اندیشمندانی هستند که با یک کتاب یا گفتار یا کلیشه ای ناقص از افکارشان شناخته و معروف میشوند. در این صورت اقبال این که به تمام آثار، افکار وجزئیات زندگیشان پرداخته شود، بسیار کم خواهد بود. اما شکلگیری نظریات و مواضع فکری همواره یک فرایند وابسته به زمان و زمینهی تاریخی است و برای رسیدن به داوری منصفانه نسبت به یک شخص نیاز داریم، دست کم آثار مهم او را بررسی کنیم. اگر رابرت دال (Robert Alan Dahl) را نظریهپردازی میشناسید که با حرارت در آثار شناختهشدهاش از لیبرال دموکراسی دفاع میکند و در نهایت با تحلیلهای رفتارگرایانه و پراگماتیستی خود، آن را فقط در مقام عمل و اجرا نقد میکند. این کتاب کوچک او که به عنوان آخرین اثرش توسط دانشگاه ییل منتشر شده است را باید ببینید.
«دربارهی برابری سیاسی» نشان میدهد که او نه تنها به بیطرفیارزشی سیاست، باوری ندارد؛ بلکه به وجه آرمانی دموکراسی یعنی برابری، توجه دارد. از این رو برابری سیاسی یک ارزش تلقی میشود. این شکاف دائمی میان آرمان و آن چه محقق شده از نظر دال موجب یک شکاکیت سازنده است.
دال نظام سرمایهداری جهانی را کارآمدترین نظام اقتصادی موجود میداند ولی در عین حال باور دارد که این نظام در عمل باعث پیچیدهترشدن روزافزون جوامع میشود و تنها دموکراسی برابریخواه سیاسی است که میتواند راههایی مشروع، برای جلوگیری از بروز بحرانهای ناگزیر پیش پای دولتها بگذارد. دال برخلاف لیبرالیسم کلاسیک غربی، به جای فردیت و حقوق فردی، اثرگذاری انجمنها و گروهها را محور بحث دموکراسی قرار میدهد. ابداع واژهی پلیآرشی (polyarchy) توسط او اشاره به تنوع و تکثر همین گروهها در جامعه و ضرورت به رسمیت شناختن منافع آنها دارد. تا همین جا هژمونی بلوک قدرت و خوشبینیهای افراطی عقلگرایانه را به چالش گرفته است و ضرورت برابری سیاسی را پذیرفته است تا دموکراسیها به مسیری بیبازگشت از نابرابری سیاسی چنان پیش نروند که دیگر دموکراسی موضوعیتی نداشته باشد. البته نقد وارد بر کتاب این است که امر اقتصادی و اجتماعی را به اندازهی امر سیاسی برجسته نمیکند و چشماندازی برای تغییرهم بدست نمیدهد.
در ادامه پرسشهای اساسی کتاب را به همراه صورتبندی مختصری از آن چه به عنوان پاسخ در کتاب آمده است را مرور خواهیم کرد:
پرسش نخست کتاب این است که آیا هدف برابری سیاسی آن چنان خارج از تواناییهای انسان قرار نگرفته که بهتر باشد به آرمانها و غایتهای دستیافتنیتری بیندیشیم؟ این پرسشی است که به تکرار در نوشتههای سفارشی مهرنامهای و کتابهای لیبرالهای وطنی یافت میشود و همواره پاسخ سردستی و آماده این بوده است: بله البته که عقل میگوید باید دو دستی نقد را چسبید.
اما دال برابری سیاسی را هدفی معقول میداند که اگر چه به دلایل متعددی قادر به رسیدن به آن نیستیم، ولی همواره باید در جهت آن تلاش کرد. مفروض دال این است که آرمان دموکراسی، خواستنی بودن برابری سیاسی را از پیش مفروض میگیرد. در نتیجه اگر دموکراسی هدف ما باشد، برابری سیاسی هم به صورت تلویحی هدف ماست و البته هدفی واقعبینانه و در حد توانایی ما.
