اخباری که از بازار بورس و دستبردن در صفرهای واحد پول میشنویم؛ صرفنظر از تحلیلها و ارزیابیهای مثبت و منفی دربارهی نتایج آن، مبتنی بر یک واقعیت است. در ادامه اگر موفق شویم مه غلیظ اطراف مفهوم نئولیبرالیسم را با روشنایی کنجکاوی و پرسشگری بشکنیم، حداقل بخشهایی از آن را خواهیم دید.
سیاستهای فعلی ادامهی تصمیم اقتصادی حاکمیت، در توسعهی بازارهای مالی است. بازار مالی اعم از پول، سرمایه و بیمه مطابق روندهای چند دههی اخیر در هر شرایطی قرار است، باز هم فربهتر و سنگینتر شود. البته این سیاست در تمام سالهای قبل با حمایت تمام قد دولت از گسترش و تکثیر شگفتانگیز بانکهای خصوصی و مؤسسات مالی فرادولتی دنبال شده است و سیاست جدیدی نیست.
این ریخت و پاش مالی قرار بوده منجر به رشد اقتصادی شود؛ در حالی که اینجا نه تنها بین بازار سرمایهی مالی و رشد اقتصادی کشور هیچ رابطهی قطعی و بلندمدتی وجود ندارد؛ بلکه رشد بازار سرمایهی مالی به نابرابری و شکاف درآمدی و فساد گسترده منجر شده است. این یکی از همان مشکلاتی است که نامی ندارد؛ مشکل این است: «مردم هر چه بیشتر و سختتر کار میکنند درآمد کمتری دارند و حس میکنند هر چه دارند هم، هر روز در معرض از دست رفتن است.»
در حالی که به گفتهی سیاستمداران وضعیت اقتصادی خوب است. فقط گویا باید پرانتزی به سخن آنان اضافه کرد، وضعیت اقتصادی برای تعداد بسیار کمی خوب است. بازار مالی ایران همواره دایرمدار و همنشین قدرت و تأمینکنندهی مخارج سنگین ثبات و اقتدار ایدئولوژیک حکومت بوده است؛ اما مسأله این است که آیا این پول و سرمایه باید حاصل رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی باشد یا پول را باید به هر طریقی فقط تکثیرکرد؟
علیرغم توسعهی بازارهای مالی تاکنون، تمام صنایع تولیدی با رکورد و کسری منابع مالی مواجهاند و در بسیاری از موارد به گفتهی سازمان خصوصیسازی قادر به تأمین هزینههای سرپا نگهداشتن خود و حضور و رقابت در بازارهای داخلی و منطقهای مصرف هم نیستند؛ ولی ارزش سهام آنها در قالب عددها روی مونیتور به شکل هجومی و پشت درهای بستهی اقتصاد جهانی بالا میرود و خریداران کوچک آرزومند و مستأصل را به خود جلب میکند. چنین نمایشی مفهوم مشخصی دارد و آن این که قرار نیست ثروتی خلق یا تولید شود، فقط قرار است جریانی از معاملات، با جابجایی پولهای مردم، ثروت و ماحصل بازار مالی را بین آنها که قویترند و بیشتر دارند بازتوزیع کند.
این که کسب و انباشت ثروت با هر روشی و حتی به هر بهایی مثل تزریق رانتهای بوروکراتیک حاکمیت به بدنهی وفادار خود، بر تولید واقعی ثروت پیشی بگیرد، سایهای از یک سیاست نئولیبرالیستی است که در حال حاضر اجرا میشود. اینکه محور زندگی و تمام روابط انسانی بر مبنای رقابت مالی و بازار باشد، هم ایدهای است که دستگاه رسانهای نئولیبرالیسم مشغول معنی و مفهوم دادن به آن است. حتی مروری گذرا بر گفتگوهای جاری بین مردم کافی است که نشان دهد چگونه مردم دیگر کمترین باوری به امکان دستیابی به زندگی خوب و مرفه با کار و تلاش ندارند. مردم کلید تمام آرزوهایشان را به پولدار شدن و پولدار شدن را به نفوذ در ساختار قدرت یا بازار تجارت و دلالی با پول گره زدهاند.
