نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

نوشتن در آستانه

تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش http://t.me/elhammrad

امیدی که امید نیست

بین کسانی که هر روز با نگرانی از بالارفتن قیمت‌ها و نگاه به آینده‌ای نامعلوم سرمی‌کنند و در حال شاهد فرو ریختن اعتبار اقتصادی و اجتماعی‌شان هستند و روزبه‌روز مستأصل‌تر برای تأمین معیشت و گذران زندگی‌شان، قابل انکار نیست که تعداد کمی هم قادر به مخفی کردن هیجان خود از جهش قیمت‌ها نیستند.

واقعیت این است که در طی چهار دهه سیاست‌های مبتنی بر تزریق مالی به گروه‌های خاص حامی قدرت در درجه‌ی اول و پس از آن فساد و بی‌انضباطی مالی، طبقه‌ای نوظهور را شکل داده است که منافعش در گرو همین تورم و اقتصاد سوداگرانه و دلالی است. با این منظر طبقاتی می‌توان درک کرد که چرا تورم گریبان اقتصاد ایران را هرگز رها‌ نکرده است. بحرانی دراز دامنه که در حال حاضر در دل بحران‌های دیگر مثل سیاست خارجی تنش‌زا و همه‌گیری کرونا و ...  نفس بسیاری از مردم را به شماره انداخته است.

پیداست دولتی که تحلیل‌گران اقتصادی‌اش با فرافکنی، مردم را به تاب‌آوری بیشتر و وعده‌های چند ماهه فرا‌می‌خوانند، خود بیشتر از همه از این تورم افسارگسیخته سود می‌برد. بی‌جهت نیست که حتی فراتر از دست‌های نامرئی بازار هر جا که بتواند آشکارا افزایش قیمت‌ها را با صدور مجوزهای دم دستی  قانونی و موجه هم می‌کند. این اقتصاد غرق در رکود که قادر به تولید ارزش واقعی نیست، قادر به اخذ مالیات از گروه‌های نوکیسه‌ی خودساخته‌اش نیست، توان جلب سرمایه‌ی خارجی را ندارد، بهتر است منابع مالی و نیازهای بودجه‌ای خود را به واسطه‌ی کم شدن ارزش پول ملی تا جایی که بشود و مردم تحمل کنند از جیب مردم بردارد. رونق کاذبی در بازار دلالی سرمایه مثل بورس راه بیندازد، حتی محدودیت‌ها و انحصار کارگزاری‌های بورس را بردارد، لشکر حامی رسانه‌ای پشت آن راه بیندازد تا سهام‌های بی ارزشش به بهای گزاف‌تری آب کند. در واقع بورسی را رونق بدهد که فقط از تورم تغذیه می‌کند.

این تورم است که، فاصله‌ی ارزش واقعی و ارزش نمادین و کاغذی سرمایه‌های در حال گردش را می‌پوشاند و بقای حباب قیمت‌ها را تضمین می‌کند و ماسکی فریبنده به چهره‌ی رکود اقتصادی می‌زند. ارزش بدهی‌های کلان معوق طبقه‌ی سرمایه‌دار رانت‌خوار وابسته به دولت را به بانک‌ها کاهش می‌دهد؛ پس اصلاً چرا باید دولت مانع تورم شود؟

اما اقتصاد از هر گوشه به سیاست هم گره می‌خورد و برای من از این منظر قابل فهم‌تر. تحلیل‌گران و سیاست‌مدارانی که تا همین دیروز امید بذر هویت‌شان بود ولی ابعاد امیدواری و اصلاحات‌شان در عمل به چیزی در اندازه‌ی تغییر در رنگ و فرم گره زدن بستن روسری محدود شد، اگر از کنج عافیت‌ سکوت‌شان بیرون زده باشند، در قامت یک نصیحت‌گر مصلحت‌‌نظام‌اندیش تنها از حاکمیت می‌خواهند که حداقل با مردم حرف بزند. تا فروریختگان از طبقه‌ی خود قانع گشته، فعلاً تاب بیاورند و فقط نظاره‌گر بمانند. اما لابد می‌دانند در وضعیتی که از فرط بی‌ثباتی دیگر حتی وضعیت نیست،  کنش گفتاری اصحاب سیاست و قدرت نمایشی مبتذل است.