وی به نقل قولی مشهور از لرد اکتن (Acton) اشاره میکند که قدرت فساد میآورد و قدرت مطلق، مطلقاٌ فسادآور است. سپس مینویسد: قصد و نیت حاکمان در ابتدای حکومتشان هر چه باشد، احتمالاً پایبندی آنها به رعایت مصالح عمومی به تدریج به گونهای استحاله پیدا میکند که در نهایت مصالح عمومی را با مسألهی حفظ امتیازات و قدرت خود یکی میانگارد.... بدون برابری سیاسی اگر شهروندان بر دولت نظارت نداشته باشند و نتوانند آزادانه دربارهی سیاستهای رهبران خود بحث و احیاناً با آن سیاستها مخالفت کنند بسیار محتمل خواهد بود که چنین حکومتی خسارتهای فاجعهباری به بار آورد.
در این نگاه اگرچه آرمان برابری در عمل به صورت تام و تمام دستیافتنی نیست ولی میتواند مبنایی فراهم کند که مفید بودن آنچه انجام میدهیم را بسنجیم.
پرسش دوم این است که آیا دلایل و شواهدی برای تلاش انسان در جهت دستیابی به برابری سیاسی وجود دارد؟ بله! در این جا از محدودهی «بایدها» به قلمرو «هستها» وارد شدهایم. در واقعیت تجربی با وجود منابع بیشتری که در اختیار قشرهای ممتاز جامعه بوده و هست اما تحولاتی در جهت برابری سیاسی همیشه در جریان بوده است: ابتدا این که افراد و نخبگان دارای امتیازات بالا همیشه ناچارند از آموزشها و عقایدی حمایت کنند که برتری آنها را توجیه نماید. آنها حتی این عقاید و ایدئولوژیها را بعد از ساختن را در صورت امکان به زور تحمیل میکنند.
دیگر این که گروهی از مردم که به دلایل تاریخی، یا در نتیجه عملکرد ساختار یا نخبگان در جایگاه منزلتی فرودستی قرار گرفتهاند، کمتر از آن چه تصور میشود ایدئولوژی مسلط توجیهگر را پذیرفتهاند.
همچنین اعضای گروههای فرودست در خفا یا آشکارا ایدئولوژی نخبه را انکار میکنند، تغییر شرایط، تحول در ایدهها و ساختارها، بحرانها و تغییر نسلها یا در کل هر شکلی از تغییر، همواره به صورت فرصتهای جدیدی برای گلایه و اعتراض در اختیار فرودستان قرار میدهد. آنها از خشونت و هر وسیلهی ممکن برای تغییر استفاده میکنند.
دیگر این که هیجانها رانهها و و انگیزشهایی مردم را به تغییر وضعیت نابرابر موجود وا میدارد. مشاهدهی آن چه بیانصافی و بیعدالتی فرض میشود اغلب احساسات قوی را بر میانگیزاند و باعث همدلی و همدردی میشود.
بعضی اعضای گروه مسلط هم گاهی شورش میکنند و با طبقه پایینیها متحد میشوند. ممکن است به دلایلی مثل اعتقادات اخلاقی، دلسوزی و شفقت، فرصتطلبی و ترس از بینظمی و اغتشاش و تهدید داراییهایشان و حتی حفظ مشروعیت رژیم باشد.
و در نهایت این که در چنین فرایندی قشرهای سابقاً فرودست هم چیزی گیرشان میآید. در تغییرات به سمت برابری آنها قدرت، نفوذ، منزلت، درآمد یا نفع چشمگیری عایدشان میشود.
پرسش سوم این است که چه موانع بنیادی سبب شده است برابری سیاسی یک آرمان باقی بماند؟
بله! همواره با محدودیتها و موانع ثابتی روبرو خواهیم بود. برخی از این موانع از این قرارند: توزیع طبیعی ولی نابرابر منایع، مهارتها و انگیزه ها بین انسانها، محدودیتهای زمانی تحقق برابری، اندازه و وسعت نظام سیاسی، استیلای اقتصاد بازار، نظام های بینالمللی غیردموکراتیک و بروز بحرانهای پیشبینی نشده که در مجموع باعث میشوند در زیر آستانهی برابری باقی بمانیم. اما این موانع و حتی سقوط سوسیالیسم به تلاشها در جهت کاستن از نابرابریها نقطهی پایان نگذاشت.