همچنین دستگاه معناساز نئولیبرالیسم از کلماتی استفاده میکند که بیش از این که توضیحدهنده باشند، مبهم و پنهانکنندهاند. همین کلمهی سرمایهگذاری را در نظر بگیرید. این کلمه میتواند مفاهیم مثبتی از قبیل فعالیتهای مفید تولیدی و صنعتی و خدماتی، امنیت روانی، ایجاد شغل و ثبات اقتصادی و آبادی کشور را منتقل کند. در عین حال میتواند به مفهوم خرید داراییهای دیگران توسط ثروتمندان باشد که به دنبال آن سوءاستفاده از اجارهبها، بهرهی وام، سود سهام و ... باشد. وقتی برای همهی این کارها از همان کلمهی سرمایهگذاری استفاده شود، منابع ثروت مبهم و مخفی خواهند شد و کسب ثروت به هر شکلی معادل با تولید ثروت و کارآفرینی خواهد شد. اجارهبگیران و میراثبران و دلالان خود را کارآفرین جا میزنند و مدعی میشوند که درآمد بیزحمتشان را با هوش و استعداد و حتی زحمتکشیشان بهدست آوردهاند.
به این ترتیب سرمایهگذاری مفهومی غیر از هدایت پساندازهای کوچک به کانال های کلان تولید و خدمات عمومی و بهرهبرداری از منابع ملی است.کالایی تولید نمیشود. شغلی ایجاد نمیشود. منبعی آمادهی بهرهبرداری برای استفادهی همگانی نمیشود. رابطه با بازارهای جهانی هم در پایینترین حد ممکن است. خدماتی عمومی و غیرانتفاعی هم با این پولها ارائه نمیشود پس هیچ اصلاح ساختاری در اقتصاد قرار نیست اتفاق بیفتد. فقط بناست بازار مبادلهی پول بزرگتر شود.
مبنای رشد چنین بازاری ساختگی و دستوری است، چون از کار و سرمایهی انسانی و منابع طبیعی ریشه نمیگیرد. برنامه و ارکان دموکراتیکی برای مقابله با فساد ساختاری ندارد. خرید و فروشهایی که به آن نام سرمایهگذاری و افزایش شاخص بورس داده میشود؛ پولهای سرگردان را از ساختارهای حقوقی مشخص به ساختارهای حقیقی نامرئی و ناشناخته انتقال میدهند. این گمنامیها و ابهامها با بیمکانی و بیریشهگی سرمایهداری دروغین پیوند میخورد و مشکل بینام دیگری برای مردم میسازد.
یک روایت قدیمی میگوید زیرکانهترین مکر شیطان، این است که شما را قانع کند، وجود ندارد.
تصور کنید به پیرمرد محترمی که با ماسک و دستکش و رعایت فاصلهگذاری هوشمند در صف پیشخوان ادارهی بیمه تکمیلی بازنشستگان ایستاده تا بلکه بتواند پول کمی از بابت هزینه خرید عینکش دریافت کند، بگویید شما در سایهی «نئولیبرالیسم» گیرافتادهاید. با تعجب و مشکوک به سلامت عقلی شما نگاهی به سرتا پایتان خواهد کرد و به احتمال زیاد شما را جدی نخواهد گرفت. او به همراه تمام مردم کلافه و گرفتار و خستهای که در راهرو ساختمانهای اداری، بیمارستانها، بانکها، شهرداریها، اتحادیهها، خیابانها و پشت پیشخوان دولت الکترونیک و کافینتها و ... برای پیش بردن کارهای روزمرهشان ناچارند؛ هر روز بیشتر تقلا کنند و کمتر نتیجه بگیرند، حتی اسم نئولیبرالیسم را نشنیدهاند. البته در واقع تفاوت زیادی بین آنها و کسانی که این اسم را شنیدهاند و حتی دربارهاش بحث و جدل میکنند نیست. ما هنوز نئولیبرالیسم را درست نمیشناسیم، در صورتی که مثل مه غلیظی روزبهروز بیشتر زندگی اجتماعی سیاسی و اقتصاد ما را در برِ خود میگیرد. در ادامهی این یادداشتها دلیل این ادعا روشن خواهد شد.