حال پرسش مهم این است. ممکن است کسانی که در هیچ‌یک از منافع حاکمیت سهیم نیستند، هنوز با ساختارهای موجود قدرت همکاری و نزدشان دریوزه‌گی ‌کنند و به ابتذال شر تن دهند؟ 

لذت ماهی آزاد بودن

 گمراه نشوید! وقتی برخلاف جریان آب شنا می‌کنید چیزی که می‌تواند فشار و استرس روی شما را کمتر کند، خاموش کردن صداهای بیرونی است. صداهایی که از بیرون مدام به شما می‌گویند: سخت نیست؟ چرا کار مناسب‌تر و آسان‌تری انتخاب نکردی؟ کار تو که ارزشی ندارد! زن‌ها در فلان کار بهتر یا بدترند!

به نظرم زن‌ها از جایی به بعد، همین جا گمراه می‌شوند، جایی که می‌گذارند این صداها برای مهارت‌های حرفه‌ای و مسیر شغلی‌شان تصمیم بگیرند. سال‌هاست که زنان در انواع رشته‌های مهندسی تخصص و مهارت یاد می‌گیرند، اما هنوز خبر چندان مهمی از زن‌ها در صنعت نیست. منظورم البته ویترین‌های نمایشگاهی و رسانه‌ای صنعت نیست.

شاید چون آن دیوار، سقف، صخره یا هر چیز شیشه‌ای که گفته می‌شود در مسیر پیشرفت‌ اجتماعی زنان هست، در بسترها و محیط‌های صنعتی، چندان هم شیشه‌ای نیست. حتی سخت و کدر و غیر قابل نفوذ به نظر می‌آید. در کارهای مهندسی یک سلسله مراتب خیلی واضح وجود دارد. کارها هر چه فنی‌تر و تخصصی‌تر و محاسباتی‌تر باشند، ارزش بیشتری دارند. کارهای مدیریتی، کنترل پروژه و نظارت کمتر می‌ارزند و امور اجرایی مربوط به ارتباطات و جلسات هماهنگی و فروش و بازاریابی که در اصل کار فنی و مهندسی محسوب نمی‌شوند و اغلب مهندسان مرد به میل خود انتخابشان نمی‌کنند. همین جا مغزهای سیستم به کار می‌افتند و مهندس‌های زن را حتی اگر توانایی‌های فنی بالایی داشته باشند؛ برای همین خرده‌کاری‌هایی که مهارت از نوع ارتباطی و پی‌گیری و پرداختن به ریزه‌کاری‌های روتین و یکنواخت و مراقبت‌ و حوصله و لبخند و عواطف بیشتری لازم دارد، مناسب تشخیص می‌دهند. حتی اگر ناچار شوند، مسیر ترفیع کنترل‌شده‌ای را از این‌جا برای زنان باز می‌کنند.

مهندسان زنی که یک بار با تحصیل در رشته‌های مهندسی کلیشه‌های جنسیتی را شکسته‌اند، حالا در انتخاب مسیر فرصت شغلی و جابجا شدن در حرفه‌های درون صنعت، باید با قدرت بیشتری این کار را بکنند؛ در واقع فقط باید صدای علایق و اشتیاق واقعی خودشان را بشنوند.

در غیر این صورت با رانده شدن به موقعیت‌های کم‌ارزش‌تر در دنیای صنعت، کلیشه‌های جنسیتی در مورد توانایی فنی مهندسان زن را تقویت می‌کنند و تا ابد مجبورند استرس پنهان و ساختگی ناهماهنگی هویت جنسی و شغلی‌شان را تحمل کنند، تنش آشکار مقایسه‌ی دایم و احساس پذیرفته نشدن فرسوده‌شان کند یا دست از کار بکشند.  

جالب است که تجربه‌ی زیسته‌ی من در صنعت می‌گوید، این کلیشه‌ها در میان مردهای روشنفکر و تحصیل‌کرده و یقه سفیدهای صنعت پررنگ‌تر است تا در بین کارگران یقه آبی بدنه‌ی صنعت.  اولی‌ها  در محیط کار، مهندس زن را تا جایی تحمل می‌کنند که حیوان ملوس و ویترینی دست‌آموزشان شود یا نگهبان وردست و پاچه‌گیرشان. اگر ایده و ابتکاری از خودت داشته باشی یا انتقادی به فرایند کار و زن هم باشی، بلافاصله زیر پایت خالی شده و تحمل نخواهی شد. اما یقه‌آبی‌هایی که اوایل با دیدنت در کارگاه دست از کارشان می‌کشیدند، حالا بیشترین اعتماد را به مهارت و کار و مسئولیت‌شناسی تو دارند.