در پایان کتاب دو سناریوی محتمل ارائه میشود که یکی بدبینانه و دیگری امیدوارکننده است. طبق نخستین سناریو تمرکز نیروهای پرقدرت داخلی و بینالمللی و بحرانهای ناخواسته شکاف نابرابریها را افزایش داده به نهادهای دموکراتیک فعلی لطمههای شدیدی خواهد زد و بر مبنای سناریوی دوم یک میل انسانی قوی به رفاه و خوشبختی به چرخشی فرهنگی به سمت برابری سیاسی میدان خواهد داد. کتاب میگوید همه چیز به ما و نسل بعدی بستگی دارد.
شناسهی کتاب : دربارهی برابری سیاسی / رابرت آلن دال / ترجمهی جهانگیر معینی علمداری / انتشارات رخداد نو
انسانها میتوانند بخت و اقبال را در اولویت دوم قرار دهند، اما نمیتوانند با آن مخالفت ورزند... میتوانند سبد اقبال را به شکلی که میخواهند ببافند، اما نمیتوانند آن را بشکنند. انسانها براستی هرگز نباید از اقبال قطع امید کنند زیرا پایانش را نمیدانند، چرا که اقبال به روشهای ناشناخته و غیرمستقیم پیش میرود. آنها همیشه ناچارند امیدوار باشند و چون امیدوارند چه در خوشاقبالی، چه در مشقت میتوانند تواناییهایشان را کشف کنند.
گزیده از کتاب: گفتارها/ نیکولو ماکیاولی/ محمدحسن لطفی/ نشر خوارزمی
دایرههای نارنجی روی نقشهی جهان در سایت سازمان جهانی بهداشت در حال بزرگترشدن و گسترشاند. ویروس بسرعت مرزهای سیاسی را از مفهوم تهی کرده است. سیاستها در سراسر جهان به وضعیت جنگی و اضطراری و استثنائی تیدیل میشوند. به رغم همهی غفلتها و دیررسیدنها، کمابیش سیاستمداران ما هم فرصتی یافتهاند، که همان تدبیرها را البته بدون قاطعیت در اجرا و به صورت کجدار و مریز و حتیالامکان با فاکتورگرفتن و به تأخیرانداختن بستههای حمایت اقتصادی از مردم، دنبالکنند.
گویا بد هم نیست؛ حال که جایمان را در ردیفهای بالایی رتبهبندی مرگ و میر به دیگران میدهیم، حداقل هر شب گزارشی برای تطهیر عملکرد خودمان از جهنم بیمارستانها و سردخانههای دنیا داریم که پخشکنیم. ما روزبروز با توصیهها و قوانین سختگیرانهتری مواجهایم که ما را منزویتر و منفردتر میکنند. همیشه به دنبال بحرانها و سوانح طبیعی که فقط بخشی از کشور یا دنیا را درگیر میکرد، همدلیها شکل میگرفت و احساسات مشترک اوج میگرفت. اما سرعت انتشار ویروس و بیدفاعی ما در مقابل آن چنان است که این بار چنین فرصتی را هم کمتر داریم؛ باید فاصلهها را حفظ کنیم و بیشتر از قبل فقط به فکر خودمان باشیم.
علیرغم همهی خطراتی که زیست و سلامت انسانها را تهدید میکند و به هیچ عنوان قصد دست کمگرفتن آنها را ندارم، با این همه هراسی چنین بزرگ و فراگیر از دشمنی به نام ویروس کرونا نمیتواند طبیعی باشد. ما در خانه میمانیم، اما آن بیرون آنقدرها هم وحشتناکتر نیست. حداقل این است که درون خانه هم به همان اندازه وحشتناک است. درککنید، بیتفاوتی نسبی ما در مقابل ویروسی که دشمن و منحوس و شیطانی نامیده میشود، حاصل روزهای گذشتهی ماست که مدتها با دشمن زندگی کردهایم و دیگر سرمایهی انسانی، روانی، اجتماعی و اقتصادی ما در مقابل آن فرسوده است.
شاید ما در حال گذراندن لحظههای شوک اول هستیم. شوک مواجهه با واقعیت. آن هم واقعیتی که قبل از آمدن ویروس هم بود. اقتصاد به حال خود رهاشده و ناکارآمدی سیاستمداران و بدنهایی به غایت آسیبپذیر قبل از این هم بود. ولی یک ویروس لازم بود تا حساش کنیم. اما چه کسی به فکر شوکهای دوم و سوم است. شاید به گفتهی نائومی کلاین شوک بزرگ اول برای کرختشدن بالابردن آستانهی تحمل ما و کمترحس کردن و پذیرفتن شوکهای بعدی باشد.