ممکن است به نظر بیاید، شناختن آن هم چیز زیادی را تغییر نخواهد داد. اما این تصور نادرستی است و دقیقاً به همین علت نئولیبرالیسم و مجریان آن میل چندانی به شناختهشدن ندارند. شناختهشدن، همواره سیاستها را از درون غبار و ابهام بیرون میکشد و قابل نقد میکند. شاید به دلیل همین انتقادهای نامطلوب برای اهداف نئولیبرالیسم است که نه در رسانهها، که حتی در مراکز آکادمیک و پژوهشیشان حرف چندانی از نحوهی هدایت و کنترل سازمانها و جلسات و سمتها و مشاورههای زیرپوستیشان به سیاستمداران نمیزنند.
البته نئولیبرالیسم مئل همهی ایدئولوژیهای دیگر برای سرپا نگه داشتن منطق سودآفرینی و سرمایهداری بیحد و مرزش نیاز به ساختن روایتها و معناهایی هم دارد. نمونههای بسیاری از مولتی میلیاردرها و غولهای سرمایه، همین جا در کشور ما با حفظ سمت ٍدر لیست ممتاز ثروتمندترینها و کارآفرینترینها، مؤسس و بنیانگذار مراکز آموزشی و مشاورهای و پژوهشی و حتی فرهنگی و خیریهای هم هستند. چه وسیلهای بهتر از اینها برای توجیه و مشروعیت پروژههای سودآفرین؟
وظیفهی این مراکز است که این مفهومها و روایتهای مدرن را برای ایجاد شور و شوق جلب همدلی و همکاری مردم و در حقیقت قانعکردن منفعلانهی مردم بسازند. برخی از آنها علنی از ساختار سرمایه و موفقیت در کسب سود بیشتر و حتی نابرابری به مثابهی یک فضیلت و استعداد ژنتیک حمایت میکنند و همچنین تلاش میکنند هر سیاستی در این زمینه را مثل قوانین طبیعت، بدیهی و حتی ضروری جلوه دهند.
آنها همواره در کمین فرصتهای طلاییاند. بحرانی مثل کرونا برایشان، بهترین فرصت است که از حواسپرتی مردم استفاده کنند و سیاستهای حساسیتبرانگیزشان را بیسروصدا و با کمترین هزینه اعمال کنند. جایی که سیاستهای داخلی کافی نباشد، اشاره به جهانیبودن بحران و استفاده از فشارهای بینالمللی تحریم و سیاستهای اقتصاد نئولیبرال جهانی، حتماً چارهساز خواهد بود.
اصل چیزی را بگو که به آن عمل نمیکنی و در عوض به چیزی عمل کن که دربارهاش حرفی نمیزنی؛ بر سیاست رهبران امروز حکمرانی میکند. بدیهی است که رویارویی و مبارزه با چیزی که نامرئی و گمنام است، بسی دشوارتر از مقابله با یک حریف شناخته شده است، پس تلاش حداکثری این است: برای برنده شدن، نورافکنها را به صحنهی دیگری بتابان و ناپیدا عمل کن.
در مجموعه یادداشتهایی با عنوان مشکلاتی که نامی ندارد و با هشتگ #نئولیبرالیسم تلاش خواهم کرد، دربارهی دلایل و شواهد پنهانی که میتوان از حکمرانی بلامنازع مؤلفههای نئولیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و عواقب بحرانی آن که کم و بیش در بافت فرهنگی و اجتماعی کشورمان، بی سر و صدا در حال اجراست، بنویسم.
یکبار در تورقی که به تمامی از سر تفنن، در قفسهی پرفروشها داشتم، جملهای در آغاز یک کتاب دیدم. جملهای از آندره ژید که میگفت: «ای انتظار، پس کی به پایان میرسی و چون به پایان رسی؛ بی تو چگونه توانم زیست.» اما این جمله چطور به این قفسه راه پیدا کرده بود؟ این همان کاریست که از آنا گاوالدا بر میآید. زنی با صورتی دلنشین که با جملات ساده و بریدههای کتابها و داستانهایش شبکههای اجتماعی را تسخیر کرده است و جالب است که دقیقاً به همین دلیل، برای من یکی از عامهپسندهایی بود که خواندنش با گاز زدن یک همبرگر در پیادهرو برابری میکرد.