پس به زنان و دختران مهندس می‌گویم ... گمراه نشوید! کمی پیچیده است، ولی باور کنید که شما هم مهندس هستید.

پی‌نوشت یکم: این داستان شباهت زیادی به جاگیری زنان در عرصه‌ی سیاست دارد. آن‌جا هم هنوز باید پرسید عرصه یا ویترین؟ متن یا حاشیه؟

پی‌نوشت دوم: من امسال آن هم با تأخیر فهمیدم که از سال 2017 روز 23 ژوئن به اسم روز جهانی زنان مهندس و تشویق ورود زنان به رشته‌های مهندسی در تقویم سازمان ملل ثبت شده است. مناسبتی در کارست؛ یعنی کار فنی و مهندسی هم‌چنان اسیر کلیشه و باور جنسیتی است.

پی‌نوشت سوم: کار هم که بدون شعار و هشتگ پیش نمی‌رود؛ پس شعار امسال این روز برای زنان: جهان را شکل دهید. #ShapeTheWorld

 

نجات یک آرمان

در خصوص بازداشت برخی اعضای جمعیت امداد دانشجویی امام علی، می‌توان بر حقوق شهروندی این افراد پای فشرد و از حق فعالیت‌های اجتماعی آن‌ها دفاع کرد. مسلماً اگر عمده‌ی واکنش‌ها به خبر دستگیری ایشان از همین جنس بود، نیازی به نگارش این چند سطر نبود. اما گاهی دفاع بد ویران‌گرتر از حمله است؛ لذا باید افراد نیک‌سیرت را به قالب مردمی که شهروند و صاحب حق‌اند برگرداند.

عمده‌ی واکنش‌ها مدعی هستند که حرکت جمعیت امام علی کاملاً غیرسیاسی و صرفاً یک فعالیت اجتماعی بشردوستانه بوده و این جمعیت با‌سابقه تنها نهاد مستقلی است که کار خیریه می‌کند و نبودنش بی‌اندازه بر رنج مردم خواهد افزود. جالب است که جمعیت و مدافعان محترمش، حتی در برخورد با نگاه امنیتی به فعالیت چند شهروند، به فلاکت و بیچارگی افراد تحت پوشش و بخصوص کودکان بی‌پناه و بد‌سرپرست و ایثار افراد بالادستی جمعیت متوسل می‌شوند. دفاعیه‌های جانسوز پر از اشک، با ذکر جملاتی از زبان کودکان معصوم محروم به اشکال مختلف و با قصد تأثیرگذاری بر افکار عمومی منتشر می‌شوند. علاوه بر چهره‌های مجازی دنیای روشنفکری که فی‌الحال در کار سوگ‌نامه‌نویسی‌اند، حتی وبگاه خود جمعیت هم، جز یک یادداشت فرو‌رفته در بهت و دل‌نوشته‌ای از یک دختر نوجوان تحت پوشش، چیز دندان‌گیری به عنوان اعتراض به وضعیت فعلی ندارد.

پرسش این است که چنین انفعالی از جمعیتی که ادعا می‌کند بیست سال بدون پشتوانه‌ی قدرت در جامعه به کار خیر و نهادسازی مدنی پرداخته است، پذیرفتنی است؟ وقتی مفهوم نهاد مدنی و کار غیر‌سیاسی و این اشک و آه‌ها را کنار هم به‌کار می‌بریم، فقط مجموعه‌ای از تناقض‌ها را کنار هم می‌چینیم. همین جا می‌شود تکلیف‌مان با کار خیریه را هم البته تا حدودی روشن کرد.

