یکی از کارکردهای نهاد حاکمیت اجرای قانون است. قانون برای تضمین تأمین منافع همگان و کاستن از آسیبهاست. در شرایط مواجهه با بحران، سپردن آن چه که باید قانون شود و به سرعت وضع و اجرا شود، به شعور و اختیار مردم، نوعی بیمسئولیتی و عدم کفایت بازوی اجرایی دولت است، با آن ژست دموکراتیک نمیتوان گرفت.
اما ملاک این که چه چیزی باید تبدیل به قانون شود نفع عمومی جامعه است، نه نظر افراد درون حاکمیت. چگونه انتظار همکاری از مردمی دارند که در مقام تأسیس قانون حضور نداشتهاند و ندارند؟ برای مثال چگونه چیزی که من میپوشم در اختیار شعور من نیست، حجاب اجباری قانون است؛ ولی ناگهان مواجهه با یک بحران تهدیدکنندهی سلامتی جامعه و اجرای قرنطینه، به عهدهی شعور من گذاشته میشود؟
یکی از راههای تبلیغ دروغ و پاسخگو نبودن، ایجاد شکاف میان مردم و شوراندن بخشی علیه بخشی دیگر است. فیلمهای پزشکان و پرستارانی را ببینید که در لباس کارشان التماس میکنند که سفر نروید؛ بگذاریدش مقابل تصاویری از رانندگانی در حال خنده که بیخیال بار سفر بستهاند. همین طور موجی از فحاشیها و خودزنی ها در فضای مجازی که مردم کسانی دیگر از مردم خودشان را فاقد شعور و فرهنگ میدانند. بی آن که بیاد بیاورند آن که بیرون از خانه است، لزوماً بیشعور نیست، بلکه شاید برای به خاک سیاه ننشستن، مجبور است بیماری را به هیچ بگیرد. در چنین مواقعی بسیاری از مردم ندانسته، به حلقههای میانی تبلیغ دروغ پیوسته و علیه خودشان کف و سوت میزنند.
به نظر میآید بخشی از حاکمیت با گرفتن ژست دیپلماتیک و فرو رفتن در نقش قربانی، حاضر است حتی به بهای از دست رفتن جان عدهای از مردم و فلج شدن کسب و کار بسیاری دیگر، کمتوانی خود در مقابله با بحران کرونا و افزایش تلفات را به حساب تحریمها بگذارد و برای دور بعدی بازی امتیاز بگیرد.
برگردیم سر خانهی فرهنگ، دولت با بازوی فرهنگی رسانهای خود برای مردم دیگر چه میکند؟ مردم در تلویزیون شما، چیزی جز آدمهای مبتذل و تکراری، لباسهای زشت و بدقواره، آشپزی و مسابقهی دلقکها و خوانندههای باسمهای و احتمالاً چند فیلم ناقصشده چیزی میبینند؟ قادر به گفتگو با مردم که نیستید، حتی قادر به سرگرمکردنشان هم نیستید.
تاکنون این تجربه را داشتهاید که جایی ایستاده باشید و قطعاتی از حقیقت سخت، پی در پی به سمت شما پرتاب شود؟ خواندن این کتاب چنین تجربهای است. آن هم در زمانهای چون اکنون که بقول دوستی، یأس لطیفترین شناسهی جهان است. تجربهای چنان سهمگین که شاید حتی مجال ایستادن و سرپا ماندن را هم ندهد. تا همین چند روز پیش نه کتاب را میشناختم و نه نامی از نویسندهاش شنیده بودم. اما از شب آخرین چهارشنبهی سال وقتی به پیشنهاد دوستی کتابخوان خواندنش را شروع کردم؛ تجربهای ناب و شگفتآور و البته بسیار دشوار را گذراندم. تابآوردن حقیقت چنین لخت و عریان که آگوتا کریستف نوشته است؛ آسان نیست؛ با خواندن کتاب مبهوت نثری شدم که با وجود سادگی سرسختانه همهی تصنع ها را رد میکند.
داستان به صورت رمانی در سه اپیزود نوشته شده است. در جلد اول با عنوان «دفتر بزرگ» با روایت از زبان دو پسربچه دوقلو وارد داستان میشویم که در میانهی جنگ و بطور موقت توسط مادرشان به پیرزنی در شهری کوچک سپرده میشوند. نه راویها و شخصیتها را میشناسیم نه چیزی از مکان و زمان میدانیم؛ نه خبری از احساسات و روانکاوی شخصیتها و توصیف تصورات هست و نه دیالوگهای پیچیده و بازی با زمان. با جملاتی بسیار ساده و ابتدایی فقط اعمال و رفتارها روایت میشود. ولی با همین گزارش ساده به تصویری روشن و عجیب از آدمهای داستان میرسیم. آدمهایی که زندگی سخت، سختترشان کرده است و کودکانی که سیاهی شرایط تلخ و ظالمانه را به نوعی«قدرت» تبدیل میکنند. روزها در پی تجربهاند و شب ها تجربههایشان را در دفتری بزرگ مینویسند. کریستف راست میگوید سختیها میتواند انسان را به موجودی تبدیل کند که فقط به خودش فکر میکند. آنها به دیگران کمک میکنند ولی هرگز نزدیکشان نمیشوند. کاری را میکنند که باید کرد. نمیدانم، شاید هم دنیا جای بهتری میشد اگر سبعیت جای احساسات را میگرفت.
پیداست که برخی از صحنههای اروتیک و خشن در ترجمه کوتاه شدهاند و اگر چه مترجم ناخواسته ولی با ظرافت دست به حذفزده است؛ اما همچنان گوشههای تیز واقعیت دراماتیک در متن دیده میشود. حتی به نظر میرسد هیچ نسخهی سینمایی اقتباس از اثر هم قادر به بازسازی تمام و کمال آن نباشد و این یعنی به کارگیری تمام قد نیروی بیبدیل ادبیات که نویسنده به خوبی از عهدهی آن برآمده است. جلد اول با صحنهی جدایی دوقلوها در مرز کشور دیگر و کشتهشدن پدرشان به دست آنها به پایان میرسد. پسرها با تصمیم خود از هم جدا میشوند چون فکر میکنند بیش از حد به هم وابستهاند.
کتاب دوم با عنوان «مدرک» از زبان راوی غایب روایت میشود. کمکم با اسمها آشنا میشویم. با یکی از پسرها به نام لوکاس که بعد از رفتن برادرش، در شهر کوچک مرزی مانده است و با ادامهی همان سبک زندگیای که از کودکی با او تمرین میکرد، صاحب قدرتی است که هیچ کس نمیتواند آسیبی به او برساند و جایگاه و هویت اجتماعی یگانهای در عنفوان سن بلوغ یافتهاست. در واقع او با این قدرت، اخلاق خاص خود را بنا کرده است و در زندگی دست به انتخابهایی ناب و دست اول می زند که ناخودآگاه تحسیناش میکنیم.
زبان روایت به سادگی و مینیمالیستی جلد اول نیست و ماجراها با سرعت و پیچیدگی بیشتری روایت میشوند. بسیار جالب است که «نوشتن» مثل یک شخصیت جاندار در همه جای رمان حضور دارد. شخصیتهایی که زندهاند میخواهند بنویسند و گویا اگر ننویسند مردهاند. کاغذ، مداد و لوازم نوشتن برای زندهماندن ضرورت دارند. گویا نوشتن نوعی ابزار خودآگاهی است. جالب است که نویسنده وسواس خود در نوشتن را در شخصیتهایش به اشکال متفاوتی نشان داده است. لوکاس بسیاری از نوشتههایش را از بین میبرد چون فکر میکند دروغاند و هنگامی که میخواهد واقعیت را بنویسد؛ همه چیز بینهایت تلخ و گزنده از کار در میآید. و ویکتور کتابفروش که برای نوشتن همه چیزش را رها میکند و به نزد خواهرش میرود در طی سالها یک کلمه هم نمیتواند بنویسد.
به رغم رنج و خشونتی که در متن واقعیت جاری است اخلاق و ارادهی سخت لوکاس قادر به خلق زیبایی ناب هم هست. اما این زیبایی برای تغییر جهانش کافی نیست. در فضای داستان می بینیم، همچنان کشور آنها با مرزهای غیر قابل گذر از تمام جهان آزاد جدا مانده است و وضعیت نابسامانی دارد. گویا مردم به خاطر ترس و مقاومت نکردنشان در مقابل زورگویی حکومت با آن همدستاند. آنها زندگی خوب و عزیزانشان را از دست دادهاند؛ از وضعیت راضی نیستند ولی کاری هم نمیکنند. گویا توتالیتاریسم فردیت آنها را کشته است.
شاید به همین روست که نویسنده در جلد سوم کتاب یعنی «دروغ سوم» از زبان شخصیتش می گوید: «زندگیهایی هست که از غمگینترین کتابها هم غمانگیزترند.» و در ادامه از زبان دیگری: «دقیقا همین است. یک کتاب، هرچقدر هم غمانگیز باشد، نمیتواند به غمانگیزی زندگی باشد.»
در جلد سوم داستان، زمان و راوی و حتی شخصیتها پاره پارهاند. شاید چون جنگ، استبداد، دروغ و فقر شکافهایی بس عمیق به بار میآورند و نویسنده با سبک نوشتاریاش این شکاف را پیش چشم ما میگذارد. ویرانیهای استبداد، حکومت توتالیتر، جنگ، تبعید ناخواسته و ... چنان عینی و آشکارند که نویسنده با طنز خاص خود حتی سعی در تلطیف آن میکند ولی واقعیت همچنان گزنده است. در دروغ سوم هر آنچه در دو جلد پیشین در ذهن ساختهایم ویران میشود، همهی مدرکها از بین میروند و بعد از خواندنش مثل کسی هستیم که از جهانی رویایی بازگشته است با این آگاهی ناب که همهی روایتها در جهان واقعیتها چه اندازه قابل نقد و آسیب پذیر و فرو ریختنی اند.
شناسه کتاب: دوقلوها (دفتر بزرگ، مدرک، دروغ سوم) / آگوتا کریستف Ágota Kristóf / اصغر نوری / انتشارات مروارید
بهار اما هیچ نیست ...
مگر شیوه ای نو از کلام.
- ما همه در یک کشتی نشستهایم؟
- بله البته در یک کشتی ... اما کشتی که به کوه یخ بخورد، دست و پا زدنهای از سر استیصال طبقه پایینیها فدای سلامت بالانشینها.
نردههای آهنی راه طبقات را به هم بسته است.
قایق نجات که برای همه جا ندارد.
سیاستورزی در روزهای بحران، چیزی جز بیان شفاف و تقویت صدای مطالبات مردم و یادآوری مسئولیتهای حاکمیت نیست. از این رو هر کس به فراخور تواناییها و دسترسیهایش، میتواند به مثابهی حلقهای از زنجیرهی یک نهاد مدنی در این راستا فعالیت کند. پرهیز از کلیگویی و سخنگفتن از موضوعاتی که در شرایط فعلی غیرعملی است، بسیار کمککننده است.
رفع ممنوعیتها از فضای اطلاعرسانی به واسطهی فیلترینگ و فراهمکردن امنیت پس از بیان برای خبرنگاران جسور و پیشرو و همهی فعالان رسانهای به ترمیم و بازسازی اعتماد میان مردم و رفع تیرگیها و ابهام از فضای ذهنی مردم و مسئولیتپذیری اجتماعی آنان خواهد انجامید. در حال حاضر هیچ چیزی جز مواجههی شفاف با واقعیت برای مردم آرامشبخش نیست. هیچ توصیهی روانشناسانهای جایگزین صداقت رسانهای نخواهدبود.
بخش بسیار وسیعی از مردم امکان ترک شغل و درخانهماندن را ندارند و در صورت اجبار به خانهنشینی و حتی بیماری، عمدهی نگرانی ایشان بیپولی و از دسترفتن معاش روزانهشان و متحملشدن ضررهای سنگین است. دولت هرگز نمیتواند به چنین بحران اقتصادی که بیشک تبعات اجتماعی گستردهای در آینده هم خواهد داشت بیتفاوت باشد.
اقدامات حمایتی دولت در این راستا فوریت دارد. اقتصاددانان روشهای متعددی از قبیل تزریق بستههای معیشتی فوری به یارانهبگیران، تعلیق موقت وام بدهکاران، استردادها و بخشودگی مالیاتی، الزام بانکها به پرداخت وام برای کسبوکارهای آسیبدیده از بازار عید و ... دارند که میتواند بسرعت خارج از بورکراسی سنگین فعلی، روشها و فرایندهای تکرارپذیر عملیاتی شوند. شاید با همان قاطعیت و زیرساختهایی که دولت پیش از این، برای اجرای سیاستهای افزایش قیمت بنزین و جمعکردن اعتراضات استفاده کرد.
چنانچه بدنهی دولت؛ چنان که در تمام این سالها پیداست؛ چابکی پرداختن تخصصی و تحلیل و استخراج اطلاعات برای اجرای چنین پیشنهادهایی را ندارد؛ پس ضروری است از توان تخصصی اصناف و بازرگانان و متخصصین مستقل استفاده کند.
پشتیبانی و تأمین نیازهای نظام درمان و سلامت با استفاده از سرمایهی ملی، از مهمترین کارکردها و وظیفهی دولت مدرن است، پس بهجای قهرمانپروری و راهانداختن بازیهای احساسی با استفاده از پرسنل بیمارستانی و بهداشتی لازماست با جدیت و تمام قوا و بدون منت به وضعیت سلامتی بیماران و مبتلایان و جمعیت در معرض خطر پرداخت.
اما مهمترین کارکرد فعالان مدنی و روشنفکران شاید برگرداندن سویهی اتهام بیمسئولیتی و بیفرهنگی از مردمی است که حق دارد در میانهی این بحران زنده بماند و با حداقلها زندگی کند.
کرونا با ما چه خواهدکرد؟ شاید بیشتر از سلامتی، میخواهیم بدانیم با اقتصاد و کسب و کارمان، با نهادهای آموزشیمان، با سبک زندگی روزمرهمان و حتی با روان، عواطف و اعتقادات و باورهایمان چه خواهد کرد؟ این ویروس، همهی آنچه را که بشر میپنداشت کارآمد است؛ ناکارآمد کرد و به هوا فرستاد. ویروس نشانمان داد واقعیت مثل تکه گوشت محکم و سفتی است که گرسنهایم ولی دندانی برای گاز زدن و چاقویی برای بریدنش نداریم.
گمانههایی که در رسانهها و به دنبال آن در ذهنها هست؛ نوعی گرفتاری در تضاد باخبربودن و ترسخوردگی جهل است. گویی همه چیز را میدانیم و در عین حال نمیدانیم.
شاید بیشتر از همه کسانی میترسند، که کرونا را به هیچ میگیرند که چرا ویروسی که علائمی شبیه سرماخوردگی دارد تا این اندازه مرگبار نشان داده میشود؟ مگر چقدر میکشد؟ در واقع ترس آنها بیشتر از دستهای قدرتمندی یک دشمن فرضی است که برای کنترل بیشتر و فراقانونیتر بر همهی ابعاد زندگی مردم، این ویروس را در آزمایشگاههایشان ساختهاند. آنها از ابرقدرتهای اقتصادی در هراساند که برای بدستگرفتن بازار تقاضا و مصرف جهانی خطر همهگیری ویروس را در رسانهها بزرگ کردهاند تا سرمایه و سود سرشاری به سوی خودشان روانه کنند.
ویژگی مهم همهی این تحلیلهای ترسخورده، نگاه امنیتی است. نگاه امنیتی ابتدا دشمن خلق میکند، سپس ترس را در برابر قدرت دشمن برجسته میکند. این گفتار امنیتی در نهایت انسان را بسان کودکی که در تاریکی از تنهایی ترسیده و فریاد می کشد رها میکند.
به نظر من اینجا مسأله این نیست که کرونا از کجا آمده و حتی چقدرخطرناک است؟ مسأله این است که ما نسبت به کمبودها و آسیبپذیریهایمان چقدر آگاهی داریم؟ سالمندان، کسب و کارهای کوچک، افراد حاشیهنشین، کارمندانی که وابسته به درآمدهای روزانهاند، کسانی با بیماری و ناتوانی مزمن و حتی بنیادگرایانی با عقاید خطرناک و... که مدتها پریشانیشان از رنج روزگار دور از چشم بوده چقدر زندگی و داشتههایشان در معرض ریسک نابودی است.
کرونا با همهی هزینههایش میتواند «مشق شب» ما باشد. ولی ضروری است به جای امنیتی خواندن، آن را «سیاسی» بخوانیم. بگذاریم «سیاست» چشمانش را باز کند. لازم است که سودمحوریها، نابرابریها، خطربرخی عقاید متحجر و محدود شدن نامرئی آزادیهایمان را ببیند. «سیاست» سامانی است که در آن، نظرات و کارهایمان به جای سود شخصی حول محور خیر عمومی و مراقبتهای جمعی برای همهی جامعه سازمان دادهشود و باعث شود آزادانه دست هم را بگیریم.
اگر موفق شویم، چه بسا این تجربهی جمعی، شرایط بدست گرفتن سرنوشتمان در همهی عرصههای دیگر را هم فراهم کند. اما آیا مردم، بیدولت میتوانند اوضاع را به دست بگیرند؟ این روزها، حتی طرفداران بیقید و شرط اقتصاد آزاد و کوچککردن اختیارات دولتها حرفی از مزاحمتهای دولت در جهت رشد و توسعه نمیزنند. گویی در سکوت فرورفتهشان پذیرفتهاند که دموکراتیکترین و آزادترین جوامع در چنین بحرانهای ناخواستهای، ناگزیر به اندکی تمرکز و چرخش قدرت به سمت دولتاند.
راه حل چیست؟ باز هم «سیاست». اما سیاستورزیدن همهی مردم چگونه ممکن است؟ با پاگرفتن نهادهای مدنی و آزادگذاشتن حرکتهای اجتماعی مردم. نه در قالب ظاهری خیریههای قلابی یک شبه و هیأتی عمل کردن کادر درمان و بسیجی به جنگ کرونا فرستادن و به دنبالش شانه خالی کردن دولت از مسئولیت حمایتی خود، بلکه ساخت نهادهایی پایدار است برای رشد آگاهی مردم و نظارت دائمی بر عملکرد حاکمیت.