بین کسانی که هر روز با نگرانی از بالارفتن قیمتها و نگاه به آیندهای نامعلوم سرمیکنند و در حال شاهد فرو ریختن اعتبار اقتصادی و اجتماعیشان هستند و روزبهروز مستأصلتر برای تأمین معیشت و گذران زندگیشان، قابل انکار نیست که تعداد کمی هم قادر به مخفی کردن هیجان خود از جهش قیمتها نیستند.
واقعیت این است که در طی چهار دهه سیاستهای مبتنی بر تزریق مالی به گروههای خاص حامی قدرت در درجهی اول و پس از آن فساد و بیانضباطی مالی، طبقهای نوظهور را شکل داده است که منافعش در گرو همین تورم و اقتصاد سوداگرانه و دلالی است. با این منظر طبقاتی میتوان درک کرد که چرا تورم گریبان اقتصاد ایران را هرگز رها نکرده است. بحرانی دراز دامنه که در حال حاضر در دل بحرانهای دیگر مثل سیاست خارجی تنشزا و همهگیری کرونا و ... نفس بسیاری از مردم را به شماره انداخته است.
پیداست دولتی که تحلیلگران اقتصادیاش با فرافکنی، مردم را به تابآوری بیشتر و وعدههای چند ماهه فرامیخوانند، خود بیشتر از همه از این تورم افسارگسیخته سود میبرد. بیجهت نیست که حتی فراتر از دستهای نامرئی بازار هر جا که بتواند آشکارا افزایش قیمتها را با صدور مجوزهای دم دستی قانونی و موجه هم میکند. این اقتصاد غرق در رکود که قادر به تولید ارزش واقعی نیست، قادر به اخذ مالیات از گروههای نوکیسهی خودساختهاش نیست، توان جلب سرمایهی خارجی را ندارد، بهتر است منابع مالی و نیازهای بودجهای خود را به واسطهی کم شدن ارزش پول ملی تا جایی که بشود و مردم تحمل کنند از جیب مردم بردارد. رونق کاذبی در بازار دلالی سرمایه مثل بورس راه بیندازد، حتی محدودیتها و انحصار کارگزاریهای بورس را بردارد، لشکر حامی رسانهای پشت آن راه بیندازد تا سهامهای بی ارزشش به بهای گزافتری آب کند. در واقع بورسی را رونق بدهد که فقط از تورم تغذیه میکند.
این تورم است که، فاصلهی ارزش واقعی و ارزش نمادین و کاغذی سرمایههای در حال گردش را میپوشاند و بقای حباب قیمتها را تضمین میکند و ماسکی فریبنده به چهرهی رکود اقتصادی میزند. ارزش بدهیهای کلان معوق طبقهی سرمایهدار رانتخوار وابسته به دولت را به بانکها کاهش میدهد؛ پس اصلاً چرا باید دولت مانع تورم شود؟
اما اقتصاد از هر گوشه به سیاست هم گره میخورد و برای من از این منظر قابل فهمتر. تحلیلگران و سیاستمدارانی که تا همین دیروز امید بذر هویتشان بود ولی ابعاد امیدواری و اصلاحاتشان در عمل به چیزی در اندازهی تغییر در رنگ و فرم گره زدن بستن روسری محدود شد، اگر از کنج عافیت سکوتشان بیرون زده باشند، در قامت یک نصیحتگر مصلحتنظاماندیش تنها از حاکمیت میخواهند که حداقل با مردم حرف بزند. تا فروریختگان از طبقهی خود قانع گشته، فعلاً تاب بیاورند و فقط نظارهگر بمانند. اما لابد میدانند در وضعیتی که از فرط بیثباتی دیگر حتی وضعیت نیست، کنش گفتاری اصحاب سیاست و قدرت نمایشی مبتذل است.