در آزمون و خطاهای متعددی که برای بهتر زیستن بشر و از میان برداشتن فقر و نابرابری انجام شده است، صرف کردن پول و وقت اختیاری عده‌ای از افراد پیشرو برای دیگران، یعنی همان کار خیریه، بیش از همه متداول است. کار بشردوستانه مثل یک دریچه‌ی رهایی است که برخی از بی‌عدالتی‌های موجود را فعلاً قابل تحمل می‌کند. حرفی نیست، اما این یک واقعیت است که تقریباً همه جا دستیابی افراد به سرمایه‌ی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی است که هر موفقیتی را تعیین می‌کند، نه ابتکار یا ثبات قدم. خیریه‌ها به ما یاد می‌دهند که از سیستم و از نهادهای قدرتمند چیز کمی مطالبه کنیم؛ یا اصلاً چیزی نخواهیم. مطالبات ما فقط از خودمان باشد، خودی که سر فرصت و با حوصله تبدیل به سوژه‌ای غیر سیاسی تبدیل شده است.

شاید یک دلیل ساده که فقط یک خیریه نداریم و بلکه صدها و هزاران خیریه‌ی متعدد وجود دارد، این است که افراد می‌خواهند خیریه‌ای تأسیس کنند که مطابق با اهداف و ارزش‌های خودشان باشد؛ پس کار خیریه از اساس نمی‌تواند کاری غیر ایدئولوژیک باشد. حال جمعیتی با رویکردی کاملاً ایدئولوژیک و استفاده از ظرفیت‌های مذهبی و احساسی مردم و جوانان فعالیت کرده است، چرا در بزنگاه تاریخی یک تنگنا، اولین و مهم‌ترین واکنشش نه مطالبه‌گرانه، بالغانه و آگاهی‌بخش، بلکه پریدن به دامن مرثیه‌خوانی و استفاده‌ی نمادین از فقر و رنج مردم است؟

در یک نگاه تحلیلی به جای نگاه ایجابی/سلبی و احساسی، کار خیریه اگر به سطح نهاد مدنی نرسد و از دولت سهم‌خواهی نکند و در مناسبات سنتی خیر و شر دست و پا بزند، به ایستایی و سکون وضع موجود کمک می‌کند. اگر غیر از این است و جمعیت به عنوان یک نهاد مدنی در حد فاصل مردم و حکومت قصد تغییر ساختاری در مناسبات توزیع قدرت اجتماعی را دارد، به عنوان یک اقدام شرافتمندانه در مواجهه با فقر و بی‌عدالتی، باید به ایدئولوژی خود باور داشته باشد و مبارزی واقعی شود وگرنه مجبور است به استغاثه و لاف‌زدن در صفحات مجازی بسنده کند. در هر صورت گریزی از سیاست نیست.

اگر نهاد برای مواجهه با دولتی که نگهبان وضعیت موجود است، بخواهد از میانبری مثل خیریه استفاده کند، باید با مردم صادق باشد و انتظار این را داشته باشد دولت صفحه‌ی سازمان‌بندی‌اش را در هر فرصتی که بتواند به هم بریزد. این به معنی عادی‌سازی نگاه امنیتی به کنش‌گری‌ها و فعالیت‌های مدنی نیست و هرگز آن را تأیید نمی‌کند؛ ولی به این معنی است که فعالیت مدنی نیاز به انسان‌هایی صادق و بالغ و شهروندانی خوب و نه صرفاً انسان‌هایی خوب دارد که از صغارت خود خواسته‌شان بیرون آمده‌اند، خودشان را قطب عالم امکان نمی‌دانند و در عین حال می‌توانند قدرت را مرعوب کنند.

در آن صورت نیازی به بی‌صداقتی و تنزه‌طلبی سیاسی نیست، هم‌چنین زدن به صحرای کربلا و خیمه‌های بی‌عباس و استفاده از معجزات و احساسات ترحم‌آمیز هم برای یک نهاد مدنی پذیرفتنی نیست.       

 

مشکلاتی که نامی ندارد (4)

در ادامه‌ی نگریستن به مشکلاتی که نامی ندارند، هم‌چنان نقد پایه‌های اقتصادی حاکمیت را ضروری می‌دانم؛ چرا که در حال حاضر بسیاری از رنج‌های مردم، حول محور نابرابری در توزیع درآمدها، گسترش اختلاف طبقاتی، فساد سیستماتیک و هم‌زمانی رکود و تورم اقتصادی قرار دارند. شاید برای ایران حتی نیاز به بحرانی مثل کرونا هم نبود، تا ضعف‌های آشکار حکومت در مدیریت اقتصاد ملی دیده شود. 

