مردم، سازماندهی‌های عمودی قدرت در جای خود محکم‌تر شده و تقویت شوند و هم‌چنین بیشترین هزینه‌ها روی دوش مردم سربار شوند.

اما قاعده این است که اگر حکومت، کار خود را بعد از حفظ قدرتش، فقط هدایت و حکم‌راندن بر جان و مال و شخصیت و امورات زندگی انسان‌ها می‌داند و سلسله‌مراتب عمودی حکومت، شخص و جامعه را به عنوان یک عامل اخلاقی و خودمختار جدی نگرفته و به سخره می‌گیرد؛ در مقابل، کار ممتاز مردم هم خلق موقعیت‌ها و امکانات جدید خواهد بود.

تاریخ می‌گوید همان افرادی که در سرزمین ما تاکنون عادت دارند، همیشه مرکزیت و قدرتی را پیدا کنند و مسئولیت را به او واگذار کنند و خودشان از او پیروی کنند، در هنگامه‌ی بحران و سوگ، وقتی از نزدیک فرصت لمس بی‌کسی و بی‌پناهی و خشم خود را در سیطره‌ی همان قدرت پیدا می‌کنند، امکان و روحیه‌ی مقاومت پیدا می‌کنند.

در آخرین مورد شاهدیم درست از همان موضعی که کرونا در سر هر کوی و برزنی لباس جنگ و بحران می‌پوشد و عرض اندام می‌کند و خصلت همه‌جایی و هرجایی قدرت را به رخ افراد می‌کشد، مقاومت نیز به شیوه‌های گوناگون، همین کار را می‌کند. این گونه است که فرصت‌های کم‌نظیری برای سازماندهی دوباره‌ی جامعه به دست می‌آیند. انسان‌ها در مقابل دست‌اندازی آشکار قدرت، به زندگی خصوصی و عمومی خود مقاومت می‌کنند. جامعه با خروج از ترس‌خوردگی، برای بازسازی و ترمیم خود دست به کار می‌شود، برای هر محرومیت و ممنوعیتی ابتکار عملی به خرج می‌دهد و در مقابل هر بن‌بستی نجیبانه راه دیگری می‌گشاید.

 مردم در این روزهای دشوار، تمام نیروهای روحی، روانی و همدلی‌ها و سرمایه‌های خود را به‌کار می‌گیرند تا در برابر سیستمی که حتی در سطح تدارکاتچی دست دوم هم عملکرد متناسب و درخوری از خود نشان نمی‌دهد و آن‌‌ها را به حال خود رها می‌کند، از زندگی و حیات انسانی خود دفاع کنند. با وجود شرایط فرسایشی و دشوار، مردم خودمراقبتی با حداقل امکانات، روندهای آموزشی، درمان، دستگیری از همدیگر، کارهای خیریه و حتی مناسک مذهبی و عرفی را به شیوه‌های جدیدی زیر سایه‌ی سنگین کرونا دنبال می‌کنند.

 در سناریوی طرح شده، می‌توان امیدوار بود این تلاش‌ها، بعد از بحران کرونا در غیاب حکمرانی خوب دولت را روزبه‌روز بیشتر وامدار و نیازمند به حضور اجتماعی و حتی اقتصادی مردم کند و با تمرین حضور و اراده جمعی مردم، فضای سیاسی پس از کرونا بازتر و شکاف میان مردم و دولت کمتر شود.

 اما آن ‌چه که این روزها و در عمل به عنوان تهدیدی برای این سناریوی خوش‌بینانه‌ اتفاق می‌افتد این است که در اوج ناکارآمدی اقتصادی و غیاب حکمرانی خوب و به حال خود رها شدن منافع ملی کشورمان در صحنه‌ی بین‌الملل، پای نیروهای ایدئولوژیک، نهادهای نظامی و بنیادهای فرادولتی در سایه نیز با شدت بیشتری در کنترل دامنه‌ی بحران کرونا و عواقب اقتصادی آن به میان آمده است. این مانورهای مشارکتی در قالب رزمایش‌های کمک مؤمنانه، پرداخت تسهیلات و کمک هزینه‌ها و خدمات درمانی با چنین گستره‌ی تبلیغاتی عظیمی، بی‌شک بدون هزینه نخواهد بود. هزینه‌ی آن، واگذاری بخش‌های بیشتری از قدرت نظارت و اختیارات دولت به نیروهای نظامی و ایدئولوژیکی است که برای اداره‌ی کشور، احتمالاً خود را نیازمند هیچ انتخابی از طرف مردم نمی‌دانند. در این صورت است که یک ‌بار دیگر فرصت تاریخی بازسازماندهی جامعه‌ی ایران برای مدتی نامعلوم به محاق خواهد رفت.  


فرصتی به نام بحران

امروز اگر چه بحران کرونا به بیشتر ابعاد زندگی فردی و اجتماعی نفوذ کرده است، در عین حال فرصت کم‌نظیری برای سیاستمداران ساخته است که بتوانند با توسل به بحرانی بزرگتر و البته با تکیه بر قدرت رسانه، حداقل برای مدتی بحران‌های دیگر ناشی از عملکرد ناکارآمد خودشان در طی سال‌ها و در سامان‌های مختلف اقتصادی و سیاسی را کم‌رنگ و بی‌اهمیت جلوه داده و به حاشیه ببرند.