اما سنت مطالعات فرهنگی به من آموخته که مرزهای هنر و امور متعالی و غیر متعالی این روزها بیش از هر زمان دیگری مغشوش و درهماند. پس شاید چشیدن چنین طعمی در ادبیات، لکهی ننگی به تبار سلیقهی فرهنگی آدمها وارد نکند. در ضمن بد نبود چیزی که میتوانست در بازار کتاب برای چند سال جنب و جوشی خلق کند را ببینم. به هر جهت نوشتههای گاوالدا را اولین بار با همان مجموعه داستان «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» چشیدم. پیداست که گاوالدا از این که عامهپسند و بازاری نامیده شود، ابایی ندارد. داستانش را از آدمهای معمولی روایت میکند، سرگرم میکند؛ ساده، روان، بیپیرایه و خوشخوان و در پی جلب مخاطب هست؛ ولی به دلایلی نمیشود او را بهراحتی در دستهی عامهپسندهای زرد و مبتذل قرار داد.
همین روزها فرصتی هم برای خواندن رمانی بلند از او دست داد، تا جهان او را بهتر بشناسم. رمان Hunting and Gathering که با عنوان «با هم بودن» یا «باهم بودن همه چیز است» و چند اسم مشابه دیگر ترجمه شده است، شاید برای شناختن جهان او انتخاب خوبی باشد. جهانی که او اصرار دارد در آن به انسانهایی توجه کند که سرکیسه شدهاند. سرخوردگان و تیپهای تباهشدهی جامعه... فرقی هم نمیکند ثروتمند، فقیر، جوان، پیر، روشنفکر، زن یا مرد باشند؛ به نظر او هر انسانی دارای نقاط ضعفی است. او میگوید به کسانی که خود را بدون نقطه ضعف نشان میدهند و گویی هرگز متزلزل نمیشوند اعتمادی ندارد. پس قهرمانهایش، البته اگر قهرمانی در کار باشد، از همین آدمهای زخمخورده و عادی است.
او برخلاف همهی نویسندگان عامهپسند انتظار ندارد در یک رمان سرنوشت آدمهای داستانش را از ابتدا تا پایان تعریف کند و کنتراستهای عجیب بین شخصیتها خلق کند؛ در عوض برشی عمیق از یک زمان کوتاه از زندگیشان را روایت میکند و تنها به نقاط تاریک زندگیشان با ظرافت پرتو نوری میتاباند و این همان وجه تمایز مهم او با نویسندههای عامهپسند نویس است. حتی در داستان پایان ماجرا هم اهمیتی ندارد. بیشتر داستانها از جمله همین رمان، پایان خاصی ندارند. از اتفاق نسخهای که خواندم چند صفحه پایانیاش را دریک سهلانگاری مربوط به چاپ از دست داده بود؛ ولی به نظرم پایان داستان هر شکلی میتواند داشته باشد. این یک داستان با پایان باز است.
در این روایت کلاژی زیبا و دوست داشتنی از آدمهای متفاوت به شکلی اتفاقی، موقتاً در کنار هم قرار میگیرند. دختری عصیانگر به خودش و مناسبات اجتماعی اطرافش، جوانکی تهیشده از درون با نسب اشرافی و پسر لمپن همخانهاش با رویاهایی کوچک، از سر تنهایی و عسرت و به هم ریختگی در یک خانه جمع شدهاند. کنار هم فضایی گیرا و زنده خلق میکنند که میتواند تلاش و مبارزهی آنها برای بهتر شدن زندگی را به ظرافت در مقابل چشم خواننده بگذارد. ایدهآلیسم شخصیتهای کتاب بارها توسط واقعیتهای دشوار زندگی شهری معاصر لگدمال میشود، ولی از بین نمیرود. اما نویسنده خود یک زن فرانسوی مدرن و هموطن روشنفکر طنازی مثل ولتر است که همانند او با ظرافت و شوخطبعی تلخی مبارزه را میگیرد و به عنوان یکی از مظاهر دنیای مدرن سر به سر شهر پاریس میگذارد.
در روایت گاوالدا خبری از اتفاقات بسیار بزرگ و حوادث عجیب نیست ولی با دست یافتن به برشهایی ژرف از جریان زندگی، تا بخواهید با دیالوگهایی پرکشش و در عین حال کوتاه داستان را پیش میبرد. به این ترتیب جملاتی از متن و ژرفای زندگی آدمها داریم که گاهی به مثابهی تلنگرهایی بزرگ عمل میکنند. ترجمهای که من خواندم از خجسته کیهان بود؛ که در مجموع ترجمهای کمنقص و قابل قبول با تلاشی برای تمایز در لحن شخصیتها و تا حدی که ممیزی اجازه بدهد، وفادار به متن بود. به نظرم طرح جلدی که برای چاپ کتاب به زبان فرانسوی انتخاب شده با دقت و ظرافت بیشتری نسبت به نمونههای دیگر انتخاب شده است و با مضمون داستان مطابقت بیشتری دارد.