نمی دانم ... اما آنچه میبینم این است که منطق سرمایهداری در غوغای تاخت و تاز جهانی ویروس هم در حال بازیابی و بازتولید خود است. منطقی که سرازیرشدن سودهای کلان به سمت کنترلکنندگان ویروس را تا مدتها تضمین خواهد کرد. ولی در عوض، تنها سیاسی پشتوانهی ایدئولوژیک سرمایهداری، یعنی «آزادی برای همه» را بشدت در تنگنا قرار خواهد داد. منظورم مفهوم حقوق بشر، حریم خصوصی و آزادیهای فردی است. بدیهی است سیستمهای تمامیتخواه کنونی در سراسر جهان و از جمله در خاورمیانه فرصت مغتنم و بیشتری برای اعمال کنترل بر بدنها و ذهنها خواهند یافت. البته که شوکها در اصل، فرصتی برای دولتها هستند که نظامهای خود را بازیابی کنند و تغییرات رادیکال مورد نظر خود را اعمال کنند.
نگاه کنید به این بستر دیجیتال در حال گسترش در کشور ما، فراهمشدن امکان آموزش از طریق سامانهی مجازی، توجه ناگهانی به کسب وکارها و خرید آنلاین، توصیههای روانشناسانه به ایجاد و حفظ روابط عرفی و آیینهایی مثل دید و بازدید در دنیای مجازی و حتی اشاعه و اجرای فرامین ایدئولوژیکی از قبیل زیارت و نماز و دعای جمعی در اینترنت ... با همهی اطلاعات و دادههایی که از زندگی روزمرهی خود به آن سرازیر میکنیم در کنار تسهیل کارها و تسکینهای موقت روانی برای ما، کار بعدی دولت در کنترل هر چه بیشتر مردم و شهروندان را بسی آسانتر خواهد کرد.
نگاهی دوباره به نقشهی گسترش ویروس در جهان بیندازید... دولتهایی مثل چین و کره که زیرساختهای اقتصادی مستحکم و نظارت اجتماعی بیشتری بر زندگی شهروندان دارند، احتمالاً اولین کشورهایی هستند که جشن پایان کرونا خواهند گرفت. گویا الگوی نوینی در حال شکلگیری است، فردیتی که تا دیروز همراه جداییناپذیر سرمایهداری بود در حال محوشدن و به حاشیهرفتن است. در عوض ساختار جدیدی از سرمایهداری با همکاری صاحبان قدیم سرمایه و قدرت و شرکای جدید آنها، در حال شکلگیری است. حتی وظایف حکومتهای دموکراتیک در مداخلهها و کنترلهای اقتصادی و مراقبت از تشدید نابرابریها و حمایت از فرودستان، دیگر به اندازهی مراقبتهای اجتماعی و سیاسی اهمیت نخواهد داشت. در واقع کنترلهای اجتماعی و سیاسی به بهانهی سلامت و حیات با مزاحمت کمتری پیگیری خواهد شد. سیاست دیجیتال و جمع کردن اطلاعات شخصی مردم برای کنترل روان و سبک زندگی مردم حال در سایهی وجود ویروسی تهدیدکننده، به حوزهی زیست و سلامت آنان گسترش خواهدیافت.
آیا روشنفکران میانهروی بهداشتی و نرمالیزهی بروکرات ما از خزیدن بیصدای این الگوی جهانی در بدنهی حاکمیت باخبرند؟ امیدوارم باشند. امیدوارم به مقاومتهایی که خلاقانه در این بستر ترسناک خواهدرویید. همچنان امیدوارم به انسانهایی که زندگی و انسانیت پرشور و همبستگی خود را به یک ویروس نمیبازند.