  این که در فرایند نقد چرا تأکید بر نام نئولیبرالیسم اهمیت دارد را تلاش می‌کنم توضیح ‌دهم. با این حال هدفم دربرگیرنده‌ی نقد همه جانبه‌ی سرمایه‌داری اعم از دولتی و فرادولتی است که در نهایت به خودمدیریتی مردم بینجامد و این مهم صرفاً به معنی فروکاستن نقد، به یک شعار علیه نئولیبرالیسم نیست.

کسانی که با تأکید کردن بر وجوه نئولیبرالیستی سیاست‌های اقتصادی حاکمیت مخالفت می‌کنند، از محوریت درآمد رانتی نفت و دولتی بودن مطلق اقتصاد ایران می‌گویند و از نبود بخش خصوصی واقعی. البته حق با آن‌هاست؛ دولت در ایران هرگز متکی بر مالیات و وابسته به مردم نبوده است و اگر بنا بوده عدالتی برقرار کند؛ فقط به آوردن نفت بر سفره‌های مردم تاکید کرده است؛ مثل اربابی که بخواهد نان رعیت‌هایش را درست تقسیم کند.

اما مهم این است که در عمل چه رخ داده است؛ پس به برون‌داد فعلی آن وضعیت نگاهی بیندازیم.

 با سیاست‌های متناقض خارجی و داخلی، درآمدهای نفتی به‌شدت کاهش یافته است. از سوی دیگر به گواه صدها پرونده، افراد و نهادهایی فرا دولتی هستند که از رانت و ارز بی‌حساب دولتی، تسهیلات بانکی بی‌ضمانت و حمایت‌های گمرکی ویژه برخوردارند و می‌توانند با دور زدن تحریم‌ها و پول‌شویی، پایه‌های اقتصادی نظام را سرپا نگه دارند و خودشان ثروت کلانی را صاحب شوند.

این گروه سرمایه‌های خود را خارج از ایران می‌برد و آن‌جا نگه می‌دارد یا اگر داخل ایران فعالیت ‌کند، در هزارتوی غیرشفاف و مبهم پیمانکاری‌ها با یک نقاب دروغین، پنهان است. حتی کسانی که برای آن‌ها کار می‌کنند هم نمی‌دانند، برای چه کسی زحمت می‌کشند. شرکت‌هایی در شبکه‌ای از نظام‌های محرمانه، پیچیده و پرنفوذ ثبت می‌شوند و با پنهان‌کاری تا قلب قوه‌ی قضاییه و مجلس و نیروهای نظامی پیش می‌روند و کسی از بسته‌های مالی و ذی‌نفعان آن‌ها سر در نمی‌آورد. از این رو در نبود نهاد مستقل مطالبه‌گر و پرسش‌کننده، مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی‌شان در قبال منابعی که مصرف می‌کنند هم ناممکن است. حتی مالیاتی هم از آن‌ها اخذ نخواهد شد، چون حاکمیت برای حفظ نظام و تأمین هزینه‌های تبلیغی و امنیتی خود به آن‌ها مدیون است.

 بنابراین دولت برای صرفه‌جویی، راهی جز بیشتر دست بردن به منابع اندک مردم ندارد. بنابراین روزبه‌روز هزینه‌های بیشتری بر دوش مردم گذاشته می‌شود. توده‌های مردم از بسیاری از حقوق اقتصادی که بیشتر از آن برخوردار بودند محروم می‌شوند و تکه‌های بزرگ‌تری از نانی که برای گذران زندگی‌شان در دست دارند، محترمانه یا حتی با زور توسط دولت بریده می‌شود. در واقع ثروت‌های کشور بازتوزیع می‌شوند؛ ولی به نفع طبقه‌ی فرا دولتی تازه سرمایه‌دارشده‌ای که حاضر است شریک منافع ایدئولوژیک دولت شود.

 با چنین تحولاتی از جنس کاهش قلمرو دولت، سیستم برای مردم  ناکارآمد گشته، بقایش با اتکا به مردم نیز ناممکن می‌گردد. توان مردم برای بهبود جریان زندگی‌‌شان از طریق رأی‌دهی به‌شدت محدود می‌شود. این‌جاست که طبق نظریه‌ی نئولیبرال، مردم می‌توانند انتخاب خود را از طریق خرج‌هایشان اعمال کنند؛ ولی توان خرج کردن برخی بیش از دیگران است و رأی‌ها یکنواخت توزیع نشده‌اند؛ پس مردم زیادی از زمین تصمیم‌گیری و سیاست، خودبه‌خود کنار گذاشته می‌شوند.