یوسا درست میگفت وقتی از دنیای بدون ادبیات با عنوان دنیایی بیبهره از حساسیت و ناپخته در سخنگفتن یاد میکرد. ادبیات و رمان حتی در سطوحی به ظاهر دم دستی مثل داستانهای گاوالدا که با ادبیات ماندگار و شاهکارهای عظیم فاصله دارند، حساسیتهای روح ما را بر میانگیزند و ظرافت گفتار را هدیه میکنند. به نظر من ادبیات این فضیلت بزرگ را دارد که در پوچی آشفتهی زندگی ما رخنهای ایجاد کند. پس تا حد ممکن باید از این فرصتهای شادیبخش استفاده کرد.
شناسه کتاب: با هم بودن / آنا گاوالدا / خجسته کیهان / کتاب پارسه
امروز اگر چه بحران کرونا به بیشتر ابعاد زندگی فردی و اجتماعی نفوذ کرده است، در عین حال فرصت کمنظیری برای سیاستمداران ساخته است که بتوانند با توسل به بحرانی بزرگتر و البته با تکیه بر قدرت رسانه، حداقل برای مدتی بحرانهای دیگر ناشی از عملکرد ناکارآمد خودشان در طی سالها و در سامانهای مختلف اقتصادی و سیاسی را کمرنگ و بیاهمیت جلوه داده و به حاشیه ببرند.
این یکی از کارکردهای بحران، در اعمال «سیاستزدایی» است. سیاستزدایی یعنی تبدیل سیاستورزی به امری بیاصل و نسب، مزاحم، حتی بیفایده و در عین حال پرهزینه و ترسناک. جایی که سیاستورزی به معنی امر سیاسی و درجریان بودن و پیگیری دایمی مطالبات و منافع مردم و نه حکومتها، امری مهجور و مازاد جلوه داده شده باشد؛ فساد اقتصادی دروازهای است که خواه یا ناخواه گشوده خواهد شد و عرصه را بر مردم تنگ خواهدکرد. در چنین وضعیت بیسامانی، نهادهای سیاسی نه تنها خود را موظف به پاسخگویی در مقابل عملکردشان نمیدانند؛ بلکه با توسل به روشهای رسانهمحور در پی استفاده حداکثری از فرصت پیشآمده برای تحکیم مناسبات قدرت خود در داخل و خارج کشور نیز برمیآیند.
اما بحران پیش آمده، چگونه به اهداف سیاستمداران کمک میکند؟ بهتر است مثالی را مرور کنیم. بعد از بروز آثار کرونا بر بدنهی اقتصاد جهان، در سایهی همین تهدید-فرصت کمنظیر، امروز شبکهی بزرگی از رسانههای متنوع داخلی و خارجی دربارهی آثار تحریمها بر زندگی و اقتصاد کرونازدهی مردم ایران میگویند. این رسانهها همسو با سیاست رسمی، تلاش حداکثریشان را برای جلب توجه افکار عمومی جهان و نهادهای بینالمللی بهکار گرفتهاند و کمپینهای فعال مجازی در داخل و خارج به راه انداختهاند که نشان دهند چگونه مردم که ناچارند در دو جبههی کرونا و تحریم بجنگند، به میدان آمده و یک صدا خواهان رفع تحریمها برای رفع مشکلاتشان هستند. همین رسانهها در موارد دیگری مثل انتشار گزارش دیوان محاسبات کشور از بودجه سال 97 به طرز عجیبی باز هم یکپارچه با رقبای داخلیشان عمل میکنند. آنها فقط به ذکر نقلقولهای مبهم سیاستمداران که غالباً حتی در سطح شفاهی، مسئولیتی به عهده نمیگیرند و حداکثر در موضع نصیحتگری به یکدیگر قرار میگیرند، اکتفا میکنند. بخاطر داریم اینها همان رسانههایی هستند که بخصوص روزهای پیش از انتخابات تلاش میکنند، تصویری دوپاره از دستگاه حاکمیتی به مردم نشان دهند و با توسل به سیاست انتخاب لاجرم بین بد و بدتر نیروی مردم را بدون نیاز به سیاستورزی واقعیشان در میدان قدرت، به بازی بگیرند.
