نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

پاشیدن خاکستر بر چشم‌ها

سیاست برای انسانی‌تر و اخلاقی زیستن در جامعه ضرورت دارد. چنین سیاستی، سنتی دیرین از جستجوی مدنی سعادت است که آرزو دارد شهروندانی شریف و با فضیلت تربیت کند که خیر و منفعت را غیر از خود برای دیگری هم می‌خواهد. شهر و کشور را در صلح و امنیت، آزاد و عادلانه و از روی انصاف برای همه‌ی شهروندان می‌خواهد. پس اراده‌ای ایجابی برای اتوپیایی شفاف و روشن دارد.

با این اوصاف، اصلاً انصاف نیست اصلاح‌چی‌ها را اهل سیاست و جامعه‌ی مدنی و گفتمان دولت - ملت مقتدر و در پی حکمرانی خوب بنامیم. آن‌ها هنگام خطابه، سخنانی بزرگ بر زبان دارند؛ اما چیزی جز اراده به قدرت نیستند، فقط خطیبانی قدرت‌طلب هستند. اصلاح‌چی اگر از اصلاح امور و امید به آینده حرفی می‌زند، نه به خاطر ماهیت مدنی و انسانی و اخلاقی این مفاهیم؛ بلکه به خاطر تأثیری است که این نوع ادبیات روی مردم آزرده‌خاطر دارد. چیزی که او را مسحور خود کرده، فقط همین قدرت گرفتن از رنج مردم است. اگر رقیبش را در جایگاه ترسناکی می‌نشاند، فقط به خاطر قدرتی است که از راه عایدش می‌شود و اگر از انتخاب شر کمتر در مقابل شر بیشتر می‌گوید، چه هدفی جز عادی‌سازی و استمرار شر می‌توان برایش متصور بود؟ 

از آن‌جایی که اصلاح‌چی در هنگامه‌ی بازی «اراده به قدرت» خالص می‌شود و منفعت خود را به جای منفعت عموم مردم جا می‌زند، نسبت این جماعت با اصلاح همان‌قدر باسمه‌ای است که نسبت آن دیگری‌ها با اصول. اما این اراده به قدرت لزوماً مثل سال‌های قبل عریان و آشکار نیست؛ بلکه به هزار لحن و آوا پیچیده شده است. اصلاح‌چی مورد نظر پیچیده‌تر، چندلایه‌تر و بروزتر شده است. بنابراین او یک روز از اخلاق در سیاست می‌گوید و پای‌بندی به اصلاح‌مداری و گرامر روندهای دموکراتیک و صدای بی‌قدرتان بودن، روز دیگر دم از استراتژی سیاسی واقع‌گرا می‌زند و توجیه رسیدن به هدف با هر وسیله‌ی ممکن حتی با تغییر گرامر و مصلحت موقت هم‌دستی با شر.

به نظر او اگر انتخابات و تلاشی در سطح برای سهم ‌گرفتن در قدرت وجود دارد، لابد مردم دارند تمرین دموکراسی می‌کنند و کشور دارد با رأی دادن و چسبیدن به صندوق دموکرات‌تر می‌شود. اما اصلاح‌چی نمی‌داند که کثرت و تکثر و تنش برای کسب قدرت، زمانی می‌تواند نشانه‌ی دموکراسی و رواداری و آزادی باشد که به مثابه‌ی حق مشروع و اساسی از جانب قدرت سیاسی و حقوقی به رسمیت شناخته و پاس داشته شود. نه این‌که ساختار سیاسی به سبب ضعف مبانی مشروعیت قدرت و ناتوانی از سرکوب و یکپارچه کردن همه، بساط نمایشی صندوق و انتخابات هوا کند. اگر قدرت زورش نمی‌رسد همه را یکدست کند، نشانه‌ی رواداری و مدنیت نیست، نشانه‌ی این است که «زور»ش نمی‌رسد، هرچند «تمنا»ی آن را دارد و گاهی بی‌پرده هم به زبان می‌آورد.