چرا باید سوزان سانتاگ را خواند؟ پاسخ من بعد از تجربهی ناب خواندن کتاب«تماشای رنج دیگران» این است که او را باید خواند؛ چون میداند چگونه موضعی داشته باشد که مردم را وادار کند، ایدهای را جدی بگیرند و بررسی کنند تا شاید به خودآگاهی برسند. سانتاگ میداند چگونه در دل ماجرا برود و از آن بنویسد تا با ولع تمام خط به خط خوانده شود. به همین شیوه او در این کتاب، از تماشاکردن رنج دیگران نوشته است. پرسش ابتدایی این است که اصلاً چرا باید رنج دیگران را تماشا کرد؟
این همان موضع انتقادی مهمی است که کتاب به آن پرداخته است. حرف زدن از رنج دیگران میتواند به سرعت تبدیل به سوگنامهای دم دستی یا حس ترحم و خودبزرگ بینی گوینده شود و یا شرارت را برای ما عادی جلوه دهد به این ترتیب مشکلی دیگر به مشکلات موجود بیفزاید، اما سانتاگ در کتابش نشان داده که از همهی اینها بیزار است و هنگام تماشا کردن هیچ «ما» یی بدیهی نیست.
از نظر او اگر چه، دیدن بی دردسر است، به فاصله احتیاج دارد و میتواند خاموش شود... اما هیچکس حق ندارد «نگاه کردن» را به عملی بیارزش مبدل کند.
همچنین احساسات بعد از دیدن رنج «دیگری»، قبل از کلیشه شدن فقط باید تبدیل به حرکت و عمل یا کنش انسانی شود در غیر این صورت امنیت و غرور و بی تفاوتی ما را به موجوداتی کرخت تبدیل خواهدکرد. تصاویر سبعانه حتی اگر پشیزی از واقعیت هم نباشند به ما میگویند: فراموش نکنید این آن چیزی است که بشر قدرت انجامش را دارد و ممکن است حتی داوطلبانه و با شور و اشتیاق و حتی پارسانمایی آن را انجام داده باشد. بیاد داشته باشید که هنوز به وضوح بیعدالتی فاحشی بر جهان حاکم است.
سانتاگ خویشتن انسانی خودش را یک طرح و برنامه میداند، چیزی که باید ساخت. در جای جای متن میبینیم که چگونه با عطشی کمنظیر برای رفتن، دیدن، شناختن، تجربه کردن، فهمیدن و الهام گرفتن، مکالمه و ارتباط برقرارکردن نثر شگفتانگیزی خلق میکند و حاصل کارش هرگز سیاست و کنشگری اجتماعی را رها نمیکند.
محور کتاب بررسی فرایند و انتشار و ثبت تصاویر و مستندات از موقعیتهای وسیع رنج انسانی است مثل جنگها، خشونتها، فلاکتها و بیماریها ... او در پی این است که در دوران مدرن این ثبتها برای چه انجام میشوند و دولتها و قدرتهای پنهان چه استفادههایی از آنها میکنند؟ نثر برّنده و شگفتانگیز سانتاگ لحظهای خواننده را به حال خود نمیگذارد .
او میگوید آن چه ثبت میشود باید حرفش را بزند و به عمق وجود دیگری نفوذ کند. اما این واقعیتهای شوکآور در بازی رسانهها و معرض دید همگان چگونه تعبیر میشوند؟ میپرسد:«چگونه میتوان به جای تأکید بر رنج به وجود آن اعتراض کرد؟ آیا باید از شکیبایی رنجدیدگان درس بگیریم؟ یا سوژههای تصویرنگاری رنج فقط بکار برانگیختن عواطف و تأسف میآیند؟»
سانتاگ از جنس نویسندگان و منتقدانی است که ما را هشیار و گوش بزنگ نگه میدارند. اکسیری که برای زمانهی ما حیاتی است. هرگز اصراری به پذیرفتهشدن ندارد و یکراست سراغ اصل موضوع میرود. به نظر او رویکرد ثبت رنج و درد انسان به سویی رفته است که هر چه مکان آن دورتر یا عجیب و غریبتر باشد، جسارت بیشتری برای نشاندادن ظاهر عریان رنج و مشقت دارند. در واقع ایدئولوژیها آرشیوی امن از تصاویر نمایشی خلق میکنند که باورهای عوام و به زعم آنها مهم را درون یک پکیج تماشایی جا میدهد و به این ترتیب افکار و عواطف پیشبینیپذیر را بوجود میآورند. این کار به مردم اطمینان خواهد داد که شیطانی در کار بوده؛ ولی نه در اینجا که ما ایستادهایم. البته که شیطان جای دیگری است.