حال پرسش مهم این است. ممکن است کسانی که در هیچیک از منافع حاکمیت سهیم نیستند، هنوز با ساختارهای موجود قدرت همکاری و نزدشان دریوزهگی کنند و به ابتذال شر تن دهند؟
سرزمین عزیز ما زخمی است، از ناکامیهایی که به موقع فهمیده نشدهاند، از شکستهایی که هنوز درک نشدهاند و بیماریهایی که تا امروز حتی پذیرفته نشدهاند. دشوار است کسی را بیابید که از وضعیت امروز جامعه راضی باشد. حتی کسانی که دههها مجذوب و مطیع ساختارهای رسمی بودهاند، یا حتی همیشه از سیاست دوری کردهاند و سرشان به قولی در لاک زندگی خودشان بوده است و به کمترینها قانع بودهاند، نمیتوانند اضطراب و دلگیریشان را پنهان کنند.
تصویر جامعه حتی با امیدوارانهترین شمایلها هم بحرانی است. برای هر کسی، چیزی در اقتصاد به گل فرو رفته، مدیریت نابسامان اجتماعی، آشفتگی سرسامآور فرهنگی، ناکارآمدیها، به محاق رفتن اخلاق و تبعیض و بیعدالتیهای فراوان و... هست که فرصت یک بار خوب زندگی کردن در وطنش را بسیار سخت و حتی ناممکن کند.
شاید یک مانع بزرگ برای پرداختن به هر نوع چارهجویی و راه حل برای هر کدام از مشکلاتمان، این است که سیاستمداران و تدبیرگران ما همچنان از درک ناکامی سیاستهای خود عاجزند. این عجز آشکار میتواند دلایلی ذاتی نظیر بهرهی کم هوشی و یا بدوی مثل نداشتن دانش و مهارت لازم و یا علل روانشناختی مثل توهم قدرت مطلق داشته باشد. این که تمرکز و انباشت قدرت چنان آنها را در محاصره و اسیر خود کرده است که هنوز قادر به درک محدودیتهای خود و پیچیدگیهای امور مربوط به ادارهی یک کشور نشدهاند. هر چه هست گویا به شدت باعث فاصله گرفتن آنها از واقعیتهای سخت شده است. در هر موردی میتوان شاهد بود و مثالهایی از امور روزمره آورد که چگونه جزئیترین مسائل که در دنیا با عقل و درایت کنترل شدهاند، به ما که رسیدهاند تبدیل به بحران و فاجعه شدهاند.
اما حرف این است که این شعار دادنها و به مقصد نرسیدنها در سیاست داخلی و سیاست خارجی هزینه و نتیجهی یکسانی ندارد. تاریخ ما لبریز از آزمون و خطاست. مسیر انحطاط و زوال قدرتها هم تا بخواهید روشن است. پس چرا نمینگرند و نمیشنوند؟
در عرصهی سیاست و تدبیر داخلی شاید بتوان با دوختن دهان رسانهها رندی و پنهانکاری کرد، متر و خطکشها و حتی آرمانها و ایدئولوژیها را دستکاری کرد، تا بشود از نجابت مردم سوء استفاده کرد، گاهی دست نامشروع به باتوم و سرکوب برد و واقعیتها را حتی اگر شده به طور موقت وارونه جلوه داد.
مسلم است که سیاست خارجی و روابط بینالملل چنین ترکتازیهایی را از ما برنمیتابد. آن جا دیوار انکار و حاشا کمی کوتاه است. ممکن نیست کشورهایی که در موضع قدرتمندی با هم روابط و تبادل منفعتهای متقابلی دارند، صرفاً با تعارفات و حتی هدایای ما برای تحقق شعارهای ما از منافع مشترکشان چشم بپوشند. ممکن نیست آنجا بتوان معیارها و مؤلفههای توسعه را از ته خواند. ممکن نیست در اتاقهای شیشهای جهان بتوان برای طولانی مدت، چیزی را پنهان یا مشکلی را فرافکنی کرد و از پاسخگویی طفره رفت.