 البته شاید اصلاح‌چی هوش و رتوریک بیشتری برای تسخیر صحنه‌ی اکثریت خاموش و مردد دارد؛ ولی جوی که قدری گشادتر گردد، با پشت کردن به همان‌ها،  هر دو پایش را به سرعت به همان سمتی می‌رساند که قدرت ایستاده و طرف دیگر را عوام و پوپولیست‌هایی خشونت‌ورز که بی‌جهت به همه چیز معترض‌اند، می‌نامد.

 فضای گفتمانی‌‌اش در عمل چنان لغزنده است که در حین بازی کلامی با لفظ قانون و مدنیت، موقعش که بشود زیر میز هم می‌زند و شعارش تخریب و نفی و سلب دیگری می‌شود. اساساً کارایی دیگری غیر از این که سر هر انتخابات میز بازی حریف را به هم بریزد ندارد. نمی‌پرسد حریفی که به گفته‌ی خودش قواعد بازی سیاست و زبان دنیا را بلد نیست و دست اینان را برای اصلاح امور از پشت بسته و اختیارات نهادهایش را گرفته است چرا و چگونه سر میز است. اصلاح‌چی تا سوار قطار است فقط می‌گوید که کاره‌ای نیست و اختیاری برای پیش‌بردن کارها ندارد؛ ولی به محض این‌که از قطار پیاده‌اش کنند، چشمش به ناکارآمدی سوزنبانان و فرسودگی قطار و بحران تمرکز قدرت و اختیارات راننده‌ می‌افتد. آیا کسی از این جماعت اصلاح‌چی، تأثیر این شیفت مداوم در گفتمان و نفاق و سازگاری با شر را بر انسجام اخلاقیات و باورهای مردم سنجیده است؟ این‌جاست که اراده به قدرت این جماعت از هر اراده‌ به قدرت عریان و بنیادگرای دیگری خطرناک‌تر می‌شود.

 

آیا می‌توان ابتذال شر را دور زد؟

در غیاب امر سیاسی یعنی سازوکارهای بسامان و متنوع توزیع و کنترل قدرت، وضعیت آشفته‌ی روزهای انتخابات ربطی به سیاست و سیاست ورزیدن ندارد. برنامه‌ای که «انتخابات» بودگیِ آن به دلایل فراوانی محل پرسش است، نه تنها جامعه را سیاسی نمی‌کند بلکه بدتر آن را در وضعیت «پیشاسیاست» نگه می‌دارد. کسانی که حضور و فعالیت مرئی و نامرئی‌شان در فرایند انتخابات به آخوری از رانت و منصب راه خواهد برد یا امنیت آخور کنونی‌شان را تضمین خواهند کرد، حتی به مرزهای حیوان سیاسی ارسطو نزدیک هم نشده‌اند. آن‌ها فقط با اقلیتی بر سر تقسیم قدرت و منفعت معامله کرده و به توافق رسید‌ه‌اند، نیازی هم به سیاست‌ورزی ندارند. چنین جامعه‌ای با تمام قوا سیاست‌زدایی شده است؛ حتی اگر همه‌ی مردم درباره‌ی سیاست حرف بزنند.

 به سخن دیگر جامعه‌ای «سیاسی» است که در آن مفهوم و امکان تحقق حق برای تک‌تک شهروندان قابل اجرا، دست‌یافتنی و دستِ کم شفاف باشد. تازه داستان فقط به تحقق منفعت فردی ختم نمی‌شود. انسان چون موجودی اجتماعی است و در جامعه زندگی می‌کند، نمی‌تواند بدون پی‌گیری منافعِ جمعی، منفعت خود را تأمین کند. به این ترتیب حتی برای منافع فردی هم باید خود را به منافع جمعی گره زد. امر سیاسی همین گره‌زدن فعالانه است که قدرت را به شکل متناسبی در مویرگ‌های جامعه توزیع کرده و در مجراهای کلان و مهم آن را کنترل‌کرده، وادار به پاسخ‌گویی می‌کند. پس انسان تنها در یک اجتماعِ سیاسی می‌تواند زندگی خوب و اخلاقی داشته باشد‌.