اگر تأکید بر وجه نئولیبرالی این نوع از کوچک کردن دولت مهم است، ابتدا از این جهت است که هر گونه سیاست‌ورزی برای مردم مستلزم انتخاب است؛ باید چیز مطلوبی را بدست بیاورند و چیزهایی را از دست بدهند نه این که فقط امتیاز بدهند. دیگر این که هر سیاستی باید حداقلی از ثبات راهبردی را داشته باشد، بنابراین اگر مبنای مشخصی نداشته باشد، روبرو شدن مردم با آن، مثل جنگ با سایه‌ها غیر ممکن خواهد بود. در این نبرد، باید مؤلفه‌های طرف را شناخت و حتی‌الامکان در نقاط ثابتی نشاند.

خواسته‌های چنین نگاهی برای مردم، فراتر از خواسته‌های حقوقی نیست؛ ولی چیزی که مانع تحقق این خواسته‌ها می‌شود یک ساختار حقیقی پول‌دار و قدرت‌مند است. وقتی فساد و تبعیض این‌چنین همه جا را گرفته، مگر ممکن است مردم به ساختار حقوقی رو بیاورند؟ پس باید نیرویی حقیقی از مردم، در مقابل این ساختار شکل بگیرد و بایستد و آن را به عقب براند.

گفته‌اند ژان ژاک روسو زمانی به روحانیون مسیحی گفت دست از اثبات حقانیت مسیح بردارید. چون مسیح برحق است. بیایید اثبات کنید که خودتان مسیحی هستید. این چیزی است که نیاز به اثبات دارد!

امکان فرار از تاریخ

به نظر خیلی‌ها حرکت‌ها و اعتراضاتی که در آمریکا با دیدن خشونت یک پلیس نسبت به یک مرد سیاهپوست شروع شد و به سرعت در حال گسترش در اروپا و سراسر جهان است؛ هنوز هم ربطی به ما و کشور ما ندارد. گویی این که نژادپرستی مسأله‌ی جامعه‌ی ما نیست. اگر چه ایرانیان تاکنون چندان در معرض آزمون‌های تاریخی دشوار نژادپرستانه قرار نگرفته‌اند و البته اگر هم قرار بگیرند، معلوم نیست نمره‌ی قبولی بگیرند یا نه؛ ولی در هر حال مردم ما سال‌هاست با مسائل و مشکلات اساسی‌تری مثل امنیت کشور و گره‌های اقتصادی در معیشت‌شان درگیرند و همچنین در مواجهه با فساد سیستماتیک سیاسی و اقتصادی درمانده‌اند، پس به فکر مشکلات خود باشند.

 البته که بافت اقتصادی و فرهنگی جامعه‌ی ما با آمریکا بسیار متفاوت است و چنین تفاوتی اقتضا می‌کند این‌جا مردم به‌طور طبیعی مطالبات و خواسته‌های دیگری داشته باشند؛ ولی کماکان از فرایند اعتراض، نحوه‌ی بیان مطالبات در افکار عمومی و برخورد دولت آمریکا و کشورهای دیگر با معترضان‌شان می‌توان نکات ارزنده‌ای برای فردای تاریخی‌ آموخت.

1-     نخست این که جامعه اگر زنده و پویا باشد، در هر حال به هر نوع تبعیض و بی‌عدالتی حداقل زمانی که آشکارا توسط رسانه‌ها بازنمایی شوند، واکنش نشان می‌دهد. اگر جامعه بی‌اعتنایی قدرت نسبت به حقوق شهروندی را ببیند و کوچک‌ترین اعتراضی نکند، یعنی دچار کرختی و بی‌تفاوتی مزمن یا ناآگاهی نسبت به حقوق خود است. برابری وجه آرمانی دموکراسی است و اگر چه هرگز به تمامی دست‌یافتنی نیست اما می‌تواند مبنایی فراهم کند که ما مردم همیشه مفید بودن آن‌چه انجام می‌دهیم را بسنجیم. حال اگر ما در هر زمانی خواهان عدالت و رفع تبعیض باشیم و نهاد قدرت یا حکومت، خود را نسبت به این آرمان بی‌اعتنا نشان دهد چه باید کرد؟ آیا یک جامعه‌ی زنده و آگاه می‌تواند تا ابد نسبت به تبعیض بی‌تفاوت بماند؟

2-     مرور دیدگاه‌های چهره‌های سیاسی نشان می‌دهد در سنخ‌شناسی واکنش‌های رسمی نسبت به وقایع آمریکا دو دسته از هم قابل تفکیک‌اند. دسته‌ی اول با اشتیاق و شادمانی منتظر فروپاشیدن مثلث زر و زور و تزویر و بقولی دموکراسی دروغین آمریکایی‌اند و دسته‌ی دوم به ستایش مطلق و جانبدارانه‌ی دموکراسی آمریکایی مشغول‌اند که قادر است اعتراضاتی در این اندازه را درون خود بپذیرد و البته معترضان را فقط دسته‌ای تبهکار بی‌ریشه و مجرم می‌شمارند.

هر دو دیدگاه اسیر سطحی‌نگری و تناقض در خود هستند. حتی با کمی مرور حافظه‌ی تاریخی، در مورد سوابق‌شان می‌شود دید که اکنون تا چه اندازه نگرش‌های سیاسی قبلی‌شان را انکار می‌کنند. گویی قضاوت ایشان مبنایی ندارد و به تمامی بسته به جایی است که در آن ایستاده‌اند.

اصلاح‌طلبان و محافظه‌کارانی که در چند سال اخیر یک‌صدا هرگونه حضور مردم در خیابان را به جهت احتمال بروز خشونت و به بهانه‌ی رواج پوپولیسم در سیاست و سوءاستفاده‌ی دشمن سرزنش می‌کردند و دنبال احقاق حقوق مردم از دریچه‌ی تنگ و ناممکن صندوق رأی و انتخابات بودند، اکنون از لزوم صبر و بردباری دولت امریکا در مقابل اعتراضات و برآوردن فوری تمام خواسته‌های معترضان می‌گویند. البته جای امیدواری است اگر اکنون می‌توانند ببینند که حضور مدنی مردم در خیابان تا چه اندازه در نظارت و کنترل بر قدرت تأثیرگذار است. چه بسا روشنفکران و سیاستمداران خواهان تغییر آمریکا هم اکنون می‌توانستند انتخابات پیش رو را بهانه کنند و مردم را به بازگشتن به خانه‌هایشان فرا بخوانند، در صورتی که غالب آن‌ها ضمن همراهی با مردم، اعتراض و بیان مستقیم مطالبات را حق مدنی مردم می‌دانند.

مطالبه‌گری و حضور مستقیم مردم در پهنه‌ی مشارکت سیاسی ما به ازاء و جایگزینی ندارد. قدرت هر اندازه مستحکم و پرمایه باشد، چنانچه نسبت به شنیدن صدای مردم ناتوان باشد آسیب‌پذیر و بی‌قوام و در عین حال تکیه بر آن شرم‌آور است.

3-     استمرار و گسترش اعتراض در جهان نشان می‌دهد، دموکراسی حتی در صورت حصول تا چه اندازه شکننده و نیازمند به آزادی است و لازم است با شدت از نهادها و بنیادهای آزادی حفاظت دایمی کرد و به هیچ بهانه‌ای جز آزادی دیگری محدودش نکرد. از سوی دیگر هیچ اطمینانی به قدرت از نظر اخلاقی نمی‌توان کرد؛ چون نه می‌تواند درستی‌اش را ثابت کند و نه مانع فسادپذیری‌اش شود؛ پس همواره نیاز به کنترل و محدود شدن دارد. در نهایت این که با وجود گسترش ارزش‌های سرمایه‌داری، هنوز هم جهان تا حد بسیار زیادی نسبت به نابرابری حساس است. پس نابرابری‌ها و تبعیض‌ها را به موقع دریابیم.

واقعیت این است که ما تنها بعد از ویرانی و آسیب روابط انسانی است که درباره‌ی نیروها و معیارهای حاکم بر روابط اجتماعی می‌پرسیم. این از دلتنگی تاریخ و زمانه‌ی ماست، که حکم می‌کند بپرسیم و بیندیشیم و سپس برگزینیم.