در همین موارد ذکرشده، کارکرد کاملا متفاوتی از رسانههای به ظاهر متکثر و نمادهای به اصطلاح مدنیت و روشنفکری جامعه را میبینیم. در مورد آثار تحریمها بر اقتصاد و زندگی مردم، انواع تحلیلها برای توسل به احساسات ملی و میهنی و فشارهای اقتصادی مردم برجسته و تکرار میشود؛ اما در مورد گزارشهای مربوط به فساد، نوعی عادیانگاری و القای این که فعلاً همه چیز در هالهای از ابهام است و نباید در متهم کردن عجله کرد و لابد دستگاه قانون رسیدگی خواهد کرد، را شاهد هستیم. گویا افشای فساد هیچ کارکردی جز تسویه حساب سیاسی افراد درون قدرت با یکدیگر ندارد.
پیداست که چنین رسانههایی حتی اگر ادعایی خلاف این داشته باشند، در حاشیههای امنیتی و انواعی از مناطق خاکستری میان حاکمیت بهسر میبرند و هرگز نمیتوانند به عنوان رکن مدنی شفافکنندهی اطلاعات و مورد اعتماد مردم عمل کنند. در اکثر اوقات حتی گسترش افقی عملکرد رسانهای در فضای مجازی و تشکیل گروهها و محفلهای به ظاهر سیاسی، تهماندهی انرژی و نیروی فکری و انگیزشی مردم را بدون اینکه خود بخواهند؛ مصادره به مطلوب کرده و در دنیای واقعی سیاستورزی بیاثر میکند.
وقتی رسانهها خواسته و ناخواسته به انتشار آنچه سیاستمداران تعیین میکنند و میتوانند کنترلش کنند، اکتفا میکنند، هیچ تأثیری در شفافیت اطلاعات نخواهند داشت. به این ترتیب در سایهی بحرانها، فساد و ناکارآمدی و فرصتهای سوءاستفاده روزبروز وسیعتر اما پیچیدهتر و پنهانتر میشود و آخرین ضربات مهلک به مفهوم سیاستورزی و پیگیری منافع مردم توسط همین رسانهها نواخته میشود.
شاید داستان از آنجا شروع شد که افلاطون بر سر در آکادمی خود نوشت: هرکس هندسه نمیداند وارد نشود. اگر چه مقصود او از اساس چیز دیگری بوده، اما به نظر میرسد هیچکس به اندازهی روشنفکران و اهالی معرفت و علم در این سرزمین، این جملهی طنزآلود و آیرونیک را جدی نگرفته باشند. اینجا هرگروه از تحصیلکردگان دانشگاهی و غیردانشگاهی حلقه و دژ مستحکمی برای خود دارند و در فراز آن؛ دیگران را از ورود و رفت و آمد به آن منع میکنند. تو گویی بیوقفه تلاش میکنند بگویند من با چیزی تماس دارم که شما ندارید: واقعیت!
فرق چندانی هم نمیکند اهل علوم تجربی و مهندسی باشند یا هنر و فلسفه و علوم انسانی یا صاحب فن و مهارتی باشند؛ یا حتی ایمان و عرفان و دینداری پیشه کرده باشند. گویا نخستین وظیفهشان تعیین جایگاه و شأن برای معرفت و هنر خودشان است که لابد به کمتر از اولین و مهمترین بودن هم رضایت نمیدهند. این جدال دائمی بر سر سلسله مراتب و ادعای این که علم بهتر است و کارایی بیشتری برای حل مشکلات انسان دارد یا هنر یا دین یا ... در سطح دیگری و البته با وسعت بیشتری درون هر گروه نیز ادامه مییابد. هر کس رشته و تخصص و مهارت خود را مهمتر میداند و پیش خود گمان میبرد سهم بیشتری از حقیقت و بهترین دانستنیها نزد اوست و دیگران چیزی از واقعیت نمیفهمند و اگرتصادفاً هم چیزی بدانند؛ لابد بخشهای بیاهمیتی را میدانند که به هیچ کاری نمیآید.