انتخابات زمانی می‌تواند ربطی به سیاست داشته باشد و جامعه را سیاسی کند که اصل اساسی سیاست، یعنی خواست خیر عمومی برای همه تحقق پیدا کرده باشد و آن وقت در مورد جزئیات و اختلاف سلیقه در اجرای برنامه‌ها به انتخاب آرای عمومی مراجعه کنیم. هم‌زمان با ترویج «ما را چه به سیاست» و «جامعه‌ی غیرسیاسی» بسیاری از نیروهای سیاسی، اکانت‌های سیاسی، چهره‌های سیاسی، رسانه‌های سیاسی و ... مشغول سیاست‌زدایی از هشیاری و استقلال درک افرادی هستند که در ادبیات سیاسی اکثریت خاموش یا خاکستری نام دارند و نوع کنش انتخاباتی آن‌ها کمتر قابل پیش‌بینی است و در روزهای آخر رقم می‌خورد. مثلاً با تهدید به از دست رفتن جمهوریتی که اکنون نیز وجود خارجی ندارد یا استدلال‌های سلبی مثل ضرورت انتخاب بین بد و بدتر یا شر کمتر و شر بیشتر تلاش می‌کنند، صورت موجهی به وضعیت فعلی بدهند و هر ایراد و مخالفتی با این فرمول را تنزه‌طلبی یا سستی و انفعال بنامند یا نابازیگران صحنه را متهم کنند که بی‌تفاوت‌اند و نمی‌خواهند دستان‌شان آلوده شود؛ ولی این ترازبندی از کنش سیاسی قابل نقادی است و نیاز به تجدید نظر دارد.

استراتژی رأی سلبی و انتخاب بین «شر کمتر و شر بیشتر» ساده‌سازی‌ها و انگاره‌هایی در خود دارد که مرورشان می‌کنم:

 یکم - انتخاب کردن آگاهانه‌ی شر با وضعیت «یا این یا آن» یا ناچاری «ابتلا به شر» فرق دارد. در عسرتی واقعی که راهی جز این یا آن نیست، انسان با توجه به منطق موقعیت و عقل سلیم به یکی از این دو راه افکنده می‌شود و به همین جهت اگر بتواند معقول‌تر است که به شر کمتر بیفتد. اما آیا حالا چنین ضرورت و افکنده‌شدنی وجود دارد؟ چرا باید به توهم «شر لازم» دامن زد و فقط دو گزینه را اثرگذار دانست؟ به همین ترتیب گزینه‌های دیگر کنش‌گری را حذف کرد یا بی‌اثر و فاقد کارکرد نشان داد؟ به عبارتی اگر نفس انتخاب و برقرار ماندن سازوکار انتخاب مهم است؛ چرا انتخاب گزینه‌ی تأمل و افکنده نشدن در شر را برجسته نکنیم؟

دوم - حتی اگر گمان کنیم ضرورت و عسرتی چنان سهمگین باشد که افراد را در آستانه‌ی افتادن به یکی از دو شر قرار داده باشد، چه مبنایی وجود دارد که در شرایط متشنج و بی‌قرار افراد عادی بتوانند میزان شر را به درستی اندازه‌گیری کنند؟ باید گفت این‌جا بحث انتخابِ یک فرد است نه ساختار. آیا شر کمتر و شر بیشتر فقط در وجود یک فرد خلاصه می‌شود؟ پس منطق موقعیت و توجه به زمینه‌ها و ساختارها کجا رفت؟

سوم - کسانی که دست به انتخاب شر می‌زنند، مدتی که از انتخاب‌شان بگذرد فراموش می‌کنند که خودشان شر را برگزیده‌اند. مسئولیت روی کار آمدن شر به مردم منتقل می‌شود و نتایج أسف‌بار آن هرچه باشد، به‌ جای آن که شر را وادار به پاسخ‌گویی کند، مردم را در جایگاه متهم و پاسخ‌گو خواهد نشاند. در واقع گویا فرمولی آگاهانه استفاده می‌شود تا مردم برای پذیرفتن شر به معنی دقیق کلمه آماده شوند.

چهارم - انتخاب شر در هر سایز و  اندازه‌ای«مبتذل» است و هسته‌ی سخت شر را به تعلیق در نمی‌آورد. مگر این که در این فقره به درجه‌ای پست‌مدرن یا نسبی‌گرا شده باشیم که به هیچ مرتبه‌ای از حقیقت خیر و شر قائل نباشیم.  