امروز افرادی غرق در ایدئولوژی حاکمیت که هنوز نسبت عمیق و تودرتویی پیچیدهی سیاست و اقتصاد را درک نکردهاند، میتوانند منشأ تصمیمگیریهای خطرناکی برای نسل امروز و آینده باشند. البته برخی از تحلیلگران و اهالی رسانه، حتی آرزوی برداشتن گامهایی چنین بی پروا در عرصهی سیاست خارجی را نشان عقلانیت حاکمیت میدانند. این که بالاخره بازوهای دیپلماتیک با غلبه بر بازوهای انقلابی و احساسی به توازن قوا و ایدئولوژیک بودن شعار استقلال در دنیای بعد از جهانیشدن پی بردهاند و سعی در مشارکت فعال و ایفای نقش در داد و ستدهای بینالمللی قدرت دارند. اما با درک موقعیت و وضعیت کنونی کشورمان، نیازی به تفصیل ندارد که چنین اسناد و همکاریهایی به این میماند که در شرایط غیر عادی و تحت فشار و از سر ناچاری به ناگاه تیری در تاریکی پرتاب کنید. نکته این جاست که درعرصهی روابط بینالملل نمیشود بعدها دور محل اصابت تیر، دایرهای کشید و آن را هدف نامید.
گمراه نشوید! وقتی برخلاف جریان آب شنا میکنید چیزی که میتواند فشار و استرس روی شما را کمتر کند، خاموش کردن صداهای بیرونی است. صداهایی که از بیرون مدام به شما میگویند: سخت نیست؟ چرا کار مناسبتر و آسانتری انتخاب نکردی؟ کار تو که ارزشی ندارد! زنها در فلان کار بهتر یا بدترند!
به نظرم زنها از جایی به بعد، همین جا گمراه میشوند، جایی که میگذارند این صداها برای مهارتهای حرفهای و مسیر شغلیشان تصمیم بگیرند. سالهاست که زنان در انواع رشتههای مهندسی تخصص و مهارت یاد میگیرند، اما هنوز خبر چندان مهمی از زنها در صنعت نیست. منظورم البته ویترینهای نمایشگاهی و رسانهای صنعت نیست.
شاید چون آن دیوار، سقف، صخره یا هر چیز شیشهای که گفته میشود در مسیر پیشرفت اجتماعی زنان هست، در بسترها و محیطهای صنعتی، چندان هم شیشهای نیست. حتی سخت و کدر و غیر قابل نفوذ به نظر میآید. در کارهای مهندسی یک سلسله مراتب خیلی واضح وجود دارد. کارها هر چه فنیتر و تخصصیتر و محاسباتیتر باشند، ارزش بیشتری دارند. کارهای مدیریتی، کنترل پروژه و نظارت کمتر میارزند و امور اجرایی مربوط به ارتباطات و جلسات هماهنگی و فروش و بازاریابی که در اصل کار فنی و مهندسی محسوب نمیشوند و اغلب مهندسان مرد به میل خود انتخابشان نمیکنند. همین جا مغزهای سیستم به کار میافتند و مهندسهای زن را حتی اگر تواناییهای فنی بالایی داشته باشند؛ برای همین خردهکاریهایی که مهارت از نوع ارتباطی و پیگیری و پرداختن به ریزهکاریهای روتین و یکنواخت و مراقبت و حوصله و لبخند و عواطف بیشتری لازم دارد، مناسب تشخیص میدهند. حتی اگر ناچار شوند، مسیر ترفیع کنترلشدهای را از اینجا برای زنان باز میکنند.
مهندسان زنی که یک بار با تحصیل در رشتههای مهندسی کلیشههای جنسیتی را شکستهاند، حالا در انتخاب مسیر فرصت شغلی و جابجا شدن در حرفههای درون صنعت، باید با قدرت بیشتری این کار را بکنند؛ در واقع فقط باید صدای علایق و اشتیاق واقعی خودشان را بشنوند.
در غیر این صورت با رانده شدن به موقعیتهای کمارزشتر در دنیای صنعت، کلیشههای جنسیتی در مورد توانایی فنی مهندسان زن را تقویت میکنند و تا ابد مجبورند استرس پنهان و ساختگی ناهماهنگی هویت جنسی و شغلیشان را تحمل کنند، تنش آشکار مقایسهی دایم و احساس پذیرفته نشدن فرسودهشان کند یا دست از کار بکشند.