برای کسی که اندک آشنایی با محیط و فضای علمی و نخبگانی داشته باشد، روشن است که توّهم خودمرکزپنداری در تمام شاخهها و رشتههای علوم و معرفت گسترده است. بدیهی است که چنین جدال بیهودهای علاوه بر گرفتاری ابدی مدعیانش در مضحکهی مبتذل همهچیزدانی، راه گفتگو و دادوستد ثمربخش بین علوم و تخصصها و اندیشههای گوناگون را میبندد و مباحثه را تنها به نمایش و آیینی ظاهری و مجادلهای بیثمر و از سر رفع تکلیف تبدیل خواهد کرد که چه بسا به دشمنی هم بینجامد.
تاریخ به ما میگوید؛ حتی اگر بخواهیم رتبه و اهمیت متفاوتی به علوم و دانشها بدهیم، باز هم بینیاز از این که همهی آن متفاوتها را در کنار هم داشته باشیم نیستیم. باید بدانیم زمانهی علامههایی که به تمام علوم و هنر زمان خود مسلط بودهاند، قرنهاست که بهسر آمده است. امروز دیگر کسی در بهترین حالت و حتی در تخصص و رشتهی خود نمیتواند ادعا کند که مسلط به همهی یافتهها و منابع دانش و خلاقیت است.
بنابراین پیشبردن کارها و صورتبندی و حل مسألهها و اندکی بهترکردن وضعیت زندگی انسان، مأموریتی دستهجمعی و مشارکتی است و در این کار همهی دانشها و تواناییهای بشر به شکل عرضی در کنار هم قرار دارند؛ اعم از علم و فن و فلسفه و هنر با تمام شاخهها و زیرمجموعههایشان.
شاید وقتی بتوان چنین موضعی گرفت که ابتدا از جایی که خودمان ایستادهایم اندکی حرکت کنیم و امکان کشف منظرههای دیگری از دانش و خلاقیت بشر برایمان فراهم شود. در این صورت پذیرفتنی است که برای مثال، ریزبینی و موشکافی زیستشناسی با قدرت تحلیل ریاضیات و علوم مهندسی با جامعنگری و وسعت دید علوم انسانی و خلاقیت هنری ادبیات و موسیقی و نقاشی همه در موقعیتها و زمانهای متفاوتی به کارمان میآید و برتریدادن یکی بر دیگری کار بیهوده و لغوی است. کما اینکه دیوار ساختن و سنگر گرفتن افراد پشت پیشه و مهارت و رشتهی تحصیلیشان، کاری میانمایه و نشانهی نادانی است.
فاصلهگرفتن آگاهانه، ابزار «نقد» است و آنچه که در این میان، جدل بیهوده، قهرمانپروری و علامهسازی و مریدبازی مبتذل در بحثهای میان علوم و رشتههای مختلف را تعطیل خواهد کرد؛ هم «نقد» است. نقد این امکان را میدهد که شخص از مسأله و موضوع مورد مطالعهی خود نیز فاصله بگیرد. این فاصلهی انتقادی، برای سنجش دائمی و بازاندیشی در مورد آنچه میدانیم و میتوانیم و آنچه هنوز نمیدانیم و نمیتوانیم، ضروری است.
مهمتر اینکه، ابزار نقد و بازاندیشی این آگاهی را به شخص میدهد که خود او هم محصول و تربیتیافته و شاید همدست همین زمینهایست که در حال نقد آن است. پس در اولین فرصت دست به کار نقد و پالایش خود هم خواهد شد. در این صورت هیچ نقدی آزار دادن و خصومت و افادهفروشی تلقی نمیشود و هیچ عاقلی هم خود را بینیاز از نقد و بهتر شدن مداوم نمیداند. برای پیشرفتن و بهبود مستمر زندگی انسان و کاستن از مشکلات کار او، چه امکانی بهتر از این.
در اصل، همان طور که نفهمیدن چیزی و بیهوده مجیز گفتن و ستایشکردن مضحک است، همین طور ندیده گرفتن تلاش و تکاپوی کسانی دیگر، برای یافتن از مسیری دیگر و بلکه فهمیدن و توصیف چیزی به روش دیگر هم خندهدار است و شخصیتهایی در قامت توخالی دونکیشوت خواهد ساخت. آن چه که قهرمانانه است قاطعیت در ردکردن همهی نظرها و یکهتازی کردن با دانش و دیدگاه خود نیست. بلکه توانایی حرکت، پس و پیش رفتن در میان توصیفها و نظرها و نقد و ارزیابی و سنجش مداوم خود و دیگران است.