 این یکی از کارکردهای بحران، در اعمال «سیاست‌زدایی» است. سیاست‌زدایی یعنی تبدیل سیاست‌ورزی به امری بی‌اصل و نسب، مزاحم، حتی بی‌فایده و در عین حال پرهزینه و ترسناک. جایی که سیاست‌ورزی به معنی امر سیاسی و در‌جریان‌ بودن و پیگیری دایمی مطالبات و منافع مردم و نه حکومت‌ها، امری مهجور و مازاد جلوه داده شده باشد؛ فساد اقتصادی دروازه‌ای است که خواه یا ناخواه گشوده خواهد شد و عرصه را بر مردم تنگ خواهدکرد. در چنین وضعیت بی‌سامانی، نهادهای سیاسی نه تنها خود را موظف به پاسخ‌گویی در مقابل عملکردشان نمی‌دانند؛ بلکه با توسل به روش‌های رسانه‌محور در پی استفاده حداکثری از فرصت‌ پیش‌آمده برای تحکیم مناسبات قدرت خود در داخل و خارج کشور نیز برمی‌آیند.

 اما بحران پیش آمده، چگونه به اهداف سیاستمداران کمک می‌کند؟ بهتر است مثالی را مرور کنیم. بعد از بروز آثار کرونا بر بدنه‌ی اقتصاد جهان، در سایه‌ی همین تهدید-فرصت کم‌نظیر، امروز شبکه‌ی بزرگی از رسانه‌های متنوع داخلی و خارجی درباره‌ی آثار تحریم‌ها بر زندگی و اقتصاد کرونا‌زده‌ی مردم ایران می‌گویند. این رسانه‌ها هم‌سو با سیاست رسمی، تلاش حداکثری‌شان را برای جلب توجه افکار عمومی جهان و نهادهای بین‌المللی به‌کار گرفته‌اند و کمپین‌های فعال مجازی در داخل و خارج به راه انداخته‌اند که نشان دهند چگونه مردم که ناچارند در دو جبهه‌ی کرونا و تحریم بجنگند، به میدان آمده و یک صدا خواهان رفع تحریم‌ها برای رفع مشکلات‌شان هستند. همین رسانه‌ها در موارد دیگری مثل انتشار گزارش دیوان محاسبات کشور از بودجه سال 97 به طرز عجیبی باز هم یکپارچه با رقبای داخلی‌شان عمل می‌کنند. آن‌ها فقط به ذکر نقل‌قول‌های مبهم سیاستمداران که غالباً حتی در سطح شفاهی، مسئولیتی به عهده نمی‌گیرند و حداکثر در موضع نصیحت‌گری به یکدیگر قرار می‌گیرند، اکتفا می‌کنند. بخاطر داریم این‌ها همان رسانه‌هایی هستند که بخصوص روزهای پیش از انتخابات تلاش می‌کنند، تصویری دوپاره از دستگاه حاکمیتی به مردم نشان دهند و با توسل به سیاست انتخاب لاجرم بین بد و بدتر نیروی مردم را بدون نیاز به سیاست‌ورزی واقعی‌شان در میدان قدرت، به بازی بگیرند.

 در همین موارد ذکرشده، کارکرد کاملا متفاوتی از رسانه‌ها‌ی به ظاهر متکثر و نمادهای به اصطلاح  مدنیت و روشنفکری جامعه‌ را می‌بینیم. در مورد آثار تحریم‌ها بر اقتصاد و زندگی مردم، انواع تحلیل‌ها برای توسل به احساسات ملی و میهنی و فشارهای اقتصادی مردم برجسته و تکرار می‌شود؛ اما در مورد گزارش‌های مربوط به فساد، نوعی عادی‌انگاری و القای این که فعلاً همه چیز در هاله‌ای از ابهام است و نباید در متهم کردن عجله کرد و لابد دستگاه قانون رسیدگی خواهد کرد، را شاهد هستیم. گویا افشای فساد هیچ کارکردی جز تسویه حساب سیاسی افراد درون قدرت با یکدیگر ندارد.

 پیداست که چنین رسانه‌هایی حتی اگر ادعایی خلاف این داشته باشند، در حاشیه‌های امنیتی و انواعی از مناطق خاکستری میان حاکمیت به‌سر می‌برند و هرگز نمی‌توانند به عنوان رکن مدنی شفاف‌کننده‌ی اطلاعات و مورد اعتماد مردم عمل کنند. در اکثر اوقات حتی گسترش افقی عملکرد رسانه‌ای در فضای مجازی و تشکیل گروه‌ها و محفل‌های به ظاهر سیاسی، ته‌مانده‌ی انرژی و نیروی فکری و انگیزشی مردم را بدون این‌که خود بخواهند؛ مصادره به مطلوب کرده و در دنیای واقعی سیاست‌ورزی بی‌اثر می‌کند.

وقتی رسانه‌ها خواسته و ناخواسته به انتشار آن‌چه سیاستمداران تعیین می‌کنند و می‌توانند کنترلش کنند، اکتفا می‌کنند، هیچ تأثیری در شفافیت اطلاعات نخواهند داشت. به این ترتیب در سایه‌ی بحران‌ها، فساد و ناکارآمدی و فرصت‌های سوءاستفاده روزبروز وسیع‌تر اما پیچیده‌تر و پنهان‌تر می‌شود و آخرین ضربات مهلک به مفهوم سیاست‌ورزی و پیگیری منافع مردم توسط همین رسانه‌ها نواخته می‌شود.