جالب است که تجربهی زیستهی من در صنعت میگوید، این کلیشهها در میان مردهای روشنفکر و تحصیلکرده و یقه سفیدهای صنعت پررنگتر است تا در بین کارگران یقه آبی بدنهی صنعت. اولیها در محیط کار، مهندس زن را تا جایی تحمل میکنند که حیوان ملوس و ویترینی دستآموزشان شود یا نگهبان وردست و پاچهگیرشان. اگر ایده و ابتکاری از خودت داشته باشی یا انتقادی به فرایند کار و زن هم باشی، بلافاصله زیر پایت خالی شده و تحمل نخواهی شد. اما یقهآبیهایی که اوایل با دیدنت در کارگاه دست از کارشان میکشیدند، حالا بیشترین اعتماد را به مهارت و کار و مسئولیتشناسی تو دارند.
پس به زنان و دختران مهندس میگویم ... گمراه نشوید! کمی پیچیده است، ولی باور کنید که شما هم مهندس هستید.
پینوشت یکم: این داستان شباهت زیادی به جاگیری زنان در عرصهی سیاست دارد. آنجا هم هنوز باید پرسید عرصه یا ویترین؟ متن یا حاشیه؟
پینوشت دوم: من امسال آن هم با تأخیر فهمیدم که از سال 2017 روز 23 ژوئن به اسم روز جهانی زنان مهندس و تشویق ورود زنان به رشتههای مهندسی در تقویم سازمان ملل ثبت شده است. مناسبتی در کارست؛ یعنی کار فنی و مهندسی همچنان اسیر کلیشه و باور جنسیتی است.
پینوشت سوم: کار هم که بدون شعار و هشتگ پیش نمیرود؛ پس شعار امسال این روز برای زنان: جهان را شکل دهید. #ShapeTheWorld
ریزوم Rhizoma گیاهی است که به صورت افقی رشد کرده و ساقهاش در خاک قرار میگیرد؛ با قطع بخشی از ساقهی ریزوم، گیاه نه میخشکد و نه از بین میرود همانجا در زیر خاک گسترش مییابد و جوانههای تازه ایجاد میکند. ریزوم بر خلاف درخت، حتی اگر به تمامی شکسته یا از هم گسسته شود، باز هم میتواند حیات خود را از سر بگیرد و در جهات دیگری رشد کند. برخلاف ریشهی درخت که رو به زمین و در دل خاک رشد میکند، ریزوم به همه جا سرک میکشد و روی خاک در جهات گوناگون پیش میرود.
سالها پیش فیلسوف عصیانگر فرانسوی از ریزوم یک مفهوم فلسفی ساخت. ژیل دلوز میگفت دو جور نحوهی تفکر داریم. تفکر درختی و تفکر ریزومی. تفکر درختی گوش به فرمان بودن و ارتباط عمودی و بودن و درجا زدن را نمایان میکند؛ حال آن که تفکر ریزومی با تدارک ارتباطات همهجانبه متکثر و پویا بوده و در عین نجابت داشتن هرجا خواست میرود و پاگیر نیست؛ هرمی و گوش به فرمان رأس هرم نیست. به همین قیاس جنبش ریزومی ماهیتی غیر سلسله مراتبی، چندگانه، فاقد مرکز و بدون رهبری دارد که هر لحظه در حال شبکهسازی افقی است و خود را نونوار میکند. آیا چیزی بهتر از ریزوم میتواند مفهوم ناجنبش را توضیح دهد؟ در ادامه خواهیم دید.
محمدرضا تاجیک، بارها اصلاحطلبان را با عباراتی مثل جا ماندن در تعطیلات تاریخی، نداشتن برنامه و مانیفست، فسیل و نخ نما شدن، افتادن کک قدرت به جانشان، ماندن نعش اصلاحات روی دست جامعه و ... به تندی نواخته و نقد کرده است. او در آخرین کتاب خود با عنوان «زیست جنبش: این جنبش یک جنبش نیست» تلاش میکند یک مدل تئوریک از وضعیت کنونی و بیقراریها و بههم ریختگیهای جامعه ارائه کند. چرا که از نظر او مردم ایران در دی 96 از چارچوبهای تئوریک قبلی بیرون زدند و قابشکنی کردند. پس برای فهمیدن وضعیت سیاسی جامعه و یافتن راههای برون رفت از آن، ضرورت دارد مدلها و نظریات جدیدی صورتبندی شود.
در سه بخش نخست کتاب، نویسنده ابتدا چارچوبهای نظری اندیشهی سیاسی در مورد وضعیت ناپایدار قدرت متمرکز را ترسیم میکند؛ سپس صورتی از وضعیت کنونی جامعهی ایران را از دیدگاه خود توصیف میکند. بعد از آن مفهوم جنبش را در صورتهای مختلف بازنمایی کرده و تلاش میکند با واقعیتهای ایران مطابقت دهد. در نهایت به سراغ بدیلهای وضع موجود میرود. او میخواهد به این بیان برسد که مناسبترین کنش سیاسی برای مردم در زمانهی ما چیست؟
زمانی که قدرت سر هر کوی و برزنی حاضر میشود و زندگی تودههای مردم را در خانههای شیشهای قرار داده و زیر نظر میگیرد، انسانها هم درمییابند که میتوانند از اطاعت کردن تخطی کرده و مقاومت کنند. یعنی از هر موضعی که قدرت قابلیت خود را نشان میدهد در مقابل نشانهای از خاکریز مقاومت هم میبینیم.
این مقاومتها میتوانند در قالب جنبشهای اجتماعی متشکل و کانالیزه شوند. اگر مناسبات اجتماعی طوری باشد که هزینهی کار سیاسی بالا برود و جنبش اجتماعی ناممکن شود؛ مقاومت به شیوهی دیگرش ظهور میکند. این شیوهی دیگر «ناجنبش» است. مفهومی که آصف بیات نخستین بار در کتاب «زندگی هم چون سیاست» این گونه تعریفش میکند: در مجموع ناجنبشها به کنشهای جمعی فعالان غیر جمعی گفته میشود. آنها برآیند رفتارهای یکسان تعداد کثیری از مردم عادیاند، که کنشهای پراکنده اما یکسانشان تغییرات اجتماعی گستردهای را به وجود میآورد؛ حتی اگر این رفتارها تابع هیچ ایدئولوژی یا رهبری مشخصی نباشند.
از همین روست که برخی از اهالی اندیشهی سیاسی در ایران و بطور عمده با گرایش اصلاحطلبی به محلی کردن مفهوم ناجنبش در ایران پرداختهاند. از جمله محمدرضا تاجیک در همین کتابش چنین قصدی دارد. مطابق مفهوم پردازی وی، با برآمدن ناجنبشی با عنوان زیست جنبش، انگیزه و مطالبههای متفاوت و بیربط مردم به هم گره میخورند و مجال ظهور مییابند. البته در چنین وضعیتی هیچ گروهی هم امکان هژمونیک شدن و هدایت جامعه را ندارند؛ اما تغییرات ناگزیر و بیبازگشتی در جامعه رخ میدهد.
جامعهی امروز ایران زخمهای عمیق و زیادی دارد که نهاد حاکمیت در چهار دههی گذشته با نادیدهگرفتن آنها و ناتوانی در مدارای این زخمها آنها را به تودههای بدخیم چرکی تبدیل کرده است. در شرایط کنونی با یک سبد اعتراضی مواجه هستیم که هر زمان به فراخور شرایط، شاهد جلوهگریهای طیفی از شعارهای آن هستیم. البته این تصور اشتباهی است که این قبیل اعتراضها را به مشکلات روزمرهی مردم تقلیل داد ... ایران با گسلهای مختلف سیاسی، قومیتی، جنسیتی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و مذهبی مواجه است که به وجود آورندهی همان مطالبات متفاوت و بیربط است. سیاستهای دولتهای سازندگی، اصلاحات و اعتدال، نیز تودهها را از هر تغییر از بالا ناامیدکرده است و وضعیت را به طور فزایندهای مستعد انفجار سیاسی کرده است.
اما از سوی دیگر تجربهی تاریخی میگوید، انقلابها در فردای بعد از پیروزی معمولاً در نقش دیگری خود ظاهر شدهاند، به خود خیانت کردهاند، زیر پای خود را کشیدهاند و خود را از انقلاب تهی کردهاند، نشان انقلاب را از سینهی خود برداشتهاند و خود از «چاره» به «چالش» تبدیل شدهاند. بعد از استقرار پهلوی آزادی را دریدهاند و با اعلام و استقرار همیشه استئناء هیچ دگرگونی و دگراندیشی را تحمل نکردهاند.
ایدهی مرکزی کتاب این است که در سالهای اخیر، مقاومت مردم ایران در مقابل هژمونی حاکم متحول شده است. دیگر کسی در پی انقلاب نیست؛ او این تغییر سبک و شیوهی زندگی را زیست جنبش مینامد که در ذیل مفهوم ناجنبش قرار میگیرد. تاجیک پس از مقدمات نظریاش دربارهی ماهیت قدرت و مقاومت و جنبش، با وام گرفتن از مفاهیم آنتونیو نگری، مایکل هارت، بدیو، دوسرتو، فوکو و دیگران تلاش میکند با تطابق تحولات شیوهی زندگی مردم ایران با الگوهای مخالف الگوهای رسمی، فتح خاکریزهای قدرت را نشانگذاری کند. اینجا او ردپای این گفته را که موثرترین و بادوامترین کنش سیاسی آن نوع است که خارج از حوزهی سیاسی و بدون استفاده از زبان سیاسی انجام میگیرد را در کنشهای سیاستگریز ایرانیان جستجو میکند.
در این راستا به بررسی شواهدی از شیوهی زندگی مردم و تطابق آن با انواع ناجنبشها میپردازد. از جمله جنبش ریزومی، مولکولی(ریز و متکثر)، هتروتوپیایی (آیندهی نامعلوم)، رتروتوپیایی (بازگشت به گذشته باشکوه)، لحظهای شونده، جنبش نمادین کرامت، فراطبقاتی، جنبشی در شکاف تغییر و تدبیر، جنبش تحقیرشدگان، جنبش خلاق جمعی، جنبشی از هیچ کجا، جنبش تاکتیکی، جنبش نسل چیپس و موبایل، جنبش احقاق حقوق، جنبش شبکهای و ادهوکراسی (گسترش سریع و غیر متمرکز برای هدف معین)، جنبش بیکنش، فیک جنبشها، جنبش نمایشی، جنبشی در دوران فترت (دورانی که نو امکان تولد ندارد و کهنه هم دیگر امکان ماندن ندارد)، جنبش پوپولیستی، جنبش لمپنی و...
و در نهایت از نظر او تنها جنبشی که سمت و سوی خود را در راستای قوانین زیستشناختی و زندگی قرار میدهد و آنها را به عنوان خط مشی میپذیرد و میتواند جنبش تلقی شود و مطابق با متن واقعیت باشد، ناجنبشی با عنوان زیست جنبش است. یک زیست جنبش، مقدم بر هر چیزی ناظر بر زندگی (حیات برهنه و حیات سیاسی) انسان ایرانی است و کنشی ناظر بر زندگی جمعی یک ملت است. ملت و جامعهای با همهی آسیبپذیریها و ناخوشیها و بحرانزاییها و آنومیهایش در اکنون تاریخ. زیست جنبش شورشی علیه زیستسیاست حاکمان و زیستقدرتی ایدئولوژیک است که میخواهد تمام شیوههای زیستن و مردن انسانها و لذتهای آنها را به انقیاد خود درآورد.
زیست جنبش توصیف شده توسط نویسندهی کتاب، تاکتیکهایی هم از این دست دارد: تاکتیک قداست/حرمتزدایی از نظم و نظام مستقر، تاکتیک کنترل بر بدن خود فراسوی مدار کنترلی و نظارتی، تاکتیک مصادره به مطلوب کردن، تاکتیک مهاجرت فرهنگی، تاکتیک بازی کردن در زمین قدرت، تاکتیک استحاله، تاکتیک مصرف، تاکتیک تبدیل عرصهی عمومی به عرصه مقاومت، تاکتیک طفره رفتن و ...
او میگوید زیست جنبش از وضعیتهای واقعی سرچشمه میگیرد، از آن چه که در این وضعیتها مردم میتوانند بگویند و از کارهایی که در این وضعیت از دستشان بر میآید. این ناجنبش به علم و تجربت آموخته که چگونه از خط تای مرزی میان زشت و زیبا، درست و نادرست، دوستی و دشمنی، خشن و لطیف، انسانی و غیر انسانی، قدرت و مقاومت و ... برای زیستن استفاده کند.
اگر چه کتاب قبل از حوادث آبان 98 منتشر شده است به نظر میرسد مدل مفهومی کتاب قادر است علاوه بر برخی از حوادث دی 96، رخدادهای آبان 98 را با همین انگارهها تئوریزه کند.
اما از منظری دیگر بیرون از فضای کتاب، طی سالهای اخیر ساخت اجتماعی ایران و سامان سیاسی قدرت حاکم به شکلی متحول شده است که گویی امکان شکلگیری جنبش و حتی ناجنبش هم وجود ندارد. شکل نگرفتن نهادهای مدنی و سرکوب نهادها و تشکلها مانع بروز جنبشها و بیان اعتراضات شده است، از سوی دیگر نارضایتی در تمام طبقات اجتماع پراکنده شده است. مردمی که به واسطه فشارهای اقتصادی و اجتماعی با زور از طبقه و موقعیت خود بیرون رانده میشوند. احساس خستگی و تحقیرشدگی میکنند و این تحقیر سیستماتیک و بودن در طبقهای که افراد خود را متعلق به آن نمیدانند، ناجنبشها را هم دچار بیریختی کرده است.
گویی شرایط برای ظهور ناجنبشها هم ناممکن و شکننده است. در این وضعیت، ناگهان روایت نهان آشکار میشود. پشت صحنه همان صحنه میشود و در لحظهای تمکین و انقیاد دود میشود و به هوا میرود و جای خود را به تمرد آشکار میدهد. این یکی از لحظههای نادر و خطرناک در روابط نامتعادل قدرت است. وقتی تحقیر مردم نظاممند باشد و رنجشی اجتماعی و گروهی رخ دهد باید انتظار بروز خیزش و کینتوزی علیه قدرت را هم داشت.
سوالی که مطرح است، همان سوال قدیمی برتولت برشت است که میپرسید: «قدرت سراسر از مردم برمیخیزد، ولی کجا میرود؟»
شناسه کتاب : زیست جنبش؛ این جنبش یک جنبش نیست / محمدرضا تاجیک / نشر نگاه معاصر
در خصوص بازداشت برخی اعضای جمعیت امداد دانشجویی امام علی، میتوان بر حقوق شهروندی این افراد پای فشرد و از حق فعالیتهای اجتماعی آنها دفاع کرد. مسلماً اگر عمدهی واکنشها به خبر دستگیری ایشان از همین جنس بود، نیازی به نگارش این چند سطر نبود. اما گاهی دفاع بد ویرانگرتر از حمله است؛ لذا باید افراد نیکسیرت را به قالب مردمی که شهروند و صاحب حقاند برگرداند.
عمدهی واکنشها مدعی هستند که حرکت جمعیت امام علی کاملاً غیرسیاسی و صرفاً یک فعالیت اجتماعی بشردوستانه بوده و این جمعیت باسابقه تنها نهاد مستقلی است که کار خیریه میکند و نبودنش بیاندازه بر رنج مردم خواهد افزود. جالب است که جمعیت و مدافعان محترمش، حتی در برخورد با نگاه امنیتی به فعالیت چند شهروند، به فلاکت و بیچارگی افراد تحت پوشش و بخصوص کودکان بیپناه و بدسرپرست و ایثار افراد بالادستی جمعیت متوسل میشوند. دفاعیههای جانسوز پر از اشک، با ذکر جملاتی از زبان کودکان معصوم محروم به اشکال مختلف و با قصد تأثیرگذاری بر افکار عمومی منتشر میشوند. علاوه بر چهرههای مجازی دنیای روشنفکری که فیالحال در کار سوگنامهنویسیاند، حتی وبگاه خود جمعیت هم، جز یک یادداشت فرورفته در بهت و دلنوشتهای از یک دختر نوجوان تحت پوشش، چیز دندانگیری به عنوان اعتراض به وضعیت فعلی ندارد.
پرسش این است که چنین انفعالی از جمعیتی که ادعا میکند بیست سال بدون پشتوانهی قدرت در جامعه به کار خیر و نهادسازی مدنی پرداخته است، پذیرفتنی است؟ وقتی مفهوم نهاد مدنی و کار غیرسیاسی و این اشک و آهها را کنار هم بهکار میبریم، فقط مجموعهای از تناقضها را کنار هم میچینیم. همین جا میشود تکلیفمان با کار خیریه را هم البته تا حدودی روشن کرد.
در آزمون و خطاهای متعددی که برای بهتر زیستن بشر و از میان برداشتن فقر و نابرابری انجام شده است، صرف کردن پول و وقت اختیاری عدهای از افراد پیشرو برای دیگران، یعنی همان کار خیریه، بیش از همه متداول است. کار بشردوستانه مثل یک دریچهی رهایی است که برخی از بیعدالتیهای موجود را فعلاً قابل تحمل میکند. حرفی نیست، اما این یک واقعیت است که تقریباً همه جا دستیابی افراد به سرمایهی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی است که هر موفقیتی را تعیین میکند، نه ابتکار یا ثبات قدم. خیریهها به ما یاد میدهند که از سیستم و از نهادهای قدرتمند چیز کمی مطالبه کنیم؛ یا اصلاً چیزی نخواهیم. مطالبات ما فقط از خودمان باشد، خودی که سر فرصت و با حوصله تبدیل به سوژهای غیر سیاسی تبدیل شده است.
شاید یک دلیل ساده که فقط یک خیریه نداریم و بلکه صدها و هزاران خیریهی متعدد وجود دارد، این است که افراد میخواهند خیریهای تأسیس کنند که مطابق با اهداف و ارزشهای خودشان باشد؛ پس کار خیریه از اساس نمیتواند کاری غیر ایدئولوژیک باشد. حال جمعیتی با رویکردی کاملاً ایدئولوژیک و استفاده از ظرفیتهای مذهبی و احساسی مردم و جوانان فعالیت کرده است، چرا در بزنگاه تاریخی یک تنگنا، اولین و مهمترین واکنشش نه مطالبهگرانه، بالغانه و آگاهیبخش، بلکه پریدن به دامن مرثیهخوانی و استفادهی نمادین از فقر و رنج مردم است؟
در یک نگاه تحلیلی به جای نگاه ایجابی/سلبی و احساسی، کار خیریه اگر به سطح نهاد مدنی نرسد و از دولت سهمخواهی نکند و در مناسبات سنتی خیر و شر دست و پا بزند، به ایستایی و سکون وضع موجود کمک میکند. اگر غیر از این است و جمعیت به عنوان یک نهاد مدنی در حد فاصل مردم و حکومت قصد تغییر ساختاری در مناسبات توزیع قدرت اجتماعی را دارد، به عنوان یک اقدام شرافتمندانه در مواجهه با فقر و بیعدالتی، باید به ایدئولوژی خود باور داشته باشد و مبارزی واقعی شود وگرنه مجبور است به استغاثه و لافزدن در صفحات مجازی بسنده کند. در هر صورت گریزی از سیاست نیست.
اگر نهاد برای مواجهه با دولتی که نگهبان وضعیت موجود است، بخواهد از میانبری مثل خیریه استفاده کند، باید با مردم صادق باشد و انتظار این را داشته باشد دولت صفحهی سازمانبندیاش را در هر فرصتی که بتواند به هم بریزد. این به معنی عادیسازی نگاه امنیتی به کنشگریها و فعالیتهای مدنی نیست و هرگز آن را تأیید نمیکند؛ ولی به این معنی است که فعالیت مدنی نیاز به انسانهایی صادق و بالغ و شهروندانی خوب و نه صرفاً انسانهایی خوب دارد که از صغارت خود خواستهشان بیرون آمدهاند، خودشان را قطب عالم امکان نمیدانند و در عین حال میتوانند قدرت را مرعوب کنند.
در آن صورت نیازی به بیصداقتی و تنزهطلبی سیاسی نیست، همچنین زدن به صحرای کربلا و خیمههای بیعباس و استفاده از معجزات و احساسات ترحمآمیز هم برای یک نهاد مدنی پذیرفتنی نیست.