 

 

واقعیت با چندتایی دروغ

 «شید» به معنای سالوسی، تزویر و دورویی در نظر بسیاری از مردم مفهومی سنتی و در ارتباط با عقاید شخصی است. موضوعی که در دوران شفافیت، فراوانی و دسترسی‌های سریع به اطلاعات کارکردی ندارد و به سرعت برملا می‌شود. وقتی گوگل همه جا آدم‌ها را همراهی می‌کند، چطور می‌توان حقیقتی را برای مدتی طولانی پنهان کرد؟ کار دشواری است؛ اما هنوز هم ممکن!

 تزویر می‌تواند پوشاندن عمدی حقیقت باشد یا گزیدن و چیدن بخش‌هایی از آن برای نمایش با منظوری خاص، با افزودن چندتایی دروغ و هم‌چنین استفاده از انواع ترفندهای مستندنمایی. به این معنا تزویر دیگر فقط مخفی کردن چیزهایی نیست که دوست نداریم دیگران بدانند، بلکه تلاش برای واقعی‌نمودن تصویری است که می‌دانیم ربطی به واقعیت ندارد.

 خطرات و آسیب‌های تزویر بسته به گوناگونی و وسعت تصویری که نشان داده می‌شود، می‌تواند ویران‌گر و تباه‌کننده‌ی زندگی چندین نسل باشد. هر نسلی که جلوه‌های متفاوت شیدکردن را نشناسد، محکوم به سرگردانی در هزارتوهای آن است. به این ترتیب مسئولیت شخصی ما برای پرهیز از آن، پیچیده‌تر و دشوارتر می‌شود.

در خوانشی از سیاست که امر سیاسی تحقق اراده‌ای پیشینی و برای رسیدن به هدفی معین باشد از راهی که منزلگاه‌های خوب و بدش معلوم است، انتخاب کردن نه تنها مفهومی ندارد؛ بلکه ارزشی هم از حیث کنش‌گری سیاسی ندارد. اما مردم بیشترین خیر و منفعت عمومی را می‌خواهند؛ پس قدرت برای دستیابی به تصویری از خود که بیشترین مطابقت با خیر عمومی را داشته باشد، ناچارست تا حد ممکن در واقعیت دست ببرد و تصویری از خود بسازد که برای حفظ برتری‌اش لازم دارد.

اولین شلیک سیاست‌مدار برای اغوای مردم، هیاهوهای بسیار بر سر صحت و دقت تصویر فعلی است، مثلاً بر سر جزئیاتی که نباید لو می‌رفت، تا وانمود شود دارای شواهد کافی است و از عمیق‌ترین و درست‌ترین منابع بهره می‌گیرد. حتی برای مستندنمایی بیشتر از خاطرات، نامه‌ها و گفتگوهای محرمانه و زندگی‌های خصوصی مطالبی نقل می‌شود که کسی به آن‌ها دسترسی ندارد.

با این فرض که درگیری افکار عمومی و نخبگان با بحث‌های روز سیاسی و انواع گمانه‌زنی‌ها در مورد تصویر ضرورت دارد هر گونه تعمد در انگیزش عواطف مردم، مکرراً انکار می‌شود؛ ولی در واقع تصاویر فقط با امیال و عواطف مردم سخن می‌گویند. این برانگیختگی ممکن است حتی به تغییرات و تآثیرگذاری‌های اجتماعی مختلف بینجامد، ولی ربطی به امر سیاسی و تصمیم‌سازی بهینه ندارد.

 سیاست‌مداران کم‌وبیش از پدیده‌ی نوظهور نقص مدیریت‌شده یا Curated Imperfection استفاده می‌کنند. به این معنا که با لحنی مخالف‌ در تصویر خودساخته‌شان‌ چند نقص جزئی و کم‌اهمیت را می‌گنجانند که ببینید هیچ کس کامل نیست، این مطمئناً شامل ما هم می‌شود. ما به همین اندازه صادق و خوب‌ هستیم. ولی این هم فقط یک ترفند مستندنمایانه‌ است که با ظرافت واقعیت را دستکاری می‌کند. عیب و نقصی که انتخاب شده و به آن اعتراف می‌شود، فقط سطح موضوع را خراش می‌دهد و در عمل راه شناختن و تجزیه و تحلیل ابعاد دیگر را سد می‌کند. درست مثل یک اینفلوئنسر شبکه‌های اجتماعی که  ممکن است روزی با چهره‌ای به‌هم ریخته مقابل گلّه‌اش ظاهر شود تا تمام سرخوشی‌ها و کامیابی‌های روزهای دیگرش را باور کنند و حتی با اشتیاق بیشتری دنبالش کنند. نمایش این نوع نقص‌ها نه تنها صادقانه و برای دیگران انگیزشی نیست؛ بلکه به‌شدت آسیب‌زننده است؛ چون نه تنها نقص واقعی را ارزیابی نمی‌کند؛ بلکه نمایشی از آن را برای قالب‌کردن متاع دیگری دوباره به کار می‌برد.

ما درباره‌ی این که نقاط تاریک تصویر کجاست، ذهنی خودآگاه لازم داریم. خودآگاهی باعث می‌شود به جای آن که دست و پا بزنیم و در مقابل سیل تصاویر گیج‌کننده مأیوس شویم، بپذیریم که این فقط یک تصویر است.

 اندیشیدن تک‌بعدی که پیش‌فرض ذهنی انسان است و فقط با روابط علت و معلولی ساده استدلال می‌کند، ابزار باکفایت و خوبی برای مشارکت سیاسی نیست. از الزامات زندگی در عصر حاضر این است که پیچیدگی و عدم قطعیت را به عنوان تنها چیزی که در سنجیدن ابعاد مختلف یک موضوع قطعیت دارد بپذیریم و با آن هم‌صدا شویم. بدانیم که هیچ تصویری نه قطعی است و نه به تنهایی دارای معنای مستقل. تصاویر به هم پیوسته‌اند و در شبکه‌ای بزرگتر قابل تفسیرند.

حتی به جای آن که به سبک کلاسیک تلاش کنیم که نتایج وضعیت سیاسی فعلی را محاسبه، پیش‌بینی یا کنترل کنیم، در حال حاضر نیاز داریم سیستم ذهنی‌مان را مجهز کنیم تا به اندازه‌ی کافی در میان طیف گسترده‌ای از تصاویر انعطاف‌پذیر و مقاوم باشد. مراقب عناصر خودآگاهی و دوری از تزویر، در تمام رفتارها و مسئولیت‌های اجتماعی و سیاسی باشد تا امر سیاسی به خیر و منفعت عمومی متمایل شود.

شید کردی تا به منبر بَر جهی       تا  ز لاف این خلق را حسرت دهی      از"مثنوی مولوی"

 

پورنوگرافیِ واقعیت

راضی می‌شوی عصری زمستانی با فنجانی چای، چند دقیقه‌ای با تلویزیون همراه شوی، بر صحنه‌ای که مثل نگینی میان تماشاچیان مشتاق می‌درخشد، روی مبلی راحتی، چهره‌ی محبوبی که با عروسک‌سازی‌ها و بازی‌های او نسلی خاطره دارند نشسته و از رفاقت با آدم‌ها حرف می‌‌زند. با خنده از مردم می‌پرسد که چرا عصبانی‌اند، به اندازه‌ی کافی مهربان نیستند و هم‌دیگر را دوست ندارند؟! همین کافی‌ست به یادم بیاورد آدم‌های با‌فرهنگ چطور بهترین چیزهایی را که در ویترین‌ها و کتاب‌ها پیدا می‌شود را انتخاب می‌کنند و خودشان را در آن می‌پوشانند؛ همان‌طور که بعضی خرچنگ‌ها خودشان را با علف دریایی خوشگل می‌کنند.

پس این همه سرمایه و تیمی حرفه‌ای جمع شده‌اند که ما حرف‌های عادی یک آدم جالب را گوش کنیم. به‌جای آن که توجه‌مان به کارهای جالب یک آدم عادی جلب شود! «صحنه» را به شکل «پشتِ صحنه» ساخته‌اند که فقط به نظر می‌رسد واقعی است. آن‌جا چهره‌هایی معروف که خارج از نقش‌های همیشگی‌شان ظاهر شده‌اند و نمایی از زندگی خصوصی‌شان را به روی صحنه ‌آورده‌اند، فقط حضور دارند. ما توجه، وقت و پول خود را صرف می‌کنیم و آن‌ها نه کار یا تخصص یا هنرشان بلکه فقط حضور‌شان را به ما می‌فروشند. آن‌ها فقط ظاهر می‌شوند و با دقت مراقب شهرت‌شان هستند. آمده‌اند؛ چون شهرت کالایی ارزان و همگانی شده و مشهور شدن بدون انجام کار برجسته‌ای رایج شده است. رقابت بالا گرفته و نیروی سنت، نمایش واقع‌گرایی و مردمی بودن را به یک تقلید مضحک و حماسه‌ای تصنعی تبدیل کرده است.

 اگر فهمیده باشیم، عطش شهرت ما را بلعیده و شبکه‌های اجتماعی شهرت را دموکراتیزه کرده‌اند. همه از جمله همین نانوایی که صبح نان از دستش گرفتید یا آرایش‌گری که دیروز موهایتان را کوتاه کرد، ممکن است با شعبده‌ی اینستاگرامی به چهره‌ای مشهور و البته پول‌ساز تبدیل شوند.

برنامه‌های واقع‌نما یا Reality Show با چنین فرضی ساخته می‌شوند. آن‌ها ساخته شده‌اند تا فکر کنیم هر چیزی ارزش مشهورشدگی دارد، در قاب برنامه‌هایشان با واقعیت آدم‌ها و جامعه سروکار داریم، در نتیجه عرصه‌ی عمومی و تهی بودنش را به همراه بحران‌هایش فراموش کنیم.

 اما این برنامه‌های پربیننده، در عین حال از بدنام‌ترین سبک‌های برنامه‌سازی هم هستند. مدار رایج این برنامه‌ها ایجاد عطش شهرت و سپس فرونشاندن آن است. سازندگان این شوها ادعا می‌کنند که توانسته‌اند چهره‌ها را به میان مردم بیاورند و مردم هم شهرت را دوست دارند، این یک بازی دو سر برد است. علاوه بر اسپانسرهای نشسته در کمین جیب مردم، چه خیریه‌بازی‌هایی هم که نمی‌شود. اما چه بر سر فهم و خود‌آگاهی مخاطب می‌آید؟

حرف من این نیست که بایستی بدبین بود؛ از قضا بیشتر وقت‌ها بدبینی تقریبا به همان اندازه‌ی خوش‌بینی تهی است؛ ولی ناچارم اشاره کنم که در این شوهای تلویزیونی به عمد، خودآگاهی مخاطب و هر بحرانی در عرصه‌ی عمومی انکار می‌شود و نیز بپرسم چطور با خُلقی خوش می‌توان در مقابل چنین کنترل‌های عریض و طویلی مقاومت کرد؟

ممکن است گفته شود ساعتی سرگرمی برای فراغت از واقعیت است و بس! اما نکته این‌جاست که نام برنامه و تمام عوامل و ملزومات ساختنی طوری چیده شده که تو گمان کنی واقعیت را می‌بینی و ناخواسته آن را جدی بگیری. در حالی که فقط نشانه‌ای کوچک از واقعیت آن‌جا هست که مثل نقابی همه چیز را می‌پوشاند.

همه چیز، مثل دلایل ناراحتی و نگرانی و عصبیت مردمی که توسط مهمان برنامه با لبخندی حق‌‌به‌جانب به مهربانی و آرامش دعوت می‌شوند؛ چون قرار نیست این مردم دیده شوند، فقط زمانی می‌توانند دیده شوند که در تاریکی و سکوت همان صحنه نشسته و برای صحنه‌گردانان کف بزنند یا بین‌شان رأی بدهند. دیگر مهم نیست به چه علتی نتوانسته‌اند در هر موقعیتی بخندند و مهربانی کنند؟ مأموریت موقتاً تمام شده است. شهوتِ شهرت فروکش کرده و چک‌ها و هدایا و قرارداد‌ها در پشت و روی صحنه مبادله شده‌اند.

در این فاصله نشانه‌های واقعیت به اندازه‌ای جابجا شده‌اند که دیگر ارتباطی با واقعیت ندارند. صحنه و قاب تلویزیون درست مثل اینستاگرام، با مخاطب گفتگو نمی‌کند‌، بلکه مشغول گفتگو با خود است و از مخاطب فقط نگاه خیره‌اش را می‌خواهد. صحنه‌ای که در آن چهره‌ها سرشار از خودشیفتگی نیازمند دیده‌شدن‌اند. مخاطب خسته و گیج تحت تأثیر دست‌کاری‌ها و جابجایی‌ها دیگر توان تشخیص واقعیت از چیزی که می‌بیند را ندارد و حس می‌کند، حال که مثلاً خاطره‌ای از زندگی ستاره‌ی برنامه شنیده از واقعیت اشباع شده در حالی که در واقع چیزی از آن نمی‌داند. این همان هجونمایی، هرزه‌نگاری یا پورنوگرافیِ واقعیت است.

و نتیجه‌ی آن اقدام به ساختن جامعه‌ای است که از خبر و دانایی و لذت دروغین اشباع شده؛ اما از واقعیت خود دور نگه داشته شده و میلی به تغییر وضعیت خود ندارد.  

 

 

بزنگاه تکرار تاریخ

آن‌چه بعد از هیاهوی رسانه‌ها اطراف انتخابات آمریکا و بازی دموکرات و جمهوری‌خواه برای ما باقی می‌ماند، آثار و تبعات آن در زندگی روزمره‌ی ماست. سیاست‌مداران و مفسران در صحنه و اهالی رسانه اگر بهره‌ای از عقل و تدبیر و اخلاقیات داشتند، ارزش واقعی هر تغییری در وضعیت جهان را با سودمندی و مناسبات آن برای زندگی واقعی مردم و منافع ملی می‌سنجیدند. اما بسیاری تاکنون ترجیح داده‌اند با تأکیدهای سلبی و ایجابی فراوان، اهمیت انتخاب دولت بعدی آمریکا را به حدی از تعیین‌کنندگی برسانند که با واقعیت‌های جاری فاصله‌ی بزرگی دارد.

اکنون به دلیل لطمات فراوانی که زندگی و معیشت بخش بزرگی از ایرانیان دیده و زندگی را برای‌شان دشوار و نفس‌گیر کرده است، تقاطع اقتصاد و سیاست بیشترین پتانسیل ایجاد تغییر در زندگی مردم را دارد. اقتصاد سیاسی بنا به ماهیت و اهداف خود می‌تواند نتایج قابل لمس برای معیشت و زندگی مردم به همراه داشته باشد. پس اخذ تصمیم‌های محاسبه‌شده و درست سیاسی برای ایران ما باز هم ضرورت و اهمیت زیادی دارد. در واقع نظام تصمیم‌گیری ایران اکنون لازم است هر تدبیری را از منظر اقتصاد سیاسی هم ببیند.

بنابراین روی کار آمدن دولتی که حداقل در کلام، ادعای رفع تنش‌ها را دارد، ممکن است فضای آینده‌هراسی و فشار بین‌المللی را بر تقاطع اقتصاد سیاسی ایران تعدیل کند، مردم را به کسب‌و‌کارها و ترمیم معیشت آسیب‌دیده‌شان امیدوار کند. اما این تمام داستان نیست. به قول مارکس تاریخ دو بار تکرار می‌شود یک‌ بار تراژیک پس آن‌گاه کمیک!  

 تجربه‌ی دهه‌های اخیر نشان می‌دهد که این فضای امیدوارانه، بسیار شکننده و آسیب‌پذیر است و به شدت نیاز به مراقبت دارد. شواهدی از حافظه‌ی تاریخی می‌گویند خارج از دعواهای به ظاهر سیاسی و این دولت و آن مجلس، طی سال‌ها در ایران افراد و گروه‌های خاصی توسط حاکمیت پرورده شده‌اند که می‌توان به تناسب آن‌ها را قشر نازک یا به اصطلاح سیاسی نومن‌کلاتورا نامید. این افراد با معیارهای منطبق با وفاداری به سیستم و با سلسله مراتبی مشخص در قدرت مشارکت داده شده‌اند. آن‌ها حلقه‌ای بسته از معتمدان هستند که لزوماً سیاست‌مدار و صاحب‌منصب نیستند؛ ولی ترکیب خاصی از تجارت و سیاست را اطراف مناصب قدرت ساخته‌اند. طبقه‌ای که از انواع مجوزها و تسهیلات و رانت‌ها و مصونیت‌ها برخوردارند، هیچ قانونی در مقابل‌شان کار نمی‌کند و هرگز اجازه‌ی نفوذ ناآشنایان به جمع‌شان را نمی‌دهند.

افراد درون حلقه همیشه در صف اول بهره‌مندی از امکانات و منابع قرار دارند. مثل امکانات راه‌اندازی و تسهیل کسب‌وکار، امتیارات شغلی و تحصیلی برای خود و خانواده. لیست‌ اسامی‌شان ممکن است سال‌ها در جیب‌ها دست‌به‌دست شود و تهدید به افشای اسامی‌شان و چند جلسه نشستن در دادگاه جلوی دوربین کار و بار کسانی را راه بیندازد و افکار عمومی را به طور موقت اقناع کند، ولی در هر صورت آنان هرگز تحت تعقیب قضایی قرار نمی‌گیرند.

این افراد پای‌بندی به سیاست و جناح خاصی جز منافع اقتصادی‌شان ندارند؛ ولی همیشه می‌توانند کاری کنند که چرخ سیاست برای‌شان خوب بچرخد. نکته هم همین جاست. دقیقاًً جایی که منافع اقتصادی حتی اندکی تهدید شود، قانون و سیاست به خدمت ایشان در می‌آید. دین و فرهنگ و ایدئولوژی و سنت و تکنولوژی و هر چیز دیگری هم هر وقت لازم باشد برای‌شان کار می‌کند. بنابراین حتی انتخاب مفروض یک سیاست‌مدار مخالف جنگ و تحریم در آمریکا هم برای‌شان کار می‌کند؛ فقط کافی است اندک چرخشی در سیاست‌ها داده شود. دلالی و اقتصاد غیرتولیدی نومن‌کلاتوراها در شرایط تورم‌زا و بی‌ثبات اقتصادی با سرعت بیشتری رشد می‌کند.

در واقع میز قانون‌گذاری اقتصاد سیاسی در ایران تابع رفتار همین قشر نازک است که از مناسبات تورم‌زا به شدت نفع می‌برند و دلار را از یک ارز تبدیل به کالایی بنیادی و ضریب ثابت تعیین قیمت در بازار کرده‌اند. بنابراین هرگز جز نوسانات کوتاه‌برد مقطعی اجازه‌ی سقوط قیمت آن را نمی‌دهند و مانع از ریزش قیمت‌هایی می‌شوند که به بهانه‌ی افزایش بهای دلار جهش کرده بودند. تاکنون نه تنها اراده‌ای تصمیم‌ساز و فراتر از ادعا در مقابل خواسته‌های تمامیت‌طلبانه و فاجعه‌بارشان دیده نشده است؛ بلکه حتی با قوانینی خلق‌الساعه مسیرشان هموارتر شده است. به خاطر بیاورید که چگونه بعد از امیدواری‌های برساخته‌ای که مقدمه‌ی توافق برجام شدند، بازار در آستانه‌ی ریزش قیمت‌ها قرار گرفت و چگونه سیاست‌هایی خاص، سراشیبی قیمت را به سرعت معکوس کرد.

در بزنگاه اقتصاد سیاسی همیشه این نیروی پرزور و قوی‌شده مانع کاهش قیمت‌ها شده و تورم و رکود در تولید را در مسیر بی‌بازگشتی قرار داده است.

بعد از فروکش کردن التهاب انتخابات آمریکا، سیاست‌مداران ایرانی بار دیگر در معرض انتخاب قرار دارند که در عمل نشان دهند منافع عموم ایرانیان برای ایشان اولویت دارد یا منافع وابستگان و شرکای تجاری‌شان.