از سوی دیگر شوکِ دیدن این بستههای آماده و پی در پی میتواند عادی و فرسوده شود، حتی اگر نشود بعد از مدتی نادیده گرفته میشود. چون مردم راهکارهای خود را برای مصون ماندن از رنج دارند برای آنها که راغب به ترک وضعیت کنونی نیستند، این خبرها و عکسها تنها اطلاعاتی ناخوشایند محسوب میشود. وقتی کسی میتواند به ترس در زندگی واقعی عادت کند؛ پس میتواند وحشت برآمده از تماشای برخی عکسها که از شرارتی عظیم حکایت دارند را تاب آورد. مشکل این نیست که مردم با عکسها به یاد میآورند مشکل این است که آنها تنها عکسها را بیاد میآورند و این نوع یادآوری، البته اشکال آگاهی را مخدوش میکند.
سانتاگ میپرسد نمایش این نوع عکسها و فیلمها چه سودی دارد؟ بروز خشم و وحشت؟ کاری کند که اشک بریزیم و به خود بگوییم ما آدمهای بهتری هستیم؟ آیا واقعا چیزی به ما میآموزند؟ آیا ما در شرایط مشابه رفتار بهتری داشتیم؟ دلمان میخواهد چه کسی مقصر باشد؟ دقیقتر این که حق مقصر شمردن چه کسی را داریم؟
سانتاگ از در میانه ایستادن و وسطبازی متنفر است. با سماجت دنبال ناسازهها و تناقضها میرود و افشایشان میکند. میانهروی به نظر او نوعی مسئولیتگریزی است. جایی از ادموند برک نقل کرده است که انسانها تماشای رنج را دوست دارند و نوشته: «مطمئن هستم که در ما میزانی از شعف در تماشای بدبختی و رنج واقعی دیگران سکنا گزیده است که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد.» بههرحال بیراه نمیگوید؛ بیاد بیاورید که ترافیک جاده پس از یک تصادف وحشتناک حاصل مردمی است که از سر کنجکاوی مشغول تماشا و احیاناً ثبت موبایلی حادثهاند.
اما در میان این احساسات متناقض اگر گزینهی مطلوب را بخواهیم، به ترحم میرسیم. ترحم چیزی جز توهم نزدیکی با رنج تحمیلی نیست. این یکی از گیجکنندهترین موارد در ارتباط واقعی ما به هنگام روبرو شدن با قدرت است. تا زمانی که حس ترحم در ما بیدار است خود را شریک جرم احساس نمیکنیم. اما دلسوزی گواه بر سادهلوحی و عجز است و حتی به هر دلیل محکمهپسندی واکنشی بیربط و نامناسب است.
در جامعهای شگفتانگیز زندگی میکنیم؛ هر واقعهای گویا باید به نمایشی باشکوه تبدیل شود تا واقعی به نظر برسد. به نظررسیدن چیزی، یعنی مثلاً جذاب است و باید برای دیدنش سر و دست شکست. این است که مردم رویای تبدیلشدن به تصویر را درسرمیپرورانند و اینجاست که واقعیت کنارهگیری میکند و جایش را تنها «بازنماییها» پر میکنند که همانا نمایش رسانهای نام دارد!
اما زمانی که قرارست مردم فلان شرارت خاص از فلان شیطان را به خاطر بسپارند مسأله کاملا متفاوت است ... برای برقراری صلح باید فراموش کرد و برای آشتیکردن لازم است خاطره دچار خلل و محدود شود. اگر هدف، فقط داشتن تکه فضایی برای زیستن باشد پس وقوع ستمها و وحشیگریها طبیعی نشان داده میشود و این به درک حقیقتی جامعتر هلمان میدهد این که مردمان بشر هر جا باشند به همدیگر رحم نمیکنند و چه بسیارند شرارتهایی که هیچ تصویری از آنها موجود نیست. جدیتِ درک این واقعیت است که ما را به تحرک و بلوغ در مقابل توجیهات قدرتهای رسمی وا میدارد.
شناسهی کتاب : تماشای رنج دیگران / سوزان سانتاگ / ترجمهی زهرا درویشیان / نشر چشمه
درست همان زمانی که اصرار میشود در خانه بمانیم و بیرون نرویم. همزمان توصیههای دیگری میشود که درخانه، درونِ خود نمانیم. امیدوار، سرگرم و خوشحال باشیم و به کرونا فکر نکنیم. کلیت رسانهها و کسانی که ناخواسته در فضای مجازی با آنها هم نوا میشوند و توأمان امر به ماندن و نماندن میکنند؛ حقیقتی بزرگ را میپوشانند. اینکه امکانِ درخانه ماندن، رفتاری با تبعات اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی است. آنها تمام این تبعات را بیرون پنجرهی توجه شما میگذارند.
رسانهها، چهرهها و کارشناسانی که این روزها مردم را به سوژههای روانشناسانه فرو کاسته، آنها را به سرگرمیهای درون خانه و به تعویق انداختن دلخوشیهایشان فرا میخوانند، کرونا را در حد مشکلی فردی و بهداشتی نشانمیدهند که با دستکش و اسپری الکل و مدتی بازی و سرگرمشدن در خانه و دعا و مثبتاندیشی قلابی حل خواهد شد. از این رو حتی یک بیماری با واگیر جهانی هم موضوعی نیست که تبدیل به یک درخواست جمعی از حاکمیت، برای کنترل شرایط و بهبود ساختارها شود. گویا بحران هر قدر هم بزرگ و فراگیر در همهی جامعه باشد، میتوان آن را خرد کرد و درون خانهها محصور کرد.
اگرچه پیداست که هر فرد باید، سهم شخصی خود از مسئولیت مراقبت از خود و دیگری و کنترل بحران را، به عهده بگیرد، اما هرگز نمیتوان امری چنین اجتماعی را به امر فردی فروکاست. کرونا بحران و مسألهای است که اگر در تمامیت اجتماعی خود فهمیده نشود؛ کنشی اجتماعی برنمیانگیزد. کنشی که برای پاسخگوکردن نهاد حاکمیت ضروری است.
همهگیری سریع این بیماری اگر چه باورها و نمادهایی را در حوزه فردی و اجتماعی و حتی سیاسی فرو ریخت و از درون تهیکرد؛ اما هنوز بسیاری از مسائل در چنبرهی واقعیت سفت و سخت اقتصادی و سیاسی گرفتار است و چه بسا وضعیت «بعد از بحران» خفهکنندهتر از خود بحران باشد
از این رو باید مکرر پرسید؛ آیا افراد به تنهایی قادر به حل مسائل کلان اجتماعی و اقتصادی هستند؟ فرد چگونه میتواند زندگی خود را به خوبی و درستی پیش ببرد؛ آن هم درجامعهای که برای انبوهی از مردم محرومیت ساختاری وجود دارد؟ ساختاری که تعیین میکند کدام زندگی ارزش بیشتری دارد و زندگی چه کسانی کمارزش یا بیارزش است و احتمالاً نیازی به گنجاندن در آماررسمی تلفات هم ندارد.
ساختاری که در بحبوحهی بحرانی جهانی، با شدت تمام مشغول چینش مهرههای دیپلماسی و ایدئولوژیک و رسانهای بازی قدرت برای بقای خود است. وزیرش که در پی درخواست علنی وام از بانک جهانی حتی به اجلاس بانک جهانی دعوت هم نشده، در ویدئویی عجیب، از لزوم خانهتکانی اضطراری در افکار اهالی قدرت میگوید، نهادهای ایدئولوژیکش پیامهای کاریکاتوری افراطی و تند جهت سرگرمشدن محافل مجازی روشنفکران صادر میکنند و در گوشهای آن سوتر از شوخی کوچک جوانک بازیگری با رأس ساختار هم نمیگذرند تا همچنان با حفظ اقتدار و هیمنه ! و وعدهها و اشکها و لبخندهای رسانهای مردم بینوا را دست خالی و تنها به مقابله با بحران بفرستند.
با این همه ... بله! خانه و زندگی من اینجاست. من در خانهام محصورم. اما واقعیت آن بیرون جاری است، در هم پیچیده و پر از تنشِ زندگیهایی که من فقط یکی از آنها هستم. پس زندگی من محصور در خانهام نیست. ساختاری که زندگیها را ارزشگذاری میکند، زندگی عدهای را به واسطهی آن چه هستند و دارند از شفافیت اطلاعات، آموزش، حمایتهای لازم و سریع اجتماعی و اقتصادی، خدمات درمانی با کیفیت، امنیت شغلی و اشکال گوناگون به رسمیت شناختهشدن اجتماعی محروم میکند؛ لاجرم زندگی و جامعهای بد است. آدورنو درست میگوید: «زندگی بد را نمیتوان خوب زندگی